جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۶
موضوع: جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۹ رمضان ۱۴۳۶
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ أَىْ رَبِّ جَلِّلْنِى بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِى بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَى ذَنْبِى غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَهِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ بَلْ لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ.
پروردگار من! با فضل و رحمت و عنایت خودت بر من ببخشاى. و به عفو خودت بر من تصدق نما. اى خداى من! به پوشش خودت مرا بپوشان و عیوب مرا مخفى بدار و از توبیخ من به واسطه بزرگوارى وجه و آبروى خودت درگذر.
خب این عباراتى است که پس از جملاتى که امام علیهالسلام راجع به هیچ انگاشتن خود و وجود خود به آن توجه مىکنند، آمده است: خدایا حالا که ما هیچ هستیم، حالا که ما پوچ هستیم، حالا که ما عدمهاى هستىنما هستیم، حالا که وجود ما از وجود توست، حالا که از خود اختیار و ارادهاى نداریم، استقلال نداریم، حالا که صفاتى که به خود مىبندیم آن صفات همه به خود تو بازمىگردد.
آن شخصى که از طرف یک شخصى نماینده است یا آن بندهاى که مىرود در بازار و جنس مىخرد و چک را امضا مىکند، پول از جیبش درمىآید و مىدهد، افراد دیگر خیال مىکنند که این دسته چک مال این است، این چکى که الان از جیبش درآورده مال این است، این یک شخص خب [متشخصى] هم هست. کم کم با او ارتباط پیدا مىکنند و همصحبت مىشوند آقا بیایید از ما جنس بخرید، او مىگوید آقا بیایید از ما بخرید، مىبینند خب این دارد چک مىدهد و چکهایش هم همه نقد مىشود مثل چکهاى بقیه نیست، که یک ماهه مىدهند تا پنج سال دیگر هم نقد نمىشود نه این چکها نقد مىشود، زود نقد مىشود.
یک شخصى آمده بود پیش من و گفت آقا ما مىخواهیم خدمت شما برسیم و استفاده کنیم. گفتم: هیچ اشکال ندارد اصلا هیچ مانعى نیست، تشریف بیاورید استفاده کنید، مضایقهاى نداریم ولى به یک شرط و آن اینکه وقتى از یک شخصى پول خواستى بگیرى، عجلهات براى پس دادن پول بیشتر باشد از عجلهات براى گرفتن آن پول! آیا یک همچنین وضعیتى دارى؟! گفت نه! گفتم: پس برو هر وقت یک همچنین حالى پیدا کردى بیا از ما استفاده کن! و تا حالا هم نیامده! شاید یک ده سالى مىگذرد. خب خدا خیرش بدهد دید نه یک همچنین چیزى نیست. حالا که نیست پس دیگر مزاحم آقا
نشویم مثل دیگران، هى بیایند هزار دفعه قربان و صدقه و فدایى و فلان و بعدش هم دیگر بماند! فقط یک اشارهاى کردیم و رد شویم!!
عرض کنم حضورتان که این همهاش به خاطر این است که ما راه خدا را درست آنطورى که باید و شاید نفهمیدیم، ادعا مىکنیم، ادعایش را مىکنیم. مىدانید راه خدا را کى باید رفت؟ مىدانید کى باید حرکت کرد در راه سیر و در راه حرکت به سوى خدا و عبور از تعلقات؟ آن وقتى که یک دروغ از شما سر نزند، آن وقتى که دیگر حتى فکر خلاف در ذهن شما نیاید، آن وقتىکه یک نماز از روى سهلانگارى از شما فوت نشود، آن وقتىکه نسبت- اینجا ها! اینجا خیلى مهم است- به تعهد و التزام به دیگران و اداى امانت یک تخلف از شما سر نزند، آن وقتى که قولى که به دیگران مىدهید بر پایه آن بایستید و التزام داشته باشید، آن زمان تازه تشریف بیاورید مشغول سلوک شوید! بعد از این حرفها.
ما هنوز در واجبات و محرماتمان گیر هستیم، ادعاى وصل خدا را مىکنیم، خیلى عالى است! کارمان خیلى درست است! توجه مىفرمایید؟ مطلب اشتباه به گوش ما رسیده است یا اشتباه متوجه شدهایم، نه جانم! وقتىکه دیگر یک دروغ نگفتید، تمام سخنانتان از روى صدق بود، یک فکر باطل- حالا فکر باطل را مىتوانیم یک خرده اغماض کنیم تا وقتىکه جامه عمل نپوشیده، چون بالاخره انسان خطا مىکند، اگر [فکر] باطل نکند دیگر معصوم است، نه، حالا آن نه، یک مقدارى نسبت به این قضیه کوتاه مىآییم- آن وقتى که بدى را براى برادر مومن نخواستیم، آن وقتى که پشت سر برادر مومنمان حرف درنیاوردیم، آن وقتى که غیبت برادر مومن را نکردیم، فکیف به تهمت و امثال ذلک، آن وقتى که تمام اعمال واجب را انجام دادیم و از اعمال محرمات- محرمات هم مشخص است حتى در توضیح المسائل هم هست، حالا خیلىها را هم آنجا ننوشتهاند، در توضیح المسائلها هست در کتب اخلاق محرمات معلوم است دیگر که چیست- وقتى محرمات را ترک کردیم بعد از همه این حرفها آنوقت بیاییم ببینیم حالا چطور از تعلقات باید بگذریم، آن موقع دیگر پاى سلوک به میان مىآید، آن موقع وقت سلوک است، زمان سلوک آن موقع است، زمان سیر آن موقع است. آنوقت زمان زمان حرکت و زمان سیر الى الله است که خب باید ببینیم که چه باید کرد و چه راهى را باید در پیش گرفت و چه مسائل و مبانى را باید به آنها ترتیب اثر داد و جامه عمل پوشانید.
آن کسى که مىآید و مىگوید آقا بنده فلان مبلغ را از شما مىگیرم و یک ماه و دو ماه دیگر مىآیم مىدهم و مىرود و پشت گوشش را هم نگاه نمىکند، آن اصلا مسلمان نیست! نه اینکه صحبت اینکه بگوییم سالک هست یا نه، صحبت سلوک نیست، اصلا مسلمان نیست. کسى که التزام ندارد به تعهدش، خائن است، شوخى هم نداریم خائن است. منتهى اینقدر انصاف داشته باشیم که دیگر اقلًا خودمان را
به مکتب بزرگان نچسبانیم، نگوییم ما شاگرد علامه طهرانى بودیم، نگوییم ما پیرو آن مکتب هستیم، این مقدار انصاف را اعمال بکنیم. آن کسى که یک وعدهاى مىدهد نسبت به شخص دیگر، نسبت به رفیقش، توجه مىفرمایید؟ و بعد نسبت به او تکاهل مىکند، خب این چیست؟ این خائن است. خب حالا برو زیارت امام رضا علیهالسلام، چه زیارتى؟ برو عتبات، چه عتباتى؟ برو هر ماه عمره، چه عمرهاى؟ چه مکهاى؟ چه منایى؟ هیچ هیچ هیچ، هیچ نیست.
واقعا این مطلب را عرض مىکنم بین ما که مدعى براى متابعت از مکتب اهل بیت هستیم و بین یک زرتشتى که نسبت به تعهداتش تا پاى جانش- بعضىها هستند ها- تا پاى جانشان مىایستند، تعهد کرده مىایستد، سرش برود تعهدش نمىرود، التزامى که داده نمىرود، بین ما و بین او که این انجام مىدهد، واقعا فرق در کجاست؟ یک زرتشتى، یک مسیحى، یک یهودى، اصلا یک کسى که قائل به خدا هم نیست؛ ولى قائل به شرف، قائل به انسانیت، قائل به سجایاى انسانى هست، قائل به غیرت، حمیت، ناموس، عِرض، آبروى مردم، آبروى مردم! ما شیعه هستیم یا نیستیم؟ واقعا ما اگر نسبت به حفظ آبروى مردم [التزام نداشته باشیم] آیا ما شیعه هستیم؟ ما دنبال على هستیم؟ همین ماها! همین ماها که مدعى هستیم دیگر، این طرف و آن طرف خودمان داریم مىبینیم: یک چیزى که دیدیم مىگوییم” یواشکى آن را نگهدار، بگذار در پرونده تا به وقتش! حالا صبر کن وقتش مىرسد!” به این آدم شیعه مىگویند؟ کسى که از یک راهى، از یک وسیلهاى، از یک امکاناتى، به یک خطایى از یک شخصى، از یک مسلمانى پى برده، مىگوید نگه دار بگذار، صبر کن حالا به وقتش این را بیاوریم رو کنیم و [افشا] کنیم. واقعا این آدم شیعه است؟
والله العظیم اگر روز قیامت على علیهالسلام آمد و گفت: این شیعه من است، من این على را قبول ندارم! والله العظیم من قبول ندارم! من علیى را قبول دارم که وقتى مىگوید این شیعه من است، حداقل حداقلش این است که نسبت به واجبات و محرمات عمل کند، حالا استحباب را نخواستیم، کراهت را نخواستیم، مسائل اخلاقى را نخواستیم، آنها همه هیچ! اصلا راجع به آن صحبت نکنیم این حداقلش است. اگر این على که ما شناختیم بیاید روز قیامت بگوید این آدم که یک چیزى از یک مومنى از یک فردى یک نقیصهاى، خطائى، زلّتى، یک چیزى دیده، به یک طریقى آگاه شده به یک طریقى اطلاع پیدا کرده این را گذاشته اینجا، گفته مىگذاریم حالا صبر کن! به وقتش رو مىکنیم صبر کن! اگر أمیرالمؤمنین آمد روز قیامت گفت این شیعه من است من مىگویم تو على من نیستى و حق هم دارم، حق دارم و أمیرالمؤمنین نمىتواند پاسخ من را بدهد. أمیرالمؤمنین در وقتى مىتواند پاسخ من را بدهد که بیاید بگوید شیعه من کیست؟ پدرت [مرحوم علامه طهرانى، رضوان الله علیه] است! آن وقت دیگر
من دهانم بسته مىشود مىگویم درست است، ما دیگر آن موقع حرفى نداریم، آن شیعه من فلان کس است، شیعه من آن است، شیعه من آن فرد است، آن وقت دیگر اینجا شیعه من آن کسى است که وقتى حرف مىزند سرش که مىرود حرفش نمىرود، آن شیعه من است مىگویم: بله!
آن على که من مىشناسم آن على! آن أمیرالمؤمنینى که من مىشناسم باید کسى که دنبالش است حداقل حداقلش این است که این باشد، حرفى که مىزند تمام است، قولى که مىدهد تمام است، امضایى که مىکند آن دیگر تمام است یا امضا نمىکند و از عهدهاش برنمىآید، یا وقتى امضا مىکند دیگر مسأله تمام است، خوابش نمىبرد تا اینکه امضایش برآورده شود، خوابش نمىبرد. مگر اینکه حالا از اختیارش خارج باشد این یک مطلب دیگر است، که الحمدلله اینجورى نیست.
یک وقتى دو نفر آمدند پیش ما، گفت آقا ایشان یک مبلغى از ما قرض کرده گفته آقا دو ماهه پس مىدهم ولى دو سال است پس نمىدهد! گفتم خب چرا شما مبلغ را پس نمىدهى؟ گفت: آقا نشده! جور نشده! فلان نشده! گفتم مبلغ چقدر است؟ گفت اینقدر است گفتم اگر الان از این پلهها که دارى مىروى پایین بیفتى پایت بشکند انشاءالله- این را هم به او گفتم- انشاءالله پایت بشکند بروى بیمارستان چهار میلیون از تو مىگیرند یا نمىگیرند؟ گفتم از کجا مىآورى بدهى؟ مىدهى یا نه! همینطور با پاى شکسته مىمانى؟ دیگر هیچى نگفت، هیچ حرفى دیگر جوابمان نداد.
ببینید این نیست که کسى نتواند، این نیست که کسى نتواند، نمىخواهیم آدم بشویم، این را بگوییم، نمىخواهیم آنچه را که بزرگان گفتند به آن پایبند بشویم. چرا اینطرف و آنطرف هى مىزنیم، چرا فرار مىکنیم؟ چرا خودمان را نمىخواهیم در تحت قانون دربیاوریم. در همه چیز همینطور است، در مسائل همینطور است.
و اگر أمیرالمؤمنین در روز قیامت آمد و گفت این زرتشتى که فلان تعهد را کرده و مرا هم قبول نداشته- خب نمىداند، نتوانسته، اسم من به گوشش نرسیده، تفحص نکرده، مستضعف است- ولى نسبت به رفتارش عمل کرده، تعهد کرده وقتى تعهد که مىدهد، وقتى که التزام مىدهد، پایش مىایستد و انجام مىدهد، اگر أمیرالمؤمنین بیاید این را از صف شیعیان خودش خارج کند من این على را قبول ندارم! آن زرتشتى را، آن یهودى را، آن نصرانى را. نصرانى است ها! قائل به عیسى بن مریم است، ولى تعهدى که مىدهد به آن تعهدش پایبند است، به انسانیت پایبند است، به فطرت پایبند است، به مبانى که خدا در دلش قرار داده پایبند است به اصول انسانیت و اصول بشر و این حقوق بشر- نه این حقوق بشرى که اینها درآوردند- حقوق بشر به معناى واقعى و به معناى اسلامى خودش به معناى حقیقى خودش پایبند است، به قانون پایبند است نه اینکه مىگوید قانون براى بقیه است بابا ولشان کن مردم که
هستند! به شرف انسانى پایبند است، به اینها همه پایبند است، این در روز قیامت بیاید و على بگوید: نه آقا! این دشمن است چون من را قبول ندارد باید برود در جهنم، من مىگویم اگر اینطور باشد من این را قبول ندارم، من این دستگاه را قبول ندارم. چرا؟ چون أمیرالمؤمنین مرد حق است. أمیرالمؤمنین نیامده براى خودش دکان و دستگاه ایجاد کند، أمیرالمؤمنین آمده اصول انسانى را احیا کند در میان مردم، اصول انسانى را در میان مردم زنده کند، فطرت را در میان مردم زنده کند، عقل را در میان مردم زنده کند، انسانیت و وجدان و شرف را در میان مردم زنده کند، أمیرالمؤمنین براى این آمد و براى این هم کشته شد، زدند و کشتند او را.
جرج جرداق مىگوید که إن على بن أبىطالب قتل فى محراب عبادته لشده عدله، به خاطر شدت عدلى که انجام داد زدند و او را کشتند. من آن على را قبول دارم که مىآید بالاى منبر و مىخواهد سکته کند از اینکه مىبیند در دورترین شهر از بلاد اسلام، لشگریان معاویه آمدند طلاى یک زن را از پایش بیرون کشیدند، آن موقع پایشان خلخال مىگذاشتند. مىگوید از این غصه اگر بمیرید رواست، بمیرید از اینکه یک خلخال از پاى یک زن یهودى درآوردند. اى ددم واى! این على را که ما مىبینیم، مىبینیم نه! این درست است هر چه به این على بگویند درست است، هر صفتى را به این على نسبت بدهند درست است، اصلا بگویند مافوق بشر است درست است، مادون خدا ولى مافوق بشر، اصلا بشر نیست درست است، انسان کامل است درست است، بالاتر از او هیچ تصورى نمىشود درست است، هیچ عقلى به او نمىرسد درست است، هر چه مىگویى درست است. چرا؟
چون ما مىبینیم با فطرتمان جور درمىآید، با آنچه را که خودمان احساس مىکنیم کار على جور درمىآید، کار على با آنچه را که ما مىفهمیم و خدا هم قرار داده، منتهى مىبینیم ما کجا و او کجا، نمىآییم بگوییم ما شیعه على هستیم ولش کن، سراغ پولمان را نگرفته اصلا صدایش را درنمىآوریم، الان که سراغ نگرفته ولش کن. این را که گفتى تمام شد از خط على آمدى بیرون بىبرو و برگرد. در روز قیامت تو را در خط عمر قرار مىدهند. حضرت عمر، بله! ایشان تشریف مىآورند در روز قیامت مىایستند مثل شاخ شمشاد، آن هم بالاخره براى خودش عمله و أکره دارد، دار و دسته دارد، مرید دارد آن هم مراد است دیگر! مراد عدهاى است، کم هم نیستند ماشاءالله، یک نگاه مىکنى مىگویى من شیعه هستم یا على من شیعه هستم؟ مىگویند نخیر! تشریف ببرید صف عقب، بروید بایستید. شیعه من اینها هستند، شیعه من را نگاه کن این جوان، این دختر، این جوان، اینکه آمده دنبال حق رفته، اینکه آمده دنبال حق گشته، اینکه آمده دنبال فطرتش گشته، حتى اینکه ظاهرش هم آنطورى که باید و شاید نیست ولى دلش صاف بوده، حرفش درست بوده، حرفش حق بوده، حالا ظاهرش هم آنطورى که باید
و شاید نبوده، ولى انصاف داشته، عطوفت داشته، رَحِم بوده، مظلومى را مىدیده دستگیرى مىکرده، بیچارهاى را مىدیده از او دستگیرى مىکرده، یک مستمندى را مىدیده دستش را مىگرفته، این دنبال من است، این باید بیاید در صف من، در صف من اینها باید بایستند، اینها.
اما آن که مدعى است، مدعى تشیع من است، ولى دروغ مىگوید، تهمت مىزند، غیبت مىکند، تقلب مىکند، براى مردم پروندهسازى مىکند هر کارى از دلش برمىآید انجام مىدهد و بعد هم مىگوید ما دنبال على هستیم و دنبال حفظ … تشریف ببرید آن صفهاى عقب پشت سر همانهایى که خودتان …، چرا؟ چون آنها دنبال این بودند، آنهایى که آمدند به پیغمبر گفتند نعوذ بالله، نعوذ بالله پیغمبر هذیان مىگوید، براى چه قلم و دوات بیاوریم؟ دارد هذیان مىگوید، آدم که هذیان مىگوید حرفش که اعتبار ندارد قلم و دوات نمىخواهد حسبنا کتاب الله قرآن بس است، وقتى ما قرآن داریم، دیگر پس چرا دنبال نوشته پیغمبر برویم آن هم در حال کسالتى که معلوم نیست تا چند ساعت دیگر هم زنده است؟ نیاز نداریم. خب مىداند چه مىخواهد بنویسد! حالا اگر مىخواست بنویسد جنابعالى خلیفه بعد از من هستى این حرف را مىزدى؟ آن وقت مىگفتى حسبنا کتاب الله؟! روز قیامت باید بیایى حساب پس بدهى، چرا آمدى گفتى حسبنا کتاب الله؟ چرا نگذاشتى پیغمبر بنویسند؟ چرا نگذاشتى پیغمبر آن چیزى که در دلش است و مىخواهد روى کاغذ بیاورد بنویسند؟ باید بیایى حساب پس بدهى این حرفها نیست، تو و تمام کسانى که دنبال تو هستند، همه شما، همه شما را قشنگ روز قیامت ملائکه مىآورند، قبلا این صندلىهایتان رزرو شده، اسمتان، نمره اینها، همه رزرو شده، شما بایست آقا نمره سى و پنج، شما نمره …، قشنگ منظم بایستید سر جایتان، تا به حسابتان رسیدگى شود هر کسى از قبر درمىآید قشنگ ملائکه نمرهاش را … اینهایى که مىروند جبهه در جنگها و اینها یک دانه پلاک دارند نمره نوشته اینجا، بالاخره آن پلاک هست و نشان مىدهد این شخص وجود داشته یک زمانى زنده بوده چه بوده، روى آن تشخیص مىدهند.
هر کسى روز قیامت درمىآید یک پلاک دارد که این کیست و چیست و براى کجاست، کجا باید بایستد، پشت سر چه کسى بایستد، چه شمارهاى، همه اینها آنجا نوشته شده، قشنگ ملائکه او را مىآورند مىایستانند همانجایى که باید بایستد،
– عجب! خدایا چرا من را اینجا ایستاندى؟
– خب جایت همینجاست!
– من باید پشت سر على بایستم.
– پشت سر على؟ خیلى مزاح مىفرمایید، اینجا دیگر جاى مزاح نیست، پشت سر على. على مجال ندارد جا نیست آن جاها همه رزرو شده. چرا باید تو پشت سر على بایستى؟
– به خاطر اینکه من شیعه بودم!
شیعه کیست؟ شیعه آن کسى است که دروغ مىگوید هر روز صد مرتبه خب این یکى، شیعه آن کسى است که مىآید روزى بیست دفعه به هر کسى تهمت مىزند این هم یکى، شیعه آن کسى که بلند مىشود زیر حرف و قولش مىزند، شیعه آن کسى است که مىآید براى بقیه پروندهسازى مىکند و اینها همه شیعیانند الحمدلله خیلى خب!
خب این شیعه است؟ بسیار خب این شیعه است، ولى شیعه چه کسى؟ شیعه جناب عمر! على که نیست، قبول دارى یا ندارى؟ مىگوید آرى دیگر خب پس همینجا سر جایت بایست، ما در آن پلاک همه را زدیم [ثبت کردیم] ایشان شیعهاى است که روزى اینقدر دروغ مىگفته، اینقدر تهمت مىزده، اینقدر خلاف مىکرده، اینقدر زیر حرفش با مردم مىزده، به حرف خودش توجه نمىکرده، به تعهدى که دارد توجه نمىکرد، راحت مىگرفته مىخوابیده گور پدر آنهایى که الان به فکر من هستند خوش باش، بگذار ما فعلا راحت بخوابیم راحت باشیم! توجه مىکنید؟
خب شیعه هستیم دیگر شیعه امام رضا علیهالسلام هستیم. ولى آنها نه! حواسشان جمع است قشنگ خوب، خیلى در این زمینه مطالبى هست، خیلى. اینقدر در اینجا قضایایى هست و مسائلى هست که الى ماشاءالله و قاعدهاش هم همین است، قانون هم همین است. در آن آیه دارد، وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُ الأعراف، ۸ در روز قیامت میزان همیشه بر اساس حق است، بر اساس حق است، در دنیا چه کار کردى؟ حق است آقاجان، در همین دنیا مىآیند حساب آدم را مىدهند دست آدم. گفت با هر دستى بدهى با همان دست هم مىگیرى، در همین دنیا حالا چه برسد به آن دنیا. و الوزن یومئذ الحق، نگاه نمىکنند در دنیا از چه تبلیغ مىکردى؟ سر و صداى چه راه مىانداختى، به دنبال چه بودى؟ نگاه مىکنند که ببینند آیا در دنیا کارت چه بود.
چندى پیش بود یک قضیهاى را شنیده بودم باور نمىکردم، مطلبى شنیده بودم باور نمىکردم، گفتم یعنى ما مىشود اینقدر منحط بشویم؟ واقعا در مسائل اخلاقى دیگر سقوط به تمام معنا دیگر خب واقعا یک همچنین چیزى اصلا مىشود؟ یک همچنین قضیهاى مىشود؟ بعد رفتم دنبالش دیدم نه بوده درست هم هست، واقعا درست است. حالا دیگر خصوصیاتش را نمىگویم. به طور کلى یک خلافى در یک جا مثلا فرض کنید که انجام مىشود، حالا آن فرد اصلا جزو ما هم نیست، جزو این کشور هم نیست، یک فرد [خارجى] حالا که آن خلاف معلوم مىشود و مشخص مىشود و شخص مىگوید:
– آقا شما در اینجا این خلاف را کردید، این ظلم را کردید، این کار خلاف را انجام دادید، کار حرام را انجام دادید!
– خب بله! یک اشتباهى شده و فلان همین.
– خب چى چى اشتباه شده؟ خب باید بگویید آقا ما عذر مىخواهیم و ببخشید، این قضیه خلاف بوده است.
– نه نیازى نیست، نیازى به عذرخواهى نیست، اشتباه است دیگر،
درست؟ حالا گیرم بر اینکه حالا این مسأله شد و مطلبى هم پیش نیامد، آن شخص مسیحى آن شخص یهودى، نسبت به ما چه فکرى مىکند؟ چه قضاوتى مىکند؟ خب ما مدعى پیغمبر هستیم، ما مدعى تبلیغ پیغمبر هستیم، ما مدعى اسلام پیغمبر هستیم دیگر، ما مدعى هستیم دیگر، به همه دنیا گفتیم، همه هم شنیدند، بچههاى در گهواره هم شنیدند ما مدعى اسلام و پیغمبر و دین و تشیع و دنبالهرو على هستیم! آن مسیحى مىگوید این پیغمبر اینها این است! آن یهودى مىگوید این پیغمبر اینها این است! خب این که دیگر معما که نیست، این است پیغمبر! خلافى انجام شده طرف مىآید خیلى قشنگ مىگوید نه هیچ نیازى به عذرخواهى نیست و مسألهاى نیست و خلافى شده! چرا؟
چون اگر بگوییم ببخشید و عذرخواهى کنیم طرف مىگوید پس معلوم است اینجا این خلاف انجام شده، این خلاف شده است، اقرار به خلاف کردیم. حالا که اقرار به خلاف شده پس معلوم است شما یک همچنین خلافى را مىتوانى انجام بدهى، خب پس دیگر چه مىماند؟ به حسب ظاهر دیگر براى آدم چه مىماند؟ خب ما یک همچنین خلافى را مىتوانیم انجام بدهیم و بعد چطور مىتوانیم بگوییم که همه باید بیایند از ما اطاعت و تبعیت کنند؟ وقتى بگویند که آقا شما یک همچنین خلافى مىکنى خودت هم فهمیدى حالا هم دارى اقرار مىکنى آن وقت دیگر چطورى مىشود قضیه؟
حالا مطلبى که در اینجا پیش مىآید این است، منِ طهرانى که الان دارم این مطلب و مسأله را دارم مطرح مىکنم، با طرح این قضیه مطلب به کجاها مىرسد؟ به کجاها انتساب پیدا مىکند؟ آیا این قضیه به سایر جاها مربوط نمىشود؟ مربوط نمىشود؟ ما الان فرض کنید که یک کارى که مىخواهیم انجام بدهیم هزارتا اینطرف و آنطرف [را مىسنجیم]، خیلى بخواهیم نگاه بکنیم مىگوییم بابا اقلًا یک کارى مىکنیم یک کارى بکنیم که به خودمان برگردد، این دیگر مرحوم پدرمان، والدمان، یک همچنین شخص بزرگ یک همچنین فردى، او دیگر زیر سوال نرود، با کار ما او دیگر زیر سوال نرود، مىگوییم آقا این کار را خودمان کردیم به خودمان ارتباط دارد فوقش حالا اگر انصاف داشته باشیم و مروت داشته باشیم مىگوییم، خب این دیگر قاعدهاش است. توجه کردید؟ مىگوییم اگر این قضیه جورى است که
افراد به خود ما برگردانند خب مطلبى نیست، مشکلى نیست. ولى اگر قضیه اینکه بخواهد به بالاتر برود و سرایت کند، آنجا مىآییم چکار مىکنیم؟ انصاف داشته باشیم مىگوییم آقا این ارتباط با بالاتر ندارد این مربوط به خود ماست، این مسأله ربطى به بالاتر ندارد.
اما اگر این کار را نکردیم و این قضیه رفت به اصل مکتب برخورد کرد، این قضیه آمد به خود این مکتب رسید، این مسأله آمد خود این مکتب را زیر سوال برد آیا ما خیانت نکردهایم؟ خیانت کردیم! شکى در این قضیه نیست. چقدر مسئولیت مشکل مىشود؟ چقدر ما باید حواسمان را جمع بکنیم که خدایى نکرده یک وقت کارى انجام ندهیم که در انظار عمومى و پیش افراد دیگر عمل ما را به حساب این مکتب بگذارند. بگویند آقا بفرمایید حرفشان این است، راهشان این است، کارهایشان این است و برنامهشان این است، چقدر مسأله مهم است؟ گاهى اوقات مىشود انسان خیال مىکند به حساب خودش مىخواهد کار خوبى انجام بدهد، نمىداند که دارد خرابکارى مىکند، اصلا مسأله را دارد لوث مىکند و خرابکارى مىکند.
آنوقت اگر ما بخواهیم یک کارى انجام بدهیم و این به پاى پیغمبر نوشته شود، پس معلوم شد پیغمبرشان هم همین است، امامشان هم همین است، خیلى مسأله مهمتر مىشود، خیلى قضیه خطیرتر مىشود و خیلى مسئولیت براى انسان بیشتر پیدا مىشود نسبت به این مطلب. لذا در روز قیامت داریم و الوزن یومئذ الحق، میزان در روز قیامت حق است. یعنى مىآیند به حساب مىرسند، آقا کارت درست بوده یا نبوده، ما به ادعایت کار نداریم، ما به خودِ کارت کار داریم، به کارت، هر کسى مىخواهى باش.
یزید بن معاویه مىآید جریان کربلا را ایجاد مىکند- پسر معاویه- امام حسین علیهالسلام را با تمام اصحابش به قتل مىرساند، مىگیرد، مىکشد. چرا؟ چون نباید بیاید در قبال خلافت من ادعا داشته باشد، باید تسلیم من بشود. روى چه حسابى باید تسلیم تو بشود؟ روى چه حسابى؟ تو دلیل بیاور، امام حسین مىپذیرد، چطور اینکه امام حسین وقتى که برادرش امام حسن مجتبى علیهالسلام- امشب شب پانزدهم ماه رمضان مصادف با ولادت امام حسن مجتبى علیهالسلام است ذکر آن حضرت به میان آمد- وقتى امام مجتبى مىآید صلحنامه را امضا مىکند، سید الشهداء به احترام امضاى برادر که امام است، هیچ مطلبى را و هیچ مسألهاى را مطرح نمىکند چون برادرش امضا کرده. برادرش آمده این صلح را امضا کرده: تا وقتى که معاویه زنده است این حکومت و خلافت مربوط به او باشد، وقتى که معاویه از دنیا رفت آن موقع این خلافت به اهلش برگردد. این امضایى بود که حضرت کرد، گرچه همه را [معاویه] زیرپا گذاشت ولى بالاخره خب این زنده بود.
امام علیهالسلام وقتى که به امامت مىرسند مىتوانند بگویند ایشان امام بودند، امضا کردند بنده هم امام هستم این امضا را مىگذارم کنار! من هم امام هستم براى خودم! ایشان تا وقتى که امام بودند محترم بود ما هم حرفى نزدیم، ما هم خلاف نکردیم، ما هم اقدام نکردیم، ما هم بر علیه معاویه کارى انجام ندادیم، ولى الان من امام هستم وقتى که من امام هستم دیگر در این صورت من مىتوانم بیایم این مسأله را الغا کنم و لغو کنم. حضرت این کار را نکردند؟ چرا نکردند؟
چون امامت یک امر جاودانگى است. امام به وجود ظاهرى خودش قائم نیست، امام به وجود حقیقى و ولایى خودش قائم است. امضایى که امام مجتبى مىکند این امضا نه تنها در زمان امام مجتبى حجت است، بلکه الان براى امام زمان علیهالسلام در این زمان هم حجت است. یعنى امام زمان نمىتواند بر خلاف امضایى که امام مجتبى علیهالسلام در هزار و چهارصد سال پیش کرده عمل کند، گرچه هزار چهارصد سال پیش امام مجتبى از این دنیا رحلت کردند، بکنند! امضایى را که امام مجتبى مىکند با دست ظاهرى و قلم ظاهرى امضا نمىکند، امضاى امام مجتبى امضا از روى آن حقیقت ولایى باطن است و آن ولایت قائم به شخص نیست، آن ولایت یک امر مستمر است. یک وقت در پیغمبر طلوع دارد و ظهور و تجلى دارد، یک وقت در أمیرالمؤمنین علیهالسلام دارد به حسب ظاهر، یک وقت در امام مجتبى دارد، یک وقت در موسى ابن جعفر دارد یک وقت به امام رضا و امام هادى، الان هم در حضرت بقیه الله ارواحنا فداه، سریان و جریان دارد.
لذا همان حجیت و همان ملاک و همان دلیل و همان اثر و همان نشانه و همان ظهور و همان تجلى که ولایت از ذات پروردگار نسبت به عوالم وجود اعمال مىکند، بعینه همان ولایتى است که امام مجتبى اعمال کرده، یکى است! لذا امام زمان هم نمىتواند برگرداند، چون امام زمان خودش نازلکننده ولایت است و اجراکننده ولایت است و اجراکننده آن امر و آن نهىِ امام علیهالسلام است. لذا امام علیهالسلام جاودانگى دارد به خاطر همین است.
امضائى که امام حسین بکند امام زمان نمىتواند آن امضا را از بین ببرد. امضائى که امام سجاد بکند امام زمان نمىتواند آن را لغو کند، بگوید او امضا کرد من لغو مىکنم، مگر اینکه آن امضا تابع شرایط زمان خودش باشد، آن یک مطلب دیگر است مربوط به زمان خودش است خب امام بعدى مىآید مىبیند شرائط [تغییر کرده]. ولى امضائى که مربوط بشود به یک امر مستمر، مثلا امام سجاد بفرماید من این مطلب را امضا مىکنم و این باید تا روز قیامت باقى بماند خب امام زمان دیگر این امضا را از بین نمىبرد، امام سجاد که فرموده باید بماند باید بماند، باید تا روز قیامت بماند، چه بعدش امام باقر بیاید یا نیاید، امام رضا بیاید یا نیاید، این کلام امام جاودانگى دارد.
لذا روایتى که از امام علیهالسلام به ما مىرسد جاودانگى دارد، با رفتن امام حجیت کلام امام نمىرود، تا روز قیامت و پس از قیامت و تا خدا خدایى مىکند باقى است این کلام امام است. ولى فتواى مجتهد اینجور نیست، فتواى مجتهد با رفتنش مىرود، آن هم الغا مىشود و باطل مىشود. باید مقلد به مرجع حىّ و مجتهد حىّ مراجعه کند. چرا؟ چون مجتهد ولایت ندارد، مرجع، ولایت تکوینى ندارد، ولایت او ولایت اعتبارى است و دائر مدار فهم اوست، و فهم او براساس حیات او و اطلاع او به جریانات و مسائلى است که با او سروکار دارد. و وقتى که از این حیات مىرود دیگر فهمش بسته مىشود دیگر فهمى ندارد، دیگر فهمى ندارد که بخواهد استنباط کند.
مجتهدى که یک روز صبح فتوا مىدهد و عصر از فتوایش برمىگردد، یعنى چه؟ یعنى من کلامم جاودانگى ندارد. امروز و الان ساعت ده صبح بر اساس مطالعه این کتاب و رجوع به آن دفتر، رجوع به آن قضیه و مسائل دیگر، این نظریه براى من حاصل مىشود. و تنزیلًا و اعتباراً امام این کلام را حجت قرار داد براى مقلدینش. به اعتبارِ امام یعنى به اعتبار حجیتِ امام نه تنها [به صرف کلام خودش]. توجه فرمودید؟
خیلى خب الان مىشود ساعت، ساعت ده شب، یک مرتبه من فلان کتاب دیگر مراجعه مىکنم عجب! این روایت در قبال این آمده، نگاه مىکنم این روایت بر این حجیت دارد و فتوایم عوض مىشود. وقتى فتوایم عوض شد، فتواى صبح باطل مىشود، مقلد از ساعت ده شب دیگر نمىتواند به فتواى ساعت ده صبح من عمل کند، اگر عمل کند عمل او باطل است. چه شد؟ ولى امام نه! شما مىتوانید به کلام أمیرالمؤمنین عمل کنید، به کلام امام صادق عمل کنیم، به کلام امام جواد عمل کنید، به کلام امام رضا عمل کنید، به هر کدام اینها عمل کردید یکى است، یک فتواست، یک حکم است، یک کلام است، یک گفتار است. او نه آن صدتا، امشب یک فتوا، دوباره فردا یکى دیگر، پس فردا … همینطور ممکن است تا یک هفته روزى چند تا عوض کند.
من شنیدم یکى از آقایان خدا رحمت کند مرحوم آقاى سید محمود شاهرودى ایشان خودشان به پدر ما مىگفتند: آقا سید محمد حسین! من صبح یک فتوا مىدهم، شب یک فتواى دیگر مىدهم! خودت که دارى مىگویى بابا! من صبح یک فتوا مىدهم شب یکى دیگر مىدهم. خب این مقلد بیچاره باید چه کار کند؟ هیچ! ولى خب باید همانطورى که هست عمل کند دیگر، خب اگر اینطور هست، خب آدم بهتر است که یک قدرى، بله خودش را جمع و جور کند دیگر، به همان کلام مرحوم آقاى سید احمد- به به واقعا حق مطلب را آنها گفتند- مرحوم آقا سید احمد کربلائى، ما هر وقت توفیق پیدا مىکنیم به مسجد سهله مشرف مىشویم، اول چیزى که به نظر من مىآید جریان مرحوم آقا سید احمد
کربلائى است که مرحوم آقا در اول کتاب توحید علمى و عینى نوشتهاند، اصلا خواهى نخواهى دیگر، نمىدانم چطور حالا او قلقلکمان مىدهد یا اینکه، هر چه هست خلاصه ما همهاش در حال و هواى آن سیر مىکنیم.
واقعا چقدر اینها حرّ بودند، آزاد بودند، گیر و بند نداشتند، تعلق نداشتند، مقلد! مقلد چیست؟ بابا برو خدا عمرت بدهد، مرید برو بابا خدا عمرت بدهد، مرید چیست؟ راحت بودند، تعلق نداشتند، گیر نداشتند. فکر این را بکنند فکر آن را بکنند اینجا جمعیت کم مىشود فردا اضافه مىشود، یک خرده پلاکاردها را بیشتر کنیم مردم بیشتر بیایند، یک خرده سیاهى و بیرق و اینها را بیشتر بزنیم در شهر، آقا حضرت حجت الاسلام در فلان مسجد سخنرانى مىکند، بیایید مردم بیایید! نیاز به بنر و پلاکارد نداشتند، نیاز به تابلو نداشتند، راحت بودند، از هفت دنیا راحت بودند.
گفت: غلام همتِ …، فرمود (ببخشید) یکدفعه نزد مرحوم آقا گفتم: حافظ مىگوید، گفتند چى آقا؟ حضرت خواجه حافظ شیرازى مىفرمایند، دیگر ما از آن موقع گفتیم حضرت خواجه مىفرمایند. خواجه مىفرماید: غلام همت آنم … ببینید اینها همه راحت بودند، همه آزاد بودند، امشب همین الان ساعت یازده یا دوازده اگر عزرائیل مىآید مىگوید بیا برویم، [مىگوید] هان! همین الان، قبله کدام طرف است دستپاچه مىشود که کدام طرف هست، همین الان! که نکند عزرائیل پشیمان شود بگوید نه! تا پشیمان نشود خلاصه صفا کنیم، کارمان را تمام کنیم.
یکدفعه ما یک جایى بودیم که یک چند نفرى هم آنجا بودند بالاخره افرادى بودند، معروف بودند، بعد آنها یک چیز خندهدارى به ما مىگفتند، مىگفتند آقا ما در یک جایى بودیم همه از علما بودند و خلاصه مجلسى بود. آنجا صحبت از این شد که در یک جا کشف شده- حالا درست یا غلط نمىدانم دیگر- که اگر شخص روزى یک عدد انجیر تازه بخورد تا چهل روز و نمىدانم هفت عدد یا نه عدد زیتون آن هم تازه و هوا ندیده از درخت بکند بخورد، اگر همان موقع بخورد؛ این تا چهل روز کل سیستم بدنش و همه سلولها بدنش تغییر مىکند به نحوى که بین صد تا سیصد و پنجاه سال عمر مىکند. بعد حالا صحبت اینکه همه آنها بالاتفاق گفتند که بلند شویم و برویم در آنجاهایى که زیتون و انجیر درمىآید، برویم خیمه بزنیم و آنجا بمانیم. حالا پیرمرد قوزى دارد مىمیرد ها! برویم خیمه بزنیم آنجا که سیصد سال دیگر عمر کنیم.
بدبخت تو دو قدم دیگر راه بروى افتادى و چپه شدى، باید بیایند مرغت را بخورند! حالا موقع خیمه زدن …، خب خیمه بزنیم که چى؟ سیصد سال عمر کنیم. واقعا آدم وقتى به فهم این آقایان که نگاه مىکند … خب عزیز من تو الان نود سال عمر کردى، نود ساله هم بوده، هشتاد ساله هم بوده، هشتاد
سال عمر کردى، نود سال، گیرم سیصد سال عمر کردى، اصلا سه هزار سال دیگر عمر کردى آخرش که چى؟ آخرش همین امشب است دیگر، یعنى تو با همین عقل مافوق عرشت، با این درایت تحت العرش و السماء با این فکرت و با این [درایتت] که تا حالا این نود سال را گذراندى، این نود سال بشود سه هزار سال، خب سه هزار سال دیگر شد امشب مىخواهى باز چه کار کنى؟ یا باز مىخواهى بمانى؟ تو چقدر از این فهم و از این درایت و از این بصیرت و بینش و رشد و ارتقاء و کمال نصیب بردى در این مدت نود سال؟ چقدر واقعا؟
بعد من آنجا در همانجا با خودم فکر کردم، جدا با خودم فکر کردم حالا اگر قرار باشد این هم درست باشد، حالا ما بلند مىشویم مىرویم یک همچنین کارى بکنیم، بلند شویم برویم سیصد سال عمر کنیم؟ بس مان است بابا! حساب کردیم پنجاه و چند سال از ما گذشته چقدر مگر مىخواهیم باشیم؟ هر جا رفتیم دیدیم بابا آسمان همین رنگ است. هر جا رفتیم باور کنید دیدیم آسمان همین است، خورشیدش این است، ستارههایش همین هستند، ماهش همین است بعد هم در این دنیا هم هر چه باشیم مثل اینکه فایدهاى ندارد همینیم که هستیم، باب ولش کن برویم آنطرف ببینیم چه خبر است، اینجا که دیگر خبرى نیست. واقعا وقتى که نگاه کردم به خودم دیدم که یعنى چه، بابا سه سالش هم اضافى است، همینقدر که یک خرده خودمان را جمع و جور کنیم، حلالیتهایى که باید بطلبیم و خلق الله را که اینقدر از خودمان رنجاندیم اینها را درست و راست بکنیم، خیال مىکنم پنج شش ماه کفایت بکند اول و آخرش. بعد مىگوییم خدایا بسم الله براى چه بمانیم دیگر معطلى ندارد.
مرحوم آقا سید احمد، این عرفا حرّ بودند، آزاد بودند،
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود | ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است[۱] | |
هر چه رنگ تعلق پذیرد: بیا و برو، آزاد، خلق الله بیایند، آزاد، تبلیغات، بنر، آزاد، جمعیت، آزاد، صحبت مىکند، ده هزار نفر پاى جمعیتش باشند همانجور نگاه مىکند که ده نفر، از این ده نفر هم بیشتر خوشش مىآید ها! مىگوید بابا ده نفر بهتر و راحتتر مىتوانیم حرف بزنیم، یک چیزى بگویم برود، چى چى ده هزار نفر، خودمان را جمع کنیم عبایمان نیافتد، بالایمان و پایینمان نمىدانم اینطرفمان آنطرفمان درست راست باشد. این همه، هفت هشت ده نفر بیشتر نباشد. من مىبینم گاهى اینطرف و آنطرف که آقا فلان جا صحبت کردندچه جمعیتى آمد، فلان جا جمعیت جمعیت اى داد بیداد، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است، راحت است.
امام حسین علیه السلام را شما نگاه کنید، تمام مدینه بیایند پشت سرش روز عید [فطر یا قربان] نماز بخوانند، یا اینکه در شب عاشورا بلند شده به تمام افراد مىگوید این مردم فقط من را مىخواهند شما براى چه خودتان را معطل من کردید. بلند شوید بروید؟ بعضىها هم حرفشنو قشنگ گوش مىدهند و مىروند، چقدر خوب، حرف شنو، حضرت مىگویند بلند شوید بروید خداحافظ شما دیگر امر فرمودید ما هم امتثال امر مىکنیم، ما هم مىرویم دیگر. یکدفعه حضرت مىبیند سى چهل نفر ماندند، هیچ تکان نخورد. آن کسى که مىداند فردا باید برود چه ده میلیون جلویش باشند چه ده نفر باشند، چه فرقى دارد به حالش؟ مىگوید من که فردا دارم مىروم آن دیگر ثبت است و ضبط است و هیچ مو لاى درزش هم نمىرود. حالا چه ده میلیون شما امشب با من باشید ما فردا رفتنى هستیم چه ده نفر باشید، پس براى من فرق نمىکند شما بروید فکرخودتان را بکنید، ببینید باید بروید یا باید بمانید. کدام یک از این دو؟ من آزاد هستم، من راحت هستم، من تعلق ندارم، هیچ رنگى به من نمىچسبد، هیچ تعلقى به من نمىچسبد، هیچ انگى به من نمىچسبد، مقلدها، مریدها، تبلیغاتچىها اینطرف و آنطرفها را همه را به هیچ مىگیریم. پول و پَله و بیا و برو و خانه نمىدانم شمال و جنوب و فلان تمام اینها همه کشک، هزار تعلق هم داشته باشد براى او صفر است، اصلا تعلق معنا ندارد.
غلام همت آنم، یعنى من دنبالهرو آن همت هستم، من اسیر آن همت هستم، من شیفته آن همت هستم، من دنبالهرو آن همت هستم نه کسان دیگر. اگر قرار باشد من در این دنیا دنبال کسى باشم من اسیر و عبد آن همت هستم و غلام آن همت هستم و دنبالهرو آن همت هستم، آن همتى که تمام تعلقات را از خودش سلب کرده و هیچى جز او براى خودش باقى نگذاشته، آن را باید رفت دنبالش، آن را باید به دنبال رفت. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است، این معنا، معناى آزادى و معناى حرّیت است.
لذا عارف همیشه حرّ است، ولىّ الهى همیشه حرّ است. این امام حسین علیهالسلام، این سیدالشهدا علیهالسلام وقتى که امام مجتبى امضا مىکند کلامش را مىپذیرد. [وقتى که مىگویند] که اى امام حسین الان ایشان صلح با معاویه را امضا کرده، مىفرماید چون برادرم امام است و ایشان امضا کرده است، امضاى او براى من حجت است و تمام. همین امام حسینى که با یزید آمد و این کار را کرد- همین امام حسین داشتیم صحبت یزید را مىکردیم- همین امام حسین ده سال با معاویه هیچ عملى انجام نداد همینطور در حکومت معاویه بود، مگر امام نبود؟ خب همین جریان کربلا که راجع به یزید و در زمان او رخ داد، همین را در زمان معاویه انجام مىداد. بلند مىشد مىگفت اصلا مرتیکه تو که هستى و چه هستى؟ و قیام مىکرد و کشته مىشد، کشتن کشتن است دیگر. تیغ و شمشیر به جاى اینکه در
سیزده سال بعد یا در یازده سال بعد انجام شود، در الان انجام شود، چون در همان سال اول خلافت یزید جریان کربلا اتفاق افتاد. حضرت گفتند دیگر معاویه در اینجا مرده است و این خلافت باید به اهلش برسد و من با تو بیعت نمىکنم، این یزید احمق هم حرف معاویه بابایش را گوش نداد، بابایش گفت با حسین بن على کارى نداشته باش! و این یزید خر بود، معاویه آدم سیاس و سیاستمدارى بود؛ منتهى او آدم نفهم دیوانه احمق آمد در اینجا و خلاف آن وصیتى که پدرش کرده بود آمد و خلاصه مسأله را براى امام حسین تنگ گرفت.
حالا همین یزید آمد این جریان را انجام داد، فرزند او معاویه بن یزید- چون یزید بیش از سه سال خلافت نکرد و به درک واصل شد- فرزند او معاویه بن یزید- والوزن یومئذ الحق یعنى همین!- آمد خلیفه شد. جوان بود، رفت بالاى منبر- ظاهرا دو ماه هم بیشتر خلافت نکرد، دو ماه و نیم- و گفت که ایها الناس این خلافت مال ما نیست، این خلافت خلافت غصبى است پدران ما این را غصب کردند و این مربوط است به اهل البیت و به بنىهاشم و من خود را از این خلافت خلع مىکنم و پایین آمد. مادرش وقتى این را شنید آنقدر ناراحت شد گفت اى کاش اصلا من تو را نمىزاییدم و تو چه بودى و خارج مىشدى [از من]، حرف زشتى زد. او گفت دیگر هر کارى مىخواهى بکنى بکن. این مسأله خلافت، اینطورى که من دارم مىبینم این خلافت غصبى است شواهد، آثار، ظاهر بر این است و من کسى نیستم که زیر بار این مسأله بروم.
الان شما نگاه بکنید قبر این معاویه در شام محل زیارت مردم و شیعیان است. یک قبر کوچکى دارد بنده هم خودم رفتم پشت مسجد اموى است و آنجا چقدر نورانى است و وقتى که وارد شدم درِ او را بوسیدم و ضریحش را بوسیدم و روى ضریحش نوشته بود: هذا قبر معاویه بن یزید محب اهل البیت. به به! بارک الله! آفرین! آفرین! و بعد از چند ماه هم سم به او دادند و کشتند بنده خدا را و شهید کردند. خب خوشا به حالش، حالا این معاویه در روز قیامت یعنى همین الان این معاویه جایش کجاست؟ آن پدرش، پدربزرگش و این هم خودش، پدرها جایشان کجاست؟ اصلا کسى نمىداند قبر معاویه کجاست. مىگویند سگ مىرود … من از یک مزبلهاى مىگذشتم، مردم نمىگفتند [که قبر معاویه است] بعد متوجه شدم اینجا قبر معاویه است، سگها مىرفتند و گربهها مىرفتند و … حتى اینقدر مردم مىرفتند … که در را بستند که اقلا دیگر مردم نروند و با همان حیوانات اکتفا شود دیگر. این قبر باباش، این هم قبر خودش، حالا آن دنیایش هم بماند که چه خبر است.
و الوزن یومئذ الحق حق است آقاجان. أمیرالمؤمنین مىگوید آمدى از خلافت خودت را خلع کردى کار صحیح انجام دادى، روز قیامت با من هستى، شوخى ندارد. ولى به آن کس دیگر از اولاد
خودش مىگوید آمدى در مقابل حق ایستادى، روز قیامت با من نیستى، جایت جاى دیگر است. به اولاد خودش مىگوید نیستى، ولى به معاویه بن یزید مىگوید هستى! حق است باید هم اینطور باشد اگر أمیرالمؤمنین این است، خب این حق است حق همین است دیگر.
لذا ما قبل از اینکه به دنبال خدا بخواهیم برویم، قبل از اینکه به دنبال سلوک بخواهیم برویم، قبل از اینکه به دنبال سیر بخواهیم برویم، قبل از اینکه به دنبال آن مطالب برویم، قبل از آن باید ببینیم که بابا اصلا ما که هستیم؟ ما که هنوز دروغ مىگوییم ما حق نداریم وارد در سیر و سلوک شویم، ما که هنوز براى برادر ایمانىمان نقشه مىکشیم حق نداریم خودمان را سالک بدانیم، حق نداریم. بگوییم، خائن هستیم. ما که وقتى براى او مىزنیم، وقتى براى او خلاف مىکنیم، ما که وقتى تهمت مىزنیم، غیبت مىکنیم و خیر سرمان عمامه هم داریم و خود را سالک هم مىدانیم. این چیست قضیه؟ نباید این کار را بکنیم. متوجه که هستید؟
بسیار خب دیگر مىخواستیم مطلب دیگرى بگوییم و سر از کجا درآوردیم. هر چه بیاید خیر است، هر چه بیاید. گاهى اوقات هست که رفقا مىگویند که خب آقا امشب راجع به چه مىخواهى صحبت کنى؟ مىگویم والله تا نرفتم بنشینم پشت بلندگو خودم نمىدانم مىرویم آنجا مىنشینیم، بسم الله را بگوییم که تا بعد ببینیم که مطلب به کجا خواهد رسید!
انشاءالله که امیدواریم خداوند همه ما را متوجه کند به مبارکى و به یمن و برکت این ایام و لیالى متبرکه و خداوند عنایتى بکند فهم ما را بیدار کند و به ما تنبه بدهد، گوش ما را بگیرد، یک چکش به سرمان بزند، یک تلنگر به وجودمان بخورد، نسبت به مطالب و حقائقى که بزرگان نقل کردهاند یک توجه خاصى پیدا بشود و توفیق براى استمرار آن در آتیه و پیروى از روش و ممشاى اولیاى الهى را خداوند نصیب بگرداند.
اللهم صلى على محمد و آل محمد
[۱] – حضرت خواجه حافظ شیرازى، غزل شماره ۳۷