جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۶

موضوع: جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۹ رمضان ۱۴۳۶

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

وَ مَا أَنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِى هَبْنِى بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِکَ أَىْ رَبِّ جَلِّلْنِى بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِى بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَى ذَنْبِى غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَهِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ بَلْ لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ.

پروردگار من! با فضل و رحمت و عنایت خودت بر من ببخشاى. و به عفو خودت بر من تصدق نما. اى خداى من! به پوشش خودت مرا بپوشان و عیوب مرا مخفى بدار و از توبیخ من به واسطه بزرگوارى وجه و آبروى خودت درگذر.

خب این عباراتى است که پس از جملاتى که امام علیه‏السلام راجع به هیچ انگاشتن خود و وجود خود به آن توجه مى‏کنند، آمده است: خدایا حالا که ما هیچ هستیم، حالا که ما پوچ هستیم، حالا که ما عدم‏هاى هستى‏نما هستیم، حالا که وجود ما از وجود توست، حالا که از خود اختیار و اراده‏اى نداریم، استقلال نداریم، حالا که صفاتى که به خود مى‏بندیم آن صفات همه به خود تو بازمى‏گردد.

آن شخصى که از طرف یک شخصى نماینده است یا آن بنده‏اى که مى‏رود در بازار و جنس مى‏خرد و چک را امضا مى‏کند، پول از جیبش درمى‏آید و مى‏دهد، افراد دیگر خیال مى‏کنند که این دسته چک مال این است، این چکى که الان از جیبش درآورده مال این است، این یک شخص خب [متشخصى‏] هم هست. کم کم با او ارتباط پیدا مى‏کنند و هم‏صحبت مى‏شوند آقا بیایید از ما جنس بخرید، او مى‏گوید آقا بیایید از ما بخرید، مى‏بینند خب این دارد چک مى‏دهد و چک‏هایش هم همه نقد مى‏شود مثل چک‏هاى بقیه نیست، که یک ماهه مى‏دهند تا پنج سال دیگر هم نقد نمى‏شود نه این چک‏ها نقد مى‏شود، زود نقد مى‏شود.

یک شخصى آمده بود پیش من و گفت آقا ما مى‏خواهیم خدمت شما برسیم و استفاده کنیم. گفتم: هیچ اشکال ندارد اصلا هیچ مانعى نیست، تشریف بیاورید استفاده کنید، مضایقه‏اى نداریم ولى به یک شرط و آن این‏که وقتى از یک شخصى پول خواستى بگیرى، عجله‏ات براى پس دادن پول بیشتر باشد از عجله‏ات براى گرفتن آن پول! آیا یک همچنین وضعیتى دارى؟! گفت نه! گفتم: پس برو هر وقت یک هم‏چنین حالى پیدا کردى بیا از ما استفاده کن! و تا حالا هم نیامده! شاید یک ده سالى مى‏گذرد. خب خدا خیرش بدهد دید نه یک هم‏چنین چیزى نیست. حالا که نیست پس دیگر مزاحم آقا

نشویم مثل دیگران، هى بیایند هزار دفعه قربان و صدقه و فدایى و فلان و بعدش هم دیگر بماند! فقط یک اشاره‏اى کردیم و رد شویم!!

عرض کنم حضورتان که این همه‏اش به خاطر این است که ما راه خدا را درست آن‏طورى که باید و شاید نفهمیدیم، ادعا مى‏کنیم، ادعایش را مى‏کنیم. مى‏دانید راه خدا را کى باید رفت؟ مى‏دانید کى باید حرکت کرد در راه سیر و در راه حرکت به سوى خدا و عبور از تعلقات؟ آن وقتى که یک دروغ از شما سر نزند، آن وقتى که دیگر حتى فکر خلاف در ذهن شما نیاید، آن وقتى‏که یک نماز از روى سهل‏انگارى از شما فوت نشود، آن وقتى‏که نسبت- اینجا ها! اینجا خیلى مهم است- به تعهد و التزام به دیگران و اداى امانت یک تخلف از شما سر نزند، آن وقتى که قولى که به دیگران مى‏دهید بر پایه آن بایستید و التزام داشته باشید، آن زمان تازه تشریف بیاورید مشغول سلوک شوید! بعد از این حرف‏ها.

ما هنوز در واجبات و محرماتمان گیر هستیم، ادعاى وصل خدا را مى‏کنیم، خیلى عالى است! کارمان خیلى درست است! توجه مى‏فرمایید؟ مطلب اشتباه به گوش ما رسیده است یا اشتباه متوجه شده‏ایم، نه جانم! وقتى‏که دیگر یک دروغ نگفتید، تمام سخنانتان از روى صدق بود، یک فکر باطل- حالا فکر باطل را مى‏توانیم یک خرده اغماض کنیم تا وقتى‏که جامه عمل نپوشیده، چون بالاخره انسان خطا مى‏کند، اگر [فکر] باطل نکند دیگر معصوم است، نه، حالا آن نه، یک مقدارى نسبت به این قضیه کوتاه مى‏آییم- آن وقتى که بدى را براى برادر مومن نخواستیم، آن وقتى که پشت سر برادر مومن‏مان حرف درنیاوردیم، آن وقتى که غیبت برادر مومن را نکردیم، فکیف به تهمت و امثال ذلک، آن وقتى که تمام اعمال واجب را انجام دادیم و از اعمال محرمات- محرمات هم مشخص است حتى در توضیح المسائل هم هست، حالا خیلى‏ها را هم آنجا ننوشته‏اند، در توضیح المسائل‏ها هست در کتب اخلاق محرمات معلوم است دیگر که چیست- وقتى محرمات را ترک کردیم بعد از همه این حرف‏ها آن‏وقت بیاییم ببینیم حالا چطور از تعلقات باید بگذریم، آن موقع دیگر پاى سلوک به میان مى‏آید، آن موقع وقت سلوک است، زمان سلوک آن موقع است، زمان سیر آن موقع است. آن‏وقت زمان زمان حرکت و زمان سیر الى الله است که خب باید ببینیم که چه باید کرد و چه راهى را باید در پیش گرفت و چه مسائل و مبانى را باید به آن‏ها ترتیب اثر داد و جامه عمل پوشانید.

آن کسى که مى‏آید و مى‏گوید آقا بنده فلان مبلغ را از شما مى‏گیرم و یک ماه و دو ماه دیگر مى‏آیم مى‏دهم و مى‏رود و پشت گوشش را هم نگاه نمى‏کند، آن اصلا مسلمان نیست! نه اینکه صحبت اینکه بگوییم سالک هست یا نه، صحبت سلوک نیست، اصلا مسلمان نیست. کسى که التزام ندارد به تعهدش، خائن است، شوخى هم نداریم خائن است. منتهى این‏قدر انصاف داشته باشیم که دیگر اقلًا خودمان را

به مکتب بزرگان نچسبانیم، نگوییم ما شاگرد علامه طهرانى بودیم، نگوییم ما پیرو آن مکتب هستیم، این مقدار انصاف را اعمال بکنیم. آن کسى که یک وعده‏اى مى‏دهد نسبت به شخص دیگر، نسبت به رفیقش، توجه مى‏فرمایید؟ و بعد نسبت به او تکاهل مى‏کند، خب این چیست؟ این خائن است. خب حالا برو زیارت امام رضا علیه‏السلام، چه زیارتى؟ برو عتبات، چه عتباتى؟ برو هر ماه عمره، چه عمره‏اى؟ چه مکه‏اى؟ چه منایى؟ هیچ هیچ هیچ، هیچ نیست.

واقعا این مطلب را عرض مى‏کنم بین ما که مدعى براى متابعت از مکتب اهل بیت هستیم و بین یک زرتشتى که نسبت به تعهداتش تا پاى جانش- بعضى‏ها هستند ها- تا پاى جانشان مى‏ایستند، تعهد کرده مى‏ایستد، سرش برود تعهدش نمى‏رود، التزامى که داده نمى‏رود، بین ما و بین او که این انجام مى‏دهد، واقعا فرق در کجاست؟ یک زرتشتى، یک مسیحى، یک یهودى، اصلا یک کسى که قائل به خدا هم نیست؛ ولى قائل به شرف، قائل به انسانیت، قائل به سجایاى انسانى هست، قائل به غیرت، حمیت، ناموس، عِرض، آبروى مردم، آبروى مردم! ما شیعه هستیم یا نیستیم؟ واقعا ما اگر نسبت به حفظ آبروى مردم [التزام نداشته باشیم‏] آیا ما شیعه هستیم؟ ما دنبال على هستیم؟ همین ماها! همین ماها که مدعى هستیم دیگر، این طرف و آن طرف خودمان داریم مى‏بینیم: یک چیزى که دیدیم مى‏گوییم” یواشکى آن را نگه‏دار، بگذار در پرونده تا به وقتش! حالا صبر کن وقتش مى‏رسد!” به این آدم شیعه مى‏گویند؟ کسى که از یک راهى، از یک وسیله‏اى، از یک امکاناتى، به یک خطایى از یک شخصى، از یک مسلمانى پى برده، مى‏گوید نگه دار بگذار، صبر کن حالا به وقتش این را بیاوریم رو کنیم و [افشا] کنیم. واقعا این آدم شیعه است؟

والله العظیم اگر روز قیامت على علیه‏السلام آمد و گفت: این شیعه من است، من این على را قبول ندارم! والله العظیم من قبول ندارم! من علیى را قبول دارم که وقتى مى‏گوید این شیعه من است، حداقل حداقلش این است که نسبت به واجبات و محرمات عمل کند، حالا استحباب را نخواستیم، کراهت را نخواستیم، مسائل اخلاقى را نخواستیم، آنها همه هیچ! اصلا راجع به آن صحبت نکنیم این حداقلش است. اگر این على که ما شناختیم بیاید روز قیامت بگوید این آدم که یک چیزى از یک مومنى از یک فردى یک نقیصه‏اى، خطائى، زلّتى، یک چیزى دیده، به یک طریقى آگاه شده به یک طریقى اطلاع پیدا کرده این را گذاشته اینجا، گفته مى‏گذاریم حالا صبر کن! به وقتش رو مى‏کنیم صبر کن! اگر أمیرالمؤمنین آمد روز قیامت گفت این شیعه من است من مى‏گویم تو على من نیستى و حق هم دارم، حق دارم و أمیرالمؤمنین نمى‏تواند پاسخ من را بدهد. أمیرالمؤمنین در وقتى مى‏تواند پاسخ من را بدهد که بیاید بگوید شیعه من کیست؟ پدرت [مرحوم علامه طهرانى، رضوان الله علیه‏] است! آن وقت دیگر

من دهانم بسته مى‏شود مى‏گویم درست است، ما دیگر آن موقع حرفى نداریم، آن شیعه من فلان کس است، شیعه من آن است، شیعه من آن فرد است، آن وقت دیگر اینجا شیعه من آن کسى است که وقتى حرف مى‏زند سرش که مى‏رود حرفش نمى‏رود، آن شیعه من است مى‏گویم: بله!

آن على که من مى‏شناسم آن على! آن أمیرالمؤمنینى که من مى‏شناسم باید کسى که دنبالش است حداقل حداقلش این است که این باشد، حرفى که مى‏زند تمام است، قولى که مى‏دهد تمام است، امضایى که مى‏کند آن دیگر تمام است یا امضا نمى‏کند و از عهده‏اش برنمى‏آید، یا وقتى امضا مى‏کند دیگر مسأله تمام است، خوابش نمى‏برد تا این‏که امضایش برآورده شود، خوابش نمى‏برد. مگر اینکه حالا از اختیارش خارج باشد این یک مطلب دیگر است، که الحمدلله این‏جورى نیست.

یک وقتى دو نفر آمدند پیش ما، گفت آقا ایشان یک مبلغى از ما قرض کرده گفته آقا دو ماهه پس مى‏دهم ولى دو سال است پس نمى‏دهد! گفتم خب چرا شما مبلغ را پس نمى‏دهى؟ گفت: آقا نشده! جور نشده! فلان نشده! گفتم مبلغ چقدر است؟ گفت این‏قدر است گفتم اگر الان از این پله‏ها که دارى مى‏روى پایین بیفتى پایت بشکند ان‏شاءالله- این را هم به او گفتم- ان‏شاءالله پایت بشکند بروى بیمارستان چهار میلیون از تو مى‏گیرند یا نمى‏گیرند؟ گفتم از کجا مى‏آورى بدهى؟ مى‏دهى یا نه! همین‏طور با پاى شکسته مى‏مانى؟ دیگر هیچى نگفت، هیچ حرفى دیگر جوابمان نداد.

ببینید این نیست که کسى نتواند، این نیست که کسى نتواند، نمى‏خواهیم آدم بشویم، این را بگوییم، نمى‏خواهیم آنچه را که بزرگان گفتند به آن پایبند بشویم. چرا این‏طرف و آن‏طرف هى مى‏زنیم، چرا فرار مى‏کنیم؟ چرا خودمان را نمى‏خواهیم در تحت قانون دربیاوریم. در همه چیز همین‏طور است، در مسائل همین‏طور است.

و اگر أمیرالمؤمنین در روز قیامت آمد و گفت این زرتشتى که فلان تعهد را کرده و مرا هم قبول نداشته- خب نمى‏داند، نتوانسته، اسم من به گوشش نرسیده، تفحص نکرده، مستضعف است- ولى نسبت به رفتارش عمل کرده، تعهد کرده وقتى تعهد که مى‏دهد، وقتى که التزام مى‏دهد، پایش مى‏ایستد و انجام مى‏دهد، اگر أمیرالمؤمنین بیاید این را از صف شیعیان خودش خارج کند من این على را قبول ندارم! آن زرتشتى را، آن یهودى را، آن نصرانى را. نصرانى است ها! قائل به عیسى بن مریم است، ولى تعهدى که مى‏دهد به آن تعهدش پایبند است، به انسانیت پایبند است، به فطرت پایبند است، به مبانى که خدا در دلش قرار داده پایبند است به اصول انسانیت و اصول بشر و این حقوق بشر- نه این حقوق بشرى که این‏ها درآوردند- حقوق بشر به معناى واقعى و به معناى اسلامى خودش به معناى حقیقى خودش پایبند است، به قانون پایبند است نه این‏که مى‏گوید قانون براى بقیه است بابا ولشان کن مردم که‏

هستند! به شرف انسانى پایبند است، به اینها همه پایبند است، این در روز قیامت بیاید و على بگوید: نه آقا! این دشمن است چون من را قبول ندارد باید برود در جهنم، من مى‏گویم اگر این‏طور باشد من این را قبول ندارم، من این دستگاه را قبول ندارم. چرا؟ چون أمیرالمؤمنین مرد حق است. أمیرالمؤمنین نیامده براى خودش دکان و دستگاه ایجاد کند، أمیرالمؤمنین آمده اصول انسانى را احیا کند در میان مردم، اصول انسانى را در میان مردم زنده کند، فطرت را در میان مردم زنده کند، عقل را در میان مردم زنده کند، انسانیت و وجدان و شرف را در میان مردم زنده کند، أمیرالمؤمنین براى این آمد و براى این هم کشته شد، زدند و کشتند او را.

جرج جرداق مى‏گوید که‏ إن على بن أبى‏طالب قتل فى محراب عبادته لشده عدله، به خاطر شدت عدلى که انجام داد زدند و او را کشتند. من آن على را قبول دارم که مى‏آید بالاى منبر و مى‏خواهد سکته کند از این‏که مى‏بیند در دورترین شهر از بلاد اسلام، لشگریان معاویه آمدند طلاى یک زن را از پایش بیرون کشیدند، آن موقع پایشان خلخال مى‏گذاشتند. مى‏گوید از این غصه اگر بمیرید رواست، بمیرید از این‏که یک خلخال از پاى یک زن یهودى درآوردند. اى ددم واى! این على را که ما مى‏بینیم، مى‏بینیم نه! این درست است هر چه به این على بگویند درست است، هر صفتى را به این على نسبت بدهند درست است، اصلا بگویند مافوق بشر است درست است، مادون خدا ولى مافوق بشر، اصلا بشر نیست درست است، انسان کامل است درست است، بالاتر از او هیچ تصورى نمى‏شود درست است، هیچ عقلى به او نمى‏رسد درست است، هر چه مى‏گویى درست است. چرا؟

چون ما مى‏بینیم با فطرتمان جور درمى‏آید، با آنچه را که خودمان احساس مى‏کنیم کار على جور درمى‏آید، کار على با آنچه را که ما مى‏فهمیم و خدا هم قرار داده، منتهى مى‏بینیم ما کجا و او کجا، نمى‏آییم بگوییم ما شیعه على هستیم ولش کن، سراغ پولمان را نگرفته اصلا صدایش را درنمى‏آوریم، الان که سراغ نگرفته ولش کن. این را که گفتى تمام شد از خط على آمدى بیرون بى‏برو و برگرد. در روز قیامت تو را در خط عمر قرار مى‏دهند. حضرت عمر، بله! ایشان تشریف مى‏آورند در روز قیامت مى‏ایستند مثل شاخ شمشاد، آن هم بالاخره براى خودش عمله و أکره دارد، دار و دسته دارد، مرید دارد آن هم مراد است دیگر! مراد عده‏اى است، کم هم نیستند ماشاءالله، یک نگاه مى‏کنى مى‏گویى من شیعه هستم یا على من شیعه هستم؟ مى‏گویند نخیر! تشریف ببرید صف عقب، بروید بایستید. شیعه من این‏ها هستند، شیعه من را نگاه کن این جوان، این دختر، این جوان، این‏که آمده دنبال حق رفته، این‏که آمده دنبال حق گشته، این‏که آمده دنبال فطرتش گشته، حتى این‏که ظاهرش هم آن‏طورى که باید و شاید نیست ولى دلش صاف بوده، حرفش درست بوده، حرفش حق بوده، حالا ظاهرش هم آن‏طورى که باید

و شاید نبوده، ولى انصاف داشته، عطوفت داشته، رَحِم بوده، مظلومى را مى‏دیده دستگیرى مى‏کرده، بیچاره‏اى را مى‏دیده از او دستگیرى مى‏کرده، یک مستمندى را مى‏دیده دستش را مى‏گرفته، این دنبال من است، این باید بیاید در صف من، در صف من این‏ها باید بایستند، این‏ها.

اما آن که مدعى است، مدعى تشیع من است، ولى دروغ مى‏گوید، تهمت مى‏زند، غیبت مى‏کند، تقلب مى‏کند، براى مردم پرونده‏سازى مى‏کند هر کارى از دلش برمى‏آید انجام مى‏دهد و بعد هم مى‏گوید ما دنبال على هستیم و دنبال حفظ … تشریف ببرید آن صف‏هاى عقب پشت سر همانهایى که خودتان …، چرا؟ چون آنها دنبال این بودند، آنهایى که آمدند به پیغمبر گفتند نعوذ بالله، نعوذ بالله پیغمبر هذیان مى‏گوید، براى چه قلم و دوات بیاوریم؟ دارد هذیان مى‏گوید، آدم که هذیان مى‏گوید حرفش که اعتبار ندارد قلم و دوات نمى‏خواهد حسبنا کتاب الله قرآن بس است، وقتى ما قرآن داریم، دیگر پس چرا دنبال نوشته پیغمبر برویم آن هم در حال کسالتى که معلوم نیست تا چند ساعت دیگر هم زنده است؟ نیاز نداریم. خب مى‏داند چه مى‏خواهد بنویسد! حالا اگر مى‏خواست بنویسد جناب‏عالى خلیفه بعد از من هستى این حرف را مى‏زدى؟ آن وقت مى‏گفتى حسبنا کتاب الله؟! روز قیامت باید بیایى حساب پس بدهى، چرا آمدى گفتى حسبنا کتاب الله؟ چرا نگذاشتى پیغمبر بنویسند؟ چرا نگذاشتى پیغمبر آن چیزى که در دلش است و مى‏خواهد روى کاغذ بیاورد بنویسند؟ باید بیایى حساب پس بدهى این حرف‏ها نیست، تو و تمام کسانى که دنبال تو هستند، همه شما، همه شما را قشنگ روز قیامت ملائکه مى‏آورند، قبلا این صندلى‏هایتان رزرو شده، اسمتان، نمره اینها، همه رزرو شده، شما بایست آقا نمره سى و پنج، شما نمره …، قشنگ منظم بایستید سر جایتان، تا به حسابتان رسیدگى شود هر کسى از قبر درمى‏آید قشنگ ملائکه نمره‏اش را … اینهایى که مى‏روند جبهه در جنگ‏ها و اینها یک دانه پلاک دارند نمره نوشته اینجا، بالاخره آن پلاک هست و نشان مى‏دهد این شخص وجود داشته یک زمانى زنده بوده چه بوده، روى آن تشخیص مى‏دهند.

هر کسى روز قیامت درمى‏آید یک پلاک دارد که این کیست و چیست و براى کجاست، کجا باید بایستد، پشت سر چه کسى بایستد، چه شماره‏اى، همه اینها آنجا نوشته شده، قشنگ ملائکه او را مى‏آورند مى‏ایستانند همانجایى که باید بایستد،

– عجب! خدایا چرا من را اینجا ایستاندى؟

– خب جایت همین‏جاست!

– من باید پشت سر على بایستم.

– پشت سر على؟ خیلى مزاح مى‏فرمایید، اینجا دیگر جاى مزاح نیست، پشت سر على. على مجال ندارد جا نیست آن جاها همه رزرو شده. چرا باید تو پشت سر على بایستى؟

– به خاطر اینکه من شیعه بودم!

شیعه کیست؟ شیعه آن کسى است که دروغ مى‏گوید هر روز صد مرتبه خب این یکى، شیعه آن کسى است که مى‏آید روزى بیست دفعه به هر کسى تهمت مى‏زند این هم یکى، شیعه آن کسى که بلند مى‏شود زیر حرف و قولش مى‏زند، شیعه آن کسى است که مى‏آید براى بقیه پرونده‏سازى مى‏کند و اینها همه شیعیانند الحمدلله خیلى خب!

خب این شیعه است؟ بسیار خب این شیعه است، ولى شیعه چه کسى؟ شیعه جناب عمر! على که نیست، قبول دارى یا ندارى؟ مى‏گوید آرى دیگر خب پس همین‏جا سر جایت بایست، ما در آن پلاک همه را زدیم [ثبت کردیم‏] ایشان شیعه‏اى است که روزى این‏قدر دروغ مى‏گفته، این‏قدر تهمت مى‏زده، این‏قدر خلاف مى‏کرده، این‏قدر زیر حرفش با مردم مى‏زده، به حرف خودش توجه نمى‏کرده، به تعهدى که دارد توجه نمى‏کرد، راحت مى‏گرفته مى‏خوابیده گور پدر آنهایى که الان به فکر من هستند خوش باش، بگذار ما فعلا راحت بخوابیم راحت باشیم! توجه مى‏کنید؟

خب شیعه هستیم دیگر شیعه امام رضا علیه‏السلام هستیم. ولى آنها نه! حواسشان جمع است قشنگ خوب، خیلى در این زمینه مطالبى هست، خیلى. این‏قدر در اینجا قضایایى هست و مسائلى هست که الى ماشاءالله و قاعده‏اش هم همین است، قانون هم همین است. در آن آیه دارد، وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُ‏ الأعراف، ۸ در روز قیامت میزان همیشه بر اساس حق است، بر اساس حق است، در دنیا چه کار کردى؟ حق است آقاجان، در همین دنیا مى‏آیند حساب آدم را مى‏دهند دست آدم. گفت با هر دستى بدهى با همان دست هم مى‏گیرى، در همین دنیا حالا چه برسد به آن دنیا. و الوزن یومئذ الحق، نگاه نمى‏کنند در دنیا از چه تبلیغ مى‏کردى؟ سر و صداى چه راه مى‏انداختى، به دنبال چه بودى؟ نگاه مى‏کنند که ببینند آیا در دنیا کارت چه بود.

چندى پیش بود یک قضیه‏اى را شنیده بودم باور نمى‏کردم، مطلبى شنیده بودم باور نمى‏کردم، گفتم یعنى ما مى‏شود این‏قدر منحط بشویم؟ واقعا در مسائل اخلاقى دیگر سقوط به تمام معنا دیگر خب واقعا یک هم‏چنین چیزى اصلا مى‏شود؟ یک همچنین قضیه‏اى مى‏شود؟ بعد رفتم دنبالش دیدم نه بوده درست هم هست، واقعا درست است. حالا دیگر خصوصیاتش را نمى‏گویم. به طور کلى یک خلافى در یک جا مثلا فرض کنید که انجام مى‏شود، حالا آن فرد اصلا جزو ما هم نیست، جزو این کشور هم نیست، یک فرد [خارجى‏] حالا که آن خلاف معلوم مى‏شود و مشخص مى‏شود و شخص مى‏گوید:

– آقا شما در اینجا این خلاف را کردید، این ظلم را کردید، این کار خلاف را انجام دادید، کار حرام را انجام دادید!

– خب بله! یک اشتباهى شده و فلان همین.

– خب چى چى اشتباه شده؟ خب باید بگویید آقا ما عذر مى‏خواهیم و ببخشید، این قضیه خلاف بوده است.

– نه نیازى نیست، نیازى به عذرخواهى نیست، اشتباه است دیگر،

درست؟ حالا گیرم بر اینکه حالا این مسأله شد و مطلبى هم پیش نیامد، آن شخص مسیحى آن شخص یهودى، نسبت به ما چه فکرى مى‏کند؟ چه قضاوتى مى‏کند؟ خب ما مدعى پیغمبر هستیم، ما مدعى تبلیغ پیغمبر هستیم، ما مدعى اسلام پیغمبر هستیم دیگر، ما مدعى هستیم دیگر، به همه دنیا گفتیم، همه هم شنیدند، بچه‏هاى در گهواره هم شنیدند ما مدعى اسلام و پیغمبر و دین و تشیع و دنباله‏رو على هستیم! آن مسیحى مى‏گوید این پیغمبر این‏ها این است! آن یهودى مى‏گوید این پیغمبر این‏ها این است! خب این که دیگر معما که نیست، این است پیغمبر! خلافى انجام شده طرف مى‏آید خیلى قشنگ مى‏گوید نه هیچ نیازى به عذرخواهى نیست و مسأله‏اى نیست و خلافى شده! چرا؟

چون اگر بگوییم ببخشید و عذرخواهى کنیم طرف مى‏گوید پس معلوم است اینجا این خلاف انجام شده، این خلاف شده است، اقرار به خلاف کردیم. حالا که اقرار به خلاف شده پس معلوم است شما یک هم‏چنین خلافى را مى‏توانى انجام بدهى، خب پس دیگر چه مى‏ماند؟ به حسب ظاهر دیگر براى آدم چه مى‏ماند؟ خب ما یک هم‏چنین خلافى را مى‏توانیم انجام بدهیم و بعد چطور مى‏توانیم بگوییم که همه باید بیایند از ما اطاعت و تبعیت کنند؟ وقتى بگویند که آقا شما یک هم‏چنین خلافى مى‏کنى خودت هم فهمیدى حالا هم دارى اقرار مى‏کنى آن وقت دیگر چطورى مى‏شود قضیه؟

حالا مطلبى که در اینجا پیش مى‏آید این است، منِ طهرانى که الان دارم این مطلب و مسأله را دارم مطرح مى‏کنم، با طرح این قضیه مطلب به کجاها مى‏رسد؟ به کجاها انتساب پیدا مى‏کند؟ آیا این قضیه به سایر جاها مربوط نمى‏شود؟ مربوط نمى‏شود؟ ما الان فرض کنید که یک کارى که مى‏خواهیم انجام بدهیم هزارتا این‏طرف و آن‏طرف [را مى‏سنجیم‏]، خیلى بخواهیم نگاه بکنیم مى‏گوییم بابا اقلًا یک کارى مى‏کنیم یک کارى بکنیم که به خودمان برگردد، این دیگر مرحوم پدرمان، والدمان، یک هم‏چنین شخص بزرگ یک هم‏چنین فردى، او دیگر زیر سوال نرود، با کار ما او دیگر زیر سوال نرود، مى‏گوییم آقا این کار را خودمان کردیم به خودمان ارتباط دارد فوقش حالا اگر انصاف داشته باشیم و مروت داشته باشیم مى‏گوییم، خب این دیگر قاعده‏اش است. توجه کردید؟ مى‏گوییم اگر این قضیه جورى است که‏

افراد به خود ما برگردانند خب مطلبى نیست، مشکلى نیست. ولى اگر قضیه اینکه بخواهد به بالاتر برود و سرایت کند، آنجا مى‏آییم چکار مى‏کنیم؟ انصاف داشته باشیم مى‏گوییم آقا این ارتباط با بالاتر ندارد این مربوط به خود ماست، این مسأله ربطى به بالاتر ندارد.

اما اگر این کار را نکردیم و این قضیه رفت به اصل مکتب برخورد کرد، این قضیه آمد به خود این مکتب رسید، این مسأله آمد خود این مکتب را زیر سوال برد آیا ما خیانت نکرده‏ایم؟ خیانت کردیم! شکى در این قضیه نیست. چقدر مسئولیت مشکل مى‏شود؟ چقدر ما باید حواسمان را جمع بکنیم که خدایى نکرده یک وقت کارى انجام ندهیم که در انظار عمومى و پیش افراد دیگر عمل ما را به حساب این مکتب بگذارند. بگویند آقا بفرمایید حرف‏شان این است، راه‏شان این است، کارهایشان این است و برنامه‏شان این است، چقدر مسأله مهم است؟ گاهى اوقات مى‏شود انسان خیال مى‏کند به حساب خودش مى‏خواهد کار خوبى انجام بدهد، نمى‏داند که دارد خرابکارى مى‏کند، اصلا مسأله را دارد لوث مى‏کند و خرابکارى مى‏کند.

آن‏وقت اگر ما بخواهیم یک کارى انجام بدهیم و این به پاى پیغمبر نوشته شود، پس معلوم شد پیغمبرشان هم همین است، امام‏شان هم همین است، خیلى مسأله مهم‏تر مى‏شود، خیلى قضیه خطیرتر مى‏شود و خیلى مسئولیت براى انسان بیشتر پیدا مى‏شود نسبت به این مطلب. لذا در روز قیامت داریم و الوزن یومئذ الحق، میزان در روز قیامت حق است. یعنى مى‏آیند به حساب مى‏رسند، آقا کارت درست بوده یا نبوده، ما به ادعایت کار نداریم، ما به خودِ کارت کار داریم، به کارت، هر کسى مى‏خواهى باش.

یزید بن معاویه مى‏آید جریان کربلا را ایجاد مى‏کند- پسر معاویه- امام حسین علیه‏السلام را با تمام اصحابش به قتل مى‏رساند، مى‏گیرد، مى‏کشد. چرا؟ چون نباید بیاید در قبال خلافت من ادعا داشته باشد، باید تسلیم من بشود. روى چه حسابى باید تسلیم تو بشود؟ روى چه حسابى؟ تو دلیل بیاور، امام حسین مى‏پذیرد، چطور اینکه امام حسین وقتى که برادرش امام حسن مجتبى علیه‏السلام- امشب شب پانزدهم ماه رمضان مصادف با ولادت امام حسن مجتبى علیه‏السلام است ذکر آن حضرت به میان آمد- وقتى امام مجتبى مى‏آید صلح‏نامه را امضا مى‏کند، سید الشهداء به احترام امضاى برادر که امام است، هیچ مطلبى را و هیچ مسأله‏اى را مطرح نمى‏کند چون برادرش امضا کرده. برادرش آمده این صلح را امضا کرده: تا وقتى که معاویه زنده است این حکومت و خلافت مربوط به او باشد، وقتى که معاویه از دنیا رفت آن موقع این خلافت به اهلش برگردد. این امضایى بود که حضرت کرد، گرچه همه را [معاویه‏] زیرپا گذاشت ولى بالاخره خب این زنده بود.

امام علیه‏السلام وقتى که به امامت مى‏رسند مى‏توانند بگویند ایشان امام بودند، امضا کردند بنده هم امام هستم این امضا را مى‏گذارم کنار! من هم امام هستم براى خودم! ایشان تا وقتى که امام بودند محترم بود ما هم حرفى نزدیم، ما هم خلاف نکردیم، ما هم اقدام نکردیم، ما هم بر علیه معاویه کارى انجام ندادیم، ولى الان من امام هستم وقتى که من امام هستم دیگر در این صورت من مى‏توانم بیایم این مسأله را الغا کنم و لغو کنم. حضرت این کار را نکردند؟ چرا نکردند؟

چون امامت یک امر جاودانگى است. امام به وجود ظاهرى خودش قائم نیست، امام به وجود حقیقى و ولایى خودش قائم است. امضایى که امام مجتبى مى‏کند این امضا نه تنها در زمان امام مجتبى حجت است، بلکه الان براى امام زمان علیه‏السلام در این زمان هم حجت است. یعنى امام زمان نمى‏تواند بر خلاف امضایى که امام مجتبى علیه‏السلام در هزار و چهارصد سال پیش کرده عمل کند، گرچه هزار چهارصد سال پیش امام مجتبى از این دنیا رحلت کردند، بکنند! امضایى را که امام مجتبى مى‏کند با دست ظاهرى و قلم ظاهرى امضا نمى‏کند، امضاى امام مجتبى امضا از روى آن حقیقت ولایى باطن است و آن ولایت قائم به شخص نیست، آن ولایت یک امر مستمر است. یک وقت در پیغمبر طلوع دارد و ظهور و تجلى دارد، یک وقت در أمیرالمؤمنین علیه‏السلام دارد به حسب ظاهر، یک وقت در امام مجتبى دارد، یک وقت در موسى ابن جعفر دارد یک وقت به امام رضا و امام هادى، الان هم در حضرت بقیه الله ارواحنا فداه، سریان و جریان دارد.

لذا همان حجیت و همان ملاک و همان دلیل و همان اثر و همان نشانه و همان ظهور و همان تجلى که ولایت از ذات پروردگار نسبت به عوالم وجود اعمال مى‏کند، بعینه همان ولایتى است که امام مجتبى اعمال کرده، یکى است! لذا امام زمان هم نمى‏تواند برگرداند، چون امام زمان خودش نازل‏کننده ولایت است و اجراکننده ولایت است و اجراکننده آن امر و آن نهىِ امام علیه‏السلام است. لذا امام علیه‏السلام جاودانگى دارد به خاطر همین است.

امضائى که امام حسین بکند امام زمان نمى‏تواند آن امضا را از بین ببرد. امضائى که امام سجاد بکند امام زمان نمى‏تواند آن را لغو کند، بگوید او امضا کرد من لغو مى‏کنم، مگر اینکه آن امضا تابع شرایط زمان خودش باشد، آن یک مطلب دیگر است مربوط به زمان خودش است خب امام بعدى مى‏آید مى‏بیند شرائط [تغییر کرده‏]. ولى امضائى که مربوط بشود به یک امر مستمر، مثلا امام سجاد بفرماید من این مطلب را امضا مى‏کنم و این باید تا روز قیامت باقى بماند خب امام زمان دیگر این امضا را از بین نمى‏برد، امام سجاد که فرموده باید بماند باید بماند، باید تا روز قیامت بماند، چه بعدش امام باقر بیاید یا نیاید، امام رضا بیاید یا نیاید، این کلام امام جاودانگى دارد.

لذا روایتى که از امام علیه‏السلام به ما مى‏رسد جاودانگى دارد، با رفتن امام حجیت کلام امام نمى‏رود، تا روز قیامت و پس از قیامت و تا خدا خدایى مى‏کند باقى است این کلام امام است. ولى فتواى مجتهد این‏جور نیست، فتواى مجتهد با رفتنش مى‏رود، آن هم الغا مى‏شود و باطل مى‏شود. باید مقلد به مرجع حىّ و مجتهد حىّ مراجعه کند. چرا؟ چون مجتهد ولایت ندارد، مرجع، ولایت تکوینى ندارد، ولایت او ولایت اعتبارى است و دائر مدار فهم اوست، و فهم او براساس حیات او و اطلاع او به جریانات و مسائلى است که با او سروکار دارد. و وقتى که از این حیات مى‏رود دیگر فهمش بسته مى‏شود دیگر فهمى ندارد، دیگر فهمى ندارد که بخواهد استنباط کند.

مجتهدى که یک روز صبح فتوا مى‏دهد و عصر از فتوایش برمى‏گردد، یعنى چه؟ یعنى من کلامم جاودانگى ندارد. امروز و الان ساعت ده صبح بر اساس مطالعه این کتاب و رجوع به آن دفتر، رجوع به آن قضیه و مسائل دیگر، این نظریه براى من حاصل مى‏شود. و تنزیلًا و اعتباراً امام این کلام را حجت قرار داد براى مقلدینش. به اعتبارِ امام یعنى به اعتبار حجیتِ امام نه تنها [به صرف کلام خودش‏]. توجه فرمودید؟

خیلى خب الان مى‏شود ساعت، ساعت ده شب، یک مرتبه من فلان کتاب دیگر مراجعه مى‏کنم عجب! این روایت در قبال این آمده، نگاه مى‏کنم این روایت بر این حجیت دارد و فتوایم عوض مى‏شود. وقتى فتوایم عوض شد، فتواى صبح باطل مى‏شود، مقلد از ساعت ده شب دیگر نمى‏تواند به فتواى ساعت ده صبح من عمل کند، اگر عمل کند عمل او باطل است. چه شد؟ ولى امام نه! شما مى‏توانید به کلام أمیرالمؤمنین عمل کنید، به کلام امام صادق عمل کنیم، به کلام امام جواد عمل کنید، به کلام امام رضا عمل کنید، به هر کدام اینها عمل کردید یکى است، یک فتواست، یک حکم است، یک کلام است، یک گفتار است. او نه آن صدتا، امشب یک فتوا، دوباره فردا یکى دیگر، پس فردا … همین‏طور ممکن است تا یک هفته روزى چند تا عوض کند.

من شنیدم یکى از آقایان خدا رحمت کند مرحوم آقاى سید محمود شاهرودى ایشان خودشان به پدر ما مى‏گفتند: آقا سید محمد حسین! من صبح یک فتوا مى‏دهم، شب یک فتواى دیگر مى‏دهم! خودت که دارى مى‏گویى بابا! من صبح یک فتوا مى‏دهم شب یکى دیگر مى‏دهم. خب این مقلد بیچاره باید چه کار کند؟ هیچ! ولى خب باید همان‏طورى که هست عمل کند دیگر، خب اگر این‏طور هست، خب آدم بهتر است که یک قدرى، بله خودش را جمع و جور کند دیگر، به همان کلام مرحوم آقاى سید احمد- به به واقعا حق مطلب را آنها گفتند- مرحوم آقا سید احمد کربلائى، ما هر وقت توفیق پیدا مى‏کنیم به مسجد سهله مشرف مى‏شویم، اول چیزى که به نظر من مى‏آید جریان مرحوم آقا سید احمد

کربلائى است که مرحوم آقا در اول کتاب توحید علمى و عینى نوشته‏اند، اصلا خواهى نخواهى دیگر، نمى‏دانم چطور حالا او قلقلکمان مى‏دهد یا اینکه، هر چه هست خلاصه ما همه‏اش در حال و هواى آن سیر مى‏کنیم.

واقعا چقدر اینها حرّ بودند، آزاد بودند، گیر و بند نداشتند، تعلق نداشتند، مقلد! مقلد چیست؟ بابا برو خدا عمرت بدهد، مرید برو بابا خدا عمرت بدهد، مرید چیست؟ راحت بودند، تعلق نداشتند، گیر نداشتند. فکر این را بکنند فکر آن را بکنند اینجا جمعیت کم مى‏شود فردا اضافه مى‏شود، یک خرده پلاکاردها را بیشتر کنیم مردم بیشتر بیایند، یک خرده سیاهى و بیرق و اینها را بیشتر بزنیم در شهر، آقا حضرت حجت الاسلام در فلان مسجد سخنرانى مى‏کند، بیایید مردم بیایید! نیاز به بنر و پلاکارد نداشتند، نیاز به تابلو نداشتند، راحت بودند، از هفت دنیا راحت بودند.

گفت: غلام همتِ …، فرمود (ببخشید) یک‏دفعه نزد مرحوم آقا گفتم: حافظ مى‏گوید، گفتند چى آقا؟ حضرت خواجه حافظ شیرازى مى‏فرمایند، دیگر ما از آن موقع گفتیم حضرت خواجه مى‏فرمایند. خواجه مى‏فرماید: غلام همت آنم … ببینید اینها همه راحت بودند، همه آزاد بودند، امشب همین الان ساعت یازده یا دوازده اگر عزرائیل مى‏آید مى‏گوید بیا برویم، [مى‏گوید] هان! همین الان، قبله کدام طرف است دست‏پاچه مى‏شود که کدام طرف هست، همین الان! که نکند عزرائیل پشیمان شود بگوید نه! تا پشیمان نشود خلاصه صفا کنیم، کارمان را تمام کنیم.

یک‏دفعه ما یک جایى بودیم که یک چند نفرى هم آنجا بودند بالاخره افرادى بودند، معروف بودند، بعد آنها یک چیز خنده‏دارى به ما مى‏گفتند، مى‏گفتند آقا ما در یک جایى بودیم همه از علما بودند و خلاصه مجلسى بود. آنجا صحبت از این شد که در یک جا کشف شده- حالا درست یا غلط نمى‏دانم دیگر- که اگر شخص روزى یک عدد انجیر تازه بخورد تا چهل روز و نمى‏دانم هفت عدد یا نه عدد زیتون آن هم تازه و هوا ندیده از درخت بکند بخورد، اگر همان موقع بخورد؛ این تا چهل روز کل سیستم بدنش و همه سلولها بدنش تغییر مى‏کند به نحوى که بین صد تا سیصد و پنجاه سال عمر مى‏کند. بعد حالا صحبت این‏که همه آنها بالاتفاق گفتند که بلند شویم و برویم در آنجاهایى که زیتون و انجیر درمى‏آید، برویم خیمه بزنیم و آنجا بمانیم. حالا پیرمرد قوزى دارد مى‏میرد ها! برویم خیمه بزنیم آنجا که سیصد سال دیگر عمر کنیم.

بدبخت تو دو قدم دیگر راه بروى افتادى و چپه شدى، باید بیایند مرغت را بخورند! حالا موقع خیمه زدن …، خب خیمه بزنیم که چى؟ سیصد سال عمر کنیم. واقعا آدم وقتى به فهم این آقایان که نگاه مى‏کند … خب عزیز من تو الان نود سال عمر کردى، نود ساله هم بوده، هشتاد ساله هم بوده، هشتاد

سال عمر کردى، نود سال، گیرم سیصد سال عمر کردى، اصلا سه هزار سال دیگر عمر کردى آخرش که چى؟ آخرش همین امشب است دیگر، یعنى تو با همین عقل مافوق عرشت، با این درایت تحت العرش و السماء با این فکرت و با این [درایتت‏] که تا حالا این نود سال را گذراندى، این نود سال بشود سه هزار سال، خب سه هزار سال دیگر شد امشب مى‏خواهى باز چه کار کنى؟ یا باز مى‏خواهى بمانى؟ تو چقدر از این فهم و از این درایت و از این بصیرت و بینش و رشد و ارتقاء و کمال نصیب بردى در این مدت نود سال؟ چقدر واقعا؟

بعد من آنجا در همانجا با خودم فکر کردم، جدا با خودم فکر کردم حالا اگر قرار باشد این هم درست باشد، حالا ما بلند مى‏شویم مى‏رویم یک هم‏چنین کارى بکنیم، بلند شویم برویم سیصد سال عمر کنیم؟ بس مان است بابا! حساب کردیم پنجاه و چند سال از ما گذشته چقدر مگر مى‏خواهیم باشیم؟ هر جا رفتیم دیدیم بابا آسمان همین رنگ است. هر جا رفتیم باور کنید دیدیم آسمان همین است، خورشیدش این است، ستاره‏هایش همین هستند، ماهش همین است بعد هم در این دنیا هم هر چه باشیم مثل اینکه فایده‏اى ندارد همینیم که هستیم، باب ولش کن برویم آن‏طرف ببینیم چه خبر است، اینجا که دیگر خبرى نیست. واقعا وقتى که نگاه کردم به خودم دیدم که یعنى چه، بابا سه سالش هم اضافى است، همین‏قدر که یک خرده خودمان را جمع و جور کنیم، حلالیت‏هایى که باید بطلبیم و خلق الله را که این‏قدر از خودمان رنجاندیم اینها را درست و راست بکنیم، خیال مى‏کنم پنج شش ماه کفایت بکند اول و آخرش. بعد مى‏گوییم خدایا بسم الله براى چه بمانیم دیگر معطلى ندارد.

مرحوم آقا سید احمد، این عرفا حرّ بودند، آزاد بودند،

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است‏[۱]

هر چه رنگ تعلق پذیرد: بیا و برو، آزاد، خلق الله بیایند، آزاد، تبلیغات، بنر، آزاد، جمعیت، آزاد، صحبت مى‏کند، ده هزار نفر پاى جمعیتش باشند همان‏جور نگاه مى‏کند که ده نفر، از این ده نفر هم بیشتر خوشش مى‏آید ها! مى‏گوید بابا ده نفر بهتر و راحت‏تر مى‏توانیم حرف بزنیم، یک چیزى بگویم برود، چى چى ده هزار نفر، خودمان را جمع کنیم عبایمان نیافتد، بالایمان و پایینمان نمى‏دانم این‏طرفمان آن‏طرفمان درست راست باشد. این همه، هفت هشت ده نفر بیشتر نباشد. من مى‏بینم گاهى این‏طرف و آن‏طرف که آقا فلان جا صحبت کردندچه جمعیتى آمد، فلان جا جمعیت جمعیت اى داد بیداد، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است، راحت است.

امام حسین علیه السلام را شما نگاه کنید، تمام مدینه بیایند پشت سرش روز عید [فطر یا قربان‏] نماز بخوانند، یا این‏که در شب عاشورا بلند شده به تمام افراد مى‏گوید این مردم فقط من را مى‏خواهند شما براى چه خودتان را معطل من کردید. بلند شوید بروید؟ بعضى‏ها هم حرف‏شنو قشنگ گوش مى‏دهند و مى‏روند، چقدر خوب، حرف شنو، حضرت مى‏گویند بلند شوید بروید خداحافظ شما دیگر امر فرمودید ما هم امتثال امر مى‏کنیم، ما هم مى‏رویم دیگر. یک‏دفعه حضرت مى‏بیند سى چهل نفر ماندند، هیچ تکان نخورد. آن کسى که مى‏داند فردا باید برود چه ده میلیون جلویش باشند چه ده نفر باشند، چه فرقى دارد به حالش؟ مى‏گوید من که فردا دارم مى‏روم آن دیگر ثبت است و ضبط است و هیچ مو لاى درزش هم نمى‏رود. حالا چه ده میلیون شما امشب با من باشید ما فردا رفتنى هستیم چه ده نفر باشید، پس براى من فرق نمى‏کند شما بروید فکرخودتان را بکنید، ببینید باید بروید یا باید بمانید. کدام یک از این دو؟ من آزاد هستم، من راحت هستم، من تعلق ندارم، هیچ رنگى به من نمى‏چسبد، هیچ تعلقى به من نمى‏چسبد، هیچ انگى به من نمى‏چسبد، مقلدها، مریدها، تبلیغات‏چى‏ها این‏طرف و آن‏طرف‏ها را همه را به هیچ مى‏گیریم. پول و پَله و بیا و برو و خانه نمى‏دانم شمال و جنوب و فلان تمام اینها همه کشک، هزار تعلق هم داشته باشد براى او صفر است، اصلا تعلق معنا ندارد.

غلام همت آنم، یعنى من دنباله‏رو آن همت هستم، من اسیر آن همت هستم، من شیفته آن همت هستم، من دنباله‏رو آن همت هستم نه کسان دیگر. اگر قرار باشد من در این دنیا دنبال کسى باشم من اسیر و عبد آن همت هستم و غلام آن همت هستم و دنباله‏رو آن همت هستم، آن همتى که تمام تعلقات را از خودش سلب کرده و هیچى جز او براى خودش باقى نگذاشته، آن را باید رفت دنبالش، آن را باید به دنبال رفت. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است، این معنا، معناى آزادى و معناى حرّیت است.

لذا عارف همیشه حرّ است، ولىّ الهى همیشه حرّ است. این امام حسین علیه‏السلام، این سیدالشهدا علیه‏السلام وقتى که امام مجتبى امضا مى‏کند کلامش را مى‏پذیرد. [وقتى که مى‏گویند] که اى امام حسین الان ایشان صلح با معاویه را امضا کرده، مى‏فرماید چون برادرم امام است و ایشان امضا کرده است، امضاى او براى من حجت است و تمام. همین امام حسینى که با یزید آمد و این کار را کرد- همین امام حسین داشتیم صحبت یزید را مى‏کردیم- همین امام حسین ده سال با معاویه هیچ عملى انجام نداد همین‏طور در حکومت معاویه بود، مگر امام نبود؟ خب همین جریان کربلا که راجع به یزید و در زمان او رخ داد، همین را در زمان معاویه انجام مى‏داد. بلند مى‏شد مى‏گفت اصلا مرتیکه تو که هستى و چه هستى؟ و قیام مى‏کرد و کشته مى‏شد، کشتن کشتن است دیگر. تیغ و شمشیر به جاى اینکه در

سیزده سال بعد یا در یازده سال بعد انجام شود، در الان انجام شود، چون در همان سال اول خلافت یزید جریان کربلا اتفاق افتاد. حضرت گفتند دیگر معاویه در این‏جا مرده است و این خلافت باید به اهلش برسد و من با تو بیعت نمى‏کنم، این یزید احمق هم حرف معاویه بابایش را گوش نداد، بابایش گفت با حسین بن على کارى نداشته باش! و این یزید خر بود، معاویه آدم سیاس و سیاستمدارى بود؛ منتهى او آدم نفهم دیوانه احمق آمد در اینجا و خلاف آن وصیتى که پدرش کرده بود آمد و خلاصه مسأله را براى امام حسین تنگ گرفت.

حالا همین یزید آمد این جریان را انجام داد، فرزند او معاویه بن یزید- چون یزید بیش از سه سال خلافت نکرد و به درک واصل شد- فرزند او معاویه بن یزید- والوزن یومئذ الحق‏ یعنى همین!- آمد خلیفه شد. جوان بود، رفت بالاى منبر- ظاهرا دو ماه هم بیشتر خلافت نکرد، دو ماه و نیم- و گفت که ایها الناس این خلافت مال ما نیست، این خلافت خلافت غصبى است پدران ما این را غصب کردند و این مربوط است به اهل البیت و به بنى‏هاشم و من خود را از این خلافت خلع مى‏کنم و پایین آمد. مادرش وقتى این را شنید آن‏قدر ناراحت شد گفت اى کاش اصلا من تو را نمى‏زاییدم و تو چه بودى و خارج مى‏شدى [از من‏]، حرف زشتى زد. او گفت دیگر هر کارى مى‏خواهى بکنى بکن. این مسأله خلافت، این‏طورى که من دارم مى‏بینم این خلافت غصبى است شواهد، آثار، ظاهر بر این است و من کسى نیستم که زیر بار این مسأله بروم.

الان شما نگاه بکنید قبر این معاویه در شام محل زیارت مردم و شیعیان است. یک قبر کوچکى دارد بنده هم خودم رفتم پشت مسجد اموى است و آنجا چقدر نورانى است و وقتى که وارد شدم درِ او را بوسیدم و ضریحش را بوسیدم و روى ضریحش نوشته بود: هذا قبر معاویه بن یزید محب اهل البیت. به به! بارک الله! آفرین! آفرین! و بعد از چند ماه هم سم به او دادند و کشتند بنده خدا را و شهید کردند. خب خوشا به حالش، حالا این معاویه در روز قیامت یعنى همین الان این معاویه جایش کجاست؟ آن پدرش، پدربزرگش و این هم خودش، پدرها جایشان کجاست؟ اصلا کسى نمى‏داند قبر معاویه کجاست. مى‏گویند سگ مى‏رود … من از یک مزبله‏اى مى‏گذشتم، مردم نمى‏گفتند [که قبر معاویه است‏] بعد متوجه شدم اینجا قبر معاویه است، سگ‏ها مى‏رفتند و گربه‏ها مى‏رفتند و … حتى اینقدر مردم مى‏رفتند … که در را بستند که اقلا دیگر مردم نروند و با همان حیوانات اکتفا شود دیگر. این قبر باباش، این هم قبر خودش، حالا آن دنیایش هم بماند که چه خبر است.

و الوزن یومئذ الحق حق است آقاجان. أمیرالمؤمنین مى‏گوید آمدى از خلافت خودت را خلع کردى کار صحیح انجام دادى، روز قیامت با من هستى، شوخى ندارد. ولى به آن کس دیگر از اولاد

خودش مى‏گوید آمدى در مقابل حق ایستادى، روز قیامت با من نیستى، جایت جاى دیگر است. به اولاد خودش مى‏گوید نیستى، ولى به معاویه بن یزید مى‏گوید هستى! حق است باید هم این‏طور باشد اگر أمیرالمؤمنین این است، خب این حق است حق همین است دیگر.

لذا ما قبل از این‏که به دنبال خدا بخواهیم برویم، قبل از اینکه به دنبال سلوک بخواهیم برویم، قبل از اینکه به دنبال سیر بخواهیم برویم، قبل از اینکه به دنبال آن مطالب برویم، قبل از آن باید ببینیم که بابا اصلا ما که هستیم؟ ما که هنوز دروغ مى‏گوییم ما حق نداریم وارد در سیر و سلوک شویم، ما که هنوز براى برادر ایمانى‏مان نقشه مى‏کشیم حق نداریم خودمان را سالک بدانیم، حق نداریم. بگوییم، خائن هستیم. ما که وقتى براى او مى‏زنیم، وقتى براى او خلاف مى‏کنیم، ما که وقتى تهمت مى‏زنیم، غیبت مى‏کنیم و خیر سرمان عمامه هم داریم و خود را سالک هم مى‏دانیم. این چیست قضیه؟ نباید این کار را بکنیم. متوجه که هستید؟

بسیار خب دیگر مى‏خواستیم مطلب دیگرى بگوییم و سر از کجا درآوردیم. هر چه بیاید خیر است، هر چه بیاید. گاهى اوقات هست که رفقا مى‏گویند که خب آقا امشب راجع به چه مى‏خواهى صحبت کنى؟ مى‏گویم والله تا نرفتم بنشینم پشت بلندگو خودم نمى‏دانم مى‏رویم آنجا مى‏نشینیم، بسم الله را بگوییم که تا بعد ببینیم که مطلب به کجا خواهد رسید!

ان‏شاءالله که امیدواریم خداوند همه ما را متوجه کند به مبارکى و به یمن و برکت این ایام و لیالى متبرکه و خداوند عنایتى بکند فهم ما را بیدار کند و به ما تنبه بدهد، گوش ما را بگیرد، یک چکش به سرمان بزند، یک تلنگر به وجودمان بخورد، نسبت به مطالب و حقائقى که بزرگان نقل کرده‏اند یک توجه خاصى پیدا بشود و توفیق براى استمرار آن در آتیه و پیروى از روش و ممشاى اولیاى الهى را خداوند نصیب بگرداند.

اللهم صلى على محمد و آل محمد

 

[۱] – حضرت خواجه حافظ شیرازى، غزل شماره ۳۷

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن