جلسه ۱۲۶ درس خارج فقه، مبحث حج
موضوع: جلسه ۱۲۶ درس خارج فقه، مبحث حج
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
مجلس ۱۲۶
أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرحمن الرَّحِیمِ
درباره إحرام صحبت بود که إحرام یک امر بسیطى است، و مرکب نیست؛ و خب مرحوم شیخ طوسى، قائل به بساطت هستند و همینطور بسیار دیگر از بزرگان، ظاهرا إبن ادریس و امثال ذلک. ولى علامه قائل به ترکّب احرام است، که مرکّب از نیت و لُبس ثوبین و همینطور تلبیه و إحرام را بدون یکى از اینها، ناقص مىداند.
البته خب در این مسئله، ثمره نزاع هم دارد. مثلا فرض کنید یکى با لباس متوجه نشود، برود در میقات و در آنجا نیت کند و تلبیه بگوید، بعد یک دفعه متوجه بشود این لباسش [لباس احرام نیست]؛ این احرام در اینجا منعقد نشده است. نه اینکه منعقد شده، منتها این فعلیتش مترتّب بر لبس است. چرا؟ چون مسلم این است که ما در روایات داریم که با تلبیه إحرام منجّز مىشود درحالىکه این تلبیه را گفته، پس بنابراین، این تلبیه مؤثر نبوده، مثل اینکه تلبیه را در هتلش مىگفت؛ این تاثیرى ندارد.
ولى اگر ما قائل به بساطت در احرام باشیم، که خودِ احرام عبارت است از همان نیت، وقتى که در آنجا- حتى اگر لبس براى او محقق نشده- تلبیه را بگوید، محرِم است. منتها تا متوجه مىشود، باید دربیاورد و إحرام را بپوشد؛ لباس بپوشد. لباس، یک امر زائدى است بر إحرام، مثل فرض کنید انگشتر دست کردن یا نکردن. لباس هم همینطور است، لباس محرم، باید به این کیفیت باشد. چطور اینکه در یک جا اگر چارهاى نداشت که فقط لباس خودش را بپوشد. مثلا فرض کنید که من باب مثال باران بیاید، و این احرامش را خیس کند، و خوف مرض و سرما را داشته
باشد، همان لباس را، لباس خودش را باید بپوشد. منتها بعد باید یک کفارهاى بپردازد. به احرامش کارى ندارد؛ احرامش سر جایش هست، محرم هم هست، از سایر محرمات هم باید اجتناب کند. اما لباسش در اینجا عوض شده؛ لباسش لباس احرام نیست، عندالضروره لباس عوض شده، حوله دیگر ندارد. از آن طرف هم باد مىآید، باران آمده خیس کرده، این سرما مىخورد؛ باید هم تغییر بدهد، ولکن با این کیفیت.
اما اگر قائل به ترکّب در إحرام باشیم، خب این در اینجا با تغییر لباس، اول حالا بعدش، مىتوانیم بگوییم احرام منعقد شد، منتها در تبدّل لباس دیگه خدشهاى … ولى در ابتداى تلبیه که تلبیه باید متأخر از لبس به ثوبین إحرام باشد، در اینجا تلبیه مؤثر نیست. زیرا تلبیه باید آخرین جزء براى إحرام باید قرار بگیرد. اگر بر یکى از این اجزاء متقدم شد، این در اینجا تاثیر ندارد؛ پس احرام در اینجا محقق نشده.
روى این جهت، آثارى روى این مسئله و نتایجى دارد. بعضى از بزرگان، آن … مرحومِ … البته چیز … بعضىها آن التزام را، به عنوان إحرام به اضافه آنها گرفتهاند. همان التزام نفسانى، نه نیت احرام. گفتهاند که نیت احرام عبارت است از التزام نفس به انجام واجبات براى حج یا عمره، و همینطور کفّ نفس از منهیات در مورد آن منهیات و اینها.
خب این جوابش این است که مگر التزام با آن نیت چه فرقى مىکند؟ خب نیت هم همین است دیگر. شما که وقتى که نیت صلاتیه دارید، در نیت صلاتیه چه کار مىکنید؟ همین که نیت مىکنید، این نیت، عبارت است از إقدام مکلَّف بر اتیان به اجزاء صلاتیه و کفّ نفس از منافیات با صلاه؛ التزام در اینجا با نیت تفاوت نمىکند.
در آخر الأمر، صحبت در توطین نفس است. گفتهاند که احرام، عبارت است از توطین نفس، و آن توطین نفس هم چیست؟ بسیط است. یعنى کارى به نیت ندارد. خودِ نیتى که انسان انجام مىدهد؛ آن نیت را در هر عبادتى، انسان باید داشته باشد. نیت براى انجام این عملِ براى رضا الله تعالى. اما مسئله توطین نفس، یعنى آماده کردن نفس، این آماده کردن نفس باید در نظر بگیرید متعلق خارجى باید داشته باشد. متعلق خارجى توطین نفس چه است؟ نمىشود که بدون توطین نفس انسان [عملى] انجام بدهد. انسان وقتى که مىخواهد وارد یک مجلس بشود، توطین نفس مىکند براى اینکه در این مجلس چه کارهایى را انجام بدهد. انسان وقتى که مىخواهد دست به یک کار مهم و شاقى بزند، توطین نفس مىکند که چطور با این مسئله مواجه بشود. توطین نفس یعنى آماده کردن، پذیرش، پذیرش نفس براى مسئله. خب طبعا پذیرش نمىتواند به یک امر مبهم تعلق بگیرد؛ باید پذیرش نسبت به یک امر جزئى، و باید به تشخص خارجى تعلق بگیرد، این مىشود إحرام.
جواب این است که: همانطورى که در روز قبل نسبت به نیت عرض کردیم، در مسئله نیت، ما دو نیت داریم، یک نیت، نیت کلى داریم، و یک نیت، نیت جزئى. در نیت کلى، این است که فرض کنید که مکلّف نیت داشته باشد بر اینکه تکالیف را طبق ما أنزل الله این به جا بیاورد.
الآن شما نیت براى اقامه صلاه در وقت زوال همین امروز، روز چهارشنبه، دارید یا ندارید؟ یا اینکه نه در نیت دارید که نه خیر! بنده امروز نمىخواهم! مىخواهم اصلا اعتصاب کنم! مىخواهم اعتصاب کنم! حاجتم برآورده نشده، من هم امروز نماز نمىخوانم! ببینیم زور خدا بیشتر است یا زور من! نشده دیگر! برآورده نشده! گفت: خدایا حاجتم را برآورده کن، سه روز روزه بگیرم. خدا هم
حاجتش را برآورده نکرد. این هم گفت: خدایا از لجت، نه تنها آن سه روز را روزه نمىگیرم، سه روز از روزههایت را هم مىخورم! آن هم گل روزههایت را! نوزدهم، بیست و یکم، بیست و سوم! خیال کردهاى؟! حالا این حاجتمان را نمىدهى؟ بله؟ امروز اعتصاب مىکنیم بر اینکه نیت کنیم نماز ظهرمان را نخوانیم. درست شد؟ یک وقت نه، نیت بر انجامِ صلاه ظهر را داریم. لذا در اینجا خیلى مسائل مترتب مىشود بر آن.
اگر یادتان باشد در مسئله واجب مطلق و مشروط، ما در آنجا گفتیم که صلاه واجب مطلق است، واجب مشروط نیست. مشروط به وقت زوال، آن شرط وجودى است؛ نه شرط وجوب. لذا شما الآن نمىتوانید کارى انجام بدهید. هنوز که وقت زوال که نیست. نمىتوانید کارى انجام بدهید، که عالما و عامداً نماز ظهر و عصرتان ترک بشود. یعنى فرض بکنید که تا پنج دقیقه به زوال مانده، بردارید یک آمپول بزنید به خودتان- آمپول بىهوشى داریم از این آمپولهایى که پنج ساعت، شش ساعت کار مىکند؛ نمىدانم زمانش چقدر است. فرض کنید که ظهر تا غروب، پنج ساعت است. مثل زمستان [که] پنج ساعت است- خب تا پنج دقیقه به نماز که هنوز نماز ظهر واجب نیست. شما هم که مىگویید واجب مشروط است دیگر. واجب مشروط یعنى همین؛ تا وقتى که شرط نیامده، اصلا موضوع براى تعلق حکم محقق نشده. یعنى خود شرط، خودش موجِد موضوع است براى تعلق و ترتب حکم. بسیار خب! تا پنج دقیقه به ظهر، دو دقیقه مانده! تا دو دقیقه به ظهر، نماز ظهر واجب است، نه. ما سر دو دقیقه آمپول را مىکشیم، مىزنیم به خودمان. پنج ساعت گارانتى! مىخوابیم تا … اصلا خوابمان مىبرد! یک آمپولِ دیازپام بیست میلى، سى میلى، چقدر بود آقاى دکتر؟ سه چهار پنج میلىاش که آدم را به خواب مىبرد. یک بیست سى میلى دیازپام را مىزنیم پنج ساعت قشنگ
مىخوابیم؛ هیچ اشکال هم ندارد، دست ما نبوده.
چون شرط تنجز، فعلیت صلاه، شعور انسان و آن ادراک انسان است. من هم که خواب بودم. مثل اینکه از اول شام مىخوابیدیم. تا پنج دقیقه بیدار بودید، خود به خود خوابتان برد؛ گناه کردهاید؟ نه! گناه نکردهاید. خوابتان برد. مثل آن خوابى که ما کردیم. گفتم به شما؟ یکدفعه یک خواب اصحاب کهفى رفتیم. کهف که کهف بود! کهف نبود! بیست و هشت ساعت گرفتم خوابیدم! به به به به! آن دیگر معلوم نبود چه دیازپامى خدا به ما زده بود! بیست و هشت ساعت خوابیدم، قربه إلى الله! نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح و ظهر فردا و … فرض کنید که ساعت دو بعد از ظهر، تا شش بعد از ظهر فردا- از سهشنبه ساعت دو بعد از ظهر- خوابیدم. آن زمانهاى سابقها! آن زمان بىخیالى و مجردى! بعد که دیگر خلاصه از این خبرها نیست. آن موقعها! خلاصه از ساعت دو بعد از ظهر خوابیدیم تا شش بعد از ظهر فردا. آمده بودم در خیابان، نگاه مىکردم چرا روزنامهها نوشته چهارشنبه؟ ا؟! خل شدهاند؟ من که الآن سهشنبه … گفتم شاید یک خبرى است، فردا چاپخانهها چاپ نمىشود، براى فردا را امروز [کردهاند] توجیه مىکردم! براى چهارشنبه، براى فردا را امروز چاپ کردهاند! بعد رفتم به این گفتم، گفتم: آقا امروز چند شنبه است؟ گفت: چهارشنبه است دیگر؟
– چهارشنبه است؟! اشتباه نمىکنى؟
– نه آقا! چهارشنبه است دیگر! برو بابا.
گفتم: آقا سهشنبه است!
گفت: برو بابا! برو پى کارت بابا! بگذار کسب [و کارمان را کنیم] و دو زار کاسبى کنیم.
رفتم از آن یکى پرسیدم، حالا من دیروز سهشنبه کار داشتم آمده بودم، کار
داشتم از تهران آمده بودم، باید شبش بروم پیش یک نفر، نامهاى بود از چیز ببرم و به او بدهم. بعد به او مىگویم، مىگوید چهارشنبه؟ این چه دارد مىگوید؟
خلاصه بعد دیدیم بله! قضیه اینطور است! یعنى … من تازه قضیه اصحاب کهف را فهمیدم. من وقتى که بلند شدم، هیچ احساسى در من نبود. هیچ انگار نه انگار! کاملا همه این بیست و هشت ساعت پاک شد! از همان سهشنبه پریدیم روى چهارشنبه، صاف، صاف اصلا حالا نمىدانم چه خوابى دیدم، ندیدم، هیچى! بلند شدم، سهشنبه است، ا؟! چهار ساعت است! بلند شوم زود نماز ظهر و عصرم را بخوانم، دارد قضا مىشود. شروع کردم نمازم را خواندن و بعد هم رفتم بیرون. هنوز آفتاب داشت و این حرفها. گفتم نمازم دارد قضا مىشود. دیدم روزنامه نوشته چهارشنبه! ا! چى؟!
درست شد؟ خیلى خب. حالا اگر فرض بکنید که یک نفر هم همینطورى. مگر نماز واجب مشروط نیست؟ خیلى خب! دو دقیقه مانده به زوال، یک فرض بکنید که دیازپام به خودتان بزنید پنجاه میلى! یاعلى! به جاى نماز ظهر و عصر، مغرب و عشاىمان هم به خواب مىرود. مىرویم، فردا ظهر تقریبا از خواب بلند مىشویم، چیز مىکنیم. بسته به … اگر اینطور بکنیم، اشکال دارد یا ندارد؟ اشکال نباید داشته باشد دیگر؛ درست شد؟ آیا شخص مىتواند به این مسئله ملتزم بشود؟ یعنى فقیهى مىتواند خودش را ملتزم بکند سر ساعت، یک قرصى بخورد، آمپولى بزند که نماز واجب از او فوت بشود؟ هیچ گناه ندارد! فردایش که بشود، همین کار را مىخواهد بکند. مىگوید حوصله ندارم نماز بخوانم! انقدر نماز خواندیم، خدا بسش است دیگر! چقدر نماز بخوانیم! همین قبل از اینکه موقع زوال مىآید، دوباره یک دانه قرص بخورد، یک دانه آمپول بزند. مىشود؟! فقیه نمىتواند! چرا نمىتواند؟! مگر نماز واجب نیست؟ مگر مشروط نیست؟ درست شد؟
این دلیل بر این است که این نماز واجب مشروط نیست. نباید انسان کارى بکند. لذا اگر مىبیند که تا ده دقیقه دیگر، نماز نخواند، دیگر تا غروب خوابش مىبرد. یعنى فرض کنید دوایى خورده، مریض است، دوایى خورده و این دوا خواب آور است، دواى خواب آور است. تا یک ربع دیگر خوابش مىبرد، الآن هم اذان است. همین الآن واجب چیست؟ واجب فورى مىشود. چرا؟ چون نماز دارد فوت مىشود. عکسش هم هست. یا اینکه فرض بکنید من باب مثال انسان بلند شود کارى انجام بدهد که نتواند صوم ماه مبارک را إدراک کند؛ این هم چیست؟ حرام است. روزه ماه رمضان واجب مشروط نیست، آن هم واجب مطلق است؛ منتها وجوبش وقتیه است. وجوبش مترتب بر چیست؟ بر یک وقت خاص است. اصلش، مطلق است، مشروط نیست. اگر مشروط باشد، انسان مىتواند عملى انجام بدهد که این واجب مشروط موضوعیت براى تکلیف پیدا نکند. درحالىکه چیست؟ حرام است!
بنابراین اشتباهى که الآن دارند همه مىکنند، این است که: براى اینکه امروز را روزه نگیریم، برویم مسافرت. این روزه مىشود حرام! شارع که گفته أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ أَیَّامٍ … البقره، ۱۸۴ که مربوط مىشود به سفرهایى که خودِ سفر در نظر گرفته شده بوده که بروند: کار ضرورىاى دارد، مطلبى هست، یا مثلا مىخواهد برود شخصى را ببیند که نمىتواند انجام ندهد.
اما اگر کسى به نیت فرار از صوم- خیلىها دارند این کار را مىکنند دیگر!- به نیت فرار از صوم اگر شخصى برود، هم سفرش مىشود سفر حرام، نماز هم که مىخواند تمام است، روزهاش هم باطل نمىشود با اجازه شما، و اگر چیزى بخورد، باید شصت روز روزه بگیرد، چون إفطار به حرام کرده. نباید برود. بله؛ سفرى پیش
مىآید، خب اشکالى ندارد، شارع در اینجا ترخیص داده، مِنّهً على العباد که برود این مثلا سفر را انجام بدهد. این ثمره در اطلاق و شرطیت در چیز …
خب حالا در مورد این توطین نفس، نیت، خب ما گفتیم آن مربوط به نیت، نیت عام بود. همین نیت، آیا براى موقع صلاه، کافى است؟ نه! در صلاه نیتِ دیگر مىخواهیم. یعنى همین که ما نیت براى انجام تکلیف داریم، آیا به همین مقدار کافى است؟ که ما نیت بر اینکه کُلّ ما کلَّفَه الله تعالى على العباد، آن را بایستى که ما اتیان کنیم؛ الله اکبر! نیت دوباره نکنیم، نه کافى نیست. در وقت زوال، نیت مىخواهیم، نیت خاصّ صلاتیه. نیتى که به خودِ صلاه تعلّق بگیرد. که البته نیت، نیت بسیط است، نیت مرکب نیست. باز خود نیت صلاتیه بسیط است، نیت براى این عمل خاص. خب این عمل خاص، با آن توطین نفس چه فرق مىکند؟ خب هر دوى اینها یکى است که.
در مورد حج، شما توطین نفس مىکنید بر انجام جزئیات و بر ترک محرمات، در موقع صلاه هم توطین نفس مىکنید بر انجام جزئیات. چه فرقى کرد این و آن؟ مگر شما نمىگویید نیت؟ خب در غیر نیت، توطین نفس هم دیگر شما در اینجا شرط مىکنید، در نماز که این حرف را نمىزنید؟ چطور در مورد حج توطین نفس است، اما در مورد نماز نیست؟ چه است؟ این باءُک تَجُرّ و باءى لا تَجُرّ این که نمىشود دیگر! در مورد صوم مگر توطین نفس نیست، و کفّ نفس از افطار خلافِ … مگر نیست؟ خب پس چرا شما در آنجا این مطلب را مطرح نمىکنید؟ در همه جا این مسئله توطین نفس، در هر عبادتى، هست. در انجام هر عبادتى، مسئله توطین نفس هست. حالا در محرماتش هم خب البته هست.
پس بنابراین این مطلبى را که مرحوم آقاى شیخ محمد تقى آملى، در تقریرات خودشان فرمودند که إحرام عبارت است از توطین نفس، و ایراد گرفتهاند
بر شیخ و امثال شیخ و علامه بر اینکه نیت جزو احرام نیست، بلکه نیت همان توطین نفس است بر انجام اینها؛ مطلب ایشان هم خالى از اشکال نیست.
بلکه توطین نفس، همان نیت است، منتها اسمش را شما توطین نفس گذاشتهاید. یکى اسمش را التزام مىگذارد، یکى توطین نفس مىگذارد، یکى نیت مىگذارد؛ اسامى مختلف است، ولکن مفاهیم و مصادیق همه مصداق واحدند.
تلمیذ: براى ماه رمضان که اول ماه قصد مىشود کفایت نمىکند؟
استاد: اول ماه که قصد مىکند، ولى هر روزى بایستى که نیت جدا داشته باشد. صریح روایت این است. اگر صریح روایت نبود، بله. ولیکن چون صریح روایت بر این است که باید در موقع قبل از فجر نیت براى چیز داشته باشد، حضرت دیگر نص است و چیز هست. اگر نص نبود، بله اشکال نداشت. همان یک ماه کافى بود. خب همان نیت استمرار دارد. خب ما هم همینیم. مگر شما الآن نیت نمىکنید که یک ماه را بگیرید؟ هرکسى همین است. همه همین طورند. مىگویند کى ماه رمضان بیاید، کى ماه رمضان … یعنى چه؟ یعنى نیت دارند دیگر. خب نیت شاخ و دم ندارد. مىگویند آقا ما رفتیم سفر، ده روز مىمانیم، ولى قصد ده روز نمىکنیم!
خب خودت که دارى مىگویى ده روز مىمانم! خیلى سؤال مىکنند! مىگویند آقا ما ده روز مىمانیم، ولى قصد نمىکنیم، مىشود شکسته بخوانیم؟!!
– نه خیر! لطفا تمام بخوانید!
یا بعضىها هستند مىگویند آقا ما چند روز کمتر از ده روز مىمانیم، حالا مىشود یک قصد ده روز بکنیم؟
اصلا خیال مىکنند این قصد یک امر زائد بر خودِ همان تحقق خارجى چیز است. مىگویم تو خب خودت که مىدانى پنج روز، چطورى مىتوانى قصد ده
روز بکنى. عوام همچین سؤالاتى مىکنند. مثلا مشهد ما که مشرف مىشویم، مىآیند از ما سؤال مىکنند که آقا ما قطعا ده روز نمىمانیم، باید برگردیم، ولى مىخواهیم نمازمان را تمام بخوانیم، یا روزه بگیریم، قصد ده روز کنیم!
قصد ده روز اصلا براى چیز نمىشود، خودت مىگویى هفت روز، چطور مىخواهى قصد ده روز کنى؟! این هم همینطور. خود همین چیزى که شما فرض بکنید که انتظار ماه رمضان را مىکشید یعنى نیت دارید. اصلا چیز جدایى نیست …
تلمیذ: قصد مربوط به عبادت نیست. یعنى انسان مىتواند قصد بکند، ولى نماز نخواهد بخواهد بخواند. مثلا خانمهایى که مشکل دارند. اگر قصد بکنند ده روز بخواهند بمانند، بعد مثلا سه روز آخر که پاک مىشوند، باید تمام بخوانند؟
استاد: باید تمام بخوانند؛ خب بله دیگر! قصد به عبادت نیست، خب شما در هر چیزى قصد مىکنید. در همه چیز انسان نیت مىکند دیگر. مىخواهیم برویم؛ شما که الآن تمام شد الحمدلله، الآن که دارید مىروید بیرون، قصد نمىکنید قصدِ رفتن را؟ یعنى چه؟ میل دارید یعنى قصد دارید دیگر؛ چیز زائدى که ما نداریم.
تلمیذ: این آخر ماه مبارک که مشکوک مىشوند بعضىها، که مسافرت بروید، روزه بخورید، بعضىها عید اعلام کردهاند، بعضىها عید اعلام نکردهاند. بعضىها مىگویند مىرویم مسافرت براى اینکه خیالمان راحت بشود …
استاد: نه، ببینید در آنجا، یک قصد عقلائى بر این مترتب است. آنجایى که هست، این است که انسان نسبت به ما تقریبا مىتواند بگوید که وثوق دارد. براى اینکه یک اطمینان زائدى به حسب لیطمئن قلبى در آنجا بخواهد باشد، مىگوید که خب حالا ما چرا روزه شکدار بخواهیم بگیریم، با اینکه فردا … حالا براى اینکه کاملا بخواهیم مطمئن باشیم، با رفتن به سفر، با خیال راحت این إمساک را
کنار بگذاریم.
اما اگر شخص، نسبت به حلول ماه، اصلا شک دارد. واقعا شک است، نمىداند، حق ندارد برود! همان استصحاب بقاء صومیت را [باید بکند]- خب در اینجا استصحاب موضوع که جارى نیست، همان حکم استصحاب- تا اینکه ماه جدید، شهر جدید بیاید، آن استصحاب، استصحاب حکمى در اینجا جارى است و نباید برود. منتها خب عرض مىکنم: این، خیلىها اطلاع ندارند. مثلا خیلى از ائمه جماعات، با اینکه مىدانند، مىگویند با اینکه اعلام شده، مردم فلانند، برویم نمازمان را بخوانیم، مثلا خیلى نماز مهم است. خیلى نماز عید فطر [مهم است]. بابا نماز، باید عید بشود تا بخوانید!
در زمان سابق، یک روز یوم الشک بود! اصلا یوم الشک که هیچى، اصلا یوم القطع بود! یوم القطع بود براى آخر ماه رمضان. زمان آقاى بروجردى هم بود- خدا رحمتشان کند- خلاصه خیلى قضیه عجیبى بود. اینجاست که انسان باید در قبال فشار اطرافیان، صلابت داشته باشد و سست نشود. این، آخر ماه رمضان بود، براى آقاى بروجردى هم ثابت نشده بود. من یادم هست در آن موقع طفل پنج ساله بودم، خوب یادم هست. قطعا آن روز، روز سىام ماه مبارک بود. براى آقاى بروجردى هم ثابت نشده بود. یک بنده خدایى که حالا اسمش را نبریم، در تهران، این روزهاش را مىخورد. و مىگوید من خوردم و برایم ثابت هست و خوردم، و خوردم.- حالا اصلا روزه نمىگرفت! اصلا روزه نمىگرفت! معدهاش را عمل کرده بودند، اصلا روزه نمىگرفت- مىگفت من الآن دارم مىخورم. خب خیلى ایشان کار اشتباهى کرد. و همه جا هم پیچید، این طرف، آن طرف، بازار، فلان، چى چى، همه جا که فلانى، گفته است امروز روز عید است و خورده، جلوى افراد چایى خورده، آب خورده، و جلوى افراد هم خورده. و ایشان مىگفتند آقاى
بروجردى مىگفتند براى من ثابت نشده. هرچه آمدند، رفتند. تا اینکه اطرافیان آقا عیب است! آقا زشت است! آقا مصلحت نظام است!! هان ببخشید! مصلحت نظام روحانیت است! مصلحت مرجعیت است! مصلحت فلان! از این حرفها. از این مصالح. مصالح که هستند … افرادى که بله … ماشاءالله … ایشان مىگفت که: مصلحت چیست آقا؟ ماه را ندیدهام، اعلان هم نمىکنم!
آقا دوباره فشار از این طرف، علماء بلاد، نمىدانم رئوس مُدُن و فلان و این چیزها، تلگراف بزن و چه دارد مىشود آقا! آبرو دارد مىرود. خلاصه تا بعدازظهر، ایشان حکم کردند بر اینکه روزه [را افطار کنید]. گفتند براى ایشان ثابت شده، حالا دیگر چه مىدانیم. گفتند ثابت شده دیگر؛ بیش از این دیگر ما توضیح نمىدهیم. چه شد خب؟ من یادم هست تا آن روز، بعد از ظهر، مرحوم آقا روزهشان را داشتند. حتى گفتند که آقا بروید بیرون، ایشان گفتند براى چه بروم بیرون؟ روز ماه رمضان است، براى چه بروم بیرون؟ وقتى ماه رمضان است، براى چه باید بلند شوم بروم بیرون؟ یعنى چه؟ آخر فشار مىآوردند به مساجد، فلان، هى مساجد بخوانند، چهکار کنند، چه … قشنگ یادم هست من. بعد ایشان گفتند که آقاى بروجردى حکم کرده. گفتند: خب ایشان حکم کرده، ما از باب اینکه حکم مرجع هست، لابد برایش ثابت شده هرچه هست، باید اطاعت کنیم و چیز باید انجام بدهیم.
اما اگر … من نمىخواهم به ایشان چیز بکنمها، ایشان شاید به اصطلاح براىشان مظنهاى بود. ولى من با این مبانىاى که الآن دارم، اگر آقاى بروجردى حکم هم مىکرد، روزه مىگرفتم. اگر مرجعى حکم بکند و انسان یقین داشته باشد بر اینکه حکمش مخالف است، حرام است اطاعت کند. حرام است، نه اینکه واجب است.
حکم مجتهد، در صورتى نافذ است، که انسان، علم به موافقت با حکم الله، یا حداقل شک داشته باشد. ولى اگر انسان یقینِ به مخالفتِ حکم مجتهد به واقع داشته باشد، حرام است اطاعت کند. باید روزه بگیرد، و ترتیب اثرى به حکم او [ندهد] حالا البته کارى ندارد که داد و بىداد کند. براى خودش مثلا برود انجام بدهد دیگر. خب مثل اینکه خیلى اتفاق مىافتد دیگر. خیلى اتفاق مىافتد راجع به چیز حکم مىکنند. اتفاق افتاده؛ ما هم داریم مىبینیم. فعلا که … حالا امسال اینطور شد، ولى همه سالها که اختلاف بود. مىبینیم حکم هم مىشود و شما … و چیز است … مىدانید که دیگر این مسئله صحت ندارد، نباید افطار کنید، باید روزه بگیرید. آن سال عجیب بود که این قضیه اتفاق افتاد، اتفاق افتاد و اینها براى ما عبرت است، براى ما عبرت است که مواظب باشیم، اطرافیان مىآیند مسائل را درست مىکنند، اینطرف، آن طرف، فلان، آى اینطور است، آى آنطور است، آى مصلحت است، آى فلان است، آدم را کمکم، کمکم شل مىکنند و در یک امر واقع شده قرار مىدهند؛ انسان باید بایستد و اعتناء نکند، و الّا کلاهش پس معرکه است.
اللهمَّ صلِّ عَلى محمَّد و آلِ مُحمَّد