جلسه ۱۱۸ درس خارج فقه، مبحث حج
استاد: حضرت آیت اللـه حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
تاریخ: ۷ جمادی الثانی ۱۴۳۲
[button color=”orange” size=”small” link=”http://file.pormatlab.com/kimiyasaadat/haj118.mp3″ icon=”” target=”false”]دریافت صوت[/button]
[button color=”red” size=”small” link=”http://file.pormatlab.com/kimiyasaadat/haj118.pdf” icon=”” target=”false”]دریافت متن[/button]
خلاصه:
۱ حقیقت بسیطیه یا غیر بسیطیۀ تکالیف هیچ ارتباطی با مکلف ندارد بلکه در مقام ثبوت است. ۲ مبحث شرایط ضمنی در تکالیف از مسائلی است که کمتر به آن توجه شده است و معدودی از علماء راجع آن بحث کرده اند که آن هم کامل نیست. ۳ احکام بر اساس یک فهم عقلانی و عرفی و یک ادراک منطقی نازل شده است و هر کدام را باید بر اساس ملاک خودش مورد بحث و بررسی قرار داد. ۴ مرحوم آقای حداد و مرحوم علامه طهرانی، حضرت علی بن جعفر (مدفون در قم) را بسیار جلیل القدر می دانستند و حتی می فرمودند خوشا به حال مرحوم آقای انصاری که در کنار مقبره ایشان دفن شده است. ۵ وقتی جهالت جای عقلانیت و منطق را بگیرد و نفهمی جای شعور و ادراک صحیح را بگیرد، انسان دیگر نه برای دین ارزش قائل می شود و نه برای امام زمان، زیرا رحمت خدا جایش را به شرارت می دهد.
متن: مجلس ۱۱۸
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
راجع به شرط ضمنى که در جلسه گذشته عرض شد بعضى سؤالاتى داشتند و البته تتمّه آن را امروز بگوییم و بعد وارد بحث خودمان که بحث است احرام بشویم. به طور کلى اصل اولى در موضوعات شرعیه بر پیروى از اساس و سیره عرف و سنت عقلائیه است این اصل اول در همه مسائل است؛ آن وقت این مسئله در مورد معاملات هم به همین کیفیت شکل پیدا مىکند در مورد عبادات هم به همین وضعیت شکل پیدا مىکند و فقیه باید به این اصل مهم پى ببرد که به طور کلى میزان شرع بر اساس پیروى و متابعت از مبانى و سیره عرف است؛ ولى ما احساس مىکنیم که فقهاى ما و بخصوص اصولیین اینها از این مسئله فاصله گرفتهاند و تصور ایشان بر این است که شرع در یک فضاى خاص تدوین شده و به ما ارسال شده است فضایى که مخصوص به خودش است و در یک فرهنگى که براى خودش تدوین کرده و براى خودش این موضوعات را قرار داده است این تدوین شده است و بعد به ما ارسال شده است دربعضى از موارد با سیره و سنت عقلائیه و عرف مطابقت دارد، در بعضى از موارد ندارد و این هیچ ارتباطى به متابعت سنخیت موضوعات شرعیه و مبانى شرعیه با مسائل عرفیه نیست.
این مسئله غلط است معیار و بناى شارع بر تفاهم عرفى است و بر ارتکازات عرفى است مثلا در موارد خاصى که خود شارع در آن جا نظرى داشته باشد نسبت به این قضیه قبلا هم صبحت شد و مثالهایى را در این جا عرض کردیم که این تحدیدات و تقییداتى را که شارع مىکند اینها نه بر اساس تعیین یک مبناى شرعى و تعریف شرعى است در قبال آن متفاهَم عرفى، بلکه بر اساس حَسم خلاف است؛
یعنى براى رفع خلاف شارع این تحدید را انجام میدهد. مردم به شک و شبهه مىافتند حالا این تعیینى که شده عرف تا چه حد نسبت به این مسئله تفاهم دارد؟ بخاطر این قضیه مىآید شارع یک بنایى را قرار میدهد.
فرض کنید که همین اقامت عشره أیام که بناى بر اتمام است و ما قبل عشره أیام بناى بر قصر است قصر در صلاه و ترتب سفر، خب این عشره أیام یک حسابى که خاص است ندارد که حالا شرع در این جا آمده روى خصوص عشره أیام یک لحاظى را در نظر گرفته، نه این جا آمده است تا خلافى نباشد تا چه مدتى انسان؟ خب در ده روز کسى بخواهد بماند این بعد ده روز دیگر از سفر در مىآید مىگویند سفر ده روزه، کسى که ده روز در یک جا بماند این دیگر تقریبا نمىشود به او گفت تازه وارد! این از تازه واردى او را خارج مىکند.
یا فرض کنید که آن مسئله ثلاثین یوم این مسئله ثلاثین یوم خب این قضیه مسئلهاى است که شخص را از جنبه سفر بودن خارج مىکند یعنى حالت ترددى را که براى انسان در سفر پیش مىآید هم براى خود و هم براى افراد که حالا بمانند نمانند ده روز کمتر بیشتر، شارع مىگوید که اگر همین طورى ماندى ماندى دائماً نیت براى تو پیدا شد مىتوانى بمانى قصر را ادامه بدهى ولى دیگر وقتى که به یک ماه رسید در این جا مرض ندارى که دو روز، دو روز ادامه مىدهى مىخواهى نمازت را شکسته بخوانى! نه دیگر از این جا به بعد اگر یک ساعت بمانى نمازت تمام است دیگر یک ماه در یک جا ماندى و جزو آن اهالى شدى لذا عرض کردم در مسئله احرام از مدینه این قضیه بایستى که این جا مورد توجه قرار بگیرد که چرا شارع در آن جا محاذات با میقات را کافى دانست آن هم براى کسى که أقام بها شهراً این سرّ آن همین مسئله است که در اینجا مبناى عرف بر این است که این دیگر جزو آن شهر به حساب مىآید جزو آن مُواطِنین در این جا به حساب مىآید
و شارع هم حکم مُواطن رادر این جا به او داده است.
این مسئله یک مسئله عرفى است ما همین مسئله را در تمام- و حتى اگر نگوییم در تمام، در اغلبِ- موضوعات شرعیه و در اغلب مسائل شرعیه این مسئله را ملاحظه مىکنیم که بناى شارع بر متابعت از عرف است، عرف در این جا چه مىگوید؟ مسائل زیادى در این جا داریم؛ یعنى خیلى مسائل زیادى داریم که اگر بخواهیم اینها را در نظر بگیریم به طور کلى اصلا فقیه فکرش و فهمش تغییر پیدا مىکند و خیلى ..، یک فهم باز و یک افق بازى براى او پیدا مىشود و آشکار مىشود. البته بایستى که کاملا به مبنا وارد باشد همین طورى الّابَختَکى نیست که بیاید و همین طورى چیزى را بدون پایه و بدون رسیدن به ادله تغییر بدهد چطور این که ما مىبنییم که همه چیز دَرهَم و بَرهَم و فلان و این حرفها، نه بایستى که روى حساب و کتاب باشد و با اشراف بر ادله بیاید.
یکى از مسائلى که الان هست همین مسئله کاشتن ناخنى است که خانمها فرض کنید که دارند این را خیلى سوال مىکنند که آیا ممانعت از وضو دارد یا ندارد خب ببینید این یک مسئلهاى است از آن طرف ادله مىگویند چیزى مانع از پوست از أجزاء بدن نباید باشد اگر مانع و حائل شود باید حذف شود شما الان در این جا مشاهده مىکنید فرض کنید که روغنى مالیدید کرمىشخصى مالیده و این وقتى نگاه مىکنید مىبینید که جرمیت ندارد یک وقتى زیاد است جرمیت دارد این مانعیت حاصل مىشود یک وقتى نه مثلا فرض کنید که جرمیت آن از بین رفته و لیکن چربى مانده اما دیگر شارع نیامده بگوید که بابا براى این که حائل نباشد باید به پیشانى هم سنگ پا بکشى این را دیگر نگفته، این را دیگر خود عرف مىآید این مسئله را ارزیابى مىکند که حالا فرض کنید که باید یک مقدار هم چربى باشد این منافات ندارد الان به این چه مىگویند؟ به این مىگویند پوست به این نمىگویند
مانع به این نمىگویند حاجب به این پوست مىگویند اگر نگاه کند شخص یک چیز مىبیند یک امر واحد در این جا مىبیند این مسئله این نیست. یا فرض کنید که در مورد مو شارع گفته که بایستى که جلوى مو … این یک چیزى که من مىبینیم که در رساله هاى عملیه هم حتى این اشتباه در آن جا هم پیدا شده است جلوى سر فرض کنید که مقدام[۱] سر در این جا بایستى که این مورد مسح قرار بگیرد که این که مورد مسح قرار بگیرد آیا شارع گفته است که مسح باید روى موى همان مقدام سر هم باشد این را هم گفته یا نه؟ گفته این سر بایستى که جلوى سر مورد مسح قرار بگیرد؟ خب حالا سر را مورد مسح قرار مىدهد ممکن است مویى که این جا هست مال این جا باشد این مو را آورده فرض کنید که این جا؛ بعضى هستند که این جا مو ندارد از این جا مو را مىکشد از ریششان مو مىآورند این جا یعنى سرشان مو دارد! این که آمده این جا حتما باید این را بزنى کنار آن اصل هیئت اصلى و شکل طبیعى و باصفاى خودش روشن بشود معلوم بشود بعد مسح کنیم؟
نه! ما یک همچنین چیزى در ادله نداریم که حتما مویى که باید روى آن مسح شود مال خود همان رستنگاه باشد ما یک همچنین چیزى نداریم ما داریم که جلوى سر را باید مسح کنیم خب ما هم جلوى سر را مىکشیم پس کله را که نمىکنیم جلوى سر را مسح مىکنیم حالا مو فرض کنید که از این جا آمده این جا، بعضى موهاى این جا را مىآورند در این جا که حالا به هر نحوى، یا فرض کنید که افرادى که مىآیند در این جا مو مىکارند آنهایى که مو مىکارند باید بگوییم که این مو الان نیست و باید بکَنَد این را دوباره شب بروند بکارند، شب مىکارند یا روز خلاصه این مو را که مىخواهند بکارند براى مردم مىکارند دیگر، بله خب بالاخره؛
نه آقا همین جلوى سر، در حالتى که این مو موى خودش هم نیست موى پایش را فرض کنید که برداشته آورده این جا کاشته بالاخره عوض بدل کرده، باشد اشکال ندارد این منافاتى در این جا ندارد.
روى همین اساس یکى از مسائلى که سوال مىشود مسئله ناخن است این ناخنهایى که مىکارند، این ناخنها خب بین این فاصله مىآید دیگر؛ یعنى ناخن غیر از اصلى و اینها است این در اینجا بایستى که مورد لحاظ قرار بگیرد که این آیا جنبه موقّتى دارد یا این که جنبه غیرموقّتى؟ اگر جنبه جنبه موقتى دارد موقع نماز باید برداشته شود، چون دو چیز به حساب مىآید اگر جنبه دائم دارد یعنى فرض کنید که یک چیزى قرار مىدهند واین براى همیشه مىماند چه اشکال دارد روى همین وضو گرفته شود؟ چه منافاتى دارد این هم ناخن است دیگر، این که باید به اجزاء برسد این در این جا حکم همان جزء را پیدا مىکند و نه این که دو چیز به حساب بیاید، حکم یک چیز را در این جا پیدا مىکند فلهذا در این جا وضو گرفتن روى اینها اشکال ندارد.
اینها چیزهایى است که خود فقیه مىتواند استنباط کند کیفیت لحاظ شارع را بر اساس آن پیروى از مسائل عرفیه مىتواند ملاحظه کند همین قضیه را شما در مورد اصول عملیه که آن جا دیگر اصلا جاى این حرفها است کجا اصل برائت جارى کنید کجا احتیاط کنید کجا استصحاب کنید مگر هر جایى مىشود استصحاب کرد مگر هر جایى مىشود اصل برائت اجرا کرد مگر هر جایى مىشود انسان چشمش را ببندد فرض کنید که بگوید لا تَنقُض الیقینَ بالشکّ؟ این حرفها تمام بر اساس موازین عرفى است لذا ما مىبنییم که در روایات و احادیث مسائل مختلف است در یک جا حکم به یک مسئلهاى و در جاى دیگر …، اینها همه بر اساس این است، یعنى آن فضایى که امام علیه السلام در آن فضا این حکم را
فرموده است این با مقتضاى عرفى به این نحو بوده است درحکم دیگرى که مخالف است فضا فرق کرده است، یعنى همان فضاى عرفى تفاوت کرده و امام علیه السلام جور دیگرى مىفرمایند و این بر اساس اختلاف بین مسائل و معانى عرف است البته خب دارد در بعضى جاها این طور نیست که به طور کامل باشد خود شرع هم مىآید براى خودش معیارى قرار مىدهد. یا این که مثلا در مورد عشره ایام هم مسئله همین است که آیا عشره ایام صبح تا شب است یا این که منظور شبانه روز است و همین طور سایر مواردى که ما اینها را مشاهده مىکنیم.
از جمله مسائلى که شارع در این جا تبعیت از عرف و سیره عقلائیه را ملاک براى ترتب حکم قرار داده است مسئله شروط ضمنى است، در شرط ضمنى همان طورى که قبلا گفتیم این مسئله مسئله مهمىاست که چطور در شرط ضمنى شارع مىآید و بر این اساس حکم را مختلف قرار مىدهد. در باب معاملات اگر شما بخواهید نگاه کنید مىبینید که شارع در واقع این معاملات فرض کنید که مىآید اسقاط خیارات مىکند این که اسقاط خیارات مىکند فرض کنید که خیار مجلس در مثلا خیارهایى و اختیاراتى که شخص دارد شما مسائل را نگاه کنید مىبینید که اینها همه مسائل عرفى است؛ مثلا در یک معامله که مىخواهد انجام شود خب بناى عرف در این معامله بر چیست بناى عرف بر این است که آیا معامله صحیح انجام شود و سلیم یا این که معامله معامله مَعیبى باشد؟ عِوض و معوَّض مَعیب باشد چه کسى فرض کنید که مىآید معامله مَعیبى انجام بدهد؟ معامله باید بر اساس صحت و سلامت باشد. پس بنابراین چه شما بخواهى چه نخواهى معاملهاى که انجام مىشود اگر در این معامله چه در عوض یا در معوض عیبى وجود داشته باشد خواهى نخواهى خیار براى صاحب عیب ثابت است دیگر نیاز نیست به این که شارع بیاید جعل خیار کند بگوید که آقا در مورد عیب …، اگر شارع در اینجا
نیامده پس بنابراین ما در اینجا خیار نداریم و خیارى وجود ندارد یا این که فرض کنید که در مورد غبن این یک مسئلهاى است که شارع در این جا لحاظ مىکند، من باب مثال امروز آمده یک معامله کرده اتفاقا در همان روز یک مسئلهاى پیدا شده و این چیزى که گرفته خیلى مثلا قیمت آن آمده پایین یا یکدفعه قیمت آن رفته بالا مثلا یک جنسى را فروخته به شخصى این کاسب است و تاجر است آمده این جور گفته است یکدفعه بر اساس یک مسئلهاى قیمت آن در آن روز آمده پایین این از آن مسائلى است که غبن به این کیفیت خیلى مورد بحث قرار نگرفته است؛ ولى در این جا همین غبن هم وجود دارد غبن در این جا موجود است مرحوم شیخ در مسئله خیارات و خیار غبن اصلا این فرع را در آن تا آن جا که یادم است تعرض نکرده است؛ ولى یادم است در همان وقت وقتى که ما خدمت مرحوم آقاى حائرى آن جا بحث خیارات را داشتیم چند روز با ایشان راجع به این قضیه بحث کردم بالاخره مُلزَم کردم که این قضیه جزو خیار غبن در این جا به حساب مىآید و آن اینکه مثلا در مورد خیار غبن گفته مىشود که در همان موقع شخص گران فروخته خب این خیار غبن ثابت است، قیمت این دستگاه فرض کنید که هزار تومان است این آمده سه هزار تومان پنج هزار تومان این را انداخته به این این در این جا خیار غبن است یعنى خود شخص بایع این موجب غبن شده است در این قضیه ولى این که غبن از ناحیه بایع در این جا نیاید از ناحیه غیر بایع در این جا غبن متوجه مشترى بشود این جا چطور؟
مثلا من باب مثال فرض کنید که یک مملکتى است آن طرف دنیا هر روز یک قانون دارد صبح یک قانون دارد عصر یک قانون دارد مثلا براى خودش آن یکى مىآید پشت میز مىنشینید یک چیزى درمىآورد آن یکى مىآید یک چیز دیگر درمىآورد خلاصه هر کسى مىآید یک حرفى مىزند آن قیمت را مىبرد بالا
و مىبرد پایین در یک همچنین مملکتى آن طرف دنیا مثلا حالا یک معامله این طورى فرض کنید که انجام مىشود طرف آمده معامله کرده فردا یکدفعه مىبیند که مسئله تغییر پیدا کرد و یا مثلا همان روز یکدفعه تغییر پیدا کرد و این قیمت آن یک مرتبه بالا رفت این مورد خیار غبن است مىتواند در این جا پس بدهد گرچه آن شخص بایع در این جا تقصیر ندارد ولى این تقصیر تقصیر نیست این یک الزامىاست که عرف این الزام را متوجه او خواهد کرد که این چیزى که تو الان در این جا فروختى این شخص الان متضرّر شده است این جنسى را که الان در این جا خریده اگر این جنس را این در این جا داشت این مىتوانست برود به قیمت چیز کند این شارع در این جا آمده و باعث شده یعنى در این جا این معامله بدون توقع یک مرتبه شخص رفته سرمایه او دوبرابر شده و بدون توقع یکدفعه یک نفر سرمایه او آمده پایین نصف شده خب قاعده لا ضَرَر و لاضِرار مىآید در این جا شامل مىشود این مسئله غبن است بله اگر فرض کنید که یک مدت معتنا بهى بگذرد یک هفته بگذرد بعد بیاید پایین خب در این جا مىگویند در این یک هفته مىتوانسته همه کار بکند با او ولى نکرده این دو روز بگذرد سه روز بگذرد یک مدت معتنابهى که بتواند انجام بدهد این در این جا غبن شامل مىشود مسئله غبن در این جا هست یا فرض کنید که به عنوان مثال شارع این قضیه خیار را در این جا آمده تثبیت کرده است گفته این یکى از خیارات است یک چیزى در این جا آمده گفته اگر مىخواهى این خیار متوجه مشترى نشود اسقاط کن خب اسقاط کن یعنى چه؟ یعنى بنده با علم به این که ممکن است امروز تا ظهر قانون عوض شود و بنده ورشکست شوم با علم به این بازى این را از تو مىخرم خب این وقتى که دارد این را در این جا مىگوید یعنى خودش اقدام بر ضَرَر کرده است من مىخواهم اقدام بر ضرر کنم عرف اجازه مىدهد مىگوید من مىخواهم جنس مَعیب بخرم کسى
جلوى من را نگرفته که حتما باید جنس سالم بخرم این خرید جنس در اختیار من است مىخواهم جنس مَعیب باشد مىخواهم جنس سَلیم و سالم باشد، دست ما در آن جا بسته است که حق من که براى اتخاذ جنس صحیح است این حق سلب شود و در صورت جنس مَعیب نتوانم استیفاى حقوق کنم این در این جا ظلم است و در این جا ضرر است.
تلمیذ: اگر دست او باشد چگونه است؟ یعنى وقتى که قیمت جنس بالا رفته است این فروخته ضرر کرده است این جا هم خیار دارد؟
استاد: همان خیار است طرف مشترى.
تلمیذ: اگرچه پایین بیاید فرق نمىکند؟
استاد: تفاوت نمىکند در طرفین است عرض کردم در طرفین این ضرر کرده الان مىتواند نگه دارد به یک قیمت بهترى چون این مىرود این را مىخرد و در حال خرید و فروش است.
تلمیذ: در طرف بایع تفاوت مىکند چون آنجا به این قیمت راضى بوده و سودش را برده دو یا سه درصد سودش را برده است و یکدفعه قیمت جنس افزایش پیدا مىکند این دوباره مىرود گران مىخرد گران مىفروشد.
استاد: از کجا گران مىخرد؟
تلمیذ: درصد سود بالاست.
استاد: پول ندارد شما به او پول بده الان برمىگردانم. مسئله در مورد طرفین است خب این مسئله چیست؟ این شرط ضمنى است. بر همین اساس این مسئله شرط ضمنى خیلى مهم است که چطور فقیه، آن وقت در همین راستا چیزى که فرض کنید که شارع در این جا آمده خیار مجلس است در خیار مجلس متفاهم عرفى چیست؟ این است که اگر فرض کنید که یک معاملهاى انجام شد احتمال این
که یکدفعه شخص متوجه شود عجب من یادم نبود من نباید این را مىخریدم او مىگوید عجب فلانى گفته بود این را براى من نگه دار من عجب حالا دیگر گیر کردم عجب، این مجلس اصلا اقتضاى این را مىکند که تا وقتى که طرفین در مجلس حضور دارند فضاى مجلس بتواند آن معامله را برگرداند این یک امر طبیعى است شارع آمده همین مسئله را امضا کرده گفته یکى از خیارهایى که داریم خیار مجلس است و اگر کسى بخواهد این خیار را اسقاط کند بایستى که این مسئله را اعلان کند که اسقطت جمیع الخیارات حتى خیار الغبن و المجلس آن وقت در آن جا دیگر از همان ثانیه به بعد این بیع بیع الزامى خواهد شد لذا فرض کنید که بعضى براى این که این خیار مجلس ساقط بشود تا وقتى عقد مىکند مىروند بیرون صاف برمىگردند داخل. این خیار تا طرفین متفرق نشوند نیست! ببینید یک همچنین اشتباهى هست من حتى دیدم در رسالههاى عملیه دیدیم این مسئله را، ببینید این عدم رسیدن به حاق فقه است، خیال مىکنند تا یکى مىرود خیار مجلس تمام شد إذا تَفَرَّقا این تفرق است، تَفَرَّقا یعنى بروند یعنى معامله را دیگر تمام شده تلقّى کنند و منتشر شوند نه همین که من این را فرض کنید که به شما مىفروشم شما مىگویید خریدم به ده تومان تا مىگویید فورى بروید بیرون و بعد از دو ثانیه بیایید داخل بگویید خیار مجلس دیگر نداریم ببینید این که نشد این بادمجان هم نیست که چه برسد به خیار! خیار مجلس به این است که تفرق پیدا شود؛ یعنى تمام بشود معامله، رضایت بر این مسئله حاصل شود با رضایت و خوبى و سلام و صلوات متفرق شوند تا آن جا دیگر خیار مجلس ثابت است اما یکى بلند شود .. دیدید الان در بنگاهها معاملات الان این کار را مىکنند خودم دیدم.
این مرحوم آقاسید قوچانى بود سیاحت غرب و سیاحت شرق دارد و خیلى آدم خوش مزه و آدم فاضلى هم بود فاضل و خوش مزه! و سید خیلى با عِرق و با
حمیّت و اینها بود، مىگفت در قضیه ازدواج ما آنها مىترسیدند من بزنم زیر آن مىگفت خلاصه رفتند به زور براى ما یک دختر گرفتند و در مجلس عقد مىترسیدند من بزنم زیر عقد تا آن عاقد آمد عقد را خواند پرید برود یک حیوانى هم اسم مىآورد مثلا فلان پرید بیرون که این خیار مجلس ثابت شود من نزنم زیر عقد بگویم قبول ندارم و فلان و این چیزها، زود رفت بیرون و برگشت که دیگر خیار مجلس هم تمام شود. خیار مجلس که این نیست. توجه مىکنید! اینها نکات اساسى استنباط است که چطور باید انسان متوجه بشود که این فضاى تشریع خیار مجلس در چه فضایى است آیا الان در همه جا در دادگاهها در بنگاهها در محاکم در امکنه معاملاتى و امثال ذلک، اینها همین قسم عمل مىکنند؟ نه اینها اصلا خیار مجلس نمىفهمند که چیست بپرند بیرون تِپى بیایند داخل مىگویند مىنشینند صحبت مىکنند خب راضى هستى تمام شد. [باید بگوید] فکرهایت را کردى دیگر نسبت به این مسئله چیزى ندارى وقتى که همه این مطالب و اینها که تمام شد آن وقت بعد مىآیند فرض کنید که مىگویند خیلى خوب مسئله حل شود و مسئله تمام شود این مىشود پیروى شرع از عرف بر اساس مبانى عرفیه.
همین مسئله در مورد شرط ضمنى هست براى ازدواج؛ در مسئله ازدواج هم شرط ضمنى داریم، شرط ضمنى چیست؟ بقاء ازدواج و بقاء نکاح است، این مسئله بسیار مهمىاست خیلى مسئله مهمى است. وقتى که شارع مَهر را تعیین مىکند این تعیین مَهر بر چه اساسى است؟ بر چه اساسى این مهر دارد تعیین مىشود؟ اولا این مَهر یک تکریمىاست از ناحیه شارع نسبت به زن، الان در خیلى کشورها براى مرد مَهر مىگذارند نه براى زن یعنى زن بایستى که به مرد پول بدهد که بیاید او را بگیرد قضیه برعکس است یا این که در خواستگارى زن بلند مىشود مىرود براى خواستگارى مرد این قضیه آن جورى است و بعد هم در این کشورهاى دیگر این
قضیه مَهر اصلا نداریم مَهرى وجود ندارد حالا این طرفینى است بعضى مىگذارند بعضى نمىگذارند فقط مىآیند عقد مىخوانند و بلند مىشوند مىروند زندگى مىکنند.
در این جا شرع آمده است بر اساس یک امر مُستحسَن عرفى، جعلِ حکم کرده است، الزام بر مرد در این جا آورده است بر اساس این امر استحسان، این استحسان عرفى را در این جا ملاحظه کرده است خب آیا در این مسئله به مجرد انشاء صیغه نکاح این در این جا مَهر واجب مىشود یعنى مرد باید دستش در جیبش باشد همین که گفت أنکَحتُ آن هم گفت قَبِلتُ آن هم دربیاورد بگوید این هم پولش! قضیه این جور است؟ یا این که نه، مهر بر اساس نکاح بر ذمه مرد مىآید ولى مشروط به دوام ازدواج است قضیه یعنى این شرط مسبوق است، شرط ضمنى است و سبق این شرط استدامه آن به استدامه خود نکاح است یا فوتى در این جا عارض شود.
تلمیذ: ولو این که دخول هم بشود؟
استاد: بله
تلمیذ: دخول مىکند و بعد بگوید طلاق باشد؟
استاد: بله
تلمیذ: آن جا باز مهر نمىآید؟
استاد: چرا؟
تلمیذ: استدامه نداشته دیگر.
استاد: کى مىگوید طلاق؟
تلمیذ: حالا به هر علتى که منجر به طلاق مىشود
استاد: ما کار داریم
تلمیذ: استدامه نکاح نشده است!
استاد: ما اینجا به آن علت کار داریم حالا استدامه آن را عرض مىکنم. شارع در این جا بر همین اساس آمده مهر را واجب کرده است این مهر بر اساس استدامه نکاح است؛ یعنى از کجا مىفهمیم این شرط یک شرط عرفى است و این شرط بر اساس سیره عقلائیه است؟ بر این اساس که یک عاقل بلند مىشود بیاید مهرى قرار بدهد براى زنى که مىداند فردا این ناشزه مىشود و از او جدا مىشود و به خانه پدرش مىرود؟ عاقل مىآید یک همچنین کارى کند؟ دیوانه است، یک وقتى مهر یک مهر جزئى است خیلى قابل توجه نیست مىگوید خب حالا بلند شد رفت هم رفت ولى یک وقتى نه مهر به عنوان مهر المثل قرار مىدهد و بعد هم فرض کنید که مثل کارهایى که امروزه خیلىها دارند انجام مىدهند دیگر بعد از یک هفته بعد از یک ماه بلند مىشوند سرناسازگارى و بعد هم به اجرا مىگذارند بدبخت مرد را بگیرند و خلاصه در تحت [فشار] غلاض و شداد که مهریه را بدهد این شرعى نیست، مگر دیوانه بوده که بلند شود بیاید … این جنبه متابعت از سیره عقلائیه و متفاهم عرفیه … و سیره عرفیه این جا این است که عرف آیا بر این نکاح و بر عقد صحه مىگذارد و مرد را ملزم مىکند یا نه؟ اصلا یک همچنین حرفى و یک همچنین مسئلهاى نیست.
اگر فرض کنید که آن قاضى دادگاهى که خودش این را مىگوید اگر این قضیه براى پسر خودش اتفاق بیفتد چه مىگوید؟ پسر رفته ازدواج کرده است همین فردا عروس مىگوید یا مهر بده یا مىروم خانه پدرم؛ مگر مهر مال من نیست؟ خب بیا بده! چه مىگوید وقتى مهر را گرفت ریخت به حساب او تمام شد، سیصد سکه، پانصد سکه را داد تمام شد، آن وقت مىگوید اصلا من بیخود با تو ازدواج کردم من را مجبور کردند پشیمان شدم این حرفها … خداحافظ شما!
دادگاه بعد هم که تمام شد مهرش هم گرفته دیگر خیالش راحت است خب این آدم چیست دیوانه است! این کسى که بیاید با این دختر ازدواج کند دیوانه است، این ازدواج، ازدواج سفیهانه است و سفیهانه از نظر شرع مردود و باطل است سفیه نمىتواند ازدواج کند معامله سَفَهى! اصلا یکى از معاملاتى که باطل است معامله سفهى است! شما یک مشت خاک را بردارید در ازاى صد هزار تومان بفروشید خب سفهى است خاک که دیگر پول ندارد ده تا بیل آن هم یک قران قیمت ندارد این معامله مىشود سفهى. خب این معامله از سفهى هم گذشته است جنونى است مگر این که یک نفر بگوید نخیر بنده این عقد را در این جا خواهانم ولو این که این عقد یک شب دو شب یک هفته دو هفته یک ماه بخواهد بیشتر طول نکشد خیلى خوب این مثل کسى است که اسقاط خیار غبن را مىکند، مثل کسى است که اسقاط خیار عیب را مىکند مثل کسى است که اسقاط خیار مجلس را مىکند و امثال ذلک، حکم آن را پیدا مىکند ولى لولا این مسئله نفسُ العقد و نفسُ النکاح لوخُلِّى وَ طَبعَه این عقد، چه اقتضایى مىکند در سیره عقلائیه و در سیرهعرفیه به مجرد نکاح آیا مرد ملزم بر اداى آن مهر است؟ نه، عرف را اگر شما بخواهید نکاح کنید بر مجرد این نکاح این طور نیست که بخواهد بپردازد این بر ذمه مىماند خب حالا بیاییم صبر کنیم فلان چه کنیم بگذرد داغىها بیفتد فعلا داغ است حالیش نیست کم کم بالاخره زندگى است فراز و نشیب خودش را دارد دیگر این مسائل بیاید بالا و پایین و تلخى و فلان .. این ماه عسل و شیره و بعد هم سرکه شیره همین طور کم کم مىآید بالا و پایین تا به سرکه و قره قوروت و این چیزها رسیده تا آن جا که- ا نشاءالله نمىرسد- بالاخره اینها را ببینند خب حالا که اخلاق همدیگر را دیدید حالا که دیگر با همدیگر مَچ شدید حالا که دیگر فهمیدید این کیست و این چیست حالا که دیگر فرض کنید که به روحیات و صفات همدیگر آشنا شدید از حالا
زندگى شما شروع شده تا حالا داغ بودید نمىفهمیدید.
تلمیذ: پیغمبر که اخذ مهریه کردند عرف آن زمان اقتضا مىکرده؟
استاد: بله
تلمیذ: عرف زمان پیغمبر اقتضا مىکرده؟
استاد: نه من حالا عرض مىکنم این مسئله را، آن هم عرف نیست، آن هم مسئله استدامه و اینها است. حالا این قضیه قضیه عرف است عرف در این جا در آن زمان هم مسئله همین طور بوده است مىآمدند فرض کنید که براى زنهاى عرب و اینها یک شتر طلا و نمىدانم چى برمىداشتند مَهر مىکردند … وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً النساء، ۲۰ و این کارها را انجام مىدادند براى حضرت خدیجه آن حکّام عرب و اینها اصلا مَهرهاى با چیزهاى عجیبى آورده بودند قرار داده بودند که مىگفتند یک همچنین افرادى آمدند و تو آمدى اینها را ول کردى و دنبال این رفتى که پدر ندارد و چه ندارد، یک همچنین چیزهایى بوده است، همان ها را شما حساب کنید تمام این مهرها را همه را براى شب مىخواستند کدام دیوانه مىآید؟ سفیه هم نمىآید یک همچنین کارى بکند مىگویند این از سفاهت هم بالاتر است سفیه هم نمىآید این کار را انجام بدهد خود عرف نمىآید این عمل را انجام بدهد این عمل را ابطال و ردّ مىکند.
تلمیذ: معذرت مىخواهم سوال ایشان این است که شما فرمودید که در ذمه مىآید فعلیّت آن در آن جایى است که زندگى آن روال خودش را پیدا کند ولى هنوز زندگى شروع نشده است حضرت رسول مهر را مىگیرد.
استاد: بله هنوز صحبت ما تمام نشده است، ایشان هم همان سؤال را داشتند من اول مىخواهم آن مبناى عرفى را جا بیاندازم و بعد بیایم ببینم این مسائل مخالف بر چه اساسى است، اول باید اصل قضیه جا بیفتد که به قول این آقایان
مىگویند فونداسیون بتن ریزى بشود شفته ریزى قدیمىها و بتن ریزى امروزى این شفته ریزى و به قول شما فونداسیون آن محکم بشود و آن وقت تا بتوانیم پایه روى آن بگذاریم والا اگر پایه را روى زمین عادى بگذاریم با یکدانه، نیاز به زلزله هم نداد دو تا باد بخورد ساختمان را در هم مىریزد … این را زود تمام کنیم که به بحث بعدى هم برسیم و الا اگر بخواهد طول بکشد که دومىفداى اولى شده است.
این مسئله یک مسئله عرفى است حالا بر اساس این مسئله عرفى شارع مىآید و تقنین الزام مَهر را مىکند سوال من این است این شارع که در مقام تشریع مىخواهد بیاید و تشریع مهر را بکند با این وضعیتى که من توضیح دادم که باید عرف در نکاحهایى که انجام مىدهد در ازدواجهایى که انجام میدهد مبناى آن بر استقرار زواج و زندگى است؛ یعنى وقتى که مىبیند این زندگى استقرار پیدا کرد حالا فرض کنید که این را مىپردازد.
الان هستند در خیلى از کشورها شما مىروید ماشین مىگیرید همان موقع نباید پولش را بپردازید باید برود یک ماه، پنج روز، یک هفته … با آن کار کند اگر عیبى نداشت، راضى بود و پسندید آن موقع مىآید پولش را مىپردازد یا این که اگر همان موقع پرداخته شده حقّ استرداد تا این مدت مىگذارند که شخص برود … خب و بسیار بسیار کار خوبى است بسیار بسیار روش پسندیدهاى است و همه باید این کار را انجام بدهند در هر جا مىخواهد این کار انجام بشود کار درست است شما برمىدارید یک وسیله مىگیرید کَم هم پول نمىدهید بعد مىبرید احساس ناراحتى مىکنید حالا باید همین طور در ناراحتى باشید یا این که نه یک هفته با او برو، مسافرت برو اگر دیدى راحت هستى در پیچها مسلط است در جاده مسلط است از تمام جهات براى تو معلوم شد در آن موقع ثبات پیدا مىشود و عقد مىشود عقد الزامى.
این مسئله مهر که در زندگى که کمتر از این نیست مهرى که شخصى مىخواهد بپردازد بر چه اساسى بپردازد؟ شخصى که مىداند این یک هفته دیگر او را در راه مىگذارد دیوانه است که بردارد پول بدهد! آقا بیا بگیر تا یک هفته دیگر برو، برمىدارد به کسى دیگر مىدهد یعنى این قدر مى ارزد که حالا یک هفته فرض کنید که این قدر پول بدهد که حالا خودش را بکشد و بمیرد و فلان این حرفها خب بلندشو برو این همه هستند این نشد آن یکى. در این جا قضیه چیست این با عقل و با مرام عقلا جور درنمىآید با سیره عرفى این مسئله جور درنمىآید این بر اساس استقرار است حالا شارع در این جا در مقام تشریع که مىخواهد تقنین کند بگوید من چه خاکى بر سر کنم، مبناى عرف بر استقرار است من در این جا بیایم چه بگویم؟ بگویم که بنا بر استقرار است خب کى این استقرار پیدا مىشود یک زندگى بعد از یک ماه استقرار پیدا مىشود یک زندگى یک سال باید بگذرد یک زندگى همان هفته اول معلوم است که آیا با همدیگر تفاهم دارند یا ندارند یک زندگى تا چندسال معلوم نیست من شارع چه قانونى بیایم وضع کنم که آن قضیه عرفى و متفاهم عرفى در این جا ملاحظه شود؟ قانونى نمىشود وضع کند نمىتواند قانون بیاورد بگوید مستقر بشوند خب مگر .. که فرض کنید که از فردا با همدیگر به تفاهم مىرسند معیار ما نداریم معیارى که در این جا در دست داشته باشیم این طرفین بعد از یک هفته دیگر زندگى ایشان دِسیبِل مىشود صاف قشنگ مىتواند برود جلو، یک معیارى داشته باشیم که اینها بعد از یک ماه زندگى ایشان روى روال مىافتد، معیار نداریم سلیقه مختلف است افکار مختلف است فرهنگها مختلف است عملکرد مختلف است برخوردهاى طرفین در این جا مسئله است شارع در اینجا آمده براى حَسم ماده خلاف گفته است که به مجرد عقد مهر در آن جا تعلق مىگیرد ولى چه پشت آن دارد شرط ضمنى، مهر اول تعلق مىگیرد ولى نه
این که بگیرد و بگذارد در جیب و حساب و خداحافظ شما و برود دادگاه و درخواست بدهد و برود پى کارش نه بابا دادگاه یقه او را مىگیرد مىنشاند آن جا، کجا دارى مىروى؟ البته مهر مىگیرد البته مىتواند شرط بگذارد عندَ القُدره و الاستِطاعه و امثال ذلک ولى ولى ولى .. این تعلق مهر این تعلق تعلق استمرارى است یعنى الزام آن مشروط به شرط لاحق است، آن شرط لاحق استمرار بقاء زوجیت است
تلمیذ: در این صورت نشوز مىشود ناقص؟
استاد: بله او مىشود ناقص
تلمیذ: در این صورت ما هم نمىتوانیم در زمانى که مرد یک اختلاف سلیقه دارد نشوز شده، مهرى بر ذمه است.
استاد: نخیر نمىتوانید باید ببینید قضیه ایشان به کجا مىرسد آیا زن ناشزه است آیا مرد تقصیر دارد؟
تلمیذ: .. بحث مال زن است زنى که ناشزه شده است والا مرد نشوز کند یقینا باید مهر را بدهد.
استاد: مرد نشوز کند؟
تلمیذ: بله.
استاد: نشوز مرد بفرمایید چه جورى است؟
تلمیذ: حالا آزارى مثلا نسبت به زوجه برساند، نفقه ندهد، بدخلقى کند، زندگى بر اساس …
استاد: حالا شما در مورد زن اگر زن ناشزه باشد چه؟
تلمیذ: همان را دارم عرض مىکنم مهر دیگر بر گردن او نیست.
استاد: نخیر نیست یک قران هم نباید بدهد نه تنها نباید یک قران بدهد تمام
پول عروسى و مسائل را باید از یقه او بکشد.
تلمیذ: این زمان طول کشید از یک ماه و دو ماه به ده سال و بیست سال.
استاد: صد سال، بنده مىگویم صد سال.
تلمیذ: این مَهر مىآید تا دم مرگ؟
استاد: مىافتد اصلا به قیامت، بله، کى گفته؟ زن ناشزه را که نباید مهر داد.
تلمیذ: بحث این است که در قرآن فرمود نِحلَه است
استاد: چى؟
تلمیذ: نحله است شما قبلًا فرمودید هدیه است.
استاد: خب همان.
تلمیذ: تشریف آوردى بفرمائید.
استاد: هدیه هدیه استمرارى است.
تلمیذ: هنوز نداده است در ذمه مىافتد.
استاد: اى عزیز من چون تشریف آوردى این نحله را بگیر، نه! مرده شور این تشریف را ببرند چون آمدى در این جا این را بگیر آن که آمده نشوز کرده خاک بر سر آن تشریفت!
تلمیذ: آخر این نحله واقعیت خارجى ندارد وقتى بر ذمه است هدیه بدهد شما مىخواهى هدیه بدهى کِى مىدهى آن عالَم مىدهى؟
استاد: نه آقا شرع در اینجا مىگوید که همین الان مىتوانى بدهى یعنى او مىتواند مطالبه کند شما باید به او بدهى مهریه را مىتواند مطالبه کند ولى وقتى که مهریه را مطالبه کند آن وقت دیگر در ذمه او مىماند نسبت به این؛ یعنى حالا که این را گرفته حکم امانتى را دارد که این امانت را باید تا دم استمرار زواج حفظ کند مىتواند خرجش کند فلان کند ولى این بر ذمه او هست اگر آمد و ناشزه شد
مىگویند آقا بى زحمت رد کن بیا!
تلمیذ: خب اگر ناشزه نشد تا آن وقت که طلاق گرفتند باز هم باید برگرداند.
استاد: آن وقت دیگر آن جا مسائل مختلف است، تقصیر کى هست زن مقصر است ممکن است زن تقصیر هم نداشته باشد، مرد مقصر باشد، تقصیر طرفینى باشد، پنجاه پنجاه باشد اینها همه هست إنشاءالله در آن رساله که راجع به مَهر قرار است بنویسم در آن جا مىگویم که اصلا بسیارى از اوقات مَهرالسنه تبدیل به مهرالمثل مىشود یعنى شخص براى این که از مهرالسنه سوء استفاده کند آمده … در حالتى که مهرالمثل باید بدهد، ظلم کرده است و این ظلم دامان او را مىگیرد وبایستى که با مهرالمثل و ….
و به عکس آن هم است و اگر زن آمده خواسته نشوز کند و خلاف کند و چه کند و زندگى را به هم بریزد آمده زندگى این را به هم ریخته و پدرش را درآورده مرد عمرش را از دست داده است همه آمدند جانب زن را دارند! مىگویند آن پدرى که از این مرد درآمده عمرش از بین رفته با این کارها- البته این باید ثابت شود همین طورى نیست- این را چه کسى باید بدهد پس لاضَرَر کجا رفته است؟ نه تنها مهر را باید بدهد تمام خسارات را باید به مرد بدهد، تو غلط کردى این طورى آمدى شوهر کردى! در خانه پیش پدرت مىنشستى شیطانى مىکردى، چرا آمدى پدر این بیچاره را درآوردى آن وقت اینها همه باید ثابت شود نه مرد مىتواند ظلم کند نه زن مىتواند ظلم کند هر کدام در جاى خودشان و در جایگاه خودشان، آن وقت این دین دین کامل نیست؟ این جورى است نه آن که شما الان دارید مىبینید که چه مسائلى و چه مطالبى هست الان کار به جایى رسیده است که تعجب مىکنم اصلا مردم مىترسند یک مهر بردارد آن جا به اجرا بگذارد فرض کنید زن
بگوید باید بدهى وگرنه به اجرا مىگذارم باید بدهى! نوشته است به مجرد عقد بر ذمه مرد تعلق مىگیرد که بپردازد! این هم مىرود اجرا مىگذارد، دادگاه هم میگوید: آقا تشریف بیاورید بپردازید خب مرد مىگوید بابا مگر من کاه خورده بودم که بیایم این را بگیرم
تلمیذ: یک شرط ضمنى دیگر هم بین مردم مطرح است.
استاد: چى؟
تلمیذ: یک تبادر ذهنى در ازدواجها هست مثلًا کسى که مىآید مهریه را به تعداد سال تولد مىگذارند ۱۳۸۰ سکه …
استاد: ۱۳۸۰ تا سکه؟
تلمیذ: بله هست دیگر الان مرسوم است بعد هم خودشان مىگویند: کى داده؟ کى گرفته؟ ولى وقتى که ازدواج صورت مىگیرد این چیزى است که الان مرسوم است خیلى جاها؛ ولى درعمل مىبینیم که وقتى ازدواج صورت مىگیرد مىروند شکایت مىکنند خب این را نمىتوانیم شرط ضمنى قرار بدهیم که یک مطلبى قبلا یادم است که حضرتعالى مثل این که فرمودید … اصلا عقد اشکال دارد
استاد: اصلا عقد اشکال دارد مىخواستم این را بگویم اصلا این عقد اشکال دارد
تلمیذ: عقد و همه …
استاد: همه، بله، اشکال دارد همین که مىگوید: کى داده؟ کى گرفته؟ اشکال دارد تمام شد
تلمیذ: در عمل مىگیرند.
استاد: آن دیگر بنده مسئول نیستم.
تلمیذ: إنشاءالله آقا آن کتاب مهریه را هم بنویسید.
استاد: مهریه را مىنویسم ببینیم کارى مىتوانیم بکنیم؟ بنده خدا یکى از دوستان و رفقا مىخواست ازدواج کند و موردى بود و طرفین هم متمایل بودند؛ موقع مَهر که شد اینها گفتند دو هزار سکه گفت: این خواهر بزرگترش قبلا ازدواج کرده دو هزار سکه بوده و ما کمتر نمىدهیم! حالا آن شوهر دیوانه قبلى نمىدانم روى چه حسابى بوده است آن هم همین طورى. حالا یا بخاطر پُز فامیلى یا بخاطر چى. گفته اتفاقا آنها هم نگفته بودند دو هزار تا، خود این دیوانه- از این دیوانهها هم پیدا مىشوند کم هم نیستند- رفته دو هزار تا داده، حالا به این هم مىگویند چون خواهرش دو هزار تا الّا بلّا هر کارى کردند نشد. حالا آن بابا هم کم داشته، بابا آکبند بوده، همه آکبند هستند، او هم نگفت این چه بساطى است؟ آن داماد قبلى دیوانه تو آمده دو هزار تا کرده این چه گناهى کرده که باید بسوزد؟! نه، فامیل است از آن طرف هم اگر بگویند چیز است داماد بیچاره گیر مىکند هیچى به هم خورد دیگر، پسر مىگوید من ندارم من دو هزار تا از کجایم بیاورم بدهم؟ من از الان تا آخر عمرم کار کنم پانصد تا نمىتوانم خلاصه تأمین کنم تا چه برسد به دو هزار تا و بعد هم با این شرایط و خب آن وقت نتیجه این که ازدواج آنها بهم خورد!
تلمیذ: …
استاد: بله ببینید این مهر بر اساس این عقد نکاح تعلق گرفته است اگر نشوز نباشد و تقصیر هم نباشد و مرد در این جا و بر اساس این توافقِ طرفینى این انجام شود خب مهر باید بپردازد، چون در این جا زن عامل [جدایى نیست.] گفتم در بین صحبتها ممکن است بر اساس اختلاف در سلیقه باشد، تقصیر نباشد این یک جور مىپسندد آن یک جور مىپسندد! این اختلاف در سلیقه است و آن وقت در مواردى که مسئله به تقصیر برمىگردد فرض کنید که او مقصر است، وقتیکه مقصر است باید به همان میزان کسر شود فرض کنید که یک ازدواجى است در این
ازدواج تقصیر از ناحیه زن است هفتاد درصد زن مقصر است ولى سى درصد هم مرد تقصیر دارد در این جا باز نباید همه مهر را داد در این جا باید لحاظ این کیفیت بشود البته باز یک مطلبى دیگرى در این جا هست که آیا ثَیّبه بوده یا أبکارًا بوده آن در این جا تفاوت مىآید نسبت به خصوصیت آن تعلق مهر یعنى به همین راحتى نیست قضیه، بالاخره على کل حال الان در این جا این زن تبدیل به ثَیّبه شده و این خودش یک مسئلهاى است از نظر چیز فرق مىکند، خب این نکته را بایستى که دراین جا لحاظ شود. من حیث المجموع بایستى که در جمع بین مسائل مختلفه آن میزان تشخیص داده شود اگر مرد در این جا مقصر است بایستى که همه مهر را بپردازد یا این که اضافه بپردازد این که در این جا مىگویند طلاق در دست مرد است درست است طلاق در دست مرد است زن نمىتواند طلاق بدهد ولى مسئله طلاق با مسئله مهر دو تا است، طلاق در دست مرد است و مرد مىتواند طلاق بدهد خب ممکن است طلاق در این جا ظلم واقع شده است بر این خب طلاق مىتوانى بدهى ولى بایستى که مهر المثل بدهى، طلاق در دست است دلیل بر چیز نمىشود.
الان بعضى از افراد هستند سوء استفاده مىکنند یک موردى بود که این مورد سوء استفاده کرده بود و تقصیر مرد بود و بعد هم آن مهرى که کرده بودند پانصد سکه بود ولى اینها بین خودشان گفته بودند که ما توافق بر مهرالسنه و این چیزها مىکنیم که با مخالفت اطرافیان روبرو نباشیم بعد از یک مدتى کارشان به چیز شد، ما تحقیق کردیم معلوم شد که نه تقصیر مرد است و این زن در این جا مظلوم واقع شده بود خلاصه صحبت شد- و قضیه مال چند سال پیش است شش یا هفت سال پیش است یا بیشتر- من گفته بودم که اشکال ندارد شما مىتوانید ایشان را طلاق بدهید بالاخره طلاق شرعا در دست مرد است و لکن شما باید مهریه ایشان را،
پانصد سکه را بپردازید گفت که ما مهر را به مهرالسنه تبدیل کردیم گفتم بنده تبدیل نمىکنم گفت ا شما؟ گفتم بله بنده تبدیل نمىکنم حالا جالب این جا است که گفته بود: ایشان ادعایى نسبت به مهر ندارند! گفتم بنده دارم شما پانصد سکه را مىآورید به بنده مىدهید بعد هم خواستید ایشان را طلاق بدهید طلاق بدهید! گفتند که خب اگر نشود چه؟ گفتم که: شما را به خیر و ما را به سلامت!! که رفتند به خیر و ما را هم …. راحت شدیم. اینها بمانند براى چه؟ براى آدم دردسر درست کنند؟ خدا خیرت بدهد از اول نیا! گفتم او بخشیده من نمىبخشم پانصدسکه بیاور این جا بعد مىگویم که اشکال ندارد طلاق مىدهى! توافق ندارى! بسیار خوب و من مىدانم پانصد سکه را چکار کنم. این طور نیست که هر کسى هر غلطى بخواهد بکند و بعد هم به حساب اختیار بگذارد! حساب و کتاب دارد!
إنشاءالله اگر بشود از فردا یک خرده زودتر بیاییم خسته نشویم در بحث اول. معمولا بحث اول کش پیدا مىکند یک فاصلهاى باشد که براى دومىهم آمادگى داشته باشیم من الان وقتم مىبینیم استارت باید بزنیم جاى نسبتا دقیقى هم هست.
تلمیذ: نسبت به درس قبل دو تا سوال در ذهن من است یکى خیار مجلس است که فرمودید براى این که حضور در مجلس داشته باشند طبق این مبنا دیگر لازم نیست حضور فیزیکى داشته باشند بلکه آنهاییى که با تلفن صحبت مىکند با این معامله …
استاد: بله مجلس فضاى عقد است نه مکان. فضاى عقد گاهى مکان خاص است گاهى همان اتصال است، هیئت اتصالیه خودش مىشود مجلس!
تلمیذ: یکى هم نسبت به عقد که شارع آمده مترتب کرده است مهر را بر دخول که: قبل از دخول باشد تمام یا بعد از دخول باشد نصف؛ حالا شاید مؤید
همین مطالبى که شما فرمودید که استدامه نکاح باشد مى شود اینگونه تطبیق کرد. حالا اگر این که بیوه زنى باشد این هم باز شامل مىشود که باز دخول باشد یا دخول نباشد این به چه جهتى است یعنى باز این جا بضع و کابین در نظر گرفته شده است که خب در این جا مصداق ندارد و دخالتى ندارد.
استاد: بله على کل حال این جنبهاى که شارع در این جا در نظر گرفته است کرامتى است که مىخواهد براى زن قائل شود این کرامت بین ثیبه و بین أبکار تفاوت مىکند پس نیمىاز این مربوط مىشود به بکر بودن او و نیمىمربوط مىشود به اصل اقدام بر نکاح، آن اقدام بر نکاح در ثیّبه موجود است لذا آن تفاوتى از این نظر نمىکند وقتى که دخول حاصل مىشود به خاطر این مسئله اقدام بر نکاح، شارع مىگوید که این بر آن مترتب باشد. ثیبه و أبکار بودن یک مطلب؛ و یک قضیه دیگر هم هست چه این حالا که عقد بخوانند دخول باشد فرق نمىکند چه ثیبه باشد چه أبکار باشد تفاوتى از این نقطه نظر ندارد، چون اقدام بر نکاح کرده است. یعنى خیلى در این جا ملاحظات واقعا چیزى در این جا شده است شارع خیلى در شرع … منتهى مسئله به گونه اى است که خب الان خیلىها ایرادهایى وارد مىکنند به این که الان مىبیند، واقعا به شرع در این جا ظلم مىشود که ما بیاییم نسبت بدهیم و چیزهایى که نبوده بیاییم آنها را بر شرع تحمیل کنیم، این طور که به این کیفیت که نیست!
تلمیذ: ببخشید قضیه بیع که فرمودید که حقیقت این است که وارد درغبن و خیار غبن مىشود این براى مشترى هم به همین شکل است بایع اگر قیمت بالا برود دیگر نمىتواند بخرد … اگر هم فسخ بکنند مشترى هم نمىتواند این جنس را بخرد …
استاد: خب نخرد! خب این مىماند سرجاى خودش آن هم مىماند
سرجایش این جا طورى نشده اگر این جنس دست بایع بود مشترى هم نمىخرید قضیهاى اتفاق مىافتاد؟ هر طور که ..
تلمیذ: زمان از دست مشترى رفته!
استاد: نه نرفته! صحبت در این است که چقدر ما باید زمان بگذاریم؟ در صحبتهایم عرض کردم یک وقتى یکى دو روز، یک فاصله اى که طرفین بتوانند تدارک کنند به این غبن گفته نمىشود یعنى طرفین مىتوانند تدارک کنند بعد قیمت برود بالا یعنى در این چند روز که مىتواند پولش را تبدیل کند به جنس دیگر، کارى انجام بدهد .. بعد یکدفعه بر اثر یک امر غیراختیارى یا سماوى یا غیرسماوى یا ارضى ارتفاع قیمت پیدا مىشود خب این دیگر در این جا غبنى متوجه طرفین نیست مىتوانیم بگوییم تسامح و تکاهل بر معامله است که انجام شده است ولى یک وقتى نه همان روزى که فرض کنید که این قضیه انجام شده این مسئله انجام مىشود یا یک روز قبلش بوده که طرفین اختیار ندارند مسلوب الاختیار هستند در تصرفات خودشان این جا خب ضرر متوجه این است یا آن است او بى جهت نفعى برده است و این هم بى جهت یک ضررى متوجه او شده است حالا اگر شما بگویى برگردانیم سرجاى خودش انگار معاملهاى نشده است بله معامله نکرده چیزى از جایش تکان نخورده است
تلمیذ: بعضى از اجناس هست که طبق عرف یک همچین قضیهاى را در پیش داریم مثلًا دلار و سکه همه مىدانند که صبح قیمت دلار و سکه فرق مىکند و اگر قرار باشد که به مجرد بالا و پایین رفتن تمام معاملاتى که انجام مىشود کنسل شود اصلا همه خود میدانند که اگر سکه مىخرند عصر با یک اعلام، قانون، کم شود یا زیاد شود.
استاد: خب این را خود ما گفتیم در صحبتمان، در آن جایى که بناى عرف بر
این است، در این مورد فرق مىکند باید بر اساس بنا باشد در مورد دلار بناى عرف است یعنى آن کسى که مىخرد مىداند که حتى پنج دقیقه دیگر ممکن است عوض شود پس با علمِ به این مىخرد
تلمیذ: مصداق غبن هست یا نیست؟ اصلا معلوم نیست مصداق غبن باشد چون تفاوت خیلى ناچیز است
استاد: نه یکدفعه ممکن است تفاوت زیاد باشد یکدفعه یک قضیه … آن کسى که این کار را مىکند با ریسک این کار را انجام مىدهد مثل این که فرض کنید که از اول مىگوید من خیار غبن را ساقط کردم مىگویند بابا ممکن است ضرر فاحش کنى مىگوید به تو چه ربطى دارد؟ من مىخواهم پولم را در جوب بریزم این هم همین است!
تلمیذ: در مَهر هم اینطور فرض کنیم عرف مهر المثل هست و این داماد هم توان پرداخت را دارد اما یک مرتبه قیمت سکه دو برابر مىشود این جا چه باید شود این جا باید باز همان در واقع قیمت و شأن راحساب کرد آن مقدارى که این باید پرداخت کند؟
استاد: بله بعضى چیزها هم در این جا هست؛ یک وقتى قیمت یک سِیر متعادل خودش را طى مىکند مثل همه چیزهاى دیگر. یا فرض کنید که صد متر زمین در فلان منطقه آن مهر کرده است این مىآید قیمت خودش را چیز مىکند یا مثلا فرض کنید که پول رایج که یک سِیر طبیعى خودش را دارد. یک وقتى نه یعنى مبنا و میزان عرف بر این قیمتِ عادى است، آن میزان براى تعامل در بین طرفین است در این عقد معامله یا نکاح یا غیر نکاح. و هیمن قضیه در مورد معامله است فرض کنید که طرف آمده یک معامله کرده بر اساس ده سکه گفته: در قبال آن ده سکه بده! خب این که مىگوید ده سکه بده ده سکه که یکدفعه بعد بشود دو برابر
این منظور است؟ هیچ وقت نیست مىگوید به جاى پول به من سکه بده این بین طرفین است ارتکاز طرفین بر این محوریت است بر محوریت سکه است لذا این که شرط ضمنى مىگویم خیلى مسئله مهمىاست بخاطر همین فروعات و نکات ظریفش مى باشد. اگر همان موقع که عقد مىکنند یکى آن جا بگوید آقا قرار است هفته دیگر فلان قضیه اتفاق بیفتد یکدفعه سکه مىشود دو برابر مىگوید نه آقا پس پنج تا کن! آیا مىگوید ده تا؟ نمىگوید دیگر، خر که نیست، این که مىخواهد برود سکه بخرد از جیبش باید بدهد، نمىآید که این کار را بکند. پس این در این جا قضیه مَهر هم بر همین اساس است، وقتى که مىبیند قیمت سکه رفت بالا به همان میزان مىآورد پایین، هزار تا مىشود هشتصد تا مىشود هفتصد تا، مگر این که آن سِیر و روند خودش را داشته باشد و آن روند متعارف را طى کند؛ بله با گذشت زمان هم زیاد شود اشکال ندارد.
من گفتم دیگر دو یا سه روز پیش آن قضیه را که یک ناشرى بوده بحار را داشته چاپ مىکرده از خلق الله پول گرفته بود پول نداشته تا کارش راه بیفتد بعد ورشکست مىشود، آن هم دیر به دیر، اصلا چند ماه مىگذشت یکدانه کتاب مىداد بیرون بعد به جاى آن یک انتشارات دیگر مىآید آن را ادامه مىدهد هر ماه یکدانه مرتب مىآید بیرون و نوشته در کتابهاى انتشارات قدیم اسمش را نوشته حالا آن طرف هم نمىآید پول را بدهد، هیچى بر ذمه خودش نگه داشت سالها از این قضیه گذشته، حالا که قیمت فرض کنید که آن مثلا اصلا پانصد تومان یکدانه فنجان هم دیگر نمىدهند زمان سابق با پانصد تومان یک گوسفند هفتاد کیلویى مىدادند اگر یادتان باشد، الان با پانصد تومان یک فنجان هم نمىدهند حالا که این جور شده آمده مىگوید پول آن موقع را بیایید بگیرید به خلق الله فرستاده آن آقا در مساجد این امام جماعت این مبلغى که آن موقع دادى سى سال پیش بیست سال پیش این
مبلغ شما بر ذمه بود خب حالا این قضیه چه مىشود؟ بعد به او گفتم آخر این چه وضعى است؟؟ [گفته بود] من از مراجع نجف سوال کردم گفتند نه آن پولى که دادى به خود همان قدر تعلق گرفته است خب آقاى بى انصاف اگر این قیمت بالا مىرفت به جاى این سیر صعودى، سیر نزولى مىکرد حضرتعالى همین را مىپرداختى آى دروغگو؟ مگر بنا نیست؟ فقط بنا به سرازیرى که نیست یا به سربالایى است .. آیا در سربالایى و سیر صعودى پول هم همین کار را مىکردى اینها دیگر چه عرض کنم چه بگویم اصلا گاهى اوقات انسان مىخواهد سرش را به دیوار بزند، از این همه نبوغ علمىمىماند که چه کند، متعجب مى شود، حالا شما مىخندید، آقا یک همچنین چیزهایى هست!
تلمیذ: میزان دقیق این افت مسئله تورم را نمىتوانیم مشخص کنیم.
استاد: اینها را دیگر بایستى که اهل خبره تا حدودى که مىتوانند تشخیص بدهند اهل خبره بازار آنهایى که اجناس عمومى دست آنها است خب مىتوانند بفهمند که امسال با سال گذشته چقدر فرق کرده است قدرت مردم براى خرید چقدر تفاوت کرده است خود ما هم مىتوانیم بفهمیم، فوقش یکى دو درصد کم و زیاد. ولى اهل خبره در بازار آن کسانى که ارز دستشان است جنس مىآورند و مىبرند در اختیار مشترى قرار مىدهند آنها مىتوانند ببینند که این مسئله را بفهمند.
تلمیذ: خود افت حجیت ذاتى که ندارد …. به چه ملاکى تفاوت مىکند؟
استاد: مبانى عرفى مثل استحسانات عقلى است.
تلمیذ: عقلى است؟
استاد: بله استحسانات عقلى است دیگر، چون روابط عرفى را خود عقل بر آن صحه مىگذارد جهت حفظ نظام از باب لزوم حفظ نظام این عقل بر آن روابط عرفى صحه مىگذارد، مگر در آن جایى که آن مصلحت اهم یا مفسده اهم در آن جا
مانع باشد.
تلمیذ: همیشه عرف شناور است.
استاد: نخیر عرف شناور نیست.
تلمیذ: هر زمانى مبانى یک جور اقتضا مىکند.
استاد: مبانى یکى است مصادیق شناور است مبنا یکى است از آن اول از زمان آدم تا الان هیچ سفیهى نمىآید فرض کنید که این جور معامله کند حالا در آن زمان کیفیت فرق مىکند. عوض و معوض یک چیز دیگر بوده الان عوض و معوض یک چیز دیگر است خود اصل یکى است مبنا یکى است روش و سیره یکى است ملاکات یکى است این تفاوتى نکرده است.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] خ ظ: قُدّام