کتاب مهرتابناک ج۱: سیره عملی مرحوم قاضی رضوان الله علیه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۰۵ | بازگشت به فهرست

شیفتگی مرحوم قاضی نسبت به حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام

[مرحوم حداد] می‌فرمودند:

«[مرحوم قاضی] در این اواخر عمر یک‌گونه حالت تحیّر و شیفتگی و بی‌قراری مخصوص نسبت به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام داشت. هر روز هنگام طلوع آفتاب و به خصوص وقت غروب آفتاب گریه می‌کرد، و در ایّام عزاداری سراسیمه و سر برهنه، والِه بود. روزی که قمه‌زن‌ها در حال قمه‌زدن از کوچۀ‌ او عبور می‌کردند، با شتاب از منزل بیرون می‌آید و در برابر در می‌ایستد و سر خود را بلند کرده، آماده می‌سازد که تا شاید یک قمه از قمه‌های آنان به سرش اصابت کند.»

حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد ـ روحی فداه ـ می‌فرمودند:

«مرحوم قاضی برای زیارت حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام زیاد از نجف أشرف به کربلای معلّی می‌آمدند، و با سایر زوّارِ عرب در کوچه و بازار می‌آمیختند. هیچ‌گاه دیده نشد که در مسافرخانه و فندقی بروند، بلکه به مساجد و مدارس می‌رفتند و چه بسا کنار خیابان روی خاک می‌خوابیدند. بسیاری از اوقات که در صحن مطهّر جا برای توقّف بود، در خود صحن بیتوته می‌نمودند و تا به صبح به زیارت و نماز و دعا مشغول بودند؛ و احیاناً هم روی سنگ فرشِ صحن، عبای خود را بر روی خود کشیده، می‌خوابیدند.»

مرحوم قاضی می‌فرمود:

«من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیده‌ام؛ در تمام مدّت عمر که بدین‌جا مشرّف بوده‌ام هر شب را در نقطه‌ای بیتوته کرده و خوابیده‌ام به طوری که جایی به قدر وسعت بدن من یافت نمی‌شود که در آن نخوابیده باشم.»[۱]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۰۶ | بازگشت به فهرست

توسّل به حضرت صاحب الزّمان در همۀ حالات و سکنات

«حضرت آقا خیلى در گفتارشان و در قیام و قعودشان و به طور کلّى در مواقع تغییر از حالتى به حالت دیگر، خصوص کلمۀ ”یا صاحبَ الزّمان“ را بر زبان جارى می‌کردند.

یک‌روز یک نفر از ایشان پرسید: آیا شما خدمت حضرت ولىّ عصر أرواحُنا فداه مشرّف شده‌اید؟!

فرمودند: ”کور است هر چشمى که صبح از خواب بیدار شود و در اوّلین نظر نگاهش به امام زمان نیفتد!“»

أقول (علاّمه طهرانی): چقدر این جمله شبیه است به کلام مرحوم آیه الله حاج شیخ‏ محمّد جواد انصارى همدانى ـ قدّس الله تربته ـ که چون از ایشان سؤال شد: چه وقت انسان حضور صاحب الزّمان می‌رسد؟!

فرمودند: «در وقتی که حضور و غیبتش براى انسان تفاوت نداشته باشد.»[۲]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۰۷ | بازگشت به فهرست

تواضع و فروتنی مرحوم قاضی

ایشان که آیه الله و مرجع تقلید است، به جای رفتن به مسافرخانه یا منزل کسی، در صحن و کنار مردها و زنان و بچّه‌های عرب که برخی از آنها هم خیلی کثیف بودند، می‌خوابیدند!

زیرا کسی که به حضرت سیّدالشّهداء به نظرۀ توحیدی نگاه ‌کند، همان خضوع و خشوع و تواضعی که نسبت به آن حضرت دارد، طبعاً نسبت به زوّار و نسبت به سنگ و درِ حرم و خاک کربلا هم همین ادب و تواضع را دارد.

این نظره و دیدگاه سبب شد که مرحوم قاضی به آن مقامات برسد، و یک قرن بگذرد و کسی مثل ایشان نیاید. چون این جهات و نکات را تا این اندازه رعایت کردند، خدا هم به آنها عنایت می‌کند:

﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ[۳].[۴]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۰۷ | بازگشت به فهرست

نحوۀ تکلّم مرحوم قاضی با شاگردان خود پیرامون مطالب توحیدیّه

[علاّمه طهرانی]: «آیا مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ در مجالس خود با شاگردان و رفقای خصوصی، هیچ از این مقوله‌های توحیدی تکلّم می‌کردند و مذاکره‌ای داشته‌اند؟»

مرحوم‌ قاضی بسیار مرد عجیبی‌ بوده‌اند؛ چون‌ یک‌ کوه‌ استوار، جان‌دار، و پر ظرفیّت‌ و پر استعداد. بعضی‌ از شاگردهایشان‌ مثلاً پس‌ از ده ‌دوازه ‌سال‌ که‌ نزد ایشان‌ رفت‌ و آمد می‌نموده‌اند، از توحید سر در نیاورده‌اند، و چیزی‌ از توحید حق تعالی‌ دستگیرشان‌ نشده‌ است‌؛ و نمی‌دانم‌ آیا ایشان‌ با آنها مماشات می‌کرده‌اند و پابه‌پای‌ آنها قدم‌ می‌نهادند؟ تا بالأخره‌ آنها به همین‌ عوالم‌ کثرات‌ مشغول‌ بوده‌، تا آن‌ آیت‌ حق رحلت‌ کرده‌اند.

ولی‌ بعضی‌ از شاگردها به عکس‌، خیلی‌ زود از معارف‌ الهیّه‌ و از اسماء و صفات‌ و توحید ذات‌ حق، علم‌ و معرفت‌ پیدا می‌کرده‌اند.

علاّمه‌ طباطبایی: «آری‌، مرحوم‌ قاضی با بعضی‌ از شاگردهای‌ خود که‌ نسبتاً قابل‌ اعتماد بودند از این‌ رقم‌ سخن‌ها می‌گفته‌اند. مرحوم‌ قاضی راستی‌ عجیب‌ مردی‌ بود، و با هر یک از شاگردها به مقتضای‌ استعداد و حالات‌ او رفتار می‌کرد.

اشخاص‌ هم‌ مختلف‌ بودند؛ بعضی‌ها از حیث‌ رشد، زودتر رشد پیدا می‌کردند؛ و بعضی‌ها این‌طور نبودند و رشدشان‌ به تأخیر می‌افتاد.

معمولاً ایشان‌ در حال‌ عادی‌ یک‌ ده ‌بیست‌ روزی‌ در دسترس‌ بودند، و مثلاً رفقا می‌آمدند و می‌رفتند، و مذاکراتی‌ داشتند، و صحبت‌هایی‌ می‌شد؛ و آن‌وقت‌ دفعتاً ایشان‌ نیست‌ می‌شدند، و یک‌ چند روزی‌ اصلاً نبودند و پیدا نمی‌شدند؛ نه‌ در خانه‌، و نه‌ در مدرسه‌، و نه‌ در مسجد، و نه‌ در کوفه‌، و نه‌ در سهله‌؛ ابداً از ایشان‌ خبری‌ نبود، و عیالاتشان‌ هم‌ نمی‌دانستند کجا می‌رفتند، چه‌ می‌کردند؛ هیچ‌کس‌ خبر نداشت‌!

رفقا در این‌ روزها در هر جا که‌ احتمال‌ می‌دادند، مرحوم‌ قاضی را نمی‌جستند، و اصلاً هیچ‌ نبودند؛ بعد از چند روزی‌ باز پیدا می‌شدند و درس‌ و جلسه‌های‌ خصوصی‌ را در منزل‌ و مدرسه‌ دائر داشتند. و همین‌جور از غرائب‌ و عجائب‌ بسیار داشتند؛ حالات‌ غریب‌ و عجیب‌ داشتند.»[۵]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۰۷ | بازگشت به فهرست

اهتمام بی‌اندازۀ مرحوم قاضی نسبت به عبادت و تهجّد

آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ وصیّ آن مرحوم که مدّت سیزده سال کسب فیوضات از محضر آن مرحوم نموده است ـ می‌فرمود:

«مرحوم قاضی یک حجره در مسجد کوفه داشت و یک حجره در مسجد سهله، و با آنکه چهار عیال داشت غالباً در مسجد کوفه و یا مسجد سهله بود و بسیاری از شب‌ها را در آنجا بیتوته می‌کرد و به تهجّد و تلاوت قرآن و شب زنده داری می‌گذرانید، و غالباً هم مسافت میان نجف و کوفه و یا سهله را پیاده می‌پیمود، و در بین راه غرق ذکر خدا بود؛ و گهگاهی هم این راه را با واگن اسبی که روی ریل حرکت می‌کرد و میان کوفه و نجف دایر بود طیّ می‌نمود.

و برای رفتن به کوفه که یکی دو روز ممکن بود به طول انجامد، قند و چای و جیگاره، گذشته از نان و دوغ که غذای معمولی او بود، لازم بود.»[۶]

مرحوم علاّمه طهرانی می‌فرمایند:

«مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ چهار زن داشت در چهار منزل، و تمام این زن‌ها هم خودشان خانه داشتند و مرحوم آقا هیچ نداشت، هیچِ هیچ! و مع‌ذلک بسیاری از شب‌ها مرحوم قاضی، که مردی هشتاد یا بین هفتاد و هشتاد ساله بود ـ که فوت ایشان در هشتاد و یک سالگی اتّفاق افتاده است ـ در حجره‌ای از حجره‏های مسجد کوفه یا مسجد سهله که در وسط بیابان واقعند، تنها و غریب که نه چراغی است و نه کسی، و غیر از بعضی از شب‌ها حتّی یک نفر تا صبح آنجا نیست، به عبادت و تهجّد مشغول بود.»[۷]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۰۹ | بازگشت به فهرست

کیفیّت سحر خیزی و نماز شب مرحوم قاضی

ایشان (آقای حاج سیّد هاشم حدّاد) در اوّل غروب پس از نماز مغرب مقدار مختصری به عنوان شام آنچه را که از منزل مجاور ـ یعنی منزل سر کوچه که عیالاتشان آنجا بودند ـ می‏آوردند، تناول نموده و پس از ادای نماز عشاء می‌خوابیدند. ساعتی می‌گذشت بیدار می‏شدند و از بام به زیر می‏آمدند و تجدید وضو نموده، بالا می‏آمدند و چند رکعت نماز با صدای خوش و آهنگ دلنشین قرآن از سوره‏های طویل می‌خواندند؛ و بعداً قدری همین‌طور متفکّراً رو به قبله می‏نشستند، و سپس می‌خوابیدند. باز بیدار می‏شدند و چند رکعت نماز دیگر به همین منوال می‌خواندند؛ و چون شب‌ها کوتاه بود لهذا دیگر وقتی به اذان صبح باقی نمی‏ماند. و چه بسا در این‌حال یا در دفعۀ اوّل که بیدار می‏شدند می‌فرمودند: «سیّد محمّد حسین، چای یا آب گرمی بیاور!» حقیر پایین می‌رفتم و روی چراغ فتیله نفتی چای درست می‌کردم و فوراً می‏آوردم.

می‌فرمودند: «مرحوم آقا (یعنی مرحوم قاضی) خودش این‌طور بود و به ما هم این‌طور دستور داده بود که: ”در میان شب چون برای نماز شب برمی‏خیزید چیز مختصری تناول کنید ـ مثل چای یا دوغ یا یک خوشه انگور یا چیز مختصر دیگری ـ که بدن شما از کسالت بیرون آید و نشاط برای عبادت داشته باشید.“»

بنابراین بنده (علاّمه طهرانی) هرچه ایشان (مرحوم حدّاد) میل داشتند، گاه آب جوش و یا چای و یا دوغ و یا خیار برایشان به بام می‌بردم، چون در آن فصل هنوز انگور نرسیده بود.[۸]

مرحوم علاّمه طهرانی می‌فرمایند:

«مرحوم قاضی اوّل شب می‌خوابیدند، بعد نماز می‌خواندند و بعد می‌خوابیدند و باز نماز می‌خواندند؛ همین‌طور تا دو ساعت به اذان که دیگر نمی‌خوابیدند.»[۹]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۰ | بازگشت به فهرست

حکایتی در توکّل مرحوم قاضی به خداوند

مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ روزی از بازار بزرگ نجف عبور می‌نمودند، یکی از اهل علم و دوستان ایشان برخورد به ایشان نمود و عرض کرد: کجا می‌روید؟ فرمودند: «به کوفه!»

اتّفاقاً با اینکه هیچ وقت از ایشان سؤال نمی‌کرد، پرسید: آیا برای رفتن به کوفه پول دارید؟ فرمودند: «ندارم!»

من گفتم: پس چگونه می‌روید؟ فرمودند: «از قدرت خدا دور نیست!»

من یک مرتبه در دلم خطور کرد که این سیّد دیوانه است، چطور با نداشتن پول به کوفه می‌توان رفت؟! و اتّفاقاً پیش خود هم هیچ پول نداشتم تا اقلاًّ به عنوان قرض به ایشان بدهم. یک‌مرتبه ایشان صورت خود را به طرف بنده نموده و با حالت غضب به من نگاه کردند!

با هم رفتیم تا اواخر بازار، ناگهان یک مرد عربی پیش آمد و دست ایشان را بوسید و یک ربع دینار به ایشان داد! ایشان فرمودند:

«دیدی گفتم از قدرت خدا دور نیست!»

پس ایشان چای و قند و جیگاره خریده و مرا به کوفه دعوت کرد، من عذر خواسته و از خدمتشان مرخّص شدم.[۱۰]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۱ | بازگشت به فهرست

اخلاص عمل

روزی عدّه‌ای از تبریز مبلغی را در اختیار مرحوم قاضی قرار دادند، ایشان هم دستور دادند تا با آن وجه برای زوّاری که به مسجد کوفه می‌آمدند و در آنجا بیتوته می‌کردند، دستشویی و حمّام و وسایل راحتی در مسجد بنا کنند.

هنگام اتمام این بنا ایشان مشاهده نمودند که در بالای آن کاشی‌کاری نموده‌اند که: این بنا به همّت و اهتمام حضرت آیه الله حاج سیّد علی قاضی به اتمام رسید در سنه… .

امّا این مرد، مرد الَهی است، دنبال هوای نفس و اسم و رسم نیست؛ نه اینکه بدش می‌آید، بلکه از آن فرار می‌کند. لذا آن‌چنان غضب و عصبانیّت بر ایشان غلبه کرد که نردبان برداشتند، به بالا رفتند، با تیشه کوبیدند و تمام کاشی‌هایی که اسم ایشان روی آن بود را خُرد کردند و بر زمین ریختند. سپس خندیدند و حالت شعف پیدا نمودند!

این حالت تظاهر نبوده است، بلکه حالشان این‌طور بوده است؛ اگر به ایشان می‌گفتند آن کاشی‌ها را یک نفر کنده است، ایشان قطعاً خوشحال می‌شدند و می‌فرمودند: خدا خیرش دهد!

علّت عصبانیّت ایشان این است که در جایی که محراب أمیرالمؤمنین علیه السّلام، مجسّمۀ خلوص و مظهر نازلۀ اسماء و صفات الَهی در آنجاست، اصلاً می‌خواهد در مقابل آن اسمی از خودش نباشد! می‌فرماید: اصلاً من چه کسی هستم که باید اسمم را در مسجد کوفه بگذارید؟!

این را می‌گویند اخلاص عمل. ایشان تا این حد مراعات می‌کردند! اینها نکته‌هایی است که عرفا به ما یاد داده‌اند، و در جای دیگری پیدا نمی‌شود. ممکن است بعضی‌ها به حسب ظاهر بگویند اسم من نباشد، ولی در باطن این‌طور نیست؛ اگر در حسینیه یا مسجدی که به اهتمام و سعی و بذل توجّه او بنا شده باشد، بنویسند شخص دیگری آن را ساخته است، آیا باز هم تفاوتی نمی‌کند؟! باید واقعاً برایش فرقی نداشته باشد.[۱۱]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۳ | بازگشت به فهرست

مرحوم‌ قاضی‌ از نقطۀ نظر عمل آیتی‌‌ عجیب‌ بود

مرحوم‌ قاضی‌ از نقطۀ نظر عمل‌ آیتی‌ عجیب‌ بود. اهل‌ نجف‌ و بالأخص اهل‌ علم‌ از او داستان‌هایی‌ دارند. در نهایت‌ تهیدستی‌ زندگی‌ می‌نمود با عائلۀ سنگین‌، و چنان‌ غرق‌ توکّل‌ و تسلیم‌ و تفویض‌ و توحید بود که‌ این‌ عائله‌ به ‌قدر ذرّه‌ای‌ او را از مسیر خارج‌ نمی‌کرد.

یکی‌ از رفقای‌ نجفی‌ ما که‌ فعلاً از اعلام‌ نجف‌ است‌ برای‌ من‌ می‌گفت‌:

«من‌ یک‌ روز به‌ دکّان‌ سبزی‌ فروشی‌ رفته‌ بودم‌، دیدم‌ مرحوم‌ قاضی‌ خم‌ شده‌ و مشغول‌ کاهو سوا کردن‌ است‌؛ ولی‌ به‌عکس‌ معهود، کاهوهای‌ پلاسیده‌ و آنهایی ‌که‌ دارای‌ برگ‌های‌ خشن‌ و بزرگ‌ هستند برمی‌دارد.

من‌ کاملاً متوجّه‌ بودم‌؛ تا مرحوم‌ قاضی‌ کاهوها را به صاحب‌ دکّان‌ داد و ترازو کرد، و مرحوم‌ قاضی‌ آنها را در زیر عبا گرفت‌ و روانه‌ شد. من‌ که‌ در آن‌ وقت‌ طلبۀ جوانی‌ بودم‌ و مرحوم‌ قاضی‌ مرد مسنّ و پیرمردی‌ بود، به دنبالش‌ رفتم‌ و عرض‌ کردم‌: آقا من‌ سؤالی‌ دارم‌! شما به‌عکس‌ همه‌، چرا این‌ کاهوهای‌ غیر مطلوب‌ را سوا کردید؟!

مرحوم‌ قاضی‌ فرمود: ”آقاجان‌ من‌! این‌ مرد فروشنده‌، شخص‌ بی‌بضاعت‌ و فقیری‌ است‌، و من‌ گاه‌گاهی‌ به‌ او مساعدت‌ می‌کنم‌؛ و نمی‌خواهم‌ چیزی‌ به‌ او بلاعوض‌ داده‌ باشم‌ تا اوّلاً: آن‌ عزّت‌ و شرفِ آبرو از بین‌ برود؛ و ثانیاً: خدای‌ ناخواسته‌ عادت‌ کند به‌ مجّانی‌ گرفتن‌، و در کسب‌ هم‌ ضعیف‌ شود.

و برای‌ ما فرقی‌ ندارد کاهوی‌ لطیف‌ و نازک‌ بخوریم‌ یا از این‌ کاهوها؛ و من‌ می‌دانستم‌ که‌ اینها بالأخره‌ خریداری‌ ندارد، و ظهر که‌ دکّان‌ خود را می‌بندد به‌ بیرون‌ خواهد ریخت‌، لذا برای‌ عدم‌ تضرّر او مبادرت‌ به خریدن‌ کردم‌.“»[۱۲]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۳ | بازگشت به فهرست

اعراض و دوری از اهل دنیا

باز شاگردی دیگر از شاگردان مرحوم قاضی می‌گفت:

«روزی من با آن بزرگ‌مرد به مسجد سهله رفته بودیم؛ مرحوم قاضی در بعضی از مقامات (مقام حضرت ابراهیم علیه السّلام) نماز می‌خواند، در حال قنوت که کف دست‌ها را به سوی آسمان بلند کرده بود یکی از اعراب مُعَیدی یک فِلس در کف دست ایشان نهاد. ایشان که نماز را تمام کردند آن فِلس را محترم شمرده و محفوظ داشتند و رو کردند به من و فرمودند:

”خداوند بعضی اوقات موهبت‌های به ظاهر حقیر به انسان می‌رساند که بعداً به واسطۀ آن مشکلاتی را مرتفع می‌سازد. کارهای خداوند همه از روی مصلحت است، خواه فکر ما برسد یا نرسد.“»

آن شاگرد می‌گفت: «من در خدمت مرحوم قاضی از مسجد سهله به مسجد کوفه آمدیم، مرحوم قاضی خواست تجدید وضو نماید، از داخل مسجد کوفه به طرف مشرق ـ که خارج از مسجد است و در آنجا وسایل نظافت و شیرهای آب قرار دارد ـ همین‌که خواستیم عبور کنیم مرحوم قاضی چشمش افتاد به یکی از اعلام و معروفین نجف که در خارج مسجد از آب لوله مشغول وضو گرفتن بود. از همان‌جا برگشت و در خارج مسجد در قسمت شمالی، جنب درِ مسجد که آب‌ها را داخل در لوله‌هنگ‌ها نموده و برای تجدید وضو و تطهیر مردم آماده کرده و قیمت هر کدام یک فلس بود، مرحوم قاضی آن فلس را داد و یک لوله‌هنگ آب خرید و با آن وضو گرفت و داخل مسجد شد و به سوی حجرۀ خود رفت تا به نماز و اورادش مشغول شود. مرحوم قاضی به من فرمود:

”آن شخص را که دیدی، می‌دانی که از اعلام و معاریف نجف است و اگر من آنجا می‌رفتم طبعاً باید با او سخن بگویم و سلام و علیک و … . این گفتارهای بی‌مورد و تعارفات رسمی غالباً در مواقع غیر لازم و ضروری صورت می‌گیرد، و بالنّتیجه حال توجّه و حضور را در عبادت پایین می‌آورد؛ من با آن فِلس رفع محذور نمودم و از برخورد و ابتلای با سخنان بیهوده و بلافایده‌ای که وقت و حال و نشاط عبادت را می‌رباید، خود را خلاص نمودم. حالا فهمیدی که آن فلس یک موهبت و إعطای عظیم الَهی بود که در آنجا مِن حیثُ لا نَحتسِب داده شد تا در اینجا موفقیّت و حال و وقت و نشاط عبادی ما را تضمین نماید؟!“»[۱۳]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۵ | بازگشت به فهرست

عملکرد مرحوم قاضی در رعایت احترام نسبت به عمامه

مرحوم قاضی عمامۀ خود را هر وقت می‌خواستند به سر بگذارند، دو دستی برمی‌داشتند و می‌بوسیدند و بر سر می‌گذاردند؛ و هم‌چنین در وقت خواب هرگاه از سر می‌خواستند بردارند، دو دستی برمی‌داشتند و می‌بوسیدند و در کناری می‌نهادند و می‌فرمودند:

«حرمتِ عمامه واجب است، عمامه تاج رسول الله است، عمامه تاج فرشتگان است.»[۱۴]و[۱۵]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۵ | بازگشت به فهرست

تأکید مرحوم قاضی بر رعایت احترام و تجلیل نسبت به سادات حتّی اگر طفل باشند

مرحوم حدّاد می‌فرمودند:

«روزی که مرحوم قاضی از نجف به کربلا آمدند، پس از چند لحظه‌ای توقّف در منزل، بیرون ‌رفتند. من هم در خدمتشان رفتم. چند قدمی که رفته بودیم یکی از اطفال من به دنبال من دوید و با من می‌آمد، من به آن مرحوم عرض کردم: اجازه بدهید من این … را منزل بگذارم و بیایم!

ناگهان مرحوم قاضی ایستاد و عصای خود را به زمین کوفت و چهره‌اش سرخ شد به طوری که رگ‌های گردن و پیشانی برآمد و گفت:

”نَشُد! نشد! سیّد هاشم چه گفتی؟!“

عرض کردم: این بچّه مزاحم است، گفتم او را در منزل بگذارم و بیایم!

فرمودند: ”این چه تعبیری بود که نمودی؟!“

عرض کردم: بچّۀ خود من است و این کنایه از پستی خود من بود.

فرمودند: ”دیگر حقّ این‌گونه تعبیر را نداری! خودت و اطفالت همه سادات و اولاد رسول خدایید. اهانت به بچّه سیّد، اهانت به رسول الله است!“

خود مرحوم قاضی همیشه فرزندان خود را با عنوان آقا صدا می‌زدند: آقا سیّد مهدی، آقا سیّد تقی، آقا سیّد محمّد حسن، و می‌فرمودند:

”ایشان اولاد رسول خدایند، غایه الأمر با فاصلۀ بیشتری؛ تکریم و تجلیل از آنها فرض است گرچه اولاد من باشند.“»[۱۶]و[۱۷]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۶ | بازگشت به فهرست

مرحوم قاضی: «پاره شود شکمی که چهار بچه سیّد بزاید و علویّه نشود»

و ایضاً حضرت آقای حاج سیّد هاشم می‌فرمود:

«هر وقت مرحوم قاضی به کربلا می‌آمد، در منزل ما وارد می‌شد و پیوسته به مادر ما علویّه خطاب می‌کرد، با آنکه مادر ما سیّده نبود؛ یک روز به محضرشان عرض کرد:

شما به ما علویّه می‌گویید با آنکه من سیّده نیستم، آیا این از باب تجلیل و تبجیل است؟! من که قابل نیستم عنوان علویّه بر من گفته شود.

مرحوم قاضی با شدّت و تندی فرمودند:

”پاره شود شکمی که چهار بچّه سیّد بزاید و علویّه نشود!“»[۱۸]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۷ | بازگشت به فهرست

اهتمام مرحوم قاضی نسبت به مجالس روضه

آقا سیّد محمّد حسن قاضی می‌گفتند:

«پدرم بسیار مرد متواضعی بود و نسبت به زوّار که به منزل او می‌رفتند نهایت احترام را داشت و گفتگو می‌کرد، و در مجالس روضه که در منزل خود می‌گرفت و مردم در روی حصیر می‌نشستند، خودش دمِ درِ اطاق و یا حیاط روی زمین می‌نشست پهلوی کفش‌ها به طوری که تمام بدنش در روی زمین بود، و با دست خودش یکایک کفش‌های واردین را جفت می‌کرد و همه را مرتّب می‌کرد در جلوی پای آنها بدون استثناء، و با همه با مرحمت و ملاطفت و مهر رفتار می‌کرد، و به مجلس روضه فوق‌العاده اهمیّت می‌داد.»[۱۹]و[۲۰]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۷ | بازگشت به فهرست

مرحوم قاضی بسیار به وادی السّلام نجف برای زیارت اهل قبور می‌رفت

از مرحوم‌ آیه‌ الحقّ آیه الله‌ العظمی‌ حاج‌ میرزا علیّ آقا قاضی‌ ـ رضوان‌ الله‌ علیه‌ ـ افراد بسیاری‌ از تلامذۀ ایشان‌ نقل‌ کردند که‌:

«ایشان‌ بسیار در وادی‌ السّلام‌ نجف‌ برای‌ زیارت‌ اهل‌ قبور می‌رفت،‌ و زیارتش‌ دو و سه‌ و چهار ساعت‌ به‌ طول‌ می‌انجامید و در گوشه‌ای‌ می‌نشست‌ به‌ حال‌ سکوت‌؛ شاگردها خسته‌ می‌شده‌ و برمی‌گشتند و با خود می‌گفتند: استاد چه‌ عوالمی‌ دارد که‌ این‌طور به‌ حال‌ سکوت‌ می‌ماند و خسته‌ نمی‌شود.»

عالِمی‌ بود در طهران‌، بسیار بزرگوار و متّقی‌ و حقّاً مرد خوبی‌ بود، مرحوم‌ آیه الله‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد تقیّ آملی‌ ـ رحمه‌ الله‌ علیه ـ ، ایشان‌ از شاگردان‌ سلسلۀ اوّل‌ مرحوم‌ قاضی‌ در قسمت‌ اخلاق‌ و عرفان‌ بوده‌اند.

از قول‌ ایشان‌ نقل‌ شد که‌:

«من‌ مدّت‌ها می‌دیدم‌ که‌ مرحوم‌ قاضی‌ دو سه‌ ساعت‌ در وادی‌ السّلام‌ می‌نشینند. با خود می‌گفتم‌: انسان‌ باید زیارت‌ کند و برگردد و به‌ قرائت‌ فاتحه‌ای‌ روح‌ مردگان‌ را شاد کند؛ کارهای‌ لازم‌تر هم‌ هست‌ که‌ باید به‌ آنها پرداخت‌.

این‌ اشکال‌ در دل‌ من‌ بود امّا به‌ احدی‌ ابراز نکردم‌، حتّی‌ به‌ صمیمی‌ترین‌ رفیق‌ خود از شاگردان‌ استاد.

مدّت‌ها گذشت‌ و من‌ هر روز برای‌ استفاده‌ از محضر استاد به خدمتش‌ می‌رفتم‌، تا آنکه‌ از نجف أشرف عازم‌ بر مراجعت‌ به‌ ایران‌ شدم،‌ ولیکن‌ در مصلحت‌ بودن‌ این‌ سفر تردید داشتم‌؛ این‌ نیّت‌ هم‌ در ذهن‌ من‌ بود و کسی‌ از آن‌ مطّلع‌ نبود. شبی‌ بود می‌خواستم‌ بخوابم‌؛ در آن‌ اطاقی‌ که‌ بودم‌ در طاقچۀ پایین‌ پای‌ من‌ کتاب‌ بود، کتاب‌های‌ علمی‌ و دینی‌؛ در وقت‌ خواب‌ طبعاً پای‌ من‌ به‌ سوی‌ کتاب‌ها کشیده‌ می‌شد. با خود گفتم‌ برخیزم‌ و جای‌ خواب‌ خود را تغییر دهم‌، یا نه‌ لازم‌ نیست‌؛ چون‌ کتاب‌ها درست‌ مقابل‌ پای‌ من‌ نیست‌ و بالاتر قرار گرفته‌، این‌ هتک‌ احترام‌ به‌ کتاب‌ نیست‌.

در این‌ تردید و گفتگوی‌ با خود بالأخره‌ بنا بر آن‌ گذاشتم‌ که‌ هتک‌ نیست‌ و خوابیدم‌.

صبح‌ که‌ به‌ محضر استاد مرحوم‌ قاضی‌ رفتم‌ و سلام‌ کردم‌، فرمود:

”علیکم‌ السّلام‌، صلاح‌ نیست‌ شما به‌ ایران‌ بروید! و پا دراز کردن‌ به سوی‌ کتاب‌ها هم‌ هتک‌ احترام‌ است‌.“

بی‌اختیار هول‌ زده‌ گفتم‌: آقا شما از کجا فهمیده‌اید؟ از کجا فهمیده‌اید؟

فرمود:”از وادی‌ السّلام‌ فهمیده‌ام!“»[۲۱]و[۲۲]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۹ | بازگشت به فهرست

تأکید مرحوم قاضی مبنی بر عدم پوشیدن لباس سیاه

حاج شیخ عبّاس [قوچانی] ـ رحمه الله علیه ـ می‌فرمودند:

«مرحوم قاضی همیشه لباس سفید رنگ می‌پوشیدند و به شاگردان خود نیز توصیه می‌نمودند تا لباس سیاه نپوشند. یک روز که خدمتشان رسیدم در تن من قبای قهوه‌ای رنگ بود.

فرمودند: ”چرا لباس سیاه پوشیده‌ای؟!“

عرض کردم: این که سیاه نیست!

با تندی فرمودند: ”سیاه نیست؟!“»

چون در شرع مقدّس، پوشیدن لباس تیره‌رنگ به مثابه سیاه‌رنگ، مکروه است و لباس‌های سفید و کم‌ رنگ مستحبّ است؛ لباس سیاه لباس اهل جهنّم است و لباس سپید لباس فرشتگان است[۲۳].[۲۴]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۱۹ | بازگشت به فهرست

اوصاف ظاهری مرحوم قاضی و ضرب‌المثل بودن نظافت ایشان

مرحوم قاضی به دلیل موقعیّتشان در آن موقع، چیزی از مصارف ضروری داخلی برایشان مهیّا نبود، و در منزل خود فقط حصیر داشتند؛ امّا وقتی بیرون می‌آمدند، زیباترین و شیک‌ترین و تمیزترین لباس‌ها را می‌پوشیدند، عبا و قبای ایشان در میان اجتماع به‌طوری بود که همۀ افراد از نقطۀ نظر تمیزی و ظرافت و جمال ظاهری ایشان را به یکدیگر نشان می‌دادند.

ایشان می‌خواهد بیان کند که من زاهد نیستم، ظاهرسازی نمی‌کنم و نمی‌خواهم به ‌وسیلۀ رفت و آمد و أعمال زاهدانۀ خود، جذب قلوب نمایم و افراد را به ‌سمت خود بکشانم.[۲۵]

به قدری عمامۀ مرحوم قاضی و پیراهن و قبایشان نظیف و تمیز بود که در این نیم‌قرنی که در نجف أشرف بودند ابداً خالی و یا لکی و یا چرکی در آن مشاهده نشد، و در نظافت ضرب‌المثل بودند؛[۲۶] ولی جوراب نمی‌پوشیدند و لباسشان در زمستان و تابستان به رنگ سپید بود، و در گرمای تابستان تکمه‌های پیراهن و قبا را باز می‌گذاردند.

مرحومِ رضوان مقام آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ قدّس سرّه ـ می‌فرمود: مرحوم قاضی فرمود:

«امروز آقا سیّد محسن حکیم در بازار که می‌رفتم به من گفت: ”سزاوار است حضرت‌عالی تکمه‌های خود را در ملأ عام ببندید!“

اگر باز این کلام را تکرار کرد به او می‌گویم: ”چه دلیل شرعی دارید؟!“»[۲۷]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۲۰ | بازگشت به فهرست

حکایتی در شدّت اهتمام مرحوم قاضی نسبت به رعایت بهداشت

[مرحوم حدّاد] فرمودند: «یک روز که [مرحوم قاضی] به کربلا مشرّف شده بودند، در دکّان من تشریف آوردند. من هم برای ایشان دوغ درست کرده و در آن یخ ریختم، چون با انگشت بهم زدم تا تقدیم حضورشان کنم، از خوردن استنکاف نموده و فرمودند: ”با انگشت بهم نزنید!“»[۲۸]

گرچه دست ایشان به حسب ظاهر تمیز است، ولی به آهن و چوب و این طرف و آن طرف خورده و طبعاً کثیف و آلوده به میکروب شده است. امّا این توصیۀ استاد به شاگردش فقط از نقطۀ نظر بهداشت نیست، بلکه یک مسأله تربیتی است؛ یعنی کسی که سالکِ بهترین و برترین راه‌ها در همه افق‌ها و جوانب و از همه حیثیت‌ها، و شاگرد یک چنین مکتب و مرام عالی و راقی است، باید عملش به عنوان یک فردِ منطقی باشد؛ نه اینکه عمل ایشان را هر شخص عادی ببیند، از لحاظ مسائل بهداشتی محکوم نماید؛ و این نحوه عمل نباید در مکتب عرفان باشد.[۲۹]

[divider style=”dashed” top=”20″ bottom=”20″]

پاورقی:

[۱]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۶۲.

[۲]ـ روح مجرّد، ص ۵۱۳.

[۳]ـ سوره الجمعه (۶۲) آیه ۴.

[۴]ـ نرم‌افزار کیمیای سعادت، متن سخنرانی‌های علاّمه طهرانی، احترام به بزرگان.

[۵]ـ مهر تابان، ص ۳۱۷.

[۶]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۵۲.

[۷]ـ آیین رستگاری، ص ۱۷۰.

[۸]ـ روح مجرّد، ص ۷۷.

[۹]ـ نرم افزار کیمیای سعادت، سخنرانی حضرت علاّمه طهرانی در روز جمعه ۲۱ جمادی‌الثانی سال ۱۴۱۵ ه‍ . ق.

[۱۰]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۸۴.

[۱۱]ـ نرم‌افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۱۲۸.

[۱۲]ـ مهر تابان، ص ۳۲.

[۱۳]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۵۳.

[۱۴]ـ الکافی، ج ۶، ص ۴۶۱؛ بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۶۹. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون اهمیّت و فضیلت عمامه رجوع شود به امام شناسی، ج ۹، ص ۲۸۳ الی ۲۹۳.

[۱۵]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۴۸؛ نرم افزار کیمیای سعادت, متن سخنرانی‌های مرحوم علاّمه طهرانی, احترام به بزرگان.

[۱۶]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۴۸.

[۱۷]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون لزوم احترام و تجلیل نسبت به سادات و اولاد رسول الله رجوع شود به الخصال، شیخ صدوق، ص ۱۹۶؛ جامع الأخبار، ص ۱۴۰.

[۱۸]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۴۷.

[۱۹]ـ همان مصدر، ص ۹۹.

[۲۰]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به کتاب حاضر، ص ۳۳۹؛ اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۵۱۱.

[۲۱]ـ معاد شناسی، ج ۲، ص ۲۶۶.

[۲۲]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون اهمّیت زیارت اهل قبور و تأثیرات آن رجوع شود به معاد شناسی، ج ۳، ص ۲۳۳؛ بحار الأنوار، ج ۶، ص ۲۵۶.

[۲۳]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۳۶.

[۲۴]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون شدّت کراهت پوشیدن لباس سیاه رجوع شود به الکافی، ج ۳، ص ۴۰۳؛ علل الشرایع، ج ۲، ص ۳۴۸؛ تهذیب الاحکام، ج ۲، ص ۲۱۳؛ مفتاح الفلاح، ص ۳۷۳؛ نور ملکوت قرآن، ج ۴، ص ۴۹۸؛ وظیفه فرد مسلمان، ص ۶۵، تعلیقه؛ رساله نکاحیّه، ص۱۸۴.

[۲۵]ـ نرم افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۱۳۱.

[۲۶]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون اهمّیت نظافت در اسلام رجوع شود به مکارم الأخلاق، ص ۱۱۷؛ دعائم الإسلام، ج ۱، ص ۱۰۰؛ مستدرک الوسائل، ج ۱، ص ۱۰۱.

[۲۷]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۴۹.

[۲۸]ـ روح مجرّد، ص ۱۱۰.

[۲۹]ـ نرم افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۶۹.

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن