جلسه ۵۵ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۵۵ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۵۵

فصل ۸: فى مساوقه الوجود للشیئیه‏

فصلٌ فى مساوقه الوجود للشیئیه، ان جماعه من الناس ذهبوا إلى أنّ الوجود صفه یتجدد على الذات التى هى ذات فى حالتى الوجود و العدم و هذا فى غایه السخافه و الوهن فإنّ حیثیه الماهیه و إن کانت غیر حیثیه الوجود إلا أن الماهیه مالم توجد لایمکن الاشاره إلیها بکونها هذه الماهیه.

در این بحث مرحوم آخوند بحث تساوى وجود و شیئیت را مطرح مى‏کند و به تبع بحث مساوقه وجود با شیئیت. صحبت در این است که ماهیت من حیث هى لا یقبل الاشاره الیها و با تعلق وجود و با عروض وجود بر ماهیت است که این قابلیت براى‏اشاره پیدا مى‏کند. چون ماهیت در تشأن ذات خودش و در حیثیت ماهوى خودش استواء الطرفین است بالنسبه به وجود و عدم، نه حمل موجودٌ بر او صحیح است، [صحیح است یعنى به معنى ضرورت‏] و نه حمل معدومٌ بر او ضرورت دارد، پس بنابراین ماهیت «من حیث هى لیست الّا هى»، بناءً علیهذا هنگامى ما مى‏توانیم به اواشاره کنیم و او شیئیت و شئ بودن را به خود ببندد و متّصف کند که وجود پیدا کند،

شیئ به معناى «المشیئ وجوده» است‏

شى به معناى «المشئ وجوده» است. المشیئى وجوده یعنى ذاتى که اراده و مشیت به او تعلق گرفته است، شئ یعنى «یقبل الاشاره»، شى‏ء یعنى ذاتٌ یقبل الاشاره، ذاتٌ تعلّق به المشیّه الوجود، ذات تعلق به المشیه و الاراده و اختیار المرید و الفاعل»، «شىٌ لا کالاشیاء» یعنى چیزى هست که‏اشاره به او بشود، چیزى هست که‏

مشیت وجود به او تعلق گرفته باشد. منتهى «لاکالاشیاء[۱]» نه مثل‏اشیاء دیگر.

فعلیهذا، گرچه از نقطه نظر مفهومى بین وجود و بین شیئیت اختلاف است، وجود به معناى هستى است و منشأ و مصدر مشیت است و شئ به معناى چیزى است که اراده و مشیت به شیئیت او و تحقق او تعلق گرفته، امّا از نقطه نظر مصداق خارجى بین وجود و بین شیئیت ما هیچگونه تفاوتى نیست بلکه اتحاد و هوهویه خارجیه است.

در اینجا بعضى‏ها قائل به واسطه شدند بین الوجود و العدم و گفته‏اند که این اتصاف ماهیّت به وجود لازمه‏اش در ظرف وجود نیست بلکه این اتصاف در ظرف عدم هم، به او تعلق مى‏گیرد. وقتى که مى‏گوئیم «الماهیه موجوده»، وجودى را که در اینجا حمل بر ماهیت مى‏کنیم به خود ماهیت برمى‏گردد، به اعتبار دیگر موجودٌ وصف براى ماهیت به شرط وجود نیست، وصف براى ماهیت به قید حیثیت نفس ذات و نفس ماهیت است.

همان طور که ما یک اوصافى داریم که این اوصاف به خود ماهیت برمى‏گردد صرف نظر از وجود و عدم، مانند این که در مثلث مى‏گوئیم که هر مثلث داراى سه زاویه است، یک زاویه‏اش کذاست و دو زاویه‏اش کذاست و قائمه و امثال ذلک، و یا از سه خط تشکیل مى‏شود. اوصافى که ما بر یک مثلث حمل مى‏کنیم در آنجا ندارد «به شرط وجود»، بلکه به خود ذات بر مى‏گردد. یا مانند این که حیوانیتى را که براى انسان ثابت مى‏کنیم، ناطقیتى را که حمل مى‏کنیم براى انسان، این اتصاف هیچوقت در ظرف وجود نیست بلکه اتصاف در ظرف ماهویت او است و در ظرف ذاتیت اوست، نه در ظرف یک وجود خارجى، یعنى سواءٌ اینکه انسانى در خارج باشد این حیوان ناطق است، یا انسانى اصلًا در خارج نباشد باز ماهیت انسان به معناى حیوان ناطق بودن است.

اما اگر انسانى در خارج نباشد ما دیگر نمى‏توانیم به انسان بگوئیم شى‏ءٌ، شى‏ءٌ گفتن در وقتى است که قابل‏اشاره باشد و مشیت وجود به او تعلق گرفته باشد تا

بگوئیم شى‏ءٌ، «این یک چیزى است» این چیز بودن گرچه با وجود مفهومش مخالف است، امّا از نقطه نظر مصداق خارجى عین وجود است، بچه‏ها هم این را مى‏فهمند. وقتى مى‏گوید: بابا! یک چیز براى من بخر، به معناى یک مفهوم ذهنى نیست، به معناى یک امر خارجى است؛ این امر خارجى را براى من بخر، فعلیهذا، از آنجائى که این ماهیت متصف به موجودیت است، این شرط وجود را از این اتصاف ملغى کرده‏اند و گفته‏اند موجودیت بر ماهیت حمل مى‏شود یعنى از لوازم خود ماهیت است، به وجود و عدم خارجى ارتباطى ندارد، چه باشد چه ماهیت در خارج نباشد، این ماهیت ظرف و موصوف براى موجود است‏

در منظومه مرحوم حاجى فرمودند[۲] و ایشان هم در اینجا میفرمایند که یک قاعده‏اى در اینجا داریم وآن این است که وقتى شما ماهیت را در ظرف عدم تصور مى‏کنید، این ماهیت چگونه با موجودٌ در اینجا مى سازد؟ شما که یک ماهیت را معدوم مى‏دانید، مثلًا شریکٌ البارى، وقتى که یک ماهیت معدوم را تصور مى‏کنید، چگونه متصف به موجودٌ مى‏کنید و واسطه قائل مى‏شوید بین نفى و اثبات؟ بین سلب و اثبات، و بین وجود و عدم؟ چگونه شما در اینجا قائل به واسطه مى‏شوید و نامش را حال مى‏گذارید یا ثابت مى‏گذارید و یا تقرر مى‏گذارید؟ وقتى که ماهیت در ظرف عدم است این وجود از کجا آمد و این را متصف به او کرد؟ این اصل معروفى که میفرماید: «ان الموصوف متقدمٌ على الصفه من حیث هو موصوفٌ فى ظرف الاتصاف، لا فى ظرف التحقق فى الخارج‏[۳]» موصوف همیشه تقدم رتبى و تقدم طبعى دارد بر صفت. این تقدم، تقدم در ظرف اتصّاف است نه در ظرف تحقق خارجى، یعنى در ظرف انتساب و در ظرف ارتباط این وصف به این موصوف قبلًا تحقق این موصوف لازم است. ثبت اْلعْرش ثمّ انْقشْ.

اول باید تحقق خارجى موصوف باشد تا اینکه یک صفتى را براى او ثابت کنید. باید یک زیدى باشد تا بعد بیائید علم را به او ثابت کنید. در ظرف اتصاف‏

وقتى که زید را مى‏خواهید بگوئید عالمٌ، تقدم رتبى و تقدم طبعى دارد بر عالم اما در ظرف خارج وقتى که زید را به لحاظ علم در نظر مى‏گیرید هیچکدام بردیگرى تقدم و تأخر ندارند و هر دو در خارج اتحاد و هوهویت خارجى و مصداقى دارند.

بنابراین وقتى که ماهیتى را مى‏خواهید بگوئید موجودٌ، باید قبل از اتصاف وجودى، وجود داشته باشد. لذا فرموده‏اند که وجود در ظرف تقرر حتى متقدم بر ماهیت است یعنى تا وجود نباشد حتى خود ماهیت را هم بر خودش نمى‏توانیم حمل کنیم. شیئیت زید در چه وقتى است؟ در وقتى که قبلًا یک وجودى بوده و بر این وجود تعیّن تعلق گرفته است. بر این وجود حد تعلق گرفته است. نه اینکه یک ماهیتى بوده بعد بر این ماهیت وجود عارض شده، همین که شما مى‏گوئید ماهیتى بوده‏است، بودن را براى ماهیت اثبات کردید. دیگر این وجود دوم چه معنا دارد که در اینجا عارض بر ماهیت بخواهید بکنید؟

بنابراین ما در عالم تقرر و در عالم ثبوت حتى قبل از خود ماهیت از نقطه نظر شیئیت و از نقطه نظر تحقق و حدیّت وجود را لازم داریم، وجود در مرتبه اول باید باشد. تقدم، تقدم طبعى دارد. نگوئید اول وجود براى خودش هست و چند سال بین او و بین ماهیت فاصله مى‏افتد، بعد ما ماهیت را از اینجا برمى‏داریم به آن مى‏چسبانیم؛ نه، تقدم طبعى باید داشته باشد یعنى آن که اولًا و بالذات روى آن جنبه تحقق بار مى‏شود وجود است، بعد نام آن تعین وجود، شکل وجود، فرم وجود، قالب بندى وجود، ماهیت مى‏گذاریم. بدون آن وجود تمام اینها باطل است و معنا ندارد.

حتى شیئیت خود زید، متقوم به وجود است‏

پس حتى شیئیت خود زید، متقوم به وجود است. این است که مى‏گوئیم «لا شیئى اقرب الى ذاته من نفس ذاته» هیچ تحققى نزدیکتر از خود آن ذات براى یک ذات شئ نیست. این هم باز متفرّع بر وجود است، یعنى اول باید در اینجا وجود باشد تا این بر او عارض باشد.

این معنا مطلبى است که مرحوم آخوند در صدد بیانش هستند. قبل از اینکه وارد بحث این مطلب بشویم که مرحوم حاجى هم در منظومه به تبع ایشان بحث‏

اثبات واسطه و اثبات حال را فرمودند، این نکته در اینجا به نظر مى‏رسد که حتماً گفته شود هرچند در اینجا تعرض نشده‏است. گرچه نمى‏دانم آیا این حاشیه ایشان در اینجا این معنى را مى‏رساند یا نمى‏رساند. اگر این معنا را برساند که فبها المراد و بعید مى‏دانم این معنا را نرساند. چون در اینجا یک عبارتى دارد بمعنا «انّه فى اىّ شیئ تحققت الماهیه تحقّقت الوجود الخاص، ویدور أحدهما مع الاخر حیث ما دار» این عبارت را مى‏توانیم معنا کنیم که وجود در هر مرتبه‏اى که مى‏خواهد باشد، در هر نشئه‏اى، چه نشئه تجردى، چه نشئه مادى، چه نشئآت وجوبى و ضرورى و چه نشئات امکانى، ماهیت دائر مدار آن است.

امّا اگر بخواهیم این مطلب حقیر را بر ایشان تحمیل کنیم، البته تحمیل حسن نه تحمیل غیر حسن. مى‏توانیم بگوئیم این بسیار حاشیه نفیسى است که در جلسات بعد درباره این قضیه صحبت مى‏شود.

وقتى مى‏گوئیم که وجود مساوق با شیئیت است، منظور ما از وجود چیست؟

وقتى مى‏گوئیم که وجود مساوق با شیئیت است، منظور ما از وجود چیست؟ آیا منظور ما از وجود، وجود خارجى است یا وجود در هر نشئه‏اى است ولو وجود ذهنى؟

کلام مرحوم آخوند دلالتى بر این قضیه ندارد ولى واقعیت امر چیست؟ وقتى که مى‏گوئیم وجود مساوق با شیئیت است، شئ را هم معنا مى‏کنیم به «المشئ وجوده» و ماهیت را هم به معناى یک ماهیت مبهم بدانیم و بگوئیم:، این ماهیت باطل است و هیچ تعینى ندارد و یک کلى است که نه در ظرف ذهن و نه در ظرف خارج، وجودى ندارد. پس این غیر از المشیئ وجودٌ است.

منظور از ماهیت در عبارت ماهیت با وجود فرق مى‏کند مفهوم ماهیت است نه مصادیق ماهیت‏

وقتى که بگوئید ماهیت با وجود فرق مى‏کند، منظور شما از این ماهیت مفهوم ماهیت است نه مصادیق ماهیت؛ منظور شما که انسان نیست، بقر که نیست، زمین و آسمان که نیست بلکه ماهیت مبهم است. ماهیت مبهم هم با وجود تفاوت دارد و این ماهیتى که در قالب و در مصداق یکى از مفاهیم و ماهیاتدر اینجا مراد

نیست بلکه یک معناى کلى است.

امّا اگر شما بخواهید به این ماهیت در ظرف ذهنتان نه در ظرف خارج قالب بدهید، و بگوئید که بقر از غنم سنگین تر است، یا ابل از بقر وزنش بیشتر است. به این بقرى که در ذهن آوردید، آیا مشیت شما و مشیت وجودى تعلق گرفت یا نگرفت؟ اگر تعلق نمى‏گرفت که شما در ذهنتان نمى‏آوردید، چون مشیت شما به وجود او تعلق گرفت او وجود پیدا کرد. حال این مشیت یا به وجود خارجى تعلق مى‏گیرد و این بقر داخل اتاق بوجود مى‏آید، یا این مشیت به وجود ذهنى تعلق مى‏گیرد و این بقر در ذهن تشکیل مى‏شود، پس در هر دو صورت، ما براى وجود، احتیاج به «المشیئ وجوده» داریم، یعنى مشیت به وجود او باید تعلق بگیرد و ما که نمى‏توانیم وجود ذهنى را از مرتبه وجود کنار بگذاریم. وجود ذهنى هم یکى از مراتب وجود است.

پس چرا شما این بحث را فقط اختصاص به وجود خارجى دادید وگفتید: «مساوقه الوجود للشیئیه»؟ اگر ما این وجود را به معناى عام بگیریم «مساوقه کل الوجود، فى کل النشئات، فى نشئه الذهن و النفس و فى نشئه الخارج» بحث صحیح است و آنوقت در اینجا بااشکالى که به قائلین به ثابتات و احوال هست تفاوت پیدا مى‏کند. یعنى آن کسانى که مى‏گویند وجود: «لا موجودٌ و لا معدوم» و تعلق مى‏گیرد به ماهیت، ممکن است بگوئید منظور اینها در اینجا همین وجود است؛ بگوئید «الماهیه الموجوده»، ماهیتى است که وجود در ذهن به او تعلق گرفته است و این نسبت به خارج هیچگونه تعلقى ندارد. یعنى در مقام اثبات نه اتصاف خارجى در این لحاظ شده که بگوئیم «الماهیه موجوده فى الخارج»، و نه نفى لحاظ شده که بگوئیم «الماهیه معدومه فى الخارج» بلکه در اینجا در عین اینکه این ماهیت موجود است در عین حال نه موجود خارجى است و نه معدوم خارجى. چون کارى به خارج نداریم. بله، به نظر خارج یا معدوم است یا موجود ولى ما کارى به خارج نداریم، بدون در نظر گرفتن وجود و عدم خارجى، ما موجودٌ را مى‏بینیم و بر این ماهیت مى‏توانیم صدق کنیم؛ که البته منظور اینها نیست.

نه اینکه ما بخواهیم از اینها بیخود دفاع کنیم. ولى مى‏گوئیم نحوه جواب در

اینجا تفاوت دارد. یکوقتى شما وجود را مساوق با شیئیت در خارج مى‏دانید، پس شما دیگر وجود ذهنى را خارج از مرتبه مشیت مى‏دانید. به یک مفهومى که در ذهن تحقق پیدا کرده شما دیگر شئ نمى‏گوئید. ولى ما «شى» مى‏گوئیم، مى‏گوئیم این چیزى که در ذهنتان آوردید غلط است. این را که مشیت تو، به آن تعلق گرفته و وجود پیدا کرده و بر اساس ذهنیت خود ترتیب اثر مى‏دهى ورنگت قرمز مى‏شود. یا سفید مى‏شود معلوم است چیزى است که در ذهن موجود است و در ذهن است، و چیزى‏که در ذهن هست مشیت باید اول به او تعلق بگیرد تا موجود بشود. مى‏خواهد مشیت فاعل بالمباشر باشد که این ذاالنفس است؛ مشیت فاعل منفصل است که آن نفس قدسى است. روح قدسى است که مشیت او تعلق مى‏گیرد بدون اینکه خود انسان متوجه باشد مثل افکار و اوهامى که در ذهن مى‏آید، مثل تخیلاتى که مى‏آید، مثل مسائلى که در ذهن میآید، حالاتى که براى انسان حاصل مى‏شود که اینها همه مشیت روح قدسى است که به آن تعلق گرفته و از اختیار خود انسان خارج بوده است.

در هر صورت این وجودى‏که الآن مساوق با مشیت است اینهم موجود است، یعنى هم موجود خارجى موجود است و هم موجود ذهنى، اگر از نقطه نظر شیئیت مى‏خواهید در آن بحث کنید ما مى‏گوییم باز هم این «شى‏ء» است من مى‏نشینم در اینجا فکر مى‏کنم، تأمل مى‏کنم، یک صورتى در ذهنم مى‏آورم. مهندسى مى‏نشیند فکر مى‏کند و تأملى مى‏کند و در ذهنش یک نقشه مى‏آورد، آن شخص طبیب مى‏نشیند، فکر مى‏کند و تأمل مى‏کند، یک صورت نسخه و دوائى براى این مریض در ذهن خودش ترسیم مى‏کند، و بعد شروع مى‏کند به نوشتن، پس همه مى‏نشینند فکر مى‏کنند و همه با آن مشیتى که در ذهن دارند وجود ذهنى مى‏سازند، و این ماهیت را قابل براى حمل موجودٌ مى‏کنند. منتهى در وعاء ذهن و در اتصاف ذهن این کار انجام مى‏شود. پس بنابراین بهتر است ما از اول اینطور بحث را شروع کنیم. «مساوقه الوجود بکل انحائه للشیئیه …. کل انحاء وجود مساوق با شیئیت است که در

اینصورت بحث کامل و تمامى مى‏شود.[۴]

[۱]

[۲]

[۳]

[۴] – سؤال: سابقاً مى‏فرمودید که ما اصلًا ماهیت و معدوم نداریم

جواب: بله!

سؤال: ماهیت وجود است؟

جواب: بله، ماهیت یعنى وجود، الآن هم همین را مى‏گوئیم

ماهیت به معناى این است که اصلًا تعین ندارد، تقرر ندارد، ما اصلًا ماهیتى نداریم غیر از وجود. یعنى شما خود وجود را در نظر بگیرید این خودش« وجودٌ» انحائى هم که پیدا مى‏کند« وجودٌ» أاشکالى هم که پیدا مى‏کند وجودٌ، منتها ما از بد حادثه مى‏آئیم بین اینها افتراق مى‏اندازیم، آن وجودى که اصل و مایه براى تشکل اینهاست، را وجودمى‏نامیم و انحاء وأشکال و خصوصیات را ماهیت مى‏نامیم در حالیکه« لیست فى عالم الکون و التحقق الا شىٌ واحد و حقیقه الفارده و هو المسّمى بالوجود …..»

سؤال: اعتبارش در چیست؟

جواب: اعتبارش در تعیّن و عدم تعین است. یعنى الآن تصور مى‏کنید مى‏بینید این وجود به این شکل متعین است، بعد مى‏گویید این که الآن متعین است قبلًا اینطور نبوده‏است، پس یک چیزى بوده که تعینى داشته‏است بعد آن تعیّن را از دست داده و تبدیل به این یکى شده، بعد این را از دست مى‏دهد تبدیل به یکى دیگر مى‏شود. پس ما دو چیز در اینجا داریم: یک وجود داریم و یک شکل وجود داریم. اسم آن را مى‏گذاریم وجود، اسم این را مى‏گذاریم ماهیت. ولى در واقع هرچه هست وجود است

اول در ذهن خودمان یک چیزى مى‏آوریم بعد روى او بحث مى‏کنیم. ما الآن کارى به خارج نداریم، علم نداریم، یکدفعه پرده را برمى‏دارند. مانند پرده بردارى از مجسمه‏هایى که مى‏سازند که البته حرام است.

من چند روز پیش در تهران از مکانى مى‏گذشتم دیدم یک مجسمه ساخته‏اند، مجسمه سردار جنگل. راننده که همراهم بود گفت: آقا! این مجسمه‏ها حکمش چیست؟ گفتم: تمام اینها حرام است، ساختنش شرعاً حرام است.

چه پول هایى صرف این چیزها مى‏شود! البتّه دلیل فقهى برایش مى آورند، مى‏گویند الآن ارزش فرهنگى دارد. ارزش تاریخى دارد، نامش را تندیس مى‏گذارند. تندیس، یا ارزش فرهنگى، او را از لغویت بیرون مى‏آورد. مجسمه یکى از آثار فرهنگى و تاریخى است که فرهنگ گذشته را به فرهنگ آینده منتقل مى‏کند، مردم این را مى‏بینند و یاد مى‏کنند نیاکانمان را!! درهر صورت در اینجا عقل و ذهن، او را جداى از وجود و عدم در اینجا تصور مى‏کند.

سؤال: در ذهن هم همین طور است، وقتى تصور مى‏کند منهاى وجود است؟

جواب: منهاى وجود خارجى

سؤال: حتى وجود ذهنى؟

جواب: وجود ذهنى که نمى‏تواند دیگر تصور کند

جواب: همین که ماهیت در ذهن تحقق پیدا مى‏کند؟

سؤال: بله! در ذهن وجود دارد.

جواب: آن ماهیت در ذهن وجود دارد؟

آن در واقع موجود است ولى وجود لحاظ نمى‏کند.

سؤال: لحاظ نمى‏کند؟

جواب: در واقع وجود لاینفک است از اوست

سؤال: از اطلاق کلام مى‏شود فهمید؟

جواب: نه، منظور وجود خارجى است، وجود ذهنى نیست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن