جلسه ۷۶ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۷۶ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۷۶

ادامه فصل ۱ از المنهج الثانى‏

(ثم اعلم أن القوم أول ما اشتغلوا بالتقسیم للشى‏ء إله هذه المعانى الثلاثه نظروا إله حال المهیات الکلیه بالقیاس إله الوجود و العدم بحسب مفهومات الأقسام من غیر ملاحظه الواقع الثابت بالبرهان).

ادراک معانى فلسفیّه کما هى هى براى عقول و افهام افراد مشکل است‏

عرض شد معناىِ ضرورت و امتناع و در قبال این دو، امکان است. مرحوم آخوند به یک نکته‏اى اشاره مى‏کنند و مى‏فرمایند: ادراک معانى فلسفیّه کما هى هى، براى عقول و افهام افراد مشکل است؛ و لذا در ابتداى امر ممکن است انسان مطلب را به یک کیفیّتى تحقیق کند امّا در عمل و تحقیق به کیفیّت دیگرى متّصل بشود. در مقام تقسیم وقتى که ماهیّات و مفاهیم را تقسیم مى‏کنیم، هر ماهیّتى را به نحو اطلاق در نظر مى‏گیریم، این ماهیت و مفهوم به نسبتِ به وجود، ممکن است یکى از این سه حال را داشته باشد؛ یا آن ماهیّت اقتضاى وجود را مى‏کند و یا اینکه آن ماهیّت اقتضاى عدم را مى‏کند و یا اینکه لا اقتضا به نسبت به وجود و عدم است.

اینکه مى‏گوئیم اقتضاى وجود و یا اقتضاى عدم مى‏کند، معنایش این است که صرف تصوّر ماهیّت و تصوّر وجود، موجب حکم حاکم به عروض وجود بر این ماهیّت است، و به این مقدار اکتفا مى کند یعنى نیاز به امر دیگرى و نیاز به واسطه در اثبات، ندارد زیرا وقتى که شما مفهوم اجتماع نقضین را در نظر مى‏گیرید، این مفهوم و تصورِ اجتماع نقیضین، موجب حکم حاکم به امتناع وجود است یعنى وقتى که نقیضین را در نظر بگیرید دو نقیض که از نقطه نظر وجود، با هم جمع نمى‏شوند،

صِرف تصور نقیضین، این اقتضاى طبعى را دارد. یعنى لازمه تصوّر نقیضین، حکمِ به عدم اجتماع دارد همان طورى که شما وقتى مفهوم ماء را تصوّر کنید سیلان را بالضروره براى ماء، حکم مى‏کنید دیگر نیاز به اثبات و واسطه ندارد. وقتى که ما مفهوم شریک البارى را تصور کنیم نفس تصور شریک البارى با توجه به مفهوم وجوب، تصور مفهوم وجوب و امثال ذلک، حکم به اثبات امتناع براى وجود شریک البارى مى‏کند.[۱]

پس بنابراین اگر بخواهیم بگوییم یک ماهیتى اقتضاى عدم را مى‏کند بحث از وجود نشده است و شما وجود را تقسیم نکرده‏اید و به عبارت دیگر ربط در قضیه بین محمول و بین موضوع این ربط در قضایاى موجبه حاکى از عروض موجود بر محمول است و در فلسفه از آن بحث مى‏شود و بحث از عدم نمى‏تواند در فلسفه راه پیدا بکند و از تقسیم خارج مى‏شود. البته استدراداً از عدم صحبت مى‏شود.

چون یک وقت مى‏گویم آب دو قسم است آب مضاف و آب قُرا؛ اما یک‏

وقت مى‏گویم که آب هست یا آب نیست؛ آب را که ما تقسیم نکردیم هست و نیست را تقسیم کردیم یعنى بر فرض ثبوتِ آب حالا این آب دو جور است یا آب قراء داریم و یا آب مضاف داریم اما اگر بگوییم در این اتاق آب هست یا آب نیست شما آب را تقسیم نکردید. و همچنین بحث امتناع خود به خود خارج مى‏شود

و در حقیقت مى‏توانیم بگویم که، بحث روى ماهیت است‏

وقتى که مى گوییم واجب الوجود اقتضاء وجود را دارد چه مفهومى از واجب الوجود در ذهن مى‏آوریم، تا بتوانیم ب‏گوییم اقتضاء وجود را مى‏کند وقتى که مى‏گویید زید، لا اقتضا است بالنسبه به وجود و عدم ماهیت زید را در نظر مى‏آورید یا بقر لا اقتضا است بالنسبه به وجود و عدم، ماهیت بقر را در ذهن مى‏آورید ملائکه، شمس، قمر، کُرات تمام اینها وقتى که لا اقتضاء بالنسبه به وجود و عدم هستند این ماهیت در ذهن متصور مى‏شوند. اما وقتى شما مى‏گویید واجب الوجود اقتضاء وجود را مى‏کند؛ خدا اقتضاء وجود را مى‏کند؛ الله اقتضاء وجود را مى‏کند چه ماهیتى را شما در نظر مى‏آورید که مى‏گویید اقتضاء وجود را مى‏کند بالاخره یک ماهیتى باید در نظر بیاید یک صورتى باید در نظر بیاید که بواسطه تصور آن صورت ما حکم به اقتضاء یا عدم اقتضاء یا اقتضاء عدم بکنیم، آن صورت چه صورتى است این جا است که ما به یک مشکل بر مى خوریم و بطور کلى ما به این مسئله مى رسیم آیا این تقسیمى که کردیم حتى ماهیّات را، ماهیّات را به واجب الوجود، ممتنع الوجود و ممکن الوجود تقسیم کردیم، آیا خود این تقسیم درست است یا درست نیست؟ ما وجود را تقسیم مى‏کنیم به وجود بالضروره، وجود بالامتناع و وجود بالامکان، اصلا این تقسم غلط است و وجود حکم به عدم برایش نمى‏شود. پس مسأله امتناع که بحث از عدم است اصلا در مباحث وجود داخل نیست این یک اشکال، اشکال دومى که در اینجا هست این است که اصلًا شما چطور مفاهیم و ماهیات را، به سه قسم تقسیم کردید یک؛ ماهیتى که آن ماهیت لا اقتضا است به نسبت به وجود و عدم یعنى صورتِ بقر را تصور مى‏کنیم بعد حکم به لا اقتضایت وجود و عدم بالنسبه به بقر مى‏کنیم، صورت غنم را تصور مى‏کنیم بعد حکم مى‏کنیم به این که غنم‏

به لحاظ وجود خارجى لا اقتضا؛ بالنسبه به وجود و عدم. بسیار خوب ما تمام ممکنات را حکم مى‏کنیم و به این کارى نداریم بالاخره صورتى تصور کردیم. اما وقتى سراغ ممتنع الوجودِ مى‏رویم در ممتنع الوجود هم صورتى تصور مى‏کنیم؛ وجود زید در لحظه‏اى که در آن لحظه عدم زید حاکم باشد در مفاهیم اجتماع نقیضین مى‏شود، ما این را هم تصور کردیم بالأخره زیدى را تصور کردیم و حکمِ به وجود، با لحاظ شرایط تناقض در لحظه عدمِ زید کردیم و این حکم ممتنع است، یعنى خدا هم نمى‏تواند این کار را بکند که در یک لحظه زید هم وجود داشته باشد و هم زید معدوم باشد.

امّا وقتى سراغ واجب الوجود، مى‏رویم براى واجب الوجود چه ماهیتى در ذهن مى‏آید تا حکم به ضرورتِ وجود براى او کنیم یعنى این ماهیت بدون دخالت دلیل و بدون دخالت دستى، این واجب الوجود ذاتاً استجلاب وجود مى‏کند یعنى نفس تصور این ماهیت حمل موجودٌ را لازم گرفته است. حالا واجب الوجود را چطور تصور مى‏کنیم و چه ماهیتى براى واجب الوجود تصور مى‏کنیم تا حکمِ به ضرورت کنیم؟ اصلًا ماهیتى براى واجب الوجود نمى‏توانیم تصور بکنیم چون واجب الوجود ماهیت ندارد و ماهیت عبارت است از جنس و فصل در مادیات و اشتداد وجودى در مجردات؛ چون مجردات جنس و فصل ندارند و فقط مرتبه اشتداد وجودى آنها مایز بین آن مرتبه و مرتبه دیگر و بین این تشخص و تشخص دیگر مى‏باشد، بالأخره هر ماهیتى را که شما تصور بکنید، یک مرتبه‏اى از مراتب وجود را باید بر این حمل کنید. اگر موجودات مادى باشند جنس و فصل دارند، موجودات برزخى باشند جنس و فصل دارند؛ به معانى که مى‏رسید در آن معانى جنس و فصل و وجود ندارد آن عالم، عالم تجرد است و آنجا مسأله تشکیک در وجود و مراتب وجود خودش مایز است بین آن هویتِ مرتبه‏اى و آن تشخص و آن تعیین و آن شیى‏ء؛ که به اسم مَلَّک و عقل مى‏نامیم.[۲]

حالا آمدیم سراغ واجب الوجود، واجب الوجود چه مرتبه‏اى از مراتب وجود را دارد تا به لحاظ آن مرتبه مایز بشود یعنى اولًا مقوّم ذات خود بشود و ثانیاً مایز بین خود و بین بقیه بشود، واجب الوجود در چه مرتبه اى هست؟ در هیچ مرتبه‏اى نیست. وقتى در مرتبه‏اى نشد پس ما چه ماهیتى را در نظر بگیریم و بعد وجود را بالضروره حمل بر او کنیم. و چه معنایى را در ذهن بگیریم که بعد وجود را حمل بر او کنیم، به این نکته مى‏رسیم که اصلًا واجب الوجود ماهیت ندارد.[۳]

فرضاً مى‏گوییم وقتى مى‏گوییم دریا، این دریا عبارت است از یک مجموعه سعى، که این دریا آب رودخانه از یکطرف به او مى‏ریزد بعد از یک طرف هم خودش در یک رودخانه‏اى فرض آب مى‏ریزد و جریان دارد، بالأخره این دریا عبارت است از این محدوده و آب یکى است و همین آبى است که از این رودخانه مى‏آید وارد این دریا مى‏شود و بعد از یک جاى دیگر یا چند جاى دیگر بیرون مى‏رود، ولى ما که دریا را تصور کردیم، این دریا را سعى گرفتیم یعنى یک محدوده جغرافیایى که شِمال این دریا به فلان کشور و جنوب این به فلان کشور، این محدوده جغرافیایى؛ اسمش را دریا مى‏گذاریم، خوب حالا اگر بگوییم این آبى که در این دریا هست، و خیلى زیاد است، به نحوى که هم این دریا و هم آن انهار یکه‏

متشعب هستند از این دریا، این آب مجموعاً چیست؟ مجموعاً ما به این دریا مى‏گوییم خوب اگر اینطور باشد آیا ما مى‏توانیم به آن میائى که در انهار هست حکم آن میاء را از ماء دریا جدا کنیم؟ دیگر جدا نمى‏توانیم بکنیم، چون ما در اینجا حکم واحد مى‏کنیم، مى‏گوییم در اینجا یک ماء وجود دارد هم این مائى که در این محدوده جغرافیایى است و هم آن میائى که در انهارى است که آن انهار منشعب و متفرع از این دریا هستند در اینجا یک ماء وجود دارد و نمى‏توانیم قائل به اختلاف بشویم.

و تقسیم ما تقسیم صناعى هم نیست. پس در اینجا ما اگر بخواهیم بحث را روى مفاهیم ببریم، یک مفهوم بیشتر باقى نمى‏ماند و آن ممکن الوجود است، زیرا هم ممتنع الوجود از بحث خارج مى‏شود به لحاظ اینکه از مباحث فلسفه بیرون آمده زیرا مباحث فلسفى مباحث وجود است و هم واجب الوجود از، این مباحث، خارج مى‏شود ازالبته ممتنع الوجود ماهیتش از تقسیم خارج نمى‏شود یعنى ما ماهیت را مى‏توانیم به ممکن الوجود و ممتنع الوجود تقسیم کنیم، ولى اگر ممتنع الوجود را به لحاظ وجود بخواهیم تقسیم کنیم این تقسیم غلط است بالأخره باید شائبه‏اى از وجود در ماهیت باشد تا ما بتوانیم آن را تقسیم کنیم یعنى وقتى که شما ماهیت را به لحاظ وجود خارجى تقسیم مى‏کنید باید بتواند این وجود خارجى عارض بر ماهیت بشود اما در امتناع؛ عدم العروض است. یعنى امتناعِ عروضِ وجود است بر این ماهیت، از این لحاظ از تقسیم ما خارج مى‏شود و الّا از تقسیم اصلِ ماهیت خارج نمى‏باشد.

اما در مورد اما در مورد فرض کنید اجتماع نقیضین، در ذهن مى آید، ارتفاع نقیضین جمع بین ضدین و اجتماع نقیضین در مى‏آید اینکه تصور بُنّوت بدون ابّوت زید که ابن عمرو است و زید بن عمرو مى‏گوییم. تصور زیدّیت بدون ابوّت این محال است. نه اینکه تصورش محال باشد اما به لحاظ وجود خارجى با شرائط تام وجود زید در خارج ممکن الوجود مى‏شود اما اگر شرائط تام نباشد ممتنع الوجود

مى‏شود.[۴]

فرض کنید یکى از مسائلى که در فلسفه بحث مى‏شود بحث علیّت و واسطه است. در بحث علیّت صحبت در این مى‏شود که ما یا علت تام داریم یا علت ناقص داریم یا علت مُتدلى بالذات داریم که مُستکفى مى‏گویند یا علت غیر متدلى بالذات یا علت داریم مادى و جسمانى داریم یا علتِ نفسانى داریم. علل نفسانى به علتى که وجود خارجیشان وجود فعلى است مى‏گویند. علل مجرده فاعل و فعل همه مجرد هستند اینها علل و وسائل هستند. و یا علت تام داریم در صورتى که علت در علیتش تام باشد به او علت تام مى‏گویند یعنى ضرورت داشته باشد معلول براى علت به این مى‏گویند علت ناقص داریم. در آنجایى که معلول براى علت ضرورت نداشته باشد علت ناقص مى‏گویند یعنى هنوز از نقطه نظر علیّت به فعلیّت نرسیده است تحقّق فعلى براى علت در اینجا محقق نشده. این را مى‏گوئیم علت جسمانى مانند: «احتراق نار بالنسبه بالحطب»، علل ادویه بالنسبه به شفاى مریض، اینها علل جسمانى هستند. علل مادى مثل آب، غذا اینها علل براى رفع جوع و براى رفع عطش هستند. اینها علل مادى هستند. که همین طور علل دیگرى مثل علل نفسانى و علل خارجى.

وقتى که بحث از سلسله علیّت مى‏شود آنکه ابتداءً تبادر به ذهن مى‏کند همان علت مباشر است یا علت غربیه است. آن عللى که در عالم خارج و در عالم حس یا در غیر عالم حس و یا در عالم باطن علیّت دارند یعنى در یک شیئى تاثیر مى‏گذارند. این علل مباشره یا علل غریبه به به معلول هستند. اما اگر فرض کنید آمدیم بیشتر دقت و بحث در معناى وجود و صرافت وجود و علیّت العلل وجودِ حق کردیم، ما را به این مسأله مى‏رساند که اصلًا علت العلل پروردگار متعال است و لو از انظار غایب است، و لو ما در جهات مادى او را نمى‏بینیم، و لو حتى در جهات معنوى هم او را نمى‏بینیم، در عالم عقول و تجردات او را نمى‏بینیم. به عبارت دیگر خداوند متعال را در یک مرتبه مافوقى قرار دادیم و این سلسله علیّت را مادون او قرار دادیم با دقت‏

مى‏بینیم این خداوند متعال است که الان دارد در علتِ مجرد، تاثیر تجردى در معلول مى‏گذارد، این ماده که تاثیر مادى در یک معلول مى‏گذارد، این ماده همان وجود مجرد پروردگار است که دارد در معلولى که وجود مجرد پروردگار است تاثیر مى‏گذارد، و تا به حال این طور مى‏گفتیم. یعنى مى‏گفتیم وقتى که یک شى‏اى مى‏خواهد علت باشد این شیئى مظهر براى حق است و معلول هم مظهر براى حق است. این شیئى مى‏خواهد از خود بزاید و معلولى را متولّد کند البته تولد نیست منتهى داریم تشبیه مى‏کنیم مى‏خواهد از این علت یک مولودى بنام معلول متولّد شود. وقتى که این مَظهَر براى حقّ است. مَظهَر براى حق یعنى چه؟ یعنى الان خداوند متعال است که در این مظهریّت و در این مقام علیّت قرار گرفته است. هر لحظه به شکلى بت عیار بر آمد. و این مظهریّت حق است که الآن خداوند متعال به صورت معلول از این بوجود مى آید.

و مى‏خواهد بیشتر تنزل کند، بیشتر پایین بیایید. پس بنابراین، این شیئى که الآن مظهریت حق است و این شیئى هم مظهریت حق است، علت آن نفسِ وجودِ خداست معلول هم نفس وجود خداست. حال چه واسطه داشته باشد یا واسطه نداشته باشد. پس واسطه داشتن و واسطه نداشتن مَنعى در حکمِ به علیّیتِ تامه براى وجودات در جمیع مراتب نمى‏کند. که این معناى علیّت از فهم عوام دور است، لذا باید اول عوام را به مسأله علییّت و انتصاب معلول به علت و انتصاب این علت به علّه العلل و اثبات علل مادى و علل نفسانى و علل عقلانى و فوق العله که پروردگار است آشنا کرد. وقتى که این مطالب روشن شد که چند گونه علت داریم مادى و نفسانى و ملکوتى و عقلانى و بالاتر، وقتى این مسائل روشن شد، یک دور مى‏زنیم و مى‏گوئیم: آقا این حرفهایى را که به شما زدیم شیره مالى بوده، راستش واقعیت چیز دیگر است، بالاتر از این حرفهاست.

یعنى براى تصور معناى دقیق علییّت، باید اول ما این مطالب را بررسى کنیم نمى‏گویم نه، باید بررسى و وقتى معناى علییت را بررسى کردیم به این نکته مى‏رسیم که «لامؤثر فى الوجود الا الله» به این نکته مى‏رسیم که هر علتى که مى‏خواهد تاثیر

در معلولش بگذارد ما اسمش را زید گذاشتیم این اسم زید را بردار اسمش را بگذار چیز دیگر اسمش را وجود بگذار. ما اسمش را عقل گذاشتیم ع، اسمش را بردار، اسمش را وجود بگذار. ما اسمش را عقل دوم گذاشتیم.

یا من باب مثال فرض کنید وجود مَلَک گذاشتیم، و آن وجود ملک و وجود عزرائیل مى‏آید جان زید را مى‏گیرد. آن‏وقت به عزرائیل فحش مى‏دهیم، خدا لعنتش کند م؛ من نه مَهستى‏ام من یکى پیرِ زال مِحنتیم‏

مادرى مى‏گفت الهى من فدایت بشوم الهى من پیش مرگت بشوم الهى من بمیرم. دخترى داشت، خلاصه این دختر مریض بود. هى قربان و صدقه‏اش مى‏رفت خدا مرا فدایت کند. دختر داشت مى‏مرد. یکشب در آخور باز بود، گاوى از توى طویله و اصطبل، توى اطاق آمد؛ تاریک بود مادر دید یک چیزى دو تا شاخ دارد، یک هیولائى است. این خیال کرد عزرائیل است آمده جان مِهستى را بگیرد. مِهستى، البته الان مى‏گویند مَهَستى ولى اصلش مِهستى است. بله، مادر دید دارد مى‏آید در اطاق بعد یک دفعه ترسید گفت که مى‏خواهى جان مِهستى را بگیرى من نیستم، معلوم مى‏شود همه اینها کشک است. گفت ملک الموت من نه مِهستى‏ام. مِهستى آن اطاق دیگر خوابیده دارد مى‏میرد و من یکى پیرزال مِحنتیم.

حالا ما به این ملک الموت فحش مى‏دهیم خدا لعنت کند عزرائیل، راه قدمش شوم بود.

مثل آنکه رفت به عیادت آن مریض گفت دکترت کیست؟ گفت عزرائیل؛ گفت قدمش مبارک انشاء الله. گفت دوایت چیست؟ گفت زهر. گفت: نوش جان.

اما اگر در واقع نگاه بکنید؛ مى‏بینیم ملک الموتى در کار نیست خداوند مى‏فرماید: «اللَّهُ یتَوَفَّى الأنفُسَ حِینَ مَوتِها وَ الَّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِها»[۵] وقتى‏ «اللَّهُ یتَوفَّا» باشد چرا به عزرائیل بیچاره فحش مى‏دهید؟ چرا به مظهر او فحش مى‏دهید «الله یتوفى الانفس» اینجاست که مى‏گویند. «لا تسبوا الدهر فِانَّ الدهر الله‏. نکته در اینجاست.[۶]

————————————

[۱] – سؤال: بحث ثبوتى است یا اثباتى است

جواب: در این که با برهان یا عدم برهان این مسأله را اثبات کنیم و به عبارت دیگر واسطه در اثبات داشته باشیم یا نداشته باشیم، با این کارى نداریم، منظور این است که ماهیت صَرف نظر از وجود خارجى و صَرف نظر از جهت علیّتى که به او افاضه مى‏شود یا با صَرف نظر از علیّت مانعه که موجب عدم عُروض وجود بر او مى‏شود، خود مفهوم ماهیت را اگر تنها در ذهن بیاوریم، این مفهوم ماهیت به لحاظ تحقّق خارجى یکى از این سه حال را دارد یعنى وقتى که شما مفهوم ماء را در نظر مى‏آورید حالا سواءٌ این ماء در خارج وجود داشته باشد یا نداشته باشد مفهوم ماء لازمه‏اش تصور سیلان است.

و لازمه اقتضاى یک مفهوم یکى از این سه تا است آنکه به برهان ثابت بشود ما به آن کار نداریم و همچنین ما به خارج هم کار نداریم، به طور کلى هر تصوّرى را که ذهن مى‏کند این تصور به عنوان یک کلى طبیعى است و اگر به عنوان قضیه خارجیه باشد این یک جور است و اگر به عنوان قضیه حقیقیه باشد جور دیگرى است یک وقت یک قضیه‏اى را تصور مى‏کنید و اصلًا خارج و عدم خارج او را لحاظ نمى‏کنید، صِرف تصورِ همین که الآن یک مثلث در ذهن مى‏آید ضرورت ثبوت زوایاى ثلاث براى او، ثابت مى‏شود یعنى نیاز به دلیل دیگر نداریم یعنى وقتى که مثلثى را ما در ذهن تصوّر مى‏کنیم زوایاى ثلاث براى این مثلث ضرورت پیدا خواهد کرد. حالا در خارج مثلث باشد یا اصلًا در خارج این وجود نداشته باشد، و اما در قضایاى خارجیه که مى‏گویید اجتماع نقیضین محال است اگر هم زید هم عدمش در ذهن این به لحاظ خارج است، یعنى به لحاظ وجود خارج اجتماع نقیضین محال است: حکمى را که از محمول بر موضوع مى کنیم صرف تصور ماهیت اقتضاى این را نمى‏کند احتیاج به یک مقدمات دیگرى دارد

مثلًا شما وقتى که حکم مى‏کنید به این که شریک البارى ممتنعٌ این یک قضیه بدیهى نیست و نیاز به استدلال دارد زیرا اولًا معناى واجب را و بعد واجب بالغیر را و بعد واجب بالذات یعنى امکان ذاتى را و امکان بالغیر باید تصور کنید و واجب را از نیاز و احتیاج مبرى و معرى بدانید وقتى که واجب الوجود را تصور کردید، آن وقت سراغ شریک البارى مى‏آئید و مى‏گوئید: اگر قرار باشد شریک البارى مانند واجب الوجودى با این خصوصیات متحقق باشد لازمه‏اش امتناع است، به جهت این که یا خُلف و یا تسلسل لازم مى‏آید و اگر این شریک البارى علت موجبه‏اش واجب الوجود باشد خلف لازم مى‏آید و اگر نه هر دو واجب الوجود و شریک البارى علت براى واجب الوجودِ ثالثى باشند بنابر ترکیب، تسلسل لازم مى‏آید. یعنى خود تصور شریک البارى و تصور مفاهیم واجب الوجود بالذات، انسان را مى‏رساند به این که حکم جزمى بر امتناع وجود، براى شریک البارى کنیم به عبارت دیگر بدون دخالتِ غیر و بدون دخالت علتِ خارجى شریک البارى براى واجب الوجود را حکم به امتناعش مى‏کنیم و همین‏طور در مسأله واجب الوجود؛ نفسِ تصورِ معناى وجوب و نفس تصورِ معیّتِ وجود و عینیّتِ وجود با وجوب و نفسِ تصور عدمِ ترکّبِ در ذاتِ وجوب، ما را به وساطت و صرافت واجب الوجود مى‏رساند که حمل موجودٌ بر این واجب حملِ ضرورى مى‏شود.

اما اشیاء ممکنه خارجى ماهیت آنها ل به نسبت به وجود خارجى و عدم خارجى لا اقتضا است. یعنى نفس تصور ماهیت نه اجتلاب وجود و نه اجتلاب عدم براى خود مى‏کند و لا اقتضا است لذا ماهیت و مفاهیم در تقسیم اولیه به یکى از این اقسام منقسم مى‏شوند، یا لا اقتضا هستند بالنسبه به وجود و عدم که اسمش را ممکن مى‏گذاریم یا ممقتضى وجود هستند اسمش را واجب مى‏گذاریم یا مقتضى عدم هستند اسمش را ممتنع مى‏گذاریم بعد وقتى که دقت بیشترى بکنیم مى‏بینیم بعضى از این اقسام از تحت تعریف ما خارج هستند. چون ما مى‏خواهیم وجود را تقسیم کنیم به واجب الوجود، ممتنع الوجود و ممکن الوجود یعنى بحث روى مباحث اولیّه فلسفه مى‏رود.

[۲] – سؤال: آنکه مى‏گویند در آن عالم نوع منحصر به فرد است یعنى همین اشتداد وجودى؟

جواب: درآنجا فقط فصل است و در آنجا جنس وجود ندارد، همان فصل هم مقوّم و هم منّوع او است این معنى و مفهوم مراتب تشکیک است.

[۳] – سؤال: مى‏توان منتهاى شدت وجود را بنابر قول تشکیکى‏ها بر واجب الوجود حمل نمود که این هم با وحدت وجود نمى‏سازد

جواب: قائلین به وحدت وجود خود آنها منتهاى شدت را مى‏نامند. ولى این منتهاى شدت را بى ارتباط با مراتب داخلى نمى‏دانند یعنى مراتب مادون، به عبارت دیگر مراتب مادون را با حفظ مرتبه مندک در آن مرتبه تشکیکى مى‏دانند. چون قائلین به تشکیک این را مى‏گوید: که مراتب با حفظ استقلالى که دارند باز مندک در او و مرتبط با او مى‏باشند پس یک مفهومى را باید تصور کنیم که هم منتهاى از شدتِ وجودى را برساند و هم مراتب مادون را حائز باشد. خکه فقط خودِ وجود و نفس وجود را در ذهن باید بیاورید.

[۴] – سؤال: اگر- آن طورى که مى‏گویند مفهوم اعم از ماهیت است و ماهیت اخص از مفاهیم است- مقسم را مفاهیم بگیریم، در این صورت خود وجود یک مفهومى دارد و آن واجب الوجود هم داراى مفهوم است مى‏گوییم آن مفهوم واجب الوجود در خارج تحققش ضرورت دارد اگر اینجور بگوییم چه اشکالى دارد؟

جواب: مثلًا اگر هر مفهوم وجود را یک تصور بگیریم آن وقت بگوئیم این مفهوم وجود براى این مفهوم، وجود ضرورت دارد.

سؤال: در خارج؟

جواب: در خارج ضرورت دارد بسیار خوب، اگر اینطور شد پس بنابراین زیدى که در خارج هست وقتى که صحبت این است که وجود در خارج دارد دیگر، این وجودى که در ذهن هست براى خود ذهن ضرورى مى‏شود.

سؤال: خوب ما وجودِ ذهن را لحاظ کردیم ولى ما حقیقت وجود را مى‏خواهیم لحاظ کنیم؟

جواب: مگر حقیقیت وجود وجود ندارد، الان مثلًا این کتاب، مفهوم وجود را از این کتاب الان انتزاع مى‏کنید چون در خارج است. بعد حمل وجود بر این مفهوم ضرورى مى‏شود.

سؤال: حمل وجود بر مفهوم ضرورى مى‏شود و این در ظرف خارج است.

جواب: خدا را هم در ظرف خارج مى‏گیریم.

سؤال: اما این وجود وجوب بالغیر است و خداوند وجوب بالذات است.

جواب: بسیا رخوب یعنى مفهوم وجود در هر جا که باشد این مفهوم وجود ذاتاً و بالضروره اقتضاء وجود را مى‏کند حالا چه زید باشد و چه الله باشد چه فرقى مى‏کند یعنى وقتى که مفهوم وجودِ زید را تصور مى‏کنید نه مفهوم زید را، مفهومِ وجود زید را تصور مى‏کنید، حملِ این وجود بر او ضرورت دارد پس بنابر این بحث، بحث ماهیات است.

سؤال: در واقع به شرط محمول مى‏شود.

جواب: بله، دیگر یعنى خودش هم ضرورت به شرط محمول مى‏شود. بله.

سؤال: ولى این تقسیم کردن براى تصور ابتدائى کافیست

جواب: بله ایشان هم همین را مى‏خواهند بفرمایند؛ مى‏خواهند بفرمایند یک تصور ابتدائى ما مى‏کنیم.

اما این تصور ابتدائى ما اشتباه بوده، نبوده. این مسأله اى است که ایشان مى‏خواهند در اینجا بفرمایند. پس در مرحله بعد مى‏فرمایند: همین مطلب در مورد مسائل دیگر هم هست.

[۵] – سوره الزمر[ ۳۹] صدر آیه ۴۲٫

[۶] – سؤال: دهر در اینجا به معنى چیست؟

جواب: روزگار.

سؤال: روزگار چه طور پروردگار مى‏شود؟

جواب: ان الدهر هو الله

سؤال: روزگار که اعتبارى است. ما روزگارى در حقیقت نداریم در حقیقت.

جواب: زمین و آسمان نداریم؟

سؤال: آن مى‏شود روزگار؟

جواب: خوب بله دیگر. در محله ما به این روزگار مى‏گویند سؤال: روزگار به مبداء زمان گفته مى‏شود؟

جواب: هر چیز زمان و مکان، خورشید، بالا، مردم.

سؤال: پس در این صورت شخصى که جانش گرفته مى‏شود بستگى به دید آن شخص در سیر مراتب وجودىِ نازله روح را مى‏بینید، پس آن که عارف است در حقیقت عزرائیل را خدا مى‏بیند یعنى او را تجلى حق مى‏بیند اینطور مى‏شود گفت و براى نفى تناقضِ آیاتى که مى‏فرماید: بعضى از اعوان ملک الموت جانِ افراد را مى‏گیرند بعضى مواقع هم خود ملک الموت و بعضى موارد خود حضرت حق مى‏گیرد. مى‏توانیم بگوئیم بستگى به دید افراد دارد؟

جواب: بله.

سؤال: پس در واقع مراتب نیست؟

جواب: بله مراتب نیست، ظهورات او هست. اما نه اینکه واقعاً مراتب نیست واقعاً ظهورات آن است ولى وقتى که شخص دیدش باز مى‏شود و در آنجا عزرائیل را واقعاً مى‏بیند یا اعوان عزرائیل را مى‏بیند و در عینى که عزرائیل و اعوان عزرائیل را مى‏بیند آنها را مستقلِ در عمل نمى‏بیند.

سؤال: براى همه این دید هست که مستقل نمى‏بینید

جواب: براى همه هست و مستقل در عمل نمى‏بینند. یعنى مى‏بینید این عزرائیل، بنده خدا کاره اى نیست. اینهم کارى انجام نمى‏دهد.

سؤال:\i« وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ»\E

جواب: بله؟\i« وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ»\E آن وقت خیلى عجیب است. یعنى همه چیز را فقط صور مى‏بیند و صورت هم که اراده ندارد. مثلًا شما یک صورتى را قاب کنید. این صورتِ مدینه اصلًا اراده‏اى ندارد هیچ و همین‏طور ایستاده است و تمام اشیاء را در عالم مشاهده مى‏کند که اینها همه صُوَر هستند منتهى صُوَرى که حرکت مى‏کنند نه اینکه صور ثابت باشند.

مثلًا اگر از یک شخصى فیلمى بردارند و به شما نشان بدهند مى‏بینید که این شخص خودش این جا نشسته و فیلمش دارد با یکى حرف مى‏زند. در عین اینکه صحبت را از این مى‏بینى، و حرکت را از این مى‏بینى، وقتى مى‏بیند فلان شخص در نوار دارد این کار را انجام مى‏دهد متأثر مى‏شود. و در عین اینکه فیلم را مرتبط به این شخصمى‏بینید مى‏گوئید آقا ببین چکار کردى؟ و اشاره به او مى‏کنى و مى‏گوئى بین آقا جان چکار دارى مى‏کنى، خودت تماشا کن دیدى چکار کردى؟ مى‏گوید آقا من نکردم این فیلم است من بغل شما نشسته ام. یعنى یک ربطى بین این دو برقرار است. لذا از نقطه نظر شرعى این که آقایان مى‏گویند نگاه کردن به زن مسلمان حتى اگر زن، لخت باشد در فیلم‏ها اشکال ندارد، به جهت اینکه اینها امواج و صور است این خود شخص که نیست. نگاه کردن به نامحرم حرام است ولى این فیلم، که زید نیست اما آنچه ما در روایات و در شرع داریم نظر به نامحرم حرام است. به خاطر این است که آن ارتباط، بین صورت و بین ذوالصورت این دو را متحد مى‏کند.

جواب دیگر اینکه: آقا زنت خودت را عکس از او بینداز تا دیگران تماشا کنند و بهره مند بشوند این هم جواب حلى قضیه است، اگر راست مى‏گوئید. آن وقت انسان تمام این اشیاء را این طور مى‏بیند. تمام این اشیاء را به صورتى مى‏بیند که در عین حال اینها صورت هستند فقط یک حرکتى مى‏کنند و با فعل و اراده عملى را انجام مى‏دهند. یعنى این چیزهایى که درست شده و این اختراعات واقعاً انسان را به یک مسائل عمیق مى‏رساند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن