جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۴

موضوع: جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق

سخنران:  حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

 

جلسه ۹ رمضان ۱۴۲۴

 

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

 

الهى ربیتنى فى نعمک و احسانک صغیرا و نوهت باسمى‏کبیرا

در دوران کودکى مرا در نعمت‏ها و احسان خودت پروراندى و در بزرگى مرا سربلند و نام مرا به نیکى معروف گرداندى‏

عرض شد یکى از مهمترین آفت‏هاى راه و خطرات سادِّه از راه خدا، معروف شدن است انسان معروف بشود، در میان افراد شناخته شده بشود. خصوصیات بیشتر این مسئله چنان چه خداوند توفیق عنایت کند در شرح حدیث عنوان بصرى، آن جا به صورت فنى‏تر و مبیّن‏تر خواهد آمد این چند شب راجع به این مسئله خدمت رفقا و دوستان تا حدودى با ذکر امثله و حکایات و بیان مطالب، مسائلى را عرض کردیم و عرض شد که همیشه بزرگان از شهرت فرار مى‏کردند و از معروفیت پرهیز مى‏کردند- از این که شناخته بشوند- زیرا شناخته شدن همانند فردى است که گوهرى را از صندوق بیرون مى‏آورد و در مرآ و منظر مردم قرار مى‏دهد و مردم به دور او حلقه مى‏زنند و دیگر آن امنیت و آن طمأنینه‏اى که در شبهاى گذشته وجود داشت آن امنیت دیگر وجود ندارد دیگر همه مى‏دانند این یک همچنین گوهرى دارد و در منزلش هست و آن حالت آرامش از او سلب خواهد شد

مسئله به این جا رسید که انسان خود [ش‏] نباید براى کسب شهرت تلاش و اقدامى کند. یک وقت خداى متعال خودش مى‏خواهد یک مطلبى را معروف و مشهور کند، این یک مطلبى است. مرحوم آقاى انصارى رضوان الله علیه مى‏فرمودند ما وقتى که به همدان آمدیم مختفى بودیم کسى از احوال ما اطلاع نداشت یک فرد مانند سایر افراد بودیم یک روحانى مانند سایر روحانیون بودیم تفاوتى با بقیه نداشتیم تا این که پس از مرحوم قاضى آمدند سراغ ما و هر چه ما کردیم دیدیم مفید واقع نشد، آن جا دیدیم که مشیت و قدرت الهى و تقدیر، بر اشاعه و شهرت و معروفیت تعلق گرفته و این مسئله مسئله بسیار مهمى‏است که آیا انسان خود اقدام کند یا این که نه! خدا این تقدیر را به وجود آورد؟ شیطان مى‏آید در این جا نفوذ مى‏کند و خودش را جا مى‏زند و به عنوان بیان عقاید و دفاع از مکتب و این که الان خطر، کیان اسلام را تهدید مى‏کند و وظیفه‏ى شرعى و عقلى و وجدانى و عرفى و اجتماعى و […]

اینها روى هم‏رفته هیچ گریزى و گزیرى براى انتخاب باقى نمى‏گذارد در حالى که همه‏ى اینها بافتنى‏هایى است که شیطان در فکر و ذهن انسان مى‏بافد. عزیز من تو که مى‏گویى اگر من این کاررا نکنم کار زمین مى‏ماند خب بماند به تو چه مربوط است؟ مگر تو قیّم مردم هستى؟ و مگر تو قابل و اهلیت براى این کاررا دارى؟ مگر مردم امام ندارند؟ مگر مردم ولىّ ندارند؟ مگر مردم صاحب اختیار ندارند؟ برو کنار، بگو به من ارتباطى ندارد من ولىّ دارم‏

شیخ مفید زرنگ بود شیخ مفید بافهم و رند و زیرک بود. فتوا داد، آمدند پیش ایشان و گفتند که آقا زن حامله‏اى از دنیا رفته و بچه‏ى او هم بچه نه ماهه بوده، الان چکار کنیم؟ گفت هتک احترام به جنازه مؤمن و مؤمنه حرام است و نمى‏شود این جنازه را انسان پاره کند و باید به همین کیفیت دفن بشود. الان از کارهایى که انجام مى‏دهند این است که جنازه‏اى را که دفن شده، از خاک بیرون مى‏آورند مى‏گذارند در تابوت تشییع مى‏کنند حالا این جنازه آیا از اجزاء بر او هست یا یک تکه استخوان است یا حتى دیگر آن هم شاید نباشد! این را برمى‏دارند مى‏آورند، همه‏ى این کارها حرام است. جنازه‏اى را که دفن شده حرام است انسان او را بیرون بیاورد و تشییع کند. دفن شده و این بیرون کشیدن هتک احترام به جنازه است و جایز نیست که انسان جنازه را از جایى به جاى دیگر منتقل کند مگر این که جنازه سالم باشد و این [میت‏] وصیت کرده باشد که به اماکن متبرکه و مراقد مطهره حمل بشود اما این که فرض کنید یک نفر در طهران فوت کرده حالا جنازه اش را ببرند همدان دفن کنند این حرام است تازه هنوز دفن نکردند، دفن بکنند که هیچ! آن که اصلا بحثى در آن نیست یا این که فرض کنید یک نفر در مکه فوت کرده جنازه را بیاورند ایران، حرام است. جنازه‏ى شخصى که در مکه فوت مى‏کند باید همان جا دفن بشود کسى که در مدینه فوت مى‏کند همان جا باید دفن کرد. این دیگر بدتر است اینها همه خلاف است، همه خلاف و جدا شدن از مسیر و طریق است و به اهواء و خیالات زندگى کردن است و درعالم اعتبارات حرکت کردن است‏

مرحوم ملا صدرا در راه مکه بود، ایشان پنج سفر پیاده به مکه حرکت کرد، مرحوم صدرالمتألهین همینى که کافر مى‏شمارند او را! مى‏گویند عقایدش عقاید کفرآمیز است! پنج مرتبه به مکه پیاده حرکت کرد در مرتبه‏ى ششم [به‏] بصره رسید در بصره از دنیا رفت همان جا دفنش کردند الان قبر ایشان در بصره است. مرحوم میرداماد استاد ایشان در سفرى از نجف به کربلا در بین راه- حتى ایشان را نگذاشتند بیاورند کربلا اعتقادشان این بود مى‏گفت هر جا که شخص فوت کند باید در همان جا دفن بشود. مرحوم میرداماد از بزرگان از علما و فقهاى ما و فلاسفه‏ى ما است که اصلا کسى در علمیت ایشان‏

شکى نمى‏تواند بکند خیلى مرد بزرگى بود همزمان با مرحوم شیخ بهایى بود و در مسائل فلسفى و عرفانى قطعا از شیخ بهایى قویتر بود البته خب شیخ بهایى در مسائل دیگرى هم اطلاعاتى داشت. ایشان در یک جایى بین نجف و کربلا، در نیمه‏ى راه مى‏گویند خامنوس، نس به عربى به معناى نصف راه است در آن جا فوت مى‏کند همان جا دفنش مى‏کنند الان قبر مرحوم میرداماد در خامنص است در آنجا دفن شده اینها همه مسائل خلاف است‏

انسان از شهرت و از این چیزها باید اجتناب کند بزرگان دِیدَنِشان بر اجتناب از اینها بود و اینها را مانع مى‏دیدند. مانع براى طریق، علما و بزرگان اینها را به حساب مى‏آوردند و علتش هم مشخص است چون وقتى که انسان معروف بشود از دست مى‏رود. ما مى‏گوییم باید این کار را انجام بدهیم اگر انجام ندهیم کسى نمى‏تواند انجام بدهد، [خب‏] ندهد [به ما چه مربوط است؟]

عرض شد که آمدند سراغ شیخ مفید و [شیخ مفید] گفتند بروند دفن کنند اینها هم رفتند [که‏] دفن [کنند]. در راه که داشتند مى‏رفتند دیدند یک نفر آمد و در جلوى اینها ایستاد و گفت شیخ مفید مى‏گوید شکم زن را پاره کنید و بچه را در بیاورید. آنها هم رفتند این کار را انجام دادند [چون‏] شیخ مفید گفته. بعد از مدتى آمدند پیش شیخ مفیدو بچه را هم با خودشان آورده بودند و گفتند از برکت مسئله‏ى شما این بچه زنده است و الان حیات دارد. گفت قضیه چه بوده؟ گفتند مگر شما نفرمودید؟ ما داشتیم مى‏رفتیم یک نفر از جانب شما آمد و گفت شیخ مفید گفته نخیر! این کار را انجام بدهید، شکم زن را پاره کنید و بچه را دربیاورید! فهمید این مسئله مربوط به حضرت مى‏شود و الا این که نگفته! گفت عجب! من دارم در بین شیعه بر خلاف حکم خدا و رسول و امام علیه السلام فتوا مى‏دهم! فردا در را بست، هیچ با خودش نگفت، من اگر در را ببندم مردم چکار مى‏کنند؟ دقت کنید رفقا! این جا بزنگاه است این جا همان جایى است که خیلى‏ها بار به زمین مى‏گذارند و خیلى‏ها در این جا به غلط افتادند و قافیه را باختند خلاصه‏

اگر قرار بود بر این که این استدلال موجه باشد آن زمان براى شیخ مفید از این هم موجه‏تر بود چون کسى غیر از شیخ مفید نبود، مردم آقا مسئله مى‏خواهند! مردم آقا بخواهند مگر من قیم هستم؟ به من چه مربوط است که مردم مسئله مى‏خواهند؟ مردم امام دارند بلند شوند بروند از امامشان سوال کنند. آن امامى‏که نتواند در این جا به داد برسد دو قران نمى‏ارزد! این حرفها چیست؟ آن امامى‏که در این جا دستش بسته باشد و عاجز باشد از ارائه‏ى طریق، یک ریال ارزش ندارد یک شاهى ارزش ندارد ما آن امام زمانى را قبول داریم که بر تمام نیات ما، چه برسد به احتیاج ما، بر تمام نیات ما قبل از آن که آن نیّت در

ما وجود پیدا کند در صفحه‏ى وجودى او وجود پیدا کرده، این امام زمان را ما قبول داریم و به این امام زمان معتقد هستیم، حالا آن امام زمان رها مى‏کند؟ وِل مى‏کند؟ بگذارد هرج و مرج بشود؟ هر چه مى‏خواهد بشود بشود؟ یا نه؟ وقتى امام زمان مى‏داند ما کلک هستیم حالا که کلک هستى پس بخورید! حالا که صادقانه نمى‏خواهید بیایید به طرف من پس افسار را مى‏اندازند گردن خودتان بچرخید دور خودتان! هى این را انتخاب کنید آن را انتخاب کنید هى آن را فلان بکنید هى آن را بالاببرید آن را پایین ببرید. صادقانه که نیامدى. صادقانه چیست؟ مى‏گویى امام زمان از عهده من برنمى‏آید مى‏دانى برمى‏آید یا نه؟ اگر مى‏دانى برمى‏آید باید متکفل این مسئله بشوى، کسى که مى‏داند مسئله‏ى او فرق مى‏کند با کسى که نمى‏داند، بداند. وقتى نمى‏دانى براى چه؟ براى چه؟

بعد از زمان مرحوم آقا رضوان الله علیه ما دیدیم اوضاع خیلى عالى شد! بله! و افرادى را مدعى مقام و موقعیت مرحوم آقا اعلان کردند یا بالاتر! بالاترش هم بود! گفتیم که نشد، این که نمى‏شود. ایشان یک فردى بود یک شخصیتى بود یک خصوصیاتى بود به این کیفیت، خب بنده که این طور نیستم خب ما نسبت به این مسئله ایستادیم، از آن طرف عده‏اى آمدند به ما گفتند خب حالا که فرض کنید قضیه در آن طرف به این شکل است خب شما چرا در این جا نشستید؟ بالاخره سکان این کشتى را که باید بر عهده بگیرد؟ گفتم به من چه مربوط است کى به عهده مى‏گیرد؟ بروید پیدا کنید. بنده غلط مى‏کنم که بلند شوم بیایم سکان کشتى را به عهده بگیرم که سکان دارش شخصى مثل مرحوم آقا بود، به من چه ارتباطى دارد؟ مگر من ولىّ بر افراد هستم؟ مگر به من سفارشى نسبت به این جهت شده؟ مگر کسى مرا قیم به این مسئله قرار داده؟ مگر خدا مرده است که نیازى به من دارد که اگر من نکنم مسئله معطل بماند؟ به من چه ارتباطى دارد؟ هر چه آمدند و اصرار کردند گفتم آقاجان من، این پنبه را از گوشتان دربیاورید، در این مدتى که ما پیش مرحوم آقا بودم چیزهایى از ایشان یاد گرفتیم که شما اگر هزار بار خودتان را تکه تکه بکنید غیر از حسرت و ندامت چیزى نصیبتان نخواهد شد بلند شوید بروید گم شوید- همین جورى گفتم- بلند شوید گم شوید، این چیزها در کَت ما نمى‏رود! برو این دام بر مرغ دگر نِه که عنقاء را بلند است آشیانه‏

این چیزها براى آن کسانى است که مى‏خواهند دکان و هیئت و مرید و دفتر و دستک و دنیا و اینها مى‏خواهند درست کنند، به درد آنها مى‏خورد، بروید پیدا کنید، انشاءالله خداوند به حد وفور براى شما گذاشته است، نیازى به خیلى گشتن و این حرفها [نیست‏] به من چه ارتباطى دارد که مرحوم آقا از دنیا رفتند بعدشان کسى هست یا نیست؟ به من چه مربوط است که آیا مى‏شود بعد از ولىّ خدا زمین خالى‏

از حجت بماند؟ بله مى‏شود، الان شده است. دیگر دنبال چه مى‏خواهید بگردید؟ آیا مى‏شود ولىّ خدا از دنیا برود؟ بروید از خودش بپرسید که فوت کرده چرا از من مى‏پرسید؟ بنده متعهد و متکفل امور و مسائل خودم هستم [اگر] نمى‏شود، بروید از خودش بپرسید که آقا چرا کسى به جاى خودت نگذاشتى؟ به من چه ارتباطى دارد؟ چه ربطى به من دارد؟ آقا پس ما چه کنیم؟ من هم مثل شما، تفاوتى ندارد. بلند شوید بروید تا حالا هر کارى که مى‏کردید [حالا هم همان کار را بکنید] خب حالا [مگر] طورى‏تان شده؟ حالا ولىّ خدا نیست نفس نمى‏کشید؟ نه! خیلى خوب هم نفس مى‏کشید. غذا نمى‏خورید؟ نه! قشنگ خیلى عالى! تمام اینها همه خیالات است همه‏ى اینها خیالات است آقاجان من. آدم رند بلند نمى‏شود بیاید زندگى خودش را فداى هواى و هوس یک مشت افراد بى خبر و جاهل کند و عمر خودش را ببازد، نمى‏آید این کار را انجام بدهد. آدم رند بلند نمى‏شود بیاید خود را ملعبه‏ى دست این و آن قرار بدهد و با چند تا تعریف کردن و تمجید کردن و سلام وصلوات فرستادن و حضرت آقا و آیت الله چسباندن و مجالس ترتیب دادن و لشکر کشى به این طرف و آن طرف کردن و …، نمى‏آید قافیه را ببازد و آن سعادت خود را فداى یک مشت هوا و هوس کند

امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، صاف آب پاکى را مى‏ریزد روى دست همه، حضرت در آن جا مى‏فرماید: من مکلف بر کارهاى خودم هستم. آن امیرالمومنین بود بابا، آن امیرالمومنین است با آن ید و بیضآء! نه مسکین بدبخت و بیچاره همچون من و امثال من. مى‏گفت من هیچ وقت سعادت خودم را در تحصیل رضاى شما به دست نمى‏آورم. ناامیدى و حسرت و ندامت خودم و از دست دادن فرصت را، براى این که رضاى شما [را] به دست بیاورم موقعیت خودم از بین برود؟ نخیر! کى گفته؟ کى همچنین حرفى زده؟ چون رضاى شما را به دست بیاورم بنده باید عمر خودم را تلف کنم؟ چون رضاى شما را به دست بیاورم بنده از فرصت‏هایى که برایم پیدا مى‏شود باید صرف نظر کنم؟ کى گفته؟ شما بنده‏ى خدا هستید من هم هستم من هم مثل شما، شما یک حقى دارید تا یک حدودى من این حق را اتیان مى‏کنم بیش از آن مقدار کلاه سرم رفته، این طور نیست قضیه. آن کسى که اهل صدق باشد- این چیزى است که کمتر ما روى آن توجه مى‏کنیم، فقط دنبال هُ هُ هستیم دنبال سر و صدا هستیم- آن کسى که اهل حقیقت باشد و به دنبال حقیقت باشد به مطلوب مى‏رسد، نیاز به این سر و صداها ندارد، نیاز به این سروصداها ندارد.

بعد این شیطان مى‏آید سراغ انسان، اگر شما این بار را برندارى این بار زمین مى‏ماند اگر شما اقدام نکنى پس این ملت چه کنند؟ پس اگر شما کار نکنید پس این مردم دینشان را چه کسى دست‏

بگیرد؟ اگر شما به فلان موقعیت نرسى احکام الهى زمین مى‏ماند اگر شما رساله بیرون ندهى زمین و آسمان دست از همه کار مى‏کشند و ملائک عزادار صف مى‏کشند از این که مرجعى نیست که بخواهد چیز بکند! اینها مى‏آیند و بیا … یک دو تا قضیه هم چیز مى‏شود سه تا قضیه هم چیز مى‏شود مى‏آیند مى‏آیند مى‏آیند یکدفعه انسان را در یک عمل انجام شده قرار مى‏دهند

آقاجان یک قضیه من براى شما نقل کنم، عجیب! تا بدانید که مسئله چه جورى است. در زمان سابق بناى مرحوم آقا درترتب ماه رمضان به خصوص و نماز عید، بر رؤیت هلال بود اگر اول ماه براى ایشان ثابت مى‏شد روز اول ماه را روزه مى‏گرفتند خب روزه که مى‏گرفتند ولى به عنوان اول ماه [اگر ثابت مى‏شد] روزه مى‏گرفتند، اگر ثابت نمى‏شد [به عنوان‏] روز آخرشعبان [روزه‏] مى‏گرفتند. مى‏آمدند در مسجد حالا همه روزدار هستند مسجدهم در ماه رمضان پر مى‏شد این مردم سالى یک ماه مسلمان مى‏شوند آن هم ماه رمضان است سایر اوقات هنگام اذان، مرحوم آقا پشت سرشان هشت نفر مى‏ایستادند براى نماز، مى‏آمدند به ایشان مى‏گفتند که آقا یک قدرى صبر کنید این کسبه بیایند! ایشان مى‏فرمودند سروقت اذان مى‏گویند من باید نماز بخوانم هر کى مى‏خواهد بیاید هر کسى نیاید نیاید، ما نماز را مى‏خوانیم. هیچ نمى‏گویند نه! صبر کنیم عزت مؤمنین بالا برود صفوف مؤمنین تشکیل بشود و عزت اسلام و از این …. از این استدلالها هم همه بلد هستند از این چیزهاى من درآورى! آن کسى که مى‏آید استدلال مى‏کند عزت اسلام است و فلان، خودش نماز مغرب و عشا را نمى‏خواند جلوى چشم بنده تا ساعت ۱۱ که قطعا نماز مغربش قضا شده بود همین‏ها همه‏ى اینها کشک است یعنى همه‏ى این حرفها فقط تظاهر است و براى مردم دارى است والسلام‏

ایشان مى‏گفتند ما نماز مى‏خوانیم هر کسى مى‏خواند هر کسى هم نمى‏خواند، هشت نفر شش نفر گاهى اوقات، در روزهاى جمعه بخصوص نماز ظهر شش نفر بودند نماز عصر مى‏شدند بیست نفر در روز [هاى‏] ماه رمضان بنا بر این بود که غیر از آن ادعیه که خوانده مى‏شود یک دعایى هر روز مى‏خوانند، دعاى روز اول و دوم و اینها، آن روز روز اول نمى‏شد یا مثلا بعد مى‏گفتند روز اول، گرچه این دعا همه‏اش من درآورى است کسى نخواند، این دعاهاى روزهاى ماه رمضان همه‏ى آنها من درآورى است و آن کسى که این‏ها را شروع کرده بافته و سرهم کرده، خیلى زور زده یعنى به اندازه‏اى زور زده که خیال مى‏کنم مشکل براى او پیدا شده باشد چون اصلا این عبارتها به همدیگر نمى‏خورد و این به یک قِسمى خواسته با شش مَن سریش، این آخر را به دُم این بچسباند و فلان، بعونک یا فلان که اصلا نمى‏خورد به اول، بطاعتک یا غیاث المستثغیثین، یک چیزهاى من درآورى خلاصه. اصلا این دعا

کشک است و نمى‏دانم مرحوم حاج شیخ عباس براى چه این را آورده؟ خب اینها مرسوم است و همه مى‏خوانند بعد هم شرح مى‏کنند الان هم شنیدم شرحش در بازار پیدا شده، خیلى، به این کلفتى، از خود مفاتیح کلفت‏تر! التفات مى‏فرماید، اینها همه از شدت علم است!

خب روز اول فرض کنید که اینها نمى‏خواندند، با اعتراض مردم مواجه مى‏شدند که آقا چرا نمى‏خوانید؟ آن بنده خدا، شخص ذاکر و اینها که دعا مى‏کند مى‏گفت چون هنوز روز اول ثابت نشده ما این دعا را نمى‏خوانیم. مردم اعتراض، اآقا رادیو اعلام کرده ا آقا مساجده همه چیز مى‏کنند اآقا مثلا چیز ….، به طورى همین قدر خدمتتان بگویم مسجد قائم طهران در همه‏ى مساجد ایران از این نقطه‏ى نظر تک بود که همه مى‏گفتند مسجد قائم به روال عرف عمل نمى‏کند، نمى‏کند، آن روى حساب خودش است حتى طهران مسجد آسید عزیزالله که مرحوم آیت الله آقا سید احمدخوانسارى نماز مى‏خواندند آنها هم به همین کیفیت عمل مى‏کردند در تمام مساجد تنها مسجدى که به این مبنا عمل نمى‏کرد تا وقتى که ثابت بشود فقط مسجد قائم بود و این استقامت ایشان را مى‏رساندها! مى‏گفت چون در دین داریم آقا در شهر باید ماه را ببینى تا ندیدى خودت را پاره پاره کنى من نمى‏خوانم هر کارى مى‏خواهى بکن! مى‏گویى روز اول است براى خودت، ما مى‏آییم نماز را مى‏خوانیم‏

یک سال یادم است ایشان شبهاى احیاء را شش شب گرفتند یعنى شب نوزدهم دو شب شب بیست و یکم دو شب شب بیست و سوم! گفتند آقا مگر مى‏شود؟ گفت آقا شما که سه شب را مى‏گیرید سه شب را بیدار باش به کجا برمى‏خورد؟ به کجا برمى‏خورد؟ این شبهاى ماه رمضان که بزرگان از نیمه‏هاى ماه رمضان به بعد را شبها بیدار بودند حالا شما فوقش سه شب اضافه کن، بابا این که دیگر چیزى نیست یعنى شش شب آمدند براى احیاء خب از باب احتیاط و تا آخر ماه رمضان به این کیفیت بود. یک سال مسئله خیلى مشکل شد یعنى قضیه همین طور مبهم ماند ماند ماند تا آخر ماه رمضان، قضیه همین طورى مبهم ماند. آخر ماه رمضان خب روز عیدفطر است دیگر، قضیه مشکل مى‏شود، خب همه جا اعلام کردند روز عید است زمان مرحوم آقاى بروجردى بود رفتند گفتند مسجد آقا عزیزالله طهران نماز عیدفطر خواندند ایشان فرمودند براى ما ثابت نشده ما نماز عید نمى‏خوانیم، حالا مردم آمدند در مسجد، هى منتظر هستند امام جماعت بیاید نماز بخواند، آقا هم نمى‏آمد، در خانه‏اش نشسته بود آن موقع منزلشان در همان میدان شهداى طهران بود میدان شهدا که قبلا اسمش میدان ژاله بود هى آمدند از طرف مسجد، آقا مردم منتظرند! گفت منتظرند بفرمایند در منزلشان، چه را منتظرند؟ وقتى روز عید نیست بنده بیایم نماز چه بخوانم؟ عین معاویه که روز چهارشنبه رفت نمازجمعه را خواند همه‏ى‏

مردم هم اقتدا کردند جالب این جا است! روز چهارشنه نماز جمعه! گفتند بیخود کردند بلند شوند بروند

قرار شد یک عده تماس بگیرند [با قم‏] من یادم است همه دوستان آن موقع به رحمت خدا رفتند، خدا همه‏ى آنها را رحمت کند. رفته بودند در تلفن خانه، همین میدان سپه فعلى در طهران، آن جا محل تلفن و تلگراف و اینها بود، تلفن کنند به دفتر آقاى بروجردى، تلگراف کردند یا تلفن کردند و جواب آمد که نخیر هنوز براى ایشان ثابت نشده، تا ظهر هم ثابت نشده بود. همین طور هم مردم منتظر، حالا یک نفر رفته در مسجد قائم، در نبود ایشان، خدا بیامرزد آن مرحوم آقاى کیوان بود آدم خوبى بود خیلى خوش نفس بود این شروع کرده بود این دعاى روز عید را خواندن، این تهلیلات الله الاکبر لا اله الّا الله و الله اکبر و الله اکبر و لله الحمد و … و بعد هم شروع کرده بودن نان روغنى پخش کردن یکى هم سر چهارراه سید على [بود که‏] نان روغنى مى‏آورد مى‏داد- پخش مى‏کرد- مرحوم آقا صدا کردند گفتند که به شما گفته تهلیلات روز عید فطر را بخوانید؟ گفت آقا بنده قصد قربت کرده بودم! گفتند چرا دیروز قصد قربت نکردى؟ رجاءً خواندم، یک رجاء یاد گرفته بود رجاءً خواندم! بعد به آن گفتند آقا تو چرا برداشتى نان روغنى دادى؟ گفت من نان روغنى دادم ولى گفتم مردم نخورید! هنوز براى آقا ثابت نشده! آن هم مى‏خواست [نان‏] روغنیش تمام شود! آن هم دنبال تمام شدن نان روغنیش بود! التفات کردید؟ خلاصه، یعنى این مسائل بود، ائمه [جماعات‏] با این قضایا روبرو بودند. خلاصه مرحوم آقا مى‏فرمودند تا ساعت ۴ بعدازظهر براى مرحوم آقاى بروجردى ثابت نشد

از آن طرف، آمدند گفتند آقا! شما در چه وضعیتى هستید؟ آقاى کذا- یکى از آقایان معروف طهران- ایشان در آن جا اعلان عید کرده، جلوى افراد دیگر خودش غذا خورده، مرحوم آقا فرمودند این زخم معده دارد، این دو سوم معده او را برداشتند اصلا روزه نمى‏گیرد که حالا آمده جلوى بقیه شروع کرده آب خوردن! هى آمدند به آقاى بروجردى … خب ثابت نشده دیگر، مرجع نمى‏تواند تا ثابت نشده حکم بکند، برخلاف حکم خدا حکم بکند. خلاصه به شما بگویم این قدر آمدند پیش آقاى بروجردى و گفتند آقا الان آبروى اسلام در خطر است اگر شما حکم به امروز نکنى با توجه به این که بعضى از آقایان در این طرف و آن طرف روزه خوردند و اعلام کردند. این آبروى اسلام مى‏رود ایشان را مجبور کردند که آن روز ساعت ۴ بعدازظهر اعلان عید کند والا کجا؟ عبارت مرحوم پدر ما این بود: ایشان را اطرافیان مجبور کردند با توجه به این که براى ایشان ابدا ثابت نشده بود که امروز روز عید است، ثابت کردند و ایشان هم حکم داد! مرحوم آقا هم فرمودند خیلى خب، ایشان مرجع تقلید است و حکم کرده، البته‏

ایشان رفته بودند بیرون و چیز کرده بود و از باب این که مرجع تقلید حکم کرده است مسئله را بر عهده‏ى ایشان گذاشتند و حالا احتمالا هم بعد شاید روزى را قضا کرده باشند یا نه، این دیگر حالا بسته به نظر فقهى است که آیا اگر یک مجتهد فقهى حکمى‏بدهد آیا تبعات و آثار عدم تحقق حکم واقع هم مترتب مى‏شود یا نه؟ این حالا یک مطلب [دیگرى است.] ایشان مى‏فرمودند ما ساعت چهار و نیم بعدازظهر رفتیم مسجد قائم و نماز عید خواندیم، بعد از این که آقاى بروجردى حکم کردند بر این که امروز روز عید است این مسئله است این قضیه است‏

مسئله سر این است که آقا بیا و نمى‏دانم اسلام در خطر است، اسلام در خطر است، باشد، به جهنم که اسلام در خطر است اسلام صاحب دارد صاحب اسلام به من گفته که آقا بیا این کار را انجام بده؟ قیم اسلام به من گفته؟ امام زمان به من گفته؟ امام زمان به من بگوید روز پانزدهم ماه رمضان عید اعلام کن من مى‏آیم آن یک مطلب دیگر است. چطور یک همچنین … آن وقت اینها مى‏آیند، این شیاطینى که دور انسان هستند، اینها مى‏آیند و انسان را در محذور قرار مى‏دهند آقا اگر نکنى آن مى‏شود، آقا اگر نکنى این مى‏شود، آقا اگر نکنید آبرو مى‏رود، آقا حیثیت به خطر مى‏افتد، حیثیت شما هم به خطر مى‏افتد، شما متوجه این مسائل هستید؟ کم کم کم کم آن صلابت ابتدایى، کم کم جاى خود را به یک نوع دلهره و دغدغه و تشویش و کم کم تبدیل به یک نوع خوف و هراس و کم کم به ول دادن و مسئله را رها کردن و همرنگ جماعت شدن، مطلب به آن جا منتهى خواهد شد. لذا افرادى که در این گونه مسائل زرنگ هستند اینها نمى‏آیند

شیخ مفید زرنگ بود رند بود شیخ مفید بسیار مرد بزرگى بودها! اهل باطن بود بسیار مرد بزرگى! آمد گفت حالا که این طور است که من برخلاف حکم امام زمان [حکم دادم‏] پس معلوم است که من نسبت به مسائل شرع جاهلم و درِ منزل را مى‏بندم، خداحافظ شما، فردا درِ منزل را بست سه قفله هم کرد و کلونش را هم انداخت، چیزى بود مى‏کردند سابق. بفرمایید بروید، آمدند آقا مسئله داریم! بروید از کسى دیگر بپرسید، نمى‏خواهم خداحافظ شما، شیخ دیگر جواب نمى‏داد. اى بابا! دومى‏آمد رفت، یک هفته از این قضیه گذشت این جا امام زمان دید نه! شیخ سفت ایستاده پاى قضیه، کاریش نمى‏شود کرد، این را دیگر نمى‏شود، همه مى‏روند اما …. حضرت روز اول را صبر کرد روز دوم، حالا ما شوخى مى‏کنیم، روز اول را صبر کرد روز دوم دید نه! محکم ایستاده در را بسته سه قفله کرده، گفته بروید سراغ امام زمانتان، خبرى نیست، ما جاهلیم، خوش بحالش خوش به حالش و خوش به سعادتش و خوشا به رندى و زیکریش، المؤمن کیّس، بعد از روز هفتم یکدفعه حضرت توسط یک شخصى براى او پیغام‏

دادند که یا شیخى و معتمدى- به این عبارت- اى شیخ من و اى محل اعتماد من تو، در میان من فتوا بده، انا نحفظک، ما تو را حفظ مى‏کنیم این را که گفت دیگر تمام شد دیگر به ما مربوط نیست، دیگر حالا هر چه بخواهیم مى‏گوییم، هر چه به زبانمان آمد مى‏گوییم، خودش گفته نحفظک دیگر! به ما مربوط نیست قضیه، البته ما این طور مى‏گوییم ولى آن بزرگان آنها مقام احتیاط و مقام چیز و اینها را داشتند دیگر. امام زمان علیه اسلام به او گارانتى داده، تضمین داده. من تو را حفظ مى‏کنم، حالا هر کارى بکند دیگر بر عهده‏ى امام زمان است دیگر بر عهده‏ى او نیست. این از امتحان درآمد از امتحان سربلند بیرون آمد امام علیه السلام هم گفت حالا که این طور کردى ما هم متکفل تو مى‏شویم، آیا ما همین وضع را داریم؟ هان؟ ما همین طور هستیم؟ یا نه؟ دیگر خب خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل‏

لذا مرحوم آقا مى‏فرمودند اصلا داب و دِیدَن بزرگان بر این بود که همیشه خاموش باشند همیشه حال عزلت را در پیش بگیرند و این براى افراد متفاوت است، تا وقتى انسان به مرتبه‏اى از پختگى و صلابت و تکامل و ثبات نرسد به هر مقدار که معروف بشود براى او ضرر خواهد بود به هر مقدار که شهرت پیدا کند براى او ضرر خواهد بود. مرحوم آقاى خویى رحمت الله علیه ایشان مرد خوبى بود داستان و حکایت ایشان با مرحوم آقاى قاضى معروف بود ما حالا دیگر به آن مسائل نمى‏خواهییم بپردازیم ایشان مى‏رود پیش مرحوم قاضى قبل از این که به مرجعیت برسد و معروفیت پیدا کند. مرحوم قاضى به ایشان دستورات سلوکى مى‏دهند که از جمله‏ى آن چهارصد مرتبه ذکر یونسیه بود بین صبح تا به ظهر در سجده و مسائل دیگر. ایشان مدتى که به این اذکار قیام مى‏کند حالاتش تغییر مى‏کند و مسائل و مکاشفاتى مى‏بیند یک روز در حین سجده‏ى یونسیه مکاشفه مى‏بیند که تمام دوران زندگى و عمر خود را به او نشان دادند از هنگامى‏که متولد شد- این قضیه اتفاق افتاده، براى خیلى از دوستان مرحوم آقا هم این مسائل اتفاق افتاده- از ابتدایى که پا به عرصه وجود گذاشتند تا هنگام وفات خودشان را دیدند و مسائلى که بعدا اتفاق مى‏افتد و حالاتى که بعدا اتفاق مى‏افتد، اینها را همه را دیدند، ایشان دیدند که چطور به دنیا آمدند حتى آنهایى که او را گرفتند و در قنداق کردند و به اصطلاح آماده کرده بودند، اینها را همه را دید و دوران رشد خودش را دید بزرگ شدن را دید تا وضعیت فعلى و بعد همین طور تا این که به مرجعیت مى‏رسد و مرجعیت به ایشان انحصار پیدا مى‏کند حتى این را هم ایشان دید که از همه معروفتر مى‏شود و از همه مشهورتر مى‏شود و حتى بعد هم دیدکه در بالاى مأذنه‏هاى حرم امیرالمومنین (علیه السلام) صدا مى‏زنند که سید خویى از دنیا رفته و براى تشییع او چه بشود- که عربها مى‏گویند

صلاه مى‏کشند- آن جا را هم به اصطلاح مشاهده کرد

آمد پیش مرحوم قاضى، این قضیه را مرحوم آقا شیخ عباس قوچانى رحمت الله براى مرحوم والد رضوان الله علیه نقل کرده بودند، ایشان مى‏گفت مرحوم قاضى به بنده فرمودند که ایشان آمد پیش ما و شروع کرد این مکاشفه را براى ما گفتن، وقتى که رسید به این جا که ایشان به مرجعیت مى‏رسد من خیلى ناراحت شدم و خیلى تأسف خوردم و دیگر به باقى مکاشفه‏ى او توجهى نکردم- التفات مى‏کنید- یعنى چه؟ یعنى چه؟ حالا مگر مرحوم قاضى به مرجعیت رسیده بود؟ مگر رساله داده بود؟ مگر چیزى از او کم شده بود؟ یا اگر ایشان به مرجعیت نمى‏رسید ثلمه‏اى در اسلام و مسلمین پیدا مى‏شد؟ ایشان به مرجعیت رسید و فلان …، مسئله درس و اینها یک مطلب دیگرى است ممکن است انسان درس بدهد مدرّس باشد مدرس خوبى هم باشد طلاب، فضلا هم از او استفاده کنند و این امر پسندیده‏اى است اما تکفل این مسائل و اقدام بر این مسائل- بنده بعد از زمان مرحوم آقاى حکیم در مجالسى که تعیین مرجعیت مى‏کردند در یک مجلسى بودم که بسیارى از افراد و ریش سفیدها و فلان بودند، آقا قضیه بین دو نفر بین آقاى خویى و یکى دیگر، کار به فحش کشیده بود یعنى طرفین براى اثبات نظریه‏ى خودشان از بحث‏ها و مسائل علمى‏و اجتماعى و عرفى گذشتند و [از] این مسائل عبور کرده بودند دیگر به فحش و شاید یک مقدارى هم طول مى‏کشید دیگر دیلم و نمى‏دانم بیل و کلنگ و یا مسائل و قدّاره و از این چیزها شاید [کشیده مى‏شد] به این جا براى چه؟ براى اثبات مرجعیت یکى! این جورى؟ این قسمى؟ حالا فهمیدید مرحوم قاضى چرا ناراحت شد؟ آن مرجعیتى که امام علیه السلام بیاید و بگوید انا نحفظک با آن مرجعیتى که این طور بخواهد اثبات بشود چقدر تفاوت دارد؟ چقدر؟ چقدر مسئله اختلاف دارد؟ و بعد هم همین شد. در یک جریانى که بعد پیش آمد دیگر براى ایشان شبهه‏اى نسبت به مرحوم قاضى پیدا شد و به این شبهه ترتیب اثر داد و این موجب شد که دیگر سراغ مرحوم قاضى نرود اما از ایشان به زشتى یاد نمى‏کرد مثل بعضى‏ها که به زشتى و واقعا به تعابیرى که خودشان لایق بودند از مرحوم قاضى یاد مى‏کردند، ایشان نه! این طور یاد نمى‏کرد. ایشان مى‏گفتند ما به این کارها کارى نداریم ما کار خودمان را انجام مى‏دهیم، در همین حد. خب چرا این طور است قضیه؟ به خاطر این که شهرت و معروفیت مى‏آید مى‏گیرد، مى‏آید مى‏گیرد. نَفَس دیگر براى آدم نمى‏گذارد

مرحوم آقا مى‏فرمودند ما براى رساله‏ى رؤیت هلال رفتیم پیش ایشان، جواب دادند آمدند دوباره نامه نوشتند و فلان …. بعد در سفرى که به کربلا داشتند در اواخر حکومت پهلوى، ایشان مى‏فرمودند ما گفتیم برویم نجف واصلا راجع به ایشان مشافهتا بحث کنیم، دیگر چرا نامه بدهیم؟ آقا شما چه‏

مى‏گویید راجع به هلال؟ یکى یک جا ببیند در همه‏ى کره زمین کفایت مى‏کند! این حرفها چیست؟ اصلا برویم بگوییم دلیل شما براین قضیه چیست؟ چه دلیلى دارید؟ مى‏گفتند ما رفتیم در نجف، گفتند ایشان در کوفه است، اواخر تابستان بود نزدیک‏هاى مهر یا خود مهر بود. مى‏گفتند رفتیم در کوفه در منزل ایشان. عبارتى که ایشان براى ما تعریف کردند این بود من وقتى که وارد اتاق شدم دیدم این پیرمرد- خب مرحوم آقاى خویى یک قدرى هم ثمین بودند- دیدم این پیرمرد در میان کوهى از نامه هایى که دور او را احاطه کرده، گمشده. یعنى این قدر نامه از اطراف آمده بودکه سرش را بالا کرد ما را ببیند! گفت هان آقا سید محمدحسین! سلام، چطورى؟ یاد ما کردى و فلان و این چیزها … و من دیدم اصلا ایشان حال صحبت کردن با ما را ندارد، حالا من بیایم مسئله‏ى علمى‏مطرح کنم؟ مسئله‏ى فنى و فقهى بیایم مطرح کنم؟ حال ندارد ایشان با ما حرف بزند و همین طور سرگشته در همین نامه‏ها و نمى‏دانم یک نامه برمى‏دارد در پاکت آن یکى مى‏کند حالا اینها را بایستى یکى بیاید درست کند، خلاصه، مضطرب است گیج است بنده خدا، یک وضعیتى دارد، اصلا خیلى وضعیت عجیبى دارد! گفتند خیلى آن جا متأثر شدم اصلا مطلب را که بیان نکردیم نیم ساعتى ماندیم و هیچى، یک مقدارى صحبت‏هاى عادى گذشت و آمدند بیرون و آمدند بیرون‏

مى‏گفتند من عجیب منقلب شدم! خیلى عجیب! حالا آن جا چه مسئله‏اى براى ایشان کشف شده بود؟ دیگر او را به ما نگفتند. این را گفتند که من یک راست رفتم در مسجد کوفه و در مقام محراب شهادت امیرالمؤمنین ایستادم. در مسجد کوفه رفقا که رفتند یا اگر نرفتند خدا انشاءالله قسمت کند دو محراب در مسجد کوفه دارند یکى محراب همان محراب اصلى که نمازهاى یومیه‏ى خود را به طور واجب و به جماعت آنجا مى‏خواندند و تقریبا با بیست متر فاصله سمت چپ محرابى است که یک مقدارى هم فرورفتگى دارد آنجا محرابى بود که نافله مى‏خواندند و در آن محراب ابن ملجم ضربت را وارد کرد نه در محراب اصلى و مرحوم قاضى مى‏فرمودند بر شما باد به اهمیت دادن به این محراب واین که حتى الامکان تا آن جایى که مى‏توانید نماز خودتان و ذکر خودتان را در این محراب قرار بدهید. مرحوم آقا مى‏فرمودند که من آمدم وارد مسجد کوفه شدم رفتم در همین محراب دو رکعت نمارخواندم و گفتم خدایا، خدایا اگر قرار است که مرا در آینده به این وضعیتى که من دیدم مبتلا کنى جان مرا بگیر، بنده آمادگى براى یک همچنین وضعیتى ندارم تازه آقا که از اولیاء و در آن اواخر سن ایشان بیش از پنجاه بود که رفته بودند آن جا. یعنى به این کیفیت که بخواهى خلاصه ما را در این وضعیت بیاندازى، که دیگر حال دو کلمه ذکر با تو را نداشته باشیم. اینها چه فهمیدند بقیه مردم چه فهمیدند؟ اینها چه‏

برداشت کردند بقیه چه برداشت مى‏کنند؟ این دارد مى‏گوید خدایا جان مرا بگیر! بقیه را نگاه مى‏کنیم مى‏بینیم که بله! چه مسائلى است! و مى‏فرمودند آمدم بیرون از آن جا و دیدم نه! الحمدلله ظاهرا تقدیر الهى نیست، بر این وضعیت نیست خیالمان راحت شد و سجده شکر به جا آوردیم، در همان مسجد کوفه سجده‏ى شکر به جا آوردیم که الحمدلله دین ما به سلامت خواهد رفت. ره چنان رو که رهروان رفتند

مطلب باز جاى صحبت دارد و مطالبى جاى بحث دارد اما به نظر مى‏رسد این مقدار که براى رفقا و دوستان راجع به این مسئله صحبت شد فعلا کفایت است. خلاصه اگر انسان بخواهد به تکلیف عمل کند مسئله مسئله دیگرى است‏

بنده یادم است در آن زمانهایى که در مشهد بودم یک وقت یک بنایى را گذاشتیم با رفقا، یک بحثى را شروع کنیم آن بحث، شرح قصیده‏ى خمریه‏ى ابن فارض بود، شربنا على ذکر الحبیب مدامه سکرنا بها من قبل ان یخلق الکرم بسیار قصیده قصیده عجیبى است تا مى‏رسد به این جا که یقولون لى صفها و انت بوصفها خبیروا اجل عندى باوصافها علم صفاء بها و لا ماؤو و نور و لا هَوَن و نور و لطف و لا هون و نور و لا نارو و روح و لا جسموا تقدم کل الکائنات حدیثها قدیم و لا شکل هناک و لا رسم خیلى اشعار اشعار عالى است مرحوم آقاى حداد رضوان الله علیه این قصیده را خیلى مى‏خواندند خود مرحوم آقا هم این قصیده را مى‏خواندند قصیده ابن فارض مصرى است. ما در آن جا مى‏خواستیم این قصیده را شرح کنیم و یک بحثى با یک عده ده پانزده نفر از رفقا و طلاب آن موقع داشته باشیم روز اول گفتیم برویم، از اول در دلم یک شکى بود نسبت به ادامه این مسئله، روز اول این را گفتیم روز دوم بعدازظهر بود من یک خوابى دیدم که دارم وارد یک منزلى مى‏شوم این منزل بسیار منزل مجللى است از این منزلهاى اشرافى که پله‏هاى خیلى وسیعى دارد و خیلى مى‏رود بالا و چه … از این پله‏ها آمدم بالا همین در پاگرد که مى‏خواستم بگردم دیدم یک یخچال خیلى بزرگى در کنار پاگرد است و یک مرغى، حالا چه مرغى بود هوایى زمینى ولى معلوم بود مرغ است خیلى فربه و خیلى جاذب و جالب که اصلا با این اطعمه و مرغ‏هاى زمین و اینها اصلا قابل قیاس نبود قابل تشابه نبود، در یخجال باز شده و این افتاده بیرون و من دارم تعجب مى‏کنم! مى‏گویم که این جایش در یخجال است چرا بیرون افتاده؟ چرا توى راه پله افتاده؟ این را باید بردارم و بگذارم، این را من دوباره برداشتم و در یخچال را باز کردم و گذاشتم و بستم. یکدفعه از خواب بیدار شدم متوجه شدم که مسئله چیست و قرار بر این است که این جلسه‏

تعطیل بشود و نباید این مسائل …. خلاصه.

همان جا آمدیم پیش مرحوم آقا، کارى داشتم با ایشان. قبل از این که بیایم درس اول مى‏آمدم منزل، ببینم ایشان کارى ندارند مطلبى ندارند بعد مى‏رفتم براى درس. آمدم همین که وارد آن اتاق شدم، یکدفعه رو کردند ایشان به من، گفتند آقاى سید محسن اگر خیر دنیا را مى‏خواهى ناشناس بمان اگر خیر آخرت را مى‏خواهى ناشناس بمان، بفرمایید به کارتان برسید، گفتیم چشم خیلى ممنون دیگر

التفات مى‏کنید؟ صحبت شوخى نیست یعنى خلاصه باید به تکلیف عمل کرد مبادا انسان گول خودش را بزند و بخواهد پا از آن حدى که گفتند فراتر بگذارد. وقتى که ما مى‏گوییم مالکِ ما کسى دیگر است صاحب اختیار ما کسى دیگر است دیگر به چه مى‏خواهیم فکر کنیم؟ به چه مطلب دیگرى مى‏خواهیم فکر کنیم؟ باید فقط گوش به زنگ باشیم که چه علامتى مى‏آید؟ و چه …؟ همین! نه بیشتر! بیشتر [باشد] کلاه سر [ما] رفته.

انشاءالله امیدواریم که خداوند دست همه‏ى ما را بگیرد و آن چه را که موجب خیر و صلاح و برکت ما است خود او براى ما فراهم کند. اى دل طریق رندى از محتسب بیاموز/ مست است و در حق وى کس این گمان ندارد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن