جلسه ۶۴ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۶۴ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۶۴

کل جلسه به صورت سوال و جواب‏

سؤال: این مطلب فقط در توضیح فناء درست مى‏شود یعنى اینکه ما فناء را طورى توضیح مى‏دهیم که منافاتى با بقاء انسان نداشته باشد

جواب: صحبت اصلًا در فناء و عدم فناء نیست، صحبت در قضیه حقیقیه خارجیه است. اگر بطور کلى ما در عالم اعتبار و اصطلاح فنایى هم نداشتیم همان طور که افرادى مخالف با مسائل عرفانى و فناء در ذات مى‏باشند؛ صحبت در این است که ما نحوه تنزّل وجود را چگونه فرض کنیم، نه اینکه فرض کنیم چگونه آن را مى‏توانیم به مرحله برهان بیاوریم. مشکل در اینجاست. بنابراین مسأله اساسى این است که نور بحت و بسیط که در او هیچ شکى نیست این نور به حقیقتى متحقق است و این وجود با همه اضداد به ظاهر مى‏سازد. این که مرحوم حاجى مى‏فرمایند: و «کنهه فى غایه الخفاء» این معناى کنهه چیست؟ یعنى حقیقتى است که این حقیقت با همه مراتب وجودى سازگار است. این است که مطلب را خیلى مشکل مى‏کند.

در عالم ماده، بین دو نوع را نمى‏توانید جمع بکنید

الآن شما در عالم ماده، بین دو نوع را نمى‏توانید جمع بکنید. این که ما روى آن نشستیم از پشم است. و این که در مقابل ما قرار دارد از پلاستیک است. امکان ندارد ما بتوانیم بین این دو را من جمیع الجهات جمع کنیم چون اینها در غایه تضاد هستند بطور کلى این در یک مقوله‏اى است و دیگرى در مقوله دیگر. ما به هیچ وجه نمى‏توانیم بین این دو را جمع کنیم مگر به یک وجه بعیدفرض کنید در جسمیّت یا در ثقل بین این دو جمع مى‏کنیم، در ماده بودن بین این دو جمع مى‏کنیم. حال اگر شما حقیقتى را در تمام مراتب خودش وجدان کنید، این چطور ممکن است. به همین مقدار که در این فرش پشم است صادق است، بر مسائل عقلیه و معنویّه و

تجردیّه هم صادق است. یعنى یک حقیقتى که این حقیقت هم ماده را در خود مى‏گیرد و هم غیر ماده را، چگونه مى‏شود تصوّر کرد! اینجاست که انسان بسیار باید فکرش را عمیق کند. یا اینکه قضیه را به مرحله شهود برساند و آن حقیقت سارى و جارى را در همه اشیاء ملاحظه کند. این طریقى است که عرفاء رفتند، یا اینکه از طریق برهان به اندازه اى به تحلیل و تأمل و تعمل عقلى بپردازد و تمام عوارض را از آن حقیقت مفروضه جدا کند، تا بتواند اجمالًا به آن حقیقتى که در همه اشیاء، با تضادّها و اختلافها صادق است برسد و این بسیار امر مشکلى است و شاید بگوییم که مشکل ترین مسأله ادراک عقلى به حقیقت وجود است و اگر این مسأله را انسان اداراک کند مشکل ترین مسائل فلسفى دیگر براى او آسان خواهد نمود. یعنى وقتى که شما مدار براى تمام مسائل فلسفى را، حقیقت وجود قرار بدهید و «اصاله الوجود» و به تبع او مسأله وحدت وجود و صرافه و اطلاق وجود پیش مى‏آید. دیگر تمام مسائل فلسفى اعم از نحوه نزول تجرد به کثرت و بساطت به کثرت و وحدت به کثرت و کیفیت ربط حادث به قدیم که از مشکل ترین مسائل فلسفى است و ادراک صرافه وجود، مسأله علیّت و معلولیّت، حرکت و قوّه و فعل و امثال ذلک تمام اینها قابل حلّ است امّا نکته اینجاست که ما به آن واقعیت وجود، که بین همه اشیاء است برسیم. این مسأله بسیار مهمّى است. مربوط به فناء نیست، یعنى اگر فرض بکنیم که فنایى هم در کار نباشد و مخالفین بر مخالفتشان که نفى فنا است و نفى ادراک مرتبه إنمحاء در ذات است، پاى فشارى کنند، باز این مسأله بحال خود باقى است و آن مسأله «کان الله و لم یکن معه شئ و الآن کما کان» است. یعنى آن حقیقت إنیّت ربوبى در تنزّلش و در تعیّنش در مراتب کثرت، غیرى را باقى نمى‏گذارد تا اینکه انسان توجهى به آن غیر داشته باشد، آن حقیقت ربوبى در عین حقیقت خود و ذات خود آثار و بروزات و ظهوراتى به وجود مى‏آورد که این آثار و بروزات و ظهورات، آن حقیقت واحده را به صور مختلفه و به اشکال مختلفه بروز و ظهور مى‏دهند. لذا آن حقیقت اطلاقى و لا حدى و لا رسمى، باید به اطلاق خود و به لا حدّ و لا رسم بودن، براى همیشه باقى بماند اگر آن حقیقت محدود و اطلاق او از بین برود بنابراین حقیقت ذات پروردگار متعال که همان وجود بحت و بسیط است داراى حدّ مى‏شود.

اینجاست که ما مى‏گوییم هیچ فرقى نیست بین اینکه اصلًا عین ثابتى باشد تا بعد بین برود، یا از اوّل عین ثابتى وجود نداشته است. اگر مقصود شما از عین ثابت حقیقت تعیّنیّه «المستقلّ بنفسه و المتّدلى بغیره» است و این غیریّت نه از نقطه نظر علّت و معلول، بلکه نحو من الاتّکاء یا قسمٌ من الاتّکاء اگر به این نحوه است در اینجا باز همان إشکال انفکاک و تقسیم و تجزّى ذات و امثال ذلک لازم مى‏آید، اصلًا چگونه ممکن است شخصى قائل به عین ثابت به این معنا بشود و قائل به تجزّى در ذات نشود! این ممکن نیست. چون همین که شما اثبات عین ثابت مى‏کنید اثباتش اقتضاء تجزّى در ذات را مى‏کند

سؤال: اگر قائل به فناء در ذات هم نباشند باز تجزّى لازم است‏

جواب: کسى که قائل به عین ثابت هست و قائل به فناء در ذات نیست نحوه تحقق و هویّت عین ثابت را چگونه فرض مى‏کند، اگر عین ثابت حقیقتى است در مقابل آن حقیقت اطلاقى، حال صحبت در این است که این تعیّن و این تحدّد، خود را جدا کرده است از آن حقیقت اطلاقى و در قبال او قرار گرفته، درست مثل آجرى که در جنب آجر دیگر هست، اگر این معنا را قائل است، این با آن اطلاق منافات و تناقض دارد.

اگر شما قائل به اطلاق در ذات هستید، این عین ثابت را چگونه در قبال او مى‏دانید و در آن واحد فانى در او نمى‏دانید و اگر قائل به عدم اطلاق او مى‏شوید با وجود عین ثابت، لازمه این ترکّب در ذات است پس هیچ چاره نیست از تعهّد آنها این معنا را، که عین ثابت در حال عین ثابت بودن و فى لحظه هى عینٌ ثابته در همان لحظه هم، جنبه فنا تکوینى و فناء حقیقى خود را در علت، که عبارتست: از آن وجود اطلاقى از دست نمى‏دهد. فقط و فقط همین راه براى ما باقى مى‏ماند و غیر از این از هر راهى که برویم به بن بست برمى‏خوریم و باید قائل به تجزّى و ترکّب در ذات بشویم و دست از آن وجود اطلاقى و بسیط برداریم و این یک حقیقتى است که قابل انکار نیست.

بناء على هذا مسأله در خلق و در عدم خلق هیچ تفاوت ندارد الّا در عروض عوارض و تشکّل، که خود عوارض و تشکّل و تکیّف و تکّمم هم نحو من الوجود

است. بنابراین وجود است که در ذات خود مغیّر خود است، وجود است که در ذات خود موجد و موجب عوارض بر ذات خود است. باین واسطه تنزّل از ذات وجود نشأت مى‏گیرد بدون دخالت امر دیگرى، این همان معناى «کان الله و لم یکن معه شئ و الآن کما کان» است کان الله یعنى همان وجود بالصّرافه‏اى که خدا بود، و با آن وجود بالصرافه غیرى نبود یعنى در جنب خدا کس دیگرى و ذات ذیگرى نبود و شئ دیگرى در جنب شیئیت او نبود «کان الله و لم یکن معه شئ» یعنى یک حقیقت واحد بود که اگر شیئى بود آن حقیقت بود و اگر ذاتى بود همان حقیقت بود، این معنا الآن کما کان، یعنى وجود بالصّرافه که وجود و صرافه را از دست نمى‏دهد وقتى فرض شما این بود که وجود صرافت و بساطت دارد این إلى ابد الآباد صرافت و بساطت دارد به محض اینکه این صرافت و بساطت را از دست داد، این منافات دارد با فرض شما که وجود را بالصرافه گرفتید. این تعیّنات وجود را از صرافت مى‏اندازد پس وجود او محدود مى‏شود و محدود محتاج مى‏شود و محتاج از وجوب بالذّات به وجوب بالغیر و امکان ذاتى متبدّل مى‏شود. و اگر این صرافت در همه حال صرافت خود را حفظ مى‏کند پس دیگر غیرى در کنار خود نمى‏بیند که آن غیر براى او قد علم کند. در همه حال آن وجود صرافت دارد و با این وجود هم کثرت دارد هم مظهر دارد و در عین حال عین ثابت هم دارد.

سؤال: در بعضى روایات داریم که اثبات عین ثابت کرده مثلًا در قضیه حضرت آدم که خودش را مى‏بیند و مى‏گوید مثل من کسى نیست و خداوند نور خمسه را نشان مى‏دهد و اینکه اینها قبل از تو خلق شدند در روایتى «کان فى علم الله مخزونٌ» دارد تعبیر عجیبى در آن روایت اخیر دیدم که در علم الله از قبل بوده هم قبلیّت را اثبات مى‏کند هم وجود را.

جواب: خب قبلیّت رتبى است دیگر،

سؤال: نه قبل از خلقت در علم الله.

جواب: همان قبلیّت رتبى است، یعنى حضرت آدم چون ادراک نفس را کرد و آن ادراک جنبه مادّیت به خود گرفت این احساس نفس در عالم ماده و نشئه عالم‏

طبع او را بر آن داشت که غیرى براى خود نبیند و واقعاً هم در آن موقع انسانى نبوده که آدم به او نظر کند و وقتى ادراک صفات خود را کرد، ادراک آن خصایصى که خداوند در او به ودیعه گذاشته کرد، این مسأله براى او پیدا شد که کسى مثل او خدا خلق نکرده. چون نگاه به اشیاء و حیوانات و ملائکه مى‏کند، مى‏بیند که این صفات برتر را خدا براى او قرار داده. مثل اینکه، خود ما با افرادى که سرو کار داشته باشیم، احساس مى‏کنیم که از لحاظ علمى بالاتر هستیم یا پایین تریم و خب اینهم مشخص است. او هم وقتى نگاه به اطرافیاش مى‏کند از همه خلائق خود را برتر مى‏بیند اینجاست، که خداوند مى‏فرماید: که تو این جنبه توجه به نفس را که دارى و خصوصیات را که در خودت مى‏بینى، در مرتبه مادون مرتبه آن اسماء کلیّه قرار دارى و ظهور من در تو ظهورى است که مراتبى را طى کرده، اگر تو به جنبه علیّت خلق خودت، که همان اسماء کلیّه الهیّه هست بخواهى توجه کنى که حقیقت آن اسماء کلیّه الهیّه عبارتست: از آن انوارى که خداوند در اولین مرحله تعیّن خلق کرده، که آن نفوس پیغمبر ائمه علیهما السلام است آن وقت متوجّه مى‏شوى که هرچه تو دارى از آن جنبه علیّت به تو افاضه شده نه اینکه از خودت آوردى. و این جنبه علیّت رتبه قبل را دارست.

سؤال: این تعبیر مخزون در علم الله دارد

جواب: مخزون یعنى هنوز به جنبه تفصیل نرسیده است‏

سؤال: عالم لاهوت که در علم نیست در عین است آن حقیقت انوار مقدسه در عین هستند

جواب: این علم و عین، اصطلاحى است که ما مى‏آوریم. اما در واقع همه آن علم است. ما مى‏گوییم مرحله عین، مرحله علم، علم حضورى، علم حصولى، اما آن چه که در عالم حقیقت و تحقق واقع است علم است. و وقتى که ما علم حق را حضورى بدانیم این در عین است، چه فرق مى‏کند فقط اصطلاح عوض کردیم، اصل مطلب همان است.

بنابراین جنبه عین ثابت جنبه فناء و انمحاء است و به اصطلاح مرتبه فناء

معلول در مرتبه علّت هست تکویناً. ما اسم این را فناء مى‏گذاریم. پس یک فناء تکوینى داریم و آن فناء جمیع معالیل است در علل مافوق خودتا برسد به منتهى العلل. این فناء، فناء تکوینى است. چه قائل به فناء اصطلاحى بشویم یا قائل نشویم این فناء وجود دارد. در ادعیه هم دارد است که همه چیز فانى است غیر از وجه الله، یا همه چیز هالک است الّا وجه الله همه موجودات از بین مى‏روند و فقط او باقى است. فانى در مقابل باقى است، یعنى فقط حقیقت وجودیه که وجه الله است باقى مى‏ماند. و همه تعینّات در همان مرتبه که هستند، باز آن جنبه فناء را دارند. لذا وقتى که نداى «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» مى‏آید وقتى که گرد إنمحاء و فناء بر همه کثرات در عالم تجلّى ربوبى و تجلّى ملکیت و سلطنت مطلقه حق مى‏نشیند در آنجا مسأله عوض نمى‏شود و انسان زیر و رو نمى‏شوداینطور نیست که همه آن اشیاء خارجى و آنچه که در عالم هست گرد و پودر بشوند و به هوا بروند نه همه اشیاء به حال خودشان هستند بله آنچه که هست آن جنبه سلطنت و ملکیّت اعتبارى و ملکیّت و استقلال اعتبارى و تأثیر و تأثّرات اعتبارى و سبب و مسببهاى اعتبارى، تمام اینها از بین مى‏روند و حقیقت امر منکشف مى‏شود. مثل شخصى که در خانواده‏اى رشد کرده و پدر و مادر خود را اشخاصى مى‏داند که او را بزرگ کرده‏اند وقتى که بزرگ مى‏شود به سندى برخورد مى‏کند که متوجّه مى‏شود مسئله چیز دیگرى است، به او مى‏گویند: پدر و مادر تو دیگرى بوده‏اند آنها در تصادف کشته شده‏اند و تو طفل بودى و اینها سرپرستى تو را تقبل کرده و تو را بزرگ کرده‏اند، این سند به وزن او اضافه و یا کم نمى‏کند کار این سند اینست که مدرکات او را زیر و رو مى‏کند، و متوجه مى‏شود تا به حال اینها را اعتباراً پدر و مادر مى‏دانسته است. ابوین او کسان دیگر بودند، در فلان ده زندگى و زراعت مى‏کردند، و داراى این خصوصیّات بوده‏اند این قضیه براى او دفعتاً روشن مى‏شود. در روز قیامت که تجلّى مقام اطلاقى حق است اینکه مى‏گویند در آنجا تجرّد هست و تمام اشیاء به تجرّد مى‏رسند، معنایش ادراک این حقیقت است. اعتبارى بودن وجود خود تا بحال خیال مى‏کردیم خودمان کسى هستیم و در مقابل حق، در قبال او اطاعت یا مخالفت او را مى‏کنیم و امثال ذلک، اشیاء را هر کدام جدا مى‏دانستیم، براى خود، حساب و کتابى قائل بودیم.

مرتبه تجردى حق میآید و این جهت استقلالى را از انسان و بطور کلى از همه موجودات سلب مى‏کند و او را متوجه این نکته مى‏کند، وجداناً نه علماً، یعنى نه به علم حصولى، بلکه به علم وجدانى و حضورى، آن فقر و مسکنت و امکان، و تدلّى بالغیر و عدم و نیستى خود را وجدان مى‏کند و احساس مى‏کند که یک حقیقت واحد وجود داشته است. بنابراین، با این بیان مسأله فناء عبارتست: از تجلّى حقیقت اطلاقى حق، بر قلب سالک و ادراک عینى سالک نیستى و عدم خود را در قبال وجود اطلاقى و بالصرافه اسم این را اصطلاحاً فناء مى‏گذاریم. اما اینکه ما در بعضى از مراتب مى‏بینیم که فناء تبدّل و تحوّل و تغیّراست، البته این ادراک مقدّمه مى‏خواهد، ادراک دائر مدار رتبه نفس است، نفس در هر رتبه باشد ادراک او هم همان است. براى اینکه این ادراک براى انسان حاصل بشود باید آن نحوه تجرّد حقیقى به مرحله بروزو ظهور برسد. یعنى نفس در هر مرحله از تعیّن، که از آن حقیقت بالصّرافه ابتعاد پیدا کرده، ابتعاد رتبى، باید آن ابتعاد از بین ببرد و تقرّب رتبى جاى او را بگیرد و الّا، نه اینکه فناء عبارت از این باشد که سالک بطور کلى نفس و روح خود را از بین ببرد، بطورى که ما شخصى را در خارج نبینیم، نه ما همین شخص را در خارج مى‏بینیم با دیروز هم هیچ فرقى نکرده اگر هم با دوربین دو عکس از دیروز و امروز او بیندازیم، عکس دیروز و امروز تفاوتى با همدیگر ندارند. اگر وزنشان هم کنیم، وزن هر دو به یک میزان هست. یک مثقال هم تفاوت نکرده، این به معناى إنمحاء وعدم نیست بلکه ادراک این معنا و حقیقت است و لذا در بیاناتى که از مرحوم حضرت آقا در کتاب مهر تابان ما مشاهده مى‏کنیم که پروانه وقتى مى‏سوزد، کمالش در سوختن و در خاکستر شدن است این را ما بعنوان تشبیه مى‏توانیم بیاوریم. یعنى پروانه، ابتداء ادراک این معنا را مى‏کند که عبارت است از، که حقیقت پروانه بودن و انیّت خود بعد این ادراک متبدّل مى‏شود به ادراک دیگر، اما اینکه این تشبیه را ما تشبیه حقیقى بدانیم و پروانه که از جنس حیوان است تبدیل به جنس جماد بشود، که رماد است ما به این کیفیت نمى‏توانیم موافقت داشته باشیم قطعاً نظرایشان هم این نبوده است و فقط خواستند در اینجا تشبیهى آمده باشند و بفرمایند که چطور تبدّل خارجى پیدا مى‏شود، در تبدّل حیوانیّت پروانه به ماهیّت رمادیّت همین طور در عالم نفس براى‏

سالک تبدّل ادراکى پیدا مى‏شود که ادراک او از مرحله سببیّت به مسببیّت مى‏رسد از معلولیّت به علیت مى‏رسد از استقلال به تدلّى بالغیر مى‏رسد این ادراک جهت تکوینى دارد نه جهت اعتبارى، چون تا براى انسان تکویناً تبدّلى پیدا نشود در عالم فهم و در عالم علم هم تغییرى پیدا نمى‏شود ولى ما صورت ذهنیه را هم تکوین مى‏گیریم. یعنى عینیّت خارجیّه که در نفس پیدا مى‏شود و این بواسطه تلطیفى است که سالک براى نفس خود بوجود مى‏آورد، آن تلطیف او را از انانیّت بیرون مى‏آورد و به عالم وحدت و اطلاق سوق مى‏دهد. از این نقطه نظر، این تشبیه تشبیه خوبى مى‏تواند براى نفس باشد.

سؤال: پس در اینجا قائل به حرکت شده‏اند

جواب: اصلًا همه عالم در حرکت است چطور شما در همه عالم، حرکت را قبول مى‏کنید فقط اینجا انکار مى‏کنید مى‏خواهید بگویید که حرکت متحرک ثابتى مى‏خواهد که آن حرکت یا در کم و یا در کیف و غیر اینها باشد ولى ما حرکت را عبارت از اختلاف و دوگونه بودن یک حقیقت مى‏دانیم یعنى زمانى نگاه به یک حقیقت کنیم او را به یک کیفیت و زمان دیگر همان حقیقت را به شکل و نحو دیگرى مى‏بینیم اسم این را حرکت مى‏گذاریم‏

و الّا اگر شما بخواهید بگویید که حقیقت وجود عبارت است: از عین ثابتى که در عین ثبوت خودش عوارض مختلفى را به خود مى‏گیرد، این حقیقت وجود در هر حالى یک تعینّى به خود مى‏گیرد که آن تعیّن با تعیّن دیگرى تفاوت دارد و لذا در هر مرحله اى از وجود، وجود جدیدى افاضه مى‏شود. منتهى شما در اینجا یک امر ثابت مى‏بینید یعنى زیدى به واسطه حرکت تبدیل به عمر نمى‏شود، عمر تبدیل به خالد نمى‏شود، هر کدام مخلوطى در همدیگر و نمى‏شوند. هر کدام حالت ثباتى را دارند. این همان مطلب است که حقیقت وجود در عین تقّید خود جنبه تعیّن خود را حفظ مى‏کند یعنى در مرحله تعیّن آن حقیقت وجود، تعیّن را به تعیّن دیگرى تبدیل نمى‏کند و اختلافى را در آنجا به وجود نمى‏آورد. یعنى در مرحله خلق و کثرت وقتى عنایت خداوند متعال تعلّق گرفت به یک خلقى، آن خلق را از بقیه خلقها متمایز مى‏کند و اقتضاى مرتبه علیّت هم همین است. مرتبه علّیت یعنى هر علّتى فقط در

معلول خود تأثیر بگذارد و معلول در معلول دیگرى مخلوط نشود و الّا لازمه‏اش این است که علّت واحده در دو معلول اثر بگذارد یا اینکه دو علّت در یک معلول واحده بخواهند مؤثر باشند. و على هذا مسئله عین ثابت عبارت است: از نزول عالم اسماء و صفات در مظاهر مختلف این را عالم اسماء و صفات مى‏گویند، فناء مى‏گویند و همین طور عین ثابت به آن مى‏گویند. این عبارات مختلف حکایت از یک معنا مى‏کند. این جهت موجب مى‏شود که به طور کلى برداشت ما از مسأله علیّت و معلولیّت، قوّه و فعل، وحدت أفعالى، وحدت اسمائى و صفاتى، مسئله وحدت در کثرت، کثرت در وحدت، مسأله وجود بالصرافه و به طور کلى مسأله اصالت وجود یا اصالت ماهیّت تغییر پیدا کند و عوض شود و به واسطه این تغییر، بینش انسان نسبت به حقیقت عالم وجود تغییر پیدا کند و یک وجود واحد را در همه این مراتب مشاهده کند. این نهایت مطلب و مفرق طرق بین این نظریه و نظریه خیلى از بزرگان است که براى عین ثابت یک وجود استقلالى قائل هستند، در عین این که آن را وجود تبعى و ظلّى مى‏دانند براى فرار از خیلى قضایا بخواهند و یا نخواهند یک وجود استقلالى به این عین ثابت داده‏اند و آن را از آن لاملکیّت به ملکیت و لا ملکیّت به ملکیّت انداخته‏اند. و در واقع هیچ چیزى نیست جز وجود اطلاقى.

 

سؤال: فلسفه جدیدى است که در اول آن وجود بالصّرافه به این زیبائى بیان شده است

جواب: این چیزها را ما از همین ملاصدرا یاد گرفتیم، الفضل لمن سبق.

سؤال: گمان کنم اشکال اینها در همین عدم صحت و تصور وجود بالصرافه است یعنى نتوانستند هضم کند و الا اگر این حلّ بشود تمام مسائل حلّ مى‏شود.

جواب: بله. یعنى اگر کسى واقعاً به حقیقت وجود بالصّرافه برسد طبعاً به لوازم آن هم باید ملتزم باشد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن