جلسه ۱۳۹ درس فلسفه، کتاب اسفار
۱۳۹
… این خصوصیات را داشته باشد. درست شد. اصلًا ربطى با همدیگر ندارند. ولى بعد ما مىگوئیم زید کاتب این حمل کتابت بر زید حمل اولیه ذاتى که نیست حمل هو هو که نیست این حمل حمل شایع است یعنى زید و کاتب کردم دو مفهوم مخالف هستند. اما در خارج واحد هستند. چى آمده بین آنها وحدت برقرار کرده است. مصحح این حمل در این جا چى است آیا نفس مفهوم است نفس مفهوم همدیگر را دفع مىکنند. مفهوم زید دفع مىکند. مفهوم کتابت را مفهوم کتابت طود مىکند مفهوم زید را یا ما مفهوم داریم یا ما وجود داریم. یا ماهیت داریم یا وجود داریم. از دایره این امر که مطالب شق ثالث نداریم. وقتى که این طور شد پس بنابراین مفاهیم که طارد همدیگر هستند این مفاهیم که طارد همدیگر هستند. س این جامعه بین دو مفهوم چه خواهد بود. طبعاً وجود خواهد بود ماهیات همدیگر را دفع مىکنند همدیگر را طرد مىتکنند. بین ماهیت حمار و بین ماهیت انسان اختلاف ما هوى وجود ماهیت حمار حیوان کذا است که داراى این خصوصیات و این نفسش این شاکله است ماهیات زید ه داراى این خصوصیات است این همدیگر را طرد مىکند اما یک وقت مىبینید که نه اینها وجود مىآید بین این دو تا آشتى برقرار مىکند. این مىرود سوار آن مىشود وقتى این مىرود سوار آن مىشود بین اینه چى برقرار مىشود. آشتى وجود این کار انجام مىدهد. در به حمل شایع است که این اختلاف بر داشته مىشود و بین این دو آشتى برقرار مىشود پس بنابراین برگشت کلام به این مسأله است که اصلًا در حمل شایع در این جا وجود آمده و باعث شده باعث این حمل شده است. به مفهوم ما کارى نداریم یعنى وجود است که آمده و این وجود بین این دو مفهوم مختالف صلح برقرار کرده است. معناى حمل شایع یعنى همین دیگر حمل شایع یعنى اتحاد در عیام عین یعنى وجود پس بنابراین گرچه این دو مفهوم با هم سر ستیز داشتند قبل
از این حمل اما وجود آمده است بین این دو در خارج صلح برقرار کرده است. آتش بست برقرار کرده است و این دو در خارج با هم چیه؟ اتحاد دارند در کنار هم قرار گرفته اند و در کنار هم نشسته اند این اثر چیه اثر اثر وجود است پس این وجود خارجى باعث مىشود که این دو مفهوم با همدیگر قرین بشوند و در کنار هم باشند و نفس وجود احده ما طرد وجود دیگرى را نمىکند. به عبارت دیگر الان در این جا این پارچ و این لیوان دو مفهوم مخالف و دو عین مخالف است بعد ما هود و این پارچ و لیوان را در یک شى قرار مىدهیم. در یک سینى قرار مىدهیم. اینکه الان هر دوى اینها را در یک سینى قرار مىدهیم یعنى بین اینها ما صلح برقرار کردیم. این از یک مقوله اى است و این لیوان از یک مقوله اى دیگر است اما این سینى مىآید بین این دو تا را با هم دیگر جمع مىکند. بین زید و بین کتابت مصحح حمل وحدت است به حمل شایع لسنائى یعنى لؤلا زید و ذات زید بین جالس بین و کتابت اتحادى نبود زید در این جا مصحح این حمل است. اما در خود کتابت و خود جلوس اگر ما نظر بیاندازیم آنها را دو مفهوم متغایر و متخالف به ذات مىدانیم. یعنى نفس کتابت ذاتاً با نفس جلوس دو مفهوم است و وجود خارجى آنها هم دو وجود مختالف به ذات است ممکن است شخصى بایستاد و کتابت کند و ممکن است شخصى بنشیند و کتابت کند و بنشیند و کتابت نکند و بایستاد و کتابت نکند بین کتابت بین و جلوس دو تخالف مفهومى و تخالف مصداقى دارد انما لکلام در اینکه در (زما؟؟؟ هذا و فى هذا الوقت و فى هذا بره) در این وقت الان بین کتابت و بین جلوس به حمل شایع یک اتحاد براقرار شده است بناء على هذا آنچه که ما از حمل شایع شایع سنائى استفاده مىکنیم او این است که مفهوم متغایر مصداق در خارجى چى واقع ولى این اتحاد مصداقى در خارج این اتحاد مصداقى به حمل شایع در خارج موجب رفع اختلاف بین دو مفهوم حتى مفهوم موضوع و مفهوم محمول نخواهد شد. یعنى وقتى مىگوئیم زید جالس الان در این
جا جلوس را حمل بر زید مىکنیم این موجب نمىشود که مفهوم زید با مفهوم جلوس هم حتى اتحاد برقرار کند. نخیر بین مفهوم زید و مفهوم جلوس بین مفهوم زید و مفهوم کتابت اختلاف است. بحث درباره السماء صفات حق متعال بود و اینکه قول به عنیّت اسماء و صفات با وجود حق این قول مستلزم قول به اتحاد اسماءو صفات با یکدیگر در مصداق خواهد بود. و از آنجا که هر اختلاف مفهومى منشاء انتظاء اختلاف در عیان را دارد. بناء على هذا جمع بین این دو مسأله براى ما محل تأمل است. چطور ممکن است که در صفات منتظیه از ذات و اسماء محموله در ذات قائل به اتحاد مصداق به حمل شایع در ذات حق متعال باشیم و از یک نقطه نظر ملازم با این مسأله قول به اتحاد با نفس مفاهیم و اوصاف به حمل شایع باشد. و این اختلاف از کجا نئشت مىگیرد. در اوصاف خارجى وقتى که مىگوئیم. بین قائم بین و زید اتحاد در مصداق است. در اینجا منظور از اتحاد مصداق تحقق ذات است به احد الاوصاف در برهت با لاحیاء مىگوئیم (زید جالسن) الان جالس با زید اتحاد مصداقى دارد به حمل شایع و فى نفس الوقت مىگوئیم (زید کاتب) الان بین زید و بین کتابت به حمل شایع اتحاد مصداقى هست. بناء على هذا در یک همچنین موقعیتها که بین زید و بین جالس و بین کاتب هم اتحاد مصداقى الان وجود دارد منتهى مصداق آنها که موجب اتحاد آنها شده است مصداق آنها زید است. پس زید در این جا ما به الاشترک گاهى اوقات هم این مىآید سوار آن مىشود.
سؤال: وقتى مىگوئیم اختلاف مفهوم اگر مختلف مصداق هم مختلف است مصداق یعنى وجوددیگه چون مصداق بدون وجود تصور ندارد مىگوئیم مصداق یعنى وجود پس اینکه ما مىگوئیم اگر مفاهیم مختلف باشند حتماً مفاهیم مختلف باشته پس وجه جمع ممکن نیست مگر یک امر اعتبارى یعنى ذاتاً نمىتواند یکى باشد یعنى واقعاً جلو من با حتماً یک جهت اختلاف است اگر چه ما به یک وجهى
اینها را جمع کردیم ولى این وجه یک جهت اعتبارى است مثل همین لیوان و پارچ مىفرماید.
جواب: خوب این اعتبار از کجاست آمد. حالا ما اعتبار نمىکنیم شما اعتبار مىکنید ما اعتبار نمىکنیم.
سؤال: نمىشود دیگه
جواب: چرا نمىشود من این را مىخواهم بگوئیم این که شما مىگوید یک امر اعتبارى است. تا یک جهت خارجى نداشته باشد شما اعتبار نمىتوانید بکنید وقتى مىگوئید این آقا رئیس هستند و این ها همه مروئتس هستند با یک جهت خارجى به ما نشان بدهید. اگر از شما سؤال کردند آقا به چه دلیل شما گفتید ایشان رئیس است شما مىگوئید آقا ما اعتبار کردیم و مىگوئید آقا (ما) نمىکنیم. مىگوئید ۱ نمىشود مىگویند نمىشود نه آقا مىشود. هى بگو آقا مىشود مىگوید نمىشود. هى بگو نرهى مىگوید بدوش. سؤال: با خره اعتبار مىشود. ولى اینکه این بخاطره جواب: نه من مىخواهم شما را به یک مسأله منتقل کنم شما آن مسأله را مىدانید منتهى به اصطلاح ….
و آنکه هر جهت اعتبار پایه یک جهت حقیقت داشته باشد. آن جهت حقیقت یک مسأله خارجى هست انتزاع انتطاء ما از این مسأله خارجى مىشود مسأله اعتبارى یعنى فرض کنید شما اگر فرض کنید که مىخواهید یک مسأله رئیس و مروئسى درست بکنید باید زید در آنجا وجود داشته باشد و یک سریرى وجود داشته باشد و آنجا بنشید و بقیه یک متر پایین تر تا اینکه این مجلس اقتضاء بکند این رئیس و بقیه مروئسى هستند درست شد امّا از این مسأله از این کیفیت از این وضع خارجى که یک امر حقیقى است باخره زید بالاى سریر نشسته است دیگر زید که پایین ننشسته بالاخره دارید مىبیند یا این هم اعتبار است این دیگر اعتبار نیست این که زید روى تخت یک امر حقیقى است و بقیه یکمتر پایین تر نشسته اند
این امر حقیقى را ما یک مسأله اینجا مىآئیم انتظاء مىکنیم اعتبار مىکنیم مىگوئیم این رئیس است پس بقیه پایین تر نشسته اند از باب احترام نشسته اند مروئسى هستند. حالا این طور شد حالا مىآئیم مىگوئیم در این ریاست توزید نخوابیده است یعنى ما زید را اگر تنها در نظر بگیریم من حیص هو هو این زید روش زید حیوان ناطق له ریاست نه له ریاست تو ذات زید نخوابیده است لذا همین زید که الان رئیس است یکى مىآید مىزند به پس کله اش و از بالا پایین مىآورد و خودش سر جایش مىنشیند.
سؤال: مفهوم اش نخوابیده امّا در وجود خارجى اش هست.
جواب: کجاست
سؤال: ما مىگوئیم رئیس است واقعاً یک تعین خارجى دارد
جواب: همین خوب بسیار خوب
سؤال: در مفهوم اش نیست.
جواب: خوب درست اینکه شما مىگوئید
سؤال: مفهوم اش ماهى هى هى
جواب: اینکه شما الان این مفهوم ریاست را بر زید حمل مىکنید در عین اینکه بین مفهوم ریاست و بین زید اختلاف هست یان امر مصحح اش چیست.
سؤال: مصحح اش وجود است.
جواب: وجود است احسنت پس وجود آمده بین این دو مفهوم آشتى برقرار داره است لولا وجود این دو مفهوم با همدیگر هیچ وقت آشتى نمىکنند ریاست عبارتند از یک مسأله اى؟ یک حالتى؟ یک انتظائى؟ یک اعتبارى؟
سؤال: پس لازم نیست اگر چه چنانچه دو مفهوم مختلف باشند مصداقشان مختلف باشد. جواب: مصداقشان نه چه اشکالى دارد
سؤال: واحد است.
جواب: خوب وجود مىآید واحد مىکند شما هر چه تصور بیاورید هر دو مفهوم
سؤال: و حال اینکه مىگویند دو مفهوم مختلف باشد باید ما به ازایش مختلف باشد
جواب: خوب بله بنده ام عرض ام همین است شما معیر هستید یا دارید نقض مىکنید عرض بنده این است چطور بین این مفهوم که عبارتند از علم و بین ذات که عبارتند از واجب الوجود علم و واجب الوجود آیا متفق المفهوم هستند یا متخالف المفاهیم هستند چطور بین اینها عینّت خارجى اینها برقرار مىکنند علم عین ذات است در حالتى که ذات یک مفهوم دیگرى دارد و علم یک مفهو دیگرى دارد
سؤال: من مىخواهم بگویم وجود حل نمىکند
جواب: پس چه حل مىکند
سؤال: هیچ همین مشکل هست
جواب: خوب پس احسنت من مىخواهم این را بگویم
سؤال: شما مىگوئید وجود حل مىکند مىگویم حل نمىکند
جواب: نه نه من مىخواهم بگویم این اتحاد به حمل شایع این اتحاد به حمل شایع در این جا این وجود آمده است این کار انجام داده است لو لاوجود لولاوجود این اتحاد به حمل شایع در اعیان خارجى این اتحاد غیر ممکن است این مستجیل است این مسأله در مورد ما انا فى این طور است. یعنى وقتى مىگوئیم زید عالم ما از جذئیت مىخواهم به کلیّت برسیم زید عالم آیا بین زید و بین علم اتفاق مفهومى است یا اختلاف مفهومى است اختلاف است چرا شما زید را حمل کردید به عالم بخاطر مصداق به جهت مصداق خارجى چون دیدید مصداق عالم زید است مصداق این مفهوم زیدیت هم زید است در اینجا این دو به حضورتان که دو
زاویه یک مثلث هر دو منتهى به یک زاویه مىشود این زاویه که بالا نشسته از یک نظر زید است ابن عهم است از یک عالم است جاهل نیست پس این دو محور مثلث را یک زوایه آمده به هم دیگر چه کرده وصل کرده زیدیت اینجا عالمیت هم اینجا رفتن به همدیگر چسبیده اند حالا شد چه این زید للعالم پس این زید که الان در اینجا هست این زید للعالم در اصل دو چیز بود. یکى زید بود عالم نبود اینجا عالم بود و زید نبود الان این زوایه است که این دو را با هم چکار کرده است با همدیگر متصل کرده است یان را مىگذاریم حمل شایع سنائى پس در حمل شایع سنائى مفاهیم با همدیگر رفیق نمىشوند. ن مفاهیم بر اختلافشان الى الداله هر باقى مىمانند. هیچوقت عالم از نظر مفهمومى تبدیل به زید نخواهد شد خدا هم بیاید نمىتواند این کار را انجام بدهد. اینکار هم از حضرت عیسى خارج است ساخته نیست عالم یعنى دانشمند این عالم که یعنى اینکه دانشمند است هیچوقت تبدیل به زید نخاهد شد. دانشمند (دال و الف و نون و شین و میم و نون و چه نون دال) این به معناى چیست دانشمند است زید هم چیست (ز و ى و دال) است یان سه حرف است آن پنج شش تا شد کجا این سه تا تبدیل آن پنج شش تا مىشوند. خدا هم نمىتواند این کار را بکند خدا هم نمىکند شش تا را سه تا بکند و سه تا را شش تا بکند. اما الان مىتگوئید مىشود آقا مىگویند دو سه تا ۱۰ تا کى به کى است هان همچنین چیزهاى ما انقلاب کردیم غیر ممکن ها ممکن کنیم درست شد پس مفاهیم هیچ وقت اینها حتى به واسطه وجود خارجى شان هم که شد با همدیگر عینّت پیدا نمىکنند. زید زید است مفهوم زید، مفهوم زید، مفهوم زید عبارت از لفظى که دال بر یک حقیقت انسانیت است یک مصداق براى انسانیت است و داراى این خصوصیات است عمر هم، عمر است حتى عمر و زید گرچه در انسانیت با هم دیگر متفق هستند باز دو مفهوم مخالف هستند یعنى عمر دلالت بر این موجود مىکند با این محدویت از خصوصیات و مشخصات دو متر قد و رنگ
چهره این است. قیافه اش این طور پسر عمر و نمىدان نوه بکر و چه چیز خالد و ننه اش کلثوم وجدش چه چیزى از این مسائل که زید را خلاصه چیز کرده است. آن عمر هم براى خودش یک مفهومى دارد. هیچوقت دو مفهوم با همدیگر متحد نخواهند شد ولى مادر اینجا مىبینم که نه آقا یان دو مفهوم با همدیگر آمده اند متحد شده اند. زید را ما مىگوئیم عالم و در هر حملى شرط اول هر حمل اتحاد است هو هویت است این هو هویت که به معناى اتحاد است این شرط اول حمل است اصلًا حمل یعنى یکى بردن نه اینکه حمل به معنى دو تا بودنند است. شما وقتى که دو چیز از همه جهات غیریت با همدیگر داشته باشند مستهیل است یکى را بر دیگرى حمل کنید. حمل همیشه یعنى این اوست او این است. او این است با این دو تا دو تا است فرق مىکند با هم دیگر هیچ وقت نمىتواند جمع شود. حتى، درست شد. این، بله این هم براى حتى این هم لجهت من الجهات هم که شریک وجه براى صحت را هم باید پیدا کند لجهت من الجهات و لو جهت بعید است و لو من علما درست شد مثل اینکه مىگوئیم زید شیر است اینکه مىگوئیم زید شیر است یعنى چه، یعنى اینکه الان ما که البته این خیلى با اصلاح دقیق مىشود. مسأله چیز مىشود که ما از این بگذریم چیز کردیم بحث و کنایه را خیلى دقیق مىشود که حتى در وجود خارجى مىگوئیم زید نمىگوئیم زید این شیر این که مىگوئیم این شیر است خوب این دو تا با همدیگر دو تا هستند چرا اصلًا این حمل شما در اینجا مىکنید حالا یک اشاره مىکنیم و مىگذرم در اینجا یک حقیقت واحدى را ما این حقیقت واحدى را از هر دو انتظاء کردیم هر دو را مصداق به آن حقیقت واحد تصور کردیم. درست شد که مىگوئیم زید این شیر است. یک وقت مىگوئیم زید شد زید مثل شیر است. یک وقت زید این شیر که الان در باغ وحش است مىگوئیم زید همین است اینکه مىگوئیم زید همین است این به چه عنایتى شما آمدید این زید را بر این حمل کردید این همان به جهت انتظاء یک معناى کلى است که آن این
انتزاع معناى کلى موجب وحدت بین چه شده است بین این شده آن معنا کلى چه است باز آن یک نحو من الوجود است که عبارت از همان اختراص است عبارت از از همان جرأت است عبارت از همان شهامت است عبارت از همان چیز است که این خیى بحث اش دقیق تر از بحث استهاره است که چیز در آن جا مىفرمانید حالا این بحث راجع به حمل شایع که ما در این جا داریم این نکته به این مسأله بر مىگردد پس ما مفاهیم را نمىتوانیم با همدیگر آشتى بدهیم مفاهیم با همدیگر آشتى نمىکنند. پس چرا ما مىگوئیم زید عالم چه چیزى را مادر اینجا ما آشتى داده ایم مفهوم که با هم آشتى نمىکند. وجود در اینجا آمده و بین دو مفهوم را با همدیگر چکار کرده نزدیک کرده است یعنى وقتى که نگاه مىکنیم مىگوئیم عالم آقا این عالم را به ما نشان بدهید مىگوئیم این زید مىگوید این که زید است مىگوئیم زید باشد مىگوید زید که مفهوم با عالم فرق مىکند که مىگویم بالاخره وجود خارجى عالم همین است حالا تو اسم این را از او بردار و اسمش را بگذار مجسمه اسمش را بگذار یک اسنان حالا زید نمىتگوئیم مىگوئیم انسان این انسان و لو انسان هم باز مفهومى باز مخالف است ولى بالاخره حالا مىگوئیم اگر زید مىترسیده نه اسم این زید را بر مىداریم بخاطره در همه مردم، مردم از اسامى مىترسند در واقع همه اینها تخیلات است. این عالم را مىگوئیم آقا وجود خارجى عالم را به من نشان بدهید این عالم را که تو مىگویى که داراى این قدرت است این فهم و این شعور است من ندیده ام. مىگوئیم آقا اینها بفرمائید
آمد پیش ام صادق (ع) نشست آن مرد شامى گفت من مىخواهم بحث کنم. حضرت (مومن الاطاق) بودنند نمىدانم چکار بودنند حشام بن سالم بودن (مومن الاطاق) بود که در این موقع حشام بن حکم آمد آنها با او صحبت کردند محکومش کردنند هر کدام بعضى ها هم نتوانستند تقریباً خلاصه با او چیز شدند در این موقع حشام بن حکم حضرت با او صحبت کردنند فرمودنند. وقتى همه حرفها زد به
حشام بن حکم زد و مطلب را تمام کرد. با ایشان اگر اختلاف بود، اختلاف بود یا نگفته اینها صبر کرد؟؟؟ که اگر بگوید فلان حرفها اگر بگوید اختلاف نیست خوب تو چرا آمدى اینجا اگر بگوید اختلاف بین امت نیست خوب سر جایت نشسته بودى در شام دیگر براى چه آمدى اینجا دیگر خودش هم آدم فهمیده بوده است زرنگ بود گفت حالا من همین مطلب به تو بر مىگردانم خوب پس از پیامبر (ص) بگو ببینم کافى بود یا نبود گفت نه کافى نبود. گفت پس بنابراین آیا این اختلاف موجب نیست که بر اینکه یک مرجع اى داشته انسان به آن مراجعه کند گفت بله گفت مرجع تو کیست گفت اینجاست همین این است. همین این که نشسته بغل من این مرجع است. گفت از کجا بنشاسم گفت سؤال کنید. از او بپرسید. امام صادق (ع) از او بپرسید. من مىگوئیم و مرجع من این است تو مىگوئى مرجع من کیست معاویه نمىدانم چه چه حشامن بن حکم است ما مىرویم پیش حشام از او مىپرسیم تو هم مىروئى پیش امام صادق (ع) از او بپرس. این جورى چه محکوم کرد. شروع کرد سؤال کردند. هر چه حضرت فرمودند. همه چه زدنند دیگه به حساب شیعیان و این حرفها شد درست شد خوب حالا این مىگوید این امام این عالمى که شما دارید مىگوئید این عالم کیست مىگوئید این است مىگوید به چه دلیل مىگوئیم خوب نگاه کن این که دیگر دو تا دو تا چهار تا است دیگر خوب بیا با او حرف بزن بیا با او بحث بکن. بیا با او کار بکن آنوقت مىفهمى که آیا عالم است یا اینکه مدعى است براى علم است کلک زده است به سر مردم شعبده باز است نه اینکه این عالم است خیلى خوب. این از این طرف از این طرف یک زیدى مىگوئیم آقا زید است و فلان است. زید این طور است خصوصیات مىگوئیم این زید که شما مىگوید کیست. دست اش را مىگیریم مىگوئیم آقا این زید است که فرزند عمر است مادرش این است. برادرش این است. خواهرش این است. نسب اش داراى این خصوصیات است. در وجود آنوقت در اینجا آن کسى که عالم را
دارد معرفى مىکند طرف دستش را گرفته او مىآید یعنى هر دو با هم مىرسند در خانه مىبینى که اینجا دو نفر آمده اند دو نفر آنجا یعنى چهار نفر در انه زندگ را مىزنند آقا شما که هستید. آقا من تعریف عالم کردم. ایشان مىخواهد آن عالم را ببیند. دستش را گرفتم آوردم کجا اینجا این هممن شما کى هستید براى چه آمدید این هم مىگوید آقا ما داشتیم یک زیدى را تعریف مىکردیم زید باباش این است گفت من مىخواهم این زید را ببینم اصلًا صحبت عالم نیست این زید من هم دستش را گرفتم اتفاقاً با هم رسیدیم در این خانه چهار نفر دارند وارد چه مىشوند وارد خانه مىشوند مىببیند یکى در حیاط نشسته آن که مىگوید عالم را به تو نشان مىدهم مىگویم این ها آن هم که مىگوید زید را مىخواهم به تو نشان بدهم مىگوید این ها هر دو مىگویند اینها درست شد. این که هر دو مىگو یند این ها یعنى چه یعنى حمل شایع سنائى یعنى هم آن زیدى که در ذهن آن طرف بود با صطلاح وجود خارجى اش این است هم آن عالمى را که چیز کرده وجود خارجى اش چیست این است پس وجود مىآید به هر درى اینها وحدت مىدهد درست شد. حالا صحبت ما در اینجا این است. این مطلب را اگر ما توانستیم بپذیریم بحث در آن مسأله کلى هم فرق نمىکند حالا که وجود آمده است و بین این دو مفهوم مخالف آمده اتحاد برقرار کرده اگر ما به آن بگوئیم حالا پیش جناب زید بنشینم بشویم پنج نفر دو نفر اینجا نشسته اند این که مىخواهد عالم را نشان بدهد. این هم که مىخواهد زید را نشان بدهد. آمده بغل دست زید نشسته است. خود زید هم آنجا نشسته مىشود پنج تا ما هم که مىخواهیم بین اینها حکومت کنیم مىشویم شش تا، شش نفر نشسته اند مىخواهیم مسأله حمل شایع سنائى در اینجا بررسى کنیم. مىگوئیم بسیار خوب. شروع مىکنیم از جناب زید پرسیدند اى بزرگوار براى چه به شما گفتن عالم یک فکرى مىکند و مىگوید من یک مسائلى در من وجود دارد. بخاطر آن مسائل به من مىگویند عالم ما یک سؤال مىکنیم مىگوئیم
آقا چون شما کله دارید به شما مىگویند عالم مىگوئیم یه تو هم که کله دارید آقا شما چون نفر دارید به شما مىگویند عالم مىگوید البته این ممکن است چون الان فخرى پیدا نمىشود دیگر شاید چون من یک مقدار دارم به من مىگویند عالم در هر صورت مىگویند چون لکم ید مىگویند عالم مىگویند نه آقا همه دست دارند ما هم داریم آیا؟؟؟ رجل بخاطر این به شما مىگویند نه آقا همه لنگشان چیز است فلان است همه پا دارند این حرفها دارند؟؟؟ از ما هم دارند. الک بطن به شما مىگویند عالم نه آقا جان همه شکم و دستگاه گوارش دارند ما هم داریم خیلى خوب پس این مسائل ما همه را یکى یکى از زید مىگیریم آیا چون پدر شما عمر است. به شما عالم مىگویند نه آیا چون شما دو متر خوتان است مىگویند عالم مىگوید نه مىگوئیم مىگوید نه. نه. نه تا به یک نکته اى در این جا مىرسیم اینکه مىگوید نه نه نه من بى تجهت این حرفها را نمىزنم دقت کنید یعنى اینکه مىگوید نه. نه. نه. دارم آن وجوات که به هر کدام اینها بر مىگردد دارم سلب مىکنم. متوجه هستید یعنى مىخواهم فقط یک وجود را در این جا باقى بگذارم. همه این وجودات سر یک وجود است آیا چون سر دارید شما عالم هستید مىگوید نه پس در اینجا مىبینیم باز بخاطره این حمل شایع به خاطر سر نیست درست شد آیا چون دست دارید به شما مىگویند عالم باز مىگوید نه همه دست دارند این آقائى هم که اینجا نشسته است شش نفر بار کردید با خودت آوردید در این خانه دور من جمع کردید همه اینها دست دارند. یا پاچه دارند اینها که دیگر. این هم که پس براى این نیست پس بنابراین این جهتى را که الان شما دارید اسمش را عالم مىگذارید به چه جهت است مىگوید هان یک چیزى تو من است که آن در بقیه نیست یا اگر هست آنها هم عالم هستند مىگوئیم آقا این چیست در شما است مىگوید یک مسائلى براى من منکشف شده و یک اطلاعاتى در مغزم است در ذهن است هر چه مىخواهید اسمش را بگذارید. نفس ام است در هن ام است در ذاکرام است. یک
اطلاعاتى من دارم به لحاظ آن اطلاعات به من مىگویند چه به من مىگویند عالم پس به لحاظ آن اطلاع من شدم عالم مىگوئیم هان پس شما نفس حضورتان در این جا باعث نشده است که ما به شما بگوئیم عالم یک چیزى غیر این حضورتان در اینجا وجود دارد. که شما این را خودت مدعى هستى نداشته اى تا سال گذشته شما این مسائل را نداشته اى و چون نداشتى ما به تو عالم نمىتانستیم بگوئیم خیلى خوب این مىگذاریم کنار این دو نفر شروع مىکنند سؤال کردنند. آقا این که به شما مىگویند زید بخاطر اینکه کله دارید مىگوید نه آقا ما کله نداریم کله داریم ولى بخاطر آن به ما نمىگویند آیا گردن دارید مىتگوید نه آیا چون دل و روده دارید مىگوید نه همه این را دارند این افرادى که خیابان راه مىروند اینها دارند چرا به اینها زید نمىگویند. مىگوئیم پس چیست مىگویند چون من از این پدر و این مادر بدنیا آمده ام و در این زمان و در این مکان و داراى این خصوصیات و داراى این نفس بخصوص و داراى این روحیه بخصوص و داراى این قیافه بخصوص داراى این خصوصیات هستم به من مىگویند چه زید مىگوئیم. پس بنابراین این زیدى که در این جا هست کمیت و عزمیت و شرعیت و بشریت او موجب نشده ما به او زید بگوئیم یک مسائل دیگر است که ما داریم به او زید مىگوئیم این گوشت را همه دارند. استخوان را همه دارند مو را همه دارند چرا ما به آنها زید نمىگوئیم چرا به آنها چیز نمىکنیم هان! چون این یک خصوصیاتى ماوراى این کمیت و عزمیت اینا دارد ما به آن داریم به آن چه مىگوئیم داریم به آن زید مىگوئیم عجب پس ما در حالا خیال مىکردیم چون شما سر دارید به تو زید مىگویند با دست دارید به تو زید مىگویند نه آقاجان شما همدارید این آقائى که اینجا نشسته دارد. همه دارند. یک چیزى من دارم شما ندارید و آن نفس، نفسیت خاص اى است که مرا زید کرده است. آن نفسسیت بخصوص که آن صورت انسانیت من است آن صورت انسانیت اختصاص به من دارد کسى دیگر آن را ندارد. بخاطر آن به من
مىگویند زید درست شد
پس بنابراین اینجاست که ما به یک نکته مىرسیم و آن این است که هر حمل شایع سنائى وجود بیاید بین این مفاهیم چکار بکند جمع بکند آن وجود چیست همان وجود خارجى است منتها یک وجود به یک لحاظ و من یک ناحیه این نمىتواند جمع کند. آن وجود از یک لحاظ یعنى به لحاظ نفسى ات زید ما به این بگوئیم عالم نه نفس یت زید ممکن باشد. ممکن نباشد. به لحاظ نفسیت زید ما به این بگوئیم فرض کنید که ابن عمر است نه آنجا نفسیت زید باشد ابن بکر باشد. ابن خالد باشد. پس یک وجود از یک ناحیه خاص این را دقت بفرمائید تا اینکه من بعد مىخواهم در بحث اتحاد علم با ذات مطلب را یک نحوى دیگرى باصطلاح مطرح بکنم وجود از یک ناحیه وجود از ناحیه نفسیت از ناحیه انسانیت وجود به لحاظ وجود در این غالب نه وجود در غالب علم نه وجود در غالب قدرت نه وجود در غلب فرض کنید که من باب مثالکتابت نه وجود در غالب جلوس نه وجود در غالب کم و سایر اراض و نسب دیگر وجود در غالب نفسیت و با محدودیه نفسیت این مصحح حمل عالم نیست به او چه مربوط است. زید ابن بکر است چه دلیل دارد به که عالم باشد. لعلّه اینکه نباشد نفس این وجود این مصحح نیست براى تصحیح اش یک وجود دیگرى مىخواهد. آن وجود دیگر چیست. آن وجود علم است مىآئیم نگاه مىکنیم علم علم یک حقیقت است یک حقیقتى است که آن عبارت از انکشاف البته این انکشاف قائم به ذات است ولى این قیامش انتزاع از ذات نیست عارض بر ذات مىشود. حالا در بحث وجود زید بعد مىآید آیا انتزاع است آیا محل است آیا کیف است آیا وجود است در منظومه هم این بحث شده وما در آنجا قائل (به نحو من الوجود) شدیم در بحث منظومه خلافاً لجاجى خلافاً لمفهوم آخوند و کلام محقق دوامى در آنجا اگر همین طور؟؟؟ بیاید در نزد ما در حج بود با یک تغییر جزئى در به حضورتان بحث وجود وقتى که بحث علم
مىآید علم یک نحوى از وجود است. درست شد. آیا این وجود علم مصحح براى نحمل بر زید است یان نه مىگوئیم این هم نیست یعنى نفس وجود علم دلیل بر این که ما به زید بگوئیم زید عالم. نه چرا به جهت اینکه این وجود علم ممکن است در بکر باشد. درست شد. ن دقت بفرمائید نفس وجود علم اگر دلیل باشد که ما به زید بگوئیم عالم پس باید تمام علم در دنیا منحصر در زید باشد. چون خود نفس وجود چیست آن مصحح است در حالى که ما مىگوئیم نه این علم در بکر است در زید نیست همین زید یک وقت که عالم نبوده الآن عالم شده از این جا ما استفاده مىکنیم غیر وجود علمّیت باید یک مطلب دیگر در کار باشد یعنى نه وجود علم تنها آن مصحح برات یعنى وجود علم یک وجودى که در غالب علمیت است به عبارت دیگر علمیت آمده به این وجود غالب زده از این طرف این مصحح نیست که ما بتوانیم این اتحاد حمل خارجى را که اتحاد حمل شایع سنائیاست. این را ما بتوانیم در چه محقق کنیم چرا چون همین شما مىگوئید این علم این و جور مقید به علم شد. وجودى که مقید به نفسیت است آمد از تحت این محدوده رفت بیرون پس تحت این محدوده آمد بیرون این شد وجود علمى این هم وجود؟؟؟ است مىبینیم آقا وجود هم نتوانست بین اینها کار برقرار هنوز دعوا سر جایس است مفاهیم که نیاوردند با هم جمع بشوند وجود هم که نمىآید بین همدیگر جمه کند وجود، وجود در غالب نفسبت اقتضاء علم را که نمىکند. چطور که پارسا که شما عالم بودید پارسال که عالم نبودید. قبل از اینکه شما امروز صبح بیاید. آیا این مطالب را عالم به مطالب بودید حالا عالم به مطالب بالاتر هستید. عالم به این مطالب که من دارم مىگوئیم عالم به این که نبودید. حداقل که این یک مطلب است که از دهان من بیرون مىآید. درست شد.
حالا بطور کلى به نحو جود زید خود نفس وجود زید و جودى که در غالب زیدیت است این اقتضاء علم را نمىکند زید است و عالم نیست از آن طرف خود
این وجود علم این انکشاف واقعى این کتاب الآن این کتاب چیست علم است دیگر درست شد. منتها حالا این چیست فرض کنید که اخلاق است جامع السعاده فرض کنید مرحوم نراقى هست این الآن این وجود این علم این وجود علمى اقتضاء نمىکند. این وجود علمى چه باشد. در زید محقق باشد ممکن وجود علمى در عمر محقق باشد. وجود علمى در زید محقق باشد در بکر محقق باشد در هیچ کدام محقق نباشد در کتاب شما بنویسید در کتاب بنویسید دو تا دو تا چهار تا دو سه تا شش دو هشت تا شانزده تا فرض کنید بنویسید در کتاب بنویسید به کسى کارتان نباشد مىببیند این هم که نشد پس وجود هم نتوانست بین اینها آشتى برقرار کند خوب چیزى مىکنیم پس چیست مسأله در اینجا مىگوئیم هان یک وجود دیگرى ما داریم آن وجود دیگر حلال مشکلات باید باشد اگر آن بود توانستیم کار در آن انجام بدهیم مىتوانیم. آن وجود مىشود وجود مطلق پس وجود مطلق است که مىآید خودش را رنگ مىبازد احوالپرسى مىکند این وجودى که وجود مطلق است این، وجود مطلق که اسمش را وجود لا انتها و وجود بساطت این مىآید و خودش را به هر کیفیتى که در خارج دلش مىخواهد، اینکه مىگوئیم دلش مىخواهد یعنى نفس اراده، آن چیست؟ باز آن اراده منبعث از ذات آن وجود است آن مىآید خودش را با همه اینها وفق میدهد آب، شما یک سنگ، حضورتان شما ساعت مرا فرض کنید یک سوراخ اینقدرى شما هر چه فشار دهید تویش نمىرود چرا؟ چون این یک محدوده اى دارد. اما شما یک لیوان آب را بر دارید مىبینید قشنگ آمد از لاى این سوراخها رد شد هیچى از لاى سنگها رد شد، از لاى شنها رد شد، از لاى خاکها رد شد، یکدفعه نگاه مىکنید مىبینید آقا یک لیوان آب ریخته اید آنجا آن وقت اینجا خیس شده راه من آب را آنجا ریختم چرا اینجا خیس شده، مثل قضیه آلویى که او خورده بود مىگفت خودش آلو را من خوردم. اون خورده که درست نشد این چیه این آب عبارت است از یک حقیقت اطلاقى که مىگوید سلام
علیکم من با تو رفیقم به سنگ مىرسد مىگوید با تو رفیقم به شن مىرسد مىگوید با تو رفیقم به خوش مىرسد مىگوید با رفیقم خلاصه به هر جا مىرسد، خود مىرود. و مىگوید من چیم؟ با تو رفیقم از من نترس. من با همه مىتوانم خود را انس بدهم این حالت را مىگوییم چى؟ حالت اطلاقى این وجود مصحح حمل شایع است پس فهمیدیم حالا حمل شایع دلیلش چیست؟ دلیل حمل شایع این است که آن وجود اطلاقى، او آمده در اینجا و سر آشتى را با همه باز کرده و آمده با هر دوى اینها جمع شده با هر دوى اینها جمع شده یعنى چه؟ نه اینکه هر دو را به حال خودش بگذارد و در عین حال جمع شود همه را قاطى کرده گفته آن نفسى که زید دارده بسیار خوب، این وجودى که علم داره من آمدم هر دو را با هم گرفتم زیر سنگ آسیاب و مخلوط کردم و آسیا کردم یک معجونى در آوردم اسم این معجون را مىذارم زید عالم. حالا یک وقتى اسم این را مىگذارند زید عالم یک وقتى مىآیند همه چى قاطى مىکنند زید عالم زید شارع زید کاتب زید ناطق نمىدانم زکى چه و چه و آقا عجب این و جو قدرتى دارد آمده صد مفهوم مخالف را آمده جمع کرده زید رئیس زید مرئوش، زید طباخ زید آهنگ زید بخار خلاصه هر چه که مىخواهید تمام اینها را مىآید و قاطى مىکند و یک معجون از آن درست مىکند مىشود همین اکه نشسته جلوى روى شما بطورى که اگر قرار بود مثل اون اولى کنفرانس بدهیم که شش نفر بنشینند سر یک زید یک عالم اینجا باید همه دنیا جمع شوند دورش خلاصه بگویند آقا شما که هستید چه هستید امام این وجود مىگوید نه این وجود اطلاقى من مىآید همه این دو تا را و سه تا را و چهار تا و ده تا و صد تا را مىآید همه را با هم یک کاسه مىکند این در مورد حمل شایع و عینیت صفات با ذات در مرحله جزئیت حالا برویم بالا ببینیم چه خبر است.