جلسه ۱۳۷ درس فلسفه، کتاب اسفار

۱۳۷

بحث در عینیت و عدم عینیت اسماء و صفات بود و نحوه ارتباط بین حادث و قدیم. عرض شد این مسأله ارتباط بین حادث و قدیم از مسائل مورد بحث بین متکلمین بوده، حکما از قدیم الایام، اختصاص به زمان و ازمنه اخیر ندارد و خیلى در اینجا صحبتها شده مسأله علم اجمالى و علم تفصیلى در اینجا مورد بحث قرار گرفته، حضور علمى اشیاء در ذات مورد بحث قرار گرفته و در هر کدام از اینها از آنجائى که مسأله خیلى مهم بوده آنطورى که باید و شاید خود افراد باحئین هم آنها نتوانستد از عهده این بحث بربیایند. بعضى ها قائل به علم اجمالى شدند در مقام ذات، بعضى ها قائل به کشف تفصیلى شدند در آنجا منتهى در بحث ترکب واجب با توجه به حدود و قیود اعیان در اینجا گیر کردند. آنهایى که قائل به علم اجمالى شدند و در ارتباط آن حلقه وصل کننده حادث با قدیم در اینجا دچار تردید شدند. مسأله حادث و قدیم ارتباط پیدا مى‏کند با مسأله تجرد وجود و تقید وجود به حدود مادى و صورى، در اینجا مسأله مورد اشکال قرار گرفته و نحوه پیدایش امر مادى را از امر مجدد نتوانستند حل کنند. در خود ابداعیات در آنجا چون به هر صورت آنها متصف به امکان ذاتى هستند در خود آنجا هم این مسأله و مطلب مورد اشکال قرار گرفته و ربط ابحث در عینیت و به واجب بالذات نتوانسته اند آنطور که باید و شاید بیان کنند. من حیث المجموع این مطالبى که به دست مى‏آید این قضیه یکى از مسائل عریصه حکمت متعالیه است اما از آنجاییکه خود مرحوم آخوند در این قضیه بحث مفصلى را مى‏آید مى‏کند در اسفار ما این بحث را موکول مى‏کنیم به جاى خودش و در اینجا مسأله عینیت صفات و عینیت اسماء بالذات را پیگیرى مى‏کنیم.

سؤال: نمى‏شود این درسها با هم یک کاسه بشود.

جواب: بگذاریم آنجا

سؤال: نه بگذاریم همین جا به عنوان یک بحث‏

جواب: کجا؟ اشکال ندارد اگر آقایان مایل باشند.

سؤال: بحث‏

جواب: کجا؟ اشکال ندارد اگر آقایان مایل باشند

سؤال: بحث اجمال و تفصیل، ربط حادث با قدیم وبحث عینیت و اینها همه یعنى یک فلسفه.

جواب: انشاء الله منتهى صحبت در این است که اینها نیاز به یک مقدّمه هم دارد که آن مقدمات باید تا آن موقع طى بشود.

سؤال: آقا بحث این است که، خوف این را دارم که آقا جان آن موقع نرسیم به آنجا

جواب: اینجا نرسیم آن دنیا، مشکل نداریم‏

سؤال: آن دنیا دیگر فسلفه بدردمان نمى‏خورد آقا

جواب: حالا دیگر این دنیا هم خیلى شاید بدرد نخورد گفت: پیت روغن و کیسه برنج توى فلسفه نخوابیده توى قواعد فقهى و رساله علمیه خوابیده.

سؤال: واقعا آن دنیا بیشتر بدردمان مى‏خورد

سؤال: در نجف این بود که هر کس فلسفه مى‏خواند بدبخت و بیچاره است.

جواب: بله دیگر من هم خواستم همین را عرض کنم هر که را اینجا دید کار و بارش گرفته است فقیه و رجال و رجالى و محدث و از این چیزها هست فلسفه و عرفان و این بیچاره ها و اینها نه خودشان طرفدار دارند نه واجدینشان خیلى چیزند و اینها.

سؤال: مرحوم بلخى در مشهد بودند از فلاسفه بزرگ که استاد آقاى فاضل بودند.

جواب: فاضلِ؟

سؤال: لنکرانى، مرحوم بلخى در مشهد بودند به آقاى اشکورى هم معروف بودند. منتهى خوب ایشان افغانى بودند، اصلا از فلاسفه معروف بودند ایشان وقتى مرد هیچ کس جنازه اش را بر نمى‏داشت مى‏گفتند: نجس است جواب: عجیب و خیلى از زهاد بزرگان بود.

جواب: بله سابق که این طور بود مثنوى را انبر بر مى‏داشتند.

سؤال: با اینکه ید طولایى در فقه و اصول داشت ولى چند تا شاگرد افغانى بیشتر نداشت جواب: وزر و وبال فلسفه گرفته بودش.

سؤال: همه طردش کرده بودند

جواب: دیگر اینطور بود دیگر. از سابق علم مظلوم بود حق مظلوم بود. شما مى‏بینید هر که فهم داشت هر که فهم داشت، آن کنار بود آنهائى هم که داشتند در راستاى منافع دنیویشان به کار گرفتند و آن کسى که خواسته بود که از این فهم و علمش فقط براى خودش منتفع بشود جامعه یک همچنین شخصى هم را نمى‏پذیرفت قبول نمى‏کرد. یک روز مرحوم آقا سابق وقتى ایشان چیز بودند ایشان وقتى که در تهران نماز مى‏خواندند مسجد قائم روزهاى ماه رمضان مسائل شرعى مى‏گفتند اوّل یک مقدارى مسائل مربوط به روزه و مبطلات روزه و اینها را مى‏گفتند که خوب مبتلى به در ماه رمضان هست و بعد هم مسائل مختلفى را مى‏گفتند از معاملات و تجارات و اینها. بله یک روز صحبت ربا و حرمت معاملات بانکى و اینها راجع به این صحبت مى‏کردند، ایشان هم خیلى نسبت به این قضیه شدید بود، خیلى. دیگر بعضى ها اعتراض مى‏کردند این طرف، آنطرف از مردم آقا با این وضعى که شما مى‏گوئید اصلًا دیگر کار نمى‏شود کرد ایشان هم مى‏گفتند که ما مسأله امان را مى‏گوئیم دیگر به بقیه اش کار نداریم خیلى نسبت به این قضیه ایشان شدید بودند نسبت به بانک و مسائل بانکى زمان شاه خیلى، خیلى شدید

بودند یک روز رفته بودند بازار از دکان حجره این آسید على اکبر پیش نماز لابد فوت کرده دیگر. خدا رحمتش کند آدم خیلى خوبى بود در بازار هم خودش مسجد داشت و هم یک دکان داشت در بازار پارچه فروشى مى‏کرد و به حسن عمل و صداقت و اعتماد و وثوق مشهور در بازار بود و یک دکان داشت این دکانش نصف این اتاق مى‏شد، نصف بیشتر، یک کم و چند نفر افراد مسن که هر کدام صاحب خانواده ها و چیز بودند در این دکان مى‏فروختند و اصلا نمى‏شد ایستاد اینقدر افراد مى‏آمدند و مى‏رفتند و خودش هم یک پیرمردى بود مسجدى و اعاشه اش هم از همین راه کسب بود وجوهات و فلان و این حرفها نمى‏گرفت و مسجد و این حرفها هم چیز بود، خیلى مورد اعتماد و بسیار شخص صحیح العمل و شخص درستى بود یعنى واقعا از مى‏توانیم بگوئیم از اوتاد بود در کار خودش با آقا هم خیلى سلام و علیک داشت و به آقا خیلى احترام مى‏گذاشت. پیر بود پیر مرد بود ایشان وقتى مى‏خواستند پارچه اى بخرند چیزى بگیرند براى ما از او مى‏گرفتند یک روز رفتند در ماه رمضان بود رفتند که براى ما نمیدانم پارچه اى براى ما بگیرند از این چیزها بعد آنجا، آنهایى که آنجا بودند گفتند آقا شما دیروز در مسجد قضیه ربا و؟؟؟ و بانک را مطرح کردید آقا گفتند بله عرض کردیم آن شخص مى‏گفت از محترمین بود مى‏گفت آقا من خدمتتان عرض کنم هیچ کس از آقایان غیر از آقا سید احمد خوانسارى را مى‏گفت با شما در این قضیه موافق نیست یا حتى غیر هم نگفت این شک از من است آیا گفت غیر از سید احمد، یا اینکه آسید احمد خوانسارى را نگفت آقا فرمودند که تشخیص خودمان است هر کسى مختار به این، ما تشخیص خودمان را گفتیم بله چرا واقعا اینطور است مسأله چرا قضیه اینطور است حالا اگر یک آخوندى یک روحانى، مسجد نداشته باشد و خودش از یک طریقى غیر از وجوهات و اینها امرار معاش کند آیا باز هم مى‏گوید مراجعه به بانک اشکال ندارد؟ قضیه خیلى مهم است من از یک نفر شنیدم نقل مى‏کرد از یک‏

شخص از معاریف افراد خیلى متشخص و معاریف از آقایان نقل مى‏کرد و مى‏گفت که: من به ایشان گفتم: آخر شما که مى‏دانید این افرادى که مى‏آیند پیش شما و حساب مى‏کنند اینها خیلى از اموالشان ربوى است که مى‏آیند پیش شما حساب مى‏کنند چطور شما از اینها قبول مى‏کنید وجوهات و این چیزها را؟ ایشان گفت آقا زن و بچه نان مى‏خواهند. البته جزء محرم اسرارش، محرمش بود والا اینکه این افراد را اگرهرچه بکنید نمى‏آیند بگویند که آقا چه باید که زن و بچه نان مى‏خواهند شاید اگر بگویم این حرف را چه کسى زده همه تان اسمش را شنیده باشید. اینقدر این آدم معروفى است ولى مى‏بینید که وقتى که پاى دین پیش بیاید همه اینهایى که به قول خودشان نجف رفته و کذا و کذا و این حرفها مى‏بینید که این درسها را فقط خوانده‏اند، فقط براى ارتباط با مردم، همین اما واقعا اینکه عمل بکنند به این روایت امام صادق عمل بکنند به این روایت موسى بن جعفراینجاست که باید ببینیم کى مرد عمل است و کى فقط براى توجیه و براى تأویل و تفسیر این روایات و این علوم را بدست آورده. این به یک شکل آن به یک شکل دیگر این در مورد اقتصاد یکى هم در مورد پستهاى دیگر و مسائل دیگر و بساط و اینها. اینها همه اش صورش صور مختلفى است اما وقتى که پاى قضیه پایش برسد و انسان مبتلا بشود و آن موقع با قبل از اشتغالش فرق نکند آن مهم است یعنى همان دیدى که داشته نسبت به … یک وقتى اصلا به طور کلى خوب انسان محیط عوض مى‏شود و یک مسائل جدیدى براى او روشن مى‏شود این حرفى نیست خوب ممکن است انسان به واسطه تبدلاتى مسائل جدیدى برایش روشن شود خوب بر طبق آن حکم هم مى‏دهد یک وقتى نه مسائل همان قضایا است به همان کیفیت است ولى من گفتم آن روز دیگر، روز جمعه اى یک وقتى ما یک جا بودیم از این افراد و فلان و این حرفها زیاد بودند مى‏آمدند حرف مى‏زدند صحبت مى‏کردند. این اینست. این اینست این فلان است از این حرفها یک کسى بین اینها بود از همه اینها با حرارت‏

تر و خیلى با حرارت و فلان و … بعضیها یک ورند بعضیهاى دوورند، اینها یعنى مى‏خواست بگوید اینها اصلا هیچ پایه و اساسى ندارند باد از هر طرف بیاید همان طرف. امروز این بیاید سرکار بله بله گویان او هستند فردا کسى دیگر بیاید همان. این به میزش نگاه مى‏کند کى بر سر این میز مى‏نشیند به او کارى ندارد. یک وقتى ما اداره گذرنامه رفتیم یک آشنایى داشتیم در آنجا سرگرد بود سرگرد فلان ما پیش او نشسته بودیم تا گذرنامه البته گذرنامه مرحوم آقا را من رفته بودم بگیریم خودم آن موقع اصلًا گذرنامه نداشتم. همین که نشسته بودیم یک سرهنگ تمام یا سرهنگ دو ظاهرا سرهنگ دو بود یک دانه از این گردیها بیشتر داشت نمى‏دانم اسمش چیست خلاصه آمد و در مقابل این تعظیم کرد دستش را برد بالا و فلان و این حرفها حالا او مقامش از این گردالیها بیشتر دارد البته دو تا یکى این طرفش بود یکى هم آن طرف. دو تا بود خلاصه بارش سنگینتر از او بود شانه هایش سنگین تر بود خلاصه برایش زد بالا و … بعد وقتى که رفت این رو کرد به من گفت: این براى من نزده بالا براى این میز زده بالا این درجه اش از من بالاتر است. حالا بعضى ها به میز کار دارند حالا کارى ندارند که پشت میز کى نشسته اعلیحضرت آمده نشسته با ریش تراشیده و کروات و کلاههاى کذا یا فلان کس نشسته که غیر از این است. حالا این دیگه، این همه اش مال این است که ما مایه نداریم مایه نداریم. کسى که مایه داشته باشد به حطام دنیا اصلا رو نمى‏آورد اصلا توجه نمى‏کند کسى که نظر او نظر توحید باشد هیچ وقت خود را اسیر نمى‏بیند هیچ وقت خود را در بند و گرفتار نمى‏بیند فرقى برایش نمى‏کند حرفش را مى‏زند چه اوضاع جور دیگر بشود چرا؟ چون خود را برتر از اوضاع مى‏بیند نه داخل در اوضاع. خود را بالاتر از جریانات احساس مى‏کند نه و محکوم جریانهایى که همراه با رودخانه همیشه به هر طرف که مى‏رود او هم پیش برود خوب بله! وقتى آقاى کذا زنش از او چه بخواهد و چه بخواهد بچه‏اش را بخواهد کجا بفرستد و فرانسه بفرستد نمى‏دانم برود در

رودخانه کذا شنا کند با دختران لخت و عریان آن وقت باید حضرت آقا حقوقشان را هم بفرستند این که به شما مى‏گویم دروغ نیست چون غیبت مى‏شود و الا اسمشان را مى‏آوردم چه کسانى بودند و فلان اینها همه بازى است آقا پول خمس را مى‏گوید مجبور است براى بچه اش بفرستد در آمریکا حالا بچه اش آنجا چه کار مى‏کند دیگر خدا مى‏داند اینها را دیگر بنده نمى‏دانم شاید شما هم ندانید. بعد یکى از اینها بود از همین آقایانى که خیلى الان سنگ انقلاب را به سینه مى‏زند همه تان مى‏شناسید همه تان مى‏شناسید مى‏گفت: که، به یارو مى‏گفت آقاى فلانى چرا مثلا یکى دو سه شب هستید یکى یک شب بس است کافى است. من اگر یکى بیاید پیشم فردا شب به او مى‏گویم‏who are you ? شما چه کسى هستید؟ نمى‏شناسمت حالا اینها آمده‏اند براى ما تئوریسین انقلاب شده‏اند. اى بابا! اینها همه اش بازى است آقاجان همه اش بازى بله دیگر حالا در هر صورت عمامه اش آنجاور غیر عمامه اش صد هزار تا اینها همه اش مال این است که ما در وهله اول خودمان مطرحیم و در زیر پوشش خودمان، خدا را داریم مطرح مى‏کنیم نه اینکه ما زیر پوشش خدا رفتیم بعد خودمان را مطرح کنیم اگر آن طور باشد آن على است، آن امام مجتبى است، آن امام سجاد است. اینها زیر پوشش خدا رفتند بعد خودشان را مطرح مى‏کنند. حالا هر چه شد گرفت گرفت، نگرفت نگرفت. این دیگر اول آمده خدا را براى خودش آمده مطرح کرده لذا مى‏خندد به این اوضاع. مى‏آید سراغش یا على هم به آن رفتن دنبال آن گوساله ها ابوبکر و عمر مى‏خندد مى‏گوید: به ترا بخدا نگاه کن. این همین کسى است که دیروز مرا دید پیغمبر به من چه گفت عید غدیر بلند کرد مى‏آید حالا رفته دارد وا اسلاما وا اسلاما هم دارد مى‏گوید دارد دنبال آنها مى‏رود. هم به این دیروز البته خوب تکلیفش را هم انجام مى‏داد دیگر مى‏رفت سراغشان و همان موقعى که بعد از عثمان آمدند و پاشنه خانه را در آوردند در را شکستند دیگر، که امام حسن و امام حسین حضرت مى‏فرماید که داشتند این‏

دو تا مى‏مردند زیر دست و پا این طورى حمله کرده بودید.

دیشب خواب مى‏دیدم که به من مى‏گویند فلانى گوسفند دارد در خانه اش گوسفند دارد تربیت مى‏کند گوسفند دارد علف مى‏دهد گفتیم برویم تماشا کنیم ببینیم چیست؟ رفتیم بله آقا یک عده گوسفند هستند و اینها همه سرشان به آب و به علف هست آب مى‏خوردند فلان مى‏کنند. من رو کردم گفتم اینها چى چیست در خانه؟ اینها را آوردید؟ گفتند مى‏خواهیم گوسفند پروار کنم، گفتم بکن اتفاقا آقاى بهجت هم آنجا بود او هم تائید مى‏کرد مى‏گفت که آره فعلا این پرورش دام خیلى مفید گفتیم خیلى خوب بروم پرورش دام؟ نمى‏دانیم دیشب چه دیشب خیلى آقا منزل شما خوردیم. این مردم اینطوریند بعد بلند مى‏شود بعد از عثمان مى‏آید سراغ امیر المومنین و یا على باید تو بیایى. دروغ مى‏گوئى دروغ مى‏گوئى اگر واقعا مى‏آیى دنبال على خوب چرا پس پدرش را درآوردى؟ چرا پدر این على را در آورى؟ چرا خون به جگرش کردى؟ چرا گفت هى برویم گفتید که: یا على نه بگذاریم زمستان! زمستان شد گفتید بگذاریم تابستان تابستان شد بگذاریم زمستان چرا هر حرفى زد آمدید مخالفت کردید کجا واقعا اینها اینطور بودند؟ بله خلاصه همیشه علم مظلوم بوده. علم یعنى فهم. آن کسانى که مى‏فهمند کنارند هر وقت دیدید که یک کسى بیا برو و سر وصدا دارد در مردم من که اصلا تزم این طور شده من این قانون (اکثرهم لا یعقلون‏[۱] قرآن اکثرهم لایعلمون‏[۲] واقعا مى‏بینیم اینطوره! اصلا مگر ممکن است جامعه یک آدم با فهم را انتخاب کند اصلا مى‏شود همچنین چیزى. واقعا شما واقعاً بنشینید فکر کنید این جامعه آخر جامعه که ما مى‏گوئیم جامعه یک غول بى شاخ و دم و یک چیز کذا که نیست جامعه عبارت است از تک‏

تک افرادیکه این تک تک افراد در پیوستگى به هم یک عنوان تمدن و جامعه را براى خودشان پیدا مى‏کنند البته تمدن از نظر فرهنگى، جامعه هم از نظر عنوان اولیه اجتماعاشان، به قول اینها گردهمائى شان تو را بخدا ببینید اجتماع به این خوبى را گردهمائى، گرد هم این هم از سلیقه شان. خوب این افراد، خوب این افراد تک تک، شما بیایید نگاه بکن در این فهمش در درایتش در چه‏اش، در چه‏اش آیا این شخصى که ۵/ ۹۹ درصد از فعل و انفعال و خصوصیاتش را احساسات تشکیل مى‏دهد ۵/ ۰% اگر در وجودش باشد گاه گاهى بخواهد فکرى بکند من هم بعید مى‏دانم آن ۵/ ۰% را. آن وقت بلند مى‏شود مى‏آید یک شخصى که آن شخص مى‏خواهد صلاح این را به او ارائه بدهد، مى‏آید این را انتخاب کند کجا؟ کدام آدم واقعا صلاح این را مى‏خواهد انتخاب کند نه اینکه با او راه بیاید. راه آمدن یک مطلب دیگر است. راه آمدن، خوب بنده هم راه مى‏آیم از همه مبانى هم دست بر مى‏دارم. اینکه هنر نشد اینکه هنر نیست راه آمدن نه! بخواهد صلاح یک جامعه را صلاح را آنطورى که هست و باید، بیاید چه کار بکند؟ خوب، خودمان دیدیم دیگر ما این مسأله را مشاهده کردیم در قضیه آقاى خمینى آن جمعیتى که ابتدا آمد و ایشان را در فرودگاه مهر آباد بدرقه کرد و استقبال کرد و اینها در تاریخ ایران بى سابقه بود دیگر همچنین قضیه اى که از میدان آزادى تا کجا جمعیت باشد و فلان. خوب این شور و هیجان آیا بر اساس عقل و منطق و فهم و درایت بود خوب اگر اینطور است خوب چرا در جنگ همه گذاشتند دررفتند. مى‏دانید چرا صلح کردیم ما! خبر دارید یا ندارید به خاطر اینکه دیگر کسى در جبهه نبود. همه در رفتند. همه در رفتند. آقا فرماندهان نظامى به من گفتند همه در رفتند نه اینکه این را خودم بگویم. یعنى مى‏گفتند وقتى هلى کوپتر ایران مى‏آمد ما فرار مى‏کردیم خیال مى‏کردیم هلى کوپتر عراق آمده از هلیکوپتر خودمان فرار مى‏کردیم وقتى همینطور زد و آمد جلو این حرفها نزدیک بود آقا به اهواز برسد دیگر که همان شب قطعنامه‏

را امضاء کردند و صلح کردند و چه کار کردند این قضیه، قضیه جدى بود و الا اگر مى‏خواستند جلو بیایند این حرفها نبود کسى بخواهد صلح کند خوب حالا ما به مسأله وجود عدم صلاح و فساد مسائل کار نداریم ما به مردم کار داریم حالا آیا ایشان اشتباه کردند آقاى خمینى در ادامه جنگ یا دست کردند کارشان ما به این کار نداریم بالاخره ما با این مردم کار داریم این مردم تنها گذاشتند دیگر دیگر حالا مشخص است یعنى چه؟ یعنى مردم این را مى‏خواهم این را بگویم ما هستیم تا یک حدى بیش از آن حد را ما نیستیم البته ما نمى‏خواهیم که بگوییم آقاى خمینى در اینجا ایشان اشتباه نکرده نخیر ممکن است ایشان اشتباه کرده در ادامه جنگ بنده معتقدم اشتباه کرده ایشان و نمى‏بایست جنگ به اینجاها کشیده بشود. حالا همین حرفى که من الان دارم مى‏زنم اشتباه کرده یک دفعه شما مى‏بینید پدر فلان شده کذاى کذاى کذاى کذاى فلان این حرفها خفه شو! دهنت را ببند! لال شو! گم شو! تو اصلا کى هستى تو اصلا! اینه یک برخورد یک وقتى هم نه طرف مى‏آید مى‏گوید که بالاخره یک نظریه است باید این نظریه را هم گوش داد حالا ببینید کدامیک از این دو نظریه را الان ترجیح دارد اینست که افراد با فهم کم کم مى‏روند مى‏روند مى‏روند کنار. دیگر نمى‏توانند عرصه ببینند. من با یکى از این آقایانى که خودش از این افراد سپاهى است صحبت مى‏کردم براى چه این جنگ را ایشان ادامه دادند؟ و فلان این حرفها او در مى‏آید جواب این را مى‏دهد تو را خدا ببینید آقا در مقابل این بسیجیهاى جان بر کف چه جوابى دارد مثلا آقاى خمینى بدهد گفتم به به! پس مملکت ما را کله بسیجى دارد مى‏گرداند در مقابل این بسیجیها چه جوابى! عجب! دست شما درد نکند یعنى فرمانده ما که سیزده ساله بود. چند سالش بود؟ سیزده سال بود. یعنى فرمانده ما اینها خودشان اینطور مى‏گویند فرماندهان ما سیزده ساله‏اند و

س: رهبر ما

ج: ها رهبر ما. اینها باید بیایند براى ما رهبرى کنند این مسأله شوخى نیست. وقتى کسى مى‏گوید رهبر ما طفل سیزده ساله است این را که دیگر نمى‏توانى خر کنى هر کسی؟؟؟ حالا این آسید حالا این شده رهبر بنده؟ مرتضاى من. چند سالش است؟ دوازده، سیزده سالش است. تفنگ را بدهم دستش نمى‏رود، روى مین نمى‏رود؟ این آسید مرتضى ما ۱۳ سالش دیگر ۱۲ سالش حالا یک سال کمتر مى‏گوئیم رهبر ما ۱۲ ساله است آسید مرتضى تو نمى‏روى مین الان نمى‏دونم نمى‏روى آنجا بزنى فتح کنى؟ بله مى‏روم آقاجان این بیخود کرده مى‏رود تا آخرش مى‏رود هوا و صد تا تکه مى‏شود مى‏آید پائین این بچه چه مى‏فهمد آقا! من آن روز گفتم اصلا هیتلر یک ارتش بچه تشکیل داده بود به خاطر اینکه جلوى تانکهاى شوروى بایستد یک گروهى تشکیل داده بود از بچه ها بچه چه مى‏فهمد آقا به خودش نارنجک مى‏بست مى‏رفت زیر تانک! تانک را مى‏زد داغون مى‏کرد کذا و مى‏گفت بعد هم افتخار مى‏کرد تا این جوانان بچه ها هستند برلن سقوط نخواهد کرد آنها هم آمدند درب و داغونش برو پى کارت با آن بچه هاى نمى‏دانم چى چى هست این مکتب نیست این مکتب، مکتب منطق و علم و اینها نیست به این سمت حرکت نمى‏دهد. آن مکتب، مکتبى است که پیر مرد ۶۵ ساله با ۱۲ سر عائله همه به او نیاز دارند محتاجند این پیرمرد از روى فهم و از روى علم و از روى ادراک برود جلو و چه کار بکند؟ به هر جا رسید رسید این مکتب کجاست؟ این مکتب کربلاست در مکتب کربلا علم حاکم بود در مکتب کربلا منطق حاکم بود، منطق حاکم بود. امام حسین ایستاده مى‏گوید نه فرار مى‏کنم نه تسلیم مى‏شوم به خاطر اینکه تسلیم، تسلیم ظلم است نه فرار مى‏کنم چرا فرار کنم؟ (والله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید) که مرحوم آقا اقرّ خواندند ولى اینطور به من نظر مى‏رسد افر بهتر باشد از نظر معنا چون (اقر با اعطیکم بیدى) یک معنا دارد در صورتى تقابل مى‏آورند که دو معناى مخالف باشد حضرت مى‏خواهد بفرماید که نه‏

با ذلت دستم را به سوى شما دراز مى‏کنم و اقرهم همین معنا را دارد اقرار مى‏کنم و نه مى‏گذارم در مى‏روم هیچ کدام از این دو تا را انجام نمى‏دهم مرد و مردانه سر جایم مى‏ایستم نه دست تسلیم به شما دراز مى‏کنم و نه مى‏گذارم زمینه را خالى کنم و فرار کنم هیچ کدام این دو تا را انجام نمى‏دهم منطق دارم، علم دارم، شهامت دارم، حریت و آزادگى دارم. هر کارى هم مى‏خواهید بیاید بکنید بکشید بیاید بکشید این منطق، منطق علم است منطق سید الشهداء، این پشتش، اتکایش به علم است اتکاى کار امام حسین به چه است؟ به منطق است لذا شما مى‏بینید در این منطق همه مى‏میرند. همه کشته مى‏شوند و همه یک هدف را دارند یعنى از آن پیرمرد مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر گرفته با همان هدف است که مى‏بینید فرض کنید که عابس با همان هدف است حضرت على اکبرش با همان هدف است حضرت حرش که مى‏آید با همان هدف است بچه اش قاسم با همان هدف است اینها همه یک هدف دارند یعنى لذا مى‏گوید اگر هزار دفعه مرا بکشند دوباره چیز بکنند هدف که از بین نمى‏رود اما اینجا بابا یارو گفت: اى خدا کى مى‏شود ما در برویم اینها هم که ول نمى‏کنند ترکش همه جا دارد در کله امان مى‏ریزد بگذاریم برویم خود این که رفته آنجا با دالامب دولومب رادیو و ساز و اینها بلند شده رفته اینجا نیستش که ما در این اتاق دور هم بنشینیم و قشنگ صحبت کنیم بابا میدان جنگ است با دوشکا دارد مى‏زند آن آقاى کذایى اینها را. دارد مى‏بیند آها این روده رفیقش رفت هوا خوب این چه کار مى‏کند خوب یک طورى مى‏شود دیگر این که یک طورى مى‏شود یعنى چه؟ یعنى هدفش و آن غایتش یک غایت علمى و محکم نبوده بله شب عاشورا آمدند با یک احساسات فلان و آن حرفها آن آقایى که مى‏خواند روضه مى‏خواند آى فردا پیرمردها با جیبید. جوانها با قاسمند آن وسطها با نمى‏دانم با کِیَک و حر و اینها هستید و فلان این هم یک گریه‏اى و شور و فلانى بعد هم که بلند مى‏شود مى‏رود آنجا تا وقتیکه در حال و هواى دیشب است هیچ چیزى حالیش‏

نیست. این صحیح نیست. وقتیکه از آن حال و هواى دیشب افتاد خیلى خوب حالا اگر شما راست مى‏گوئید اگر شما راست مى‏گوئید اگر راست مى‏گوئید مرد و مردانه راست مى‏گوئید یک ماه روضه نخوانند اینها درست شد یک ماه به اینها روضه نخواهند و بعد هم حالا بگویند که عراق حمله کرده و بعد هم بگویند مى‏دانید چیست؟ آمده ۴۰۰ تا تانک آورده گذاشته اینجا تانکهایى که اصلا آرپى جى و این حرفها بهش اصابت نمى‏کند درو مى‏کند از این گردان ببینید چند تا مى‏مانند؟ از این گردان بگوئید اولا تانکهاى اینها آرپى جى اصابت نمى‏کند خیالتان راحت تا بهش بخورد مى‏رود هوا هیچ خبرى نیست. این یک. اینها یک تانکهایى آوردند که این تانکها هیچ چیز حریفش نیست هیچ آدمى این یک. بعد هم یک ماه به اینها روضه و از این چیزهاى فلان این حرفها از این حب و کپسول و از این چیزها هم به اینها ندهید خیلى خوب با توجه به این، وقتى که تاریک مى‏شود مى‏مانند از جمع هزار نفرى که آمدند کربلا. امام حسین همین کار را کرد امام حسین آمد گفت آقا قضیه عاشوراى من یک قضیه منطقى است اگر به هواى فتح کوفه و سلطنت و این ها آمدید بدانید این خبر ها نیست آقا این منم فردا این هم این برادر من ابوالفضل این است تکه تکه مى‏شود دست و پایش این است. على اکبر هم این قدر ب‏زنند که نتوانند بیاورند چیز این فردا، یک پرده از فردا را به همه نشان داد خلاصه آمد یک فیلم را نشان داد آنها مى‏دانند که امام حسین دروغ هم نمى‏گوید که بالاخره یک چیزهایى مى‏داند دیگر حداقل یک مسائلى را مى‏داند آقا تا پرده را دیدند، دیدند نه آقا جان آرپى جى و این حرفها فردا کارگر نیست. عمر سعد است و با ۳۰ هزار جمعیت تا وقتیکه دیدند چراغ را روشن کردند دیدند ۳۰، ۴۰ نفرند ۱۰۰۰ نفر آمده بودند چرا؟ چون با هدف نبوده آمدنشان آمدن منطقى نبوده، آمدن رو هوا بوده رو فتح بوده برویم کربلا را بگیریم بوده برویم بگیریم چى چى برویم کربلا را بگریم این حرفها چیست؟ کربلا را بگیریم چیست؟ چه کسى‏

گفته شما مى‏روید کربلا را مى‏گیرید. بعد مى‏ایستند مى‏بینند کربلا نگرفتیم هیچ داریم جاهاى دیگرمان را هم از دست مى‏دهیم یکدفعه پشتشان خالى مى‏شود. یکدفعه پشت خالى مى‏شود درست شد. این است قضیه.! اما نه آن ۳۰ نفرى هم که ماندند در عاشورا چرا امام حسین این کار را مى‏کند. من مى‏خواهم این را به شما بگویم اگر آن هزار نفر مى‏ماندند و امام حسین آنها را با این وعده وعید و کلک نگه مى‏داشت لعل اینکه بر لشکر عمر سعد غلبه مى‏کردند احتمالش خیلى زیاد بود فرض کنید که حضرت ۳۰۰ نفر از اینها را به فرماندهى حضرت على اکبر بدهد ۳۰۰ نفر دیگر به فرماندهى فرض کنید که حر، حر خودش برایش ۱۰۰۰ نفر را مى‏چرخاند به آن بدهد ۳۰۰ دیگر را ۲۰۰ نفر را به فرماندهى خودش ۱۰۰ نفر به فرماندهى حضرت اباالفضل اینها از جهات مختلف همه مى‏مالوند اینها مى‏رفتند اما چرا؟ امام حسین کلک نیست مى‏گوید در جریان کربلا کلک نباید باشد حقه نباید باشد دروغ نباید باشد جریان کربلا این است آقاجان فردا کشتن است و السلام نامه تمام نه فتح کوفه‏اى داریم نه چک در گوش این و آنى مى‏خواهیم بزنیم نه این را بالا ببریم آن را پایین بیاوریم این حرفها نیست! فردا زیر سم اسب رفتن است بسیار خوب! حالا هر که این پسندد هر که پسندد!! این را امام حسین آمد گفت: حضرت آمد گفت: فکر کنید، با منطق باشید آن وقت آن کسى که اصلا با این نیت است ولى خوب!! راست هم مى‏گوید بریر در مى‏آید مى‏گوید اگر صد دفعه ما را بکشند زنده کنند دوباره هستیم راست مى‏گوید خوب چرا؟ چون هدفش این است که پیش امام حسین باشد حالا بمیرد یا زنده باشد حالا صد دفعه بمیرد اما از امام حسین کنار نباشد هزار دفعه باشد. هدف، هدف منطقى است این هدف منطقى است که به عاشورا چى داده ارزش داده. اما شما این مسأله را در جاهاى دیگر نمى‏بینید حتى در زمان خود پیغمبر بعضى ها شهید راه خر بودند دیگر! جنگ بود مى‏رفتند آقا مگر در جنگ احد خالى نکردند کوه را که بیایند چیز کنند ۵۰ نفر را

پیغمبر. هیچ کجا امام حسین براى همین مى‏گوید که این جریان کربلا امیر المومنین مى‏گوید نه قبلا بوده، و نه بعدا براى همین است دیگه آقاجان شما فقط یک کشتنى در اینجا مى‏بیند اما اینکه کشتن بر اساس چه هدفى بوده مى‏بینید؟ یعنى اگر واقعاً این جوانان ما که براى این وطن آمدند این کارها را کردند اگر الان زنده بشوند الان دوباره همین کارها را مى‏کنند؟ یعنى الان که جریاناتى برایشان روشن شده رفته‏اند آن دنیا آمده‏اند بگویند آقا دوباره بلند شو یک جا جنگ شده مى‏گویند برو بابا پى کارت خدا عمرت بدهد خدا خیرت بدهد بگذار بقیه بروند ولى اگر اصحاب امام حسین زنده بشوند دوباره الان مى‏گویند، مى‏خواهیم برویم الان مى‏گویند ما مى‏خواهیم برویم. هیچ برایمان فرق نمى‏کند حتى در زمان پیغمبر هم این طور نبود کلک درشان بود دیگر پیغمبر ۵۰ نفر گذاشته روى کوه احد مى‏گوید شما اینجا را نگه دارید تا آنها دیدند که مسلمین فتح کردند آمدند پایین بیایند بروند غنیمت پیدا کنند آخر مردیکه تو را پیغمبر گذاشته اینجا دنبال غنیمت … آقا کوه احد را خالى کردند آن هم خالد بن ولید آمد از آنجا دور زد ۱۱ نفر فقط ماندند آن ۱۱ نفر را گرفت کشت و آنها گفتند پیغمبر به ما گفته بمانید ما مى‏مانیم ما نمى‏آیم هرچه هم مى‏خواهد بشود شود آن هم تازه آن فرماندهشان آن ۱۰ نفر دیگر را دهم نگه داشت هر چه به آنها گفت قبول نکردند خودش و ۱۰ نفر دیگر ماند و آنها هم آمدند اینها را شهید کردند و آمدند پائین و از پشت حمله کردند به پیغمبر و به اصحابشان که مانده بودند حمله کردند حیوانات هم که گذاشتند فرار کردند رفتند تا سه روز بیرون از مدینه بله آن هم اینطور شد مسأله مسأله عاشورا این است در قضیه عاشورا هدف این بوده آن وقت اینجاست که ما متوجه مى‏شویم که خیلى از این مسائل که موجب تحریف و حرکت و رفت و اینها بوده باید ببینیم که چطور بوده آن جوانى که با یک روضه و یک دانه سینه زنى راه مى‏افتد دیگر هیچ چیز حالیش نیست اصلا درست است یک هم چنین روضه اى شما مثل اینکه فرض کنید که‏

شما یک شخصى را هیپنوتیزمش بکنید و بفرستید براى جنگ هنر نکردید یک شخصى را در گوشش افسون بخوانید و بفرستید جنگ نه شما هنر کردید نه آنکه رفته کشته هنرى انجام داده ما در اسلام نداریم که اینطور باشد. بحث عینیت اسماء و صفات به کجا کشیده شد

[۱] ۱- سوره مائده( ۵) ذیل آیه ۱۰۳ و سوره العنکبوت( ۲۹) ذیل آیه ۶۳ و سوره حجرات( ۴۹) ذیل آیه ۴

[۲] – سوره الانعام( ۶) ذیل آیه ۳۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن