جلسه ۱۳۷ درس فلسفه، کتاب اسفار
۱۳۷
بحث در عینیت و عدم عینیت اسماء و صفات بود و نحوه ارتباط بین حادث و قدیم. عرض شد این مسأله ارتباط بین حادث و قدیم از مسائل مورد بحث بین متکلمین بوده، حکما از قدیم الایام، اختصاص به زمان و ازمنه اخیر ندارد و خیلى در اینجا صحبتها شده مسأله علم اجمالى و علم تفصیلى در اینجا مورد بحث قرار گرفته، حضور علمى اشیاء در ذات مورد بحث قرار گرفته و در هر کدام از اینها از آنجائى که مسأله خیلى مهم بوده آنطورى که باید و شاید خود افراد باحئین هم آنها نتوانستد از عهده این بحث بربیایند. بعضى ها قائل به علم اجمالى شدند در مقام ذات، بعضى ها قائل به کشف تفصیلى شدند در آنجا منتهى در بحث ترکب واجب با توجه به حدود و قیود اعیان در اینجا گیر کردند. آنهایى که قائل به علم اجمالى شدند و در ارتباط آن حلقه وصل کننده حادث با قدیم در اینجا دچار تردید شدند. مسأله حادث و قدیم ارتباط پیدا مىکند با مسأله تجرد وجود و تقید وجود به حدود مادى و صورى، در اینجا مسأله مورد اشکال قرار گرفته و نحوه پیدایش امر مادى را از امر مجدد نتوانستند حل کنند. در خود ابداعیات در آنجا چون به هر صورت آنها متصف به امکان ذاتى هستند در خود آنجا هم این مسأله و مطلب مورد اشکال قرار گرفته و ربط ابحث در عینیت و به واجب بالذات نتوانسته اند آنطور که باید و شاید بیان کنند. من حیث المجموع این مطالبى که به دست مىآید این قضیه یکى از مسائل عریصه حکمت متعالیه است اما از آنجاییکه خود مرحوم آخوند در این قضیه بحث مفصلى را مىآید مىکند در اسفار ما این بحث را موکول مىکنیم به جاى خودش و در اینجا مسأله عینیت صفات و عینیت اسماء بالذات را پیگیرى مىکنیم.
سؤال: نمىشود این درسها با هم یک کاسه بشود.
جواب: بگذاریم آنجا
سؤال: نه بگذاریم همین جا به عنوان یک بحث
جواب: کجا؟ اشکال ندارد اگر آقایان مایل باشند.
سؤال: بحث
جواب: کجا؟ اشکال ندارد اگر آقایان مایل باشند
سؤال: بحث اجمال و تفصیل، ربط حادث با قدیم وبحث عینیت و اینها همه یعنى یک فلسفه.
جواب: انشاء الله منتهى صحبت در این است که اینها نیاز به یک مقدّمه هم دارد که آن مقدمات باید تا آن موقع طى بشود.
سؤال: آقا بحث این است که، خوف این را دارم که آقا جان آن موقع نرسیم به آنجا
جواب: اینجا نرسیم آن دنیا، مشکل نداریم
سؤال: آن دنیا دیگر فسلفه بدردمان نمىخورد آقا
جواب: حالا دیگر این دنیا هم خیلى شاید بدرد نخورد گفت: پیت روغن و کیسه برنج توى فلسفه نخوابیده توى قواعد فقهى و رساله علمیه خوابیده.
سؤال: واقعا آن دنیا بیشتر بدردمان مىخورد
سؤال: در نجف این بود که هر کس فلسفه مىخواند بدبخت و بیچاره است.
جواب: بله دیگر من هم خواستم همین را عرض کنم هر که را اینجا دید کار و بارش گرفته است فقیه و رجال و رجالى و محدث و از این چیزها هست فلسفه و عرفان و این بیچاره ها و اینها نه خودشان طرفدار دارند نه واجدینشان خیلى چیزند و اینها.
سؤال: مرحوم بلخى در مشهد بودند از فلاسفه بزرگ که استاد آقاى فاضل بودند.
جواب: فاضلِ؟
سؤال: لنکرانى، مرحوم بلخى در مشهد بودند به آقاى اشکورى هم معروف بودند. منتهى خوب ایشان افغانى بودند، اصلا از فلاسفه معروف بودند ایشان وقتى مرد هیچ کس جنازه اش را بر نمىداشت مىگفتند: نجس است جواب: عجیب و خیلى از زهاد بزرگان بود.
جواب: بله سابق که این طور بود مثنوى را انبر بر مىداشتند.
سؤال: با اینکه ید طولایى در فقه و اصول داشت ولى چند تا شاگرد افغانى بیشتر نداشت جواب: وزر و وبال فلسفه گرفته بودش.
سؤال: همه طردش کرده بودند
جواب: دیگر اینطور بود دیگر. از سابق علم مظلوم بود حق مظلوم بود. شما مىبینید هر که فهم داشت هر که فهم داشت، آن کنار بود آنهائى هم که داشتند در راستاى منافع دنیویشان به کار گرفتند و آن کسى که خواسته بود که از این فهم و علمش فقط براى خودش منتفع بشود جامعه یک همچنین شخصى هم را نمىپذیرفت قبول نمىکرد. یک روز مرحوم آقا سابق وقتى ایشان چیز بودند ایشان وقتى که در تهران نماز مىخواندند مسجد قائم روزهاى ماه رمضان مسائل شرعى مىگفتند اوّل یک مقدارى مسائل مربوط به روزه و مبطلات روزه و اینها را مىگفتند که خوب مبتلى به در ماه رمضان هست و بعد هم مسائل مختلفى را مىگفتند از معاملات و تجارات و اینها. بله یک روز صحبت ربا و حرمت معاملات بانکى و اینها راجع به این صحبت مىکردند، ایشان هم خیلى نسبت به این قضیه شدید بود، خیلى. دیگر بعضى ها اعتراض مىکردند این طرف، آنطرف از مردم آقا با این وضعى که شما مىگوئید اصلًا دیگر کار نمىشود کرد ایشان هم مىگفتند که ما مسأله امان را مىگوئیم دیگر به بقیه اش کار نداریم خیلى نسبت به این قضیه ایشان شدید بودند نسبت به بانک و مسائل بانکى زمان شاه خیلى، خیلى شدید
بودند یک روز رفته بودند بازار از دکان حجره این آسید على اکبر پیش نماز لابد فوت کرده دیگر. خدا رحمتش کند آدم خیلى خوبى بود در بازار هم خودش مسجد داشت و هم یک دکان داشت در بازار پارچه فروشى مىکرد و به حسن عمل و صداقت و اعتماد و وثوق مشهور در بازار بود و یک دکان داشت این دکانش نصف این اتاق مىشد، نصف بیشتر، یک کم و چند نفر افراد مسن که هر کدام صاحب خانواده ها و چیز بودند در این دکان مىفروختند و اصلا نمىشد ایستاد اینقدر افراد مىآمدند و مىرفتند و خودش هم یک پیرمردى بود مسجدى و اعاشه اش هم از همین راه کسب بود وجوهات و فلان و این حرفها نمىگرفت و مسجد و این حرفها هم چیز بود، خیلى مورد اعتماد و بسیار شخص صحیح العمل و شخص درستى بود یعنى واقعا از مىتوانیم بگوئیم از اوتاد بود در کار خودش با آقا هم خیلى سلام و علیک داشت و به آقا خیلى احترام مىگذاشت. پیر بود پیر مرد بود ایشان وقتى مىخواستند پارچه اى بخرند چیزى بگیرند براى ما از او مىگرفتند یک روز رفتند در ماه رمضان بود رفتند که براى ما نمیدانم پارچه اى براى ما بگیرند از این چیزها بعد آنجا، آنهایى که آنجا بودند گفتند آقا شما دیروز در مسجد قضیه ربا و؟؟؟ و بانک را مطرح کردید آقا گفتند بله عرض کردیم آن شخص مىگفت از محترمین بود مىگفت آقا من خدمتتان عرض کنم هیچ کس از آقایان غیر از آقا سید احمد خوانسارى را مىگفت با شما در این قضیه موافق نیست یا حتى غیر هم نگفت این شک از من است آیا گفت غیر از سید احمد، یا اینکه آسید احمد خوانسارى را نگفت آقا فرمودند که تشخیص خودمان است هر کسى مختار به این، ما تشخیص خودمان را گفتیم بله چرا واقعا اینطور است مسأله چرا قضیه اینطور است حالا اگر یک آخوندى یک روحانى، مسجد نداشته باشد و خودش از یک طریقى غیر از وجوهات و اینها امرار معاش کند آیا باز هم مىگوید مراجعه به بانک اشکال ندارد؟ قضیه خیلى مهم است من از یک نفر شنیدم نقل مىکرد از یک
شخص از معاریف افراد خیلى متشخص و معاریف از آقایان نقل مىکرد و مىگفت که: من به ایشان گفتم: آخر شما که مىدانید این افرادى که مىآیند پیش شما و حساب مىکنند اینها خیلى از اموالشان ربوى است که مىآیند پیش شما حساب مىکنند چطور شما از اینها قبول مىکنید وجوهات و این چیزها را؟ ایشان گفت آقا زن و بچه نان مىخواهند. البته جزء محرم اسرارش، محرمش بود والا اینکه این افراد را اگرهرچه بکنید نمىآیند بگویند که آقا چه باید که زن و بچه نان مىخواهند شاید اگر بگویم این حرف را چه کسى زده همه تان اسمش را شنیده باشید. اینقدر این آدم معروفى است ولى مىبینید که وقتى که پاى دین پیش بیاید همه اینهایى که به قول خودشان نجف رفته و کذا و کذا و این حرفها مىبینید که این درسها را فقط خواندهاند، فقط براى ارتباط با مردم، همین اما واقعا اینکه عمل بکنند به این روایت امام صادق عمل بکنند به این روایت موسى بن جعفراینجاست که باید ببینیم کى مرد عمل است و کى فقط براى توجیه و براى تأویل و تفسیر این روایات و این علوم را بدست آورده. این به یک شکل آن به یک شکل دیگر این در مورد اقتصاد یکى هم در مورد پستهاى دیگر و مسائل دیگر و بساط و اینها. اینها همه اش صورش صور مختلفى است اما وقتى که پاى قضیه پایش برسد و انسان مبتلا بشود و آن موقع با قبل از اشتغالش فرق نکند آن مهم است یعنى همان دیدى که داشته نسبت به … یک وقتى اصلا به طور کلى خوب انسان محیط عوض مىشود و یک مسائل جدیدى براى او روشن مىشود این حرفى نیست خوب ممکن است انسان به واسطه تبدلاتى مسائل جدیدى برایش روشن شود خوب بر طبق آن حکم هم مىدهد یک وقتى نه مسائل همان قضایا است به همان کیفیت است ولى من گفتم آن روز دیگر، روز جمعه اى یک وقتى ما یک جا بودیم از این افراد و فلان و این حرفها زیاد بودند مىآمدند حرف مىزدند صحبت مىکردند. این اینست. این اینست این فلان است از این حرفها یک کسى بین اینها بود از همه اینها با حرارت
تر و خیلى با حرارت و فلان و … بعضیها یک ورند بعضیهاى دوورند، اینها یعنى مىخواست بگوید اینها اصلا هیچ پایه و اساسى ندارند باد از هر طرف بیاید همان طرف. امروز این بیاید سرکار بله بله گویان او هستند فردا کسى دیگر بیاید همان. این به میزش نگاه مىکند کى بر سر این میز مىنشیند به او کارى ندارد. یک وقتى ما اداره گذرنامه رفتیم یک آشنایى داشتیم در آنجا سرگرد بود سرگرد فلان ما پیش او نشسته بودیم تا گذرنامه البته گذرنامه مرحوم آقا را من رفته بودم بگیریم خودم آن موقع اصلًا گذرنامه نداشتم. همین که نشسته بودیم یک سرهنگ تمام یا سرهنگ دو ظاهرا سرهنگ دو بود یک دانه از این گردیها بیشتر داشت نمىدانم اسمش چیست خلاصه آمد و در مقابل این تعظیم کرد دستش را برد بالا و فلان و این حرفها حالا او مقامش از این گردالیها بیشتر دارد البته دو تا یکى این طرفش بود یکى هم آن طرف. دو تا بود خلاصه بارش سنگینتر از او بود شانه هایش سنگین تر بود خلاصه برایش زد بالا و … بعد وقتى که رفت این رو کرد به من گفت: این براى من نزده بالا براى این میز زده بالا این درجه اش از من بالاتر است. حالا بعضى ها به میز کار دارند حالا کارى ندارند که پشت میز کى نشسته اعلیحضرت آمده نشسته با ریش تراشیده و کروات و کلاههاى کذا یا فلان کس نشسته که غیر از این است. حالا این دیگه، این همه اش مال این است که ما مایه نداریم مایه نداریم. کسى که مایه داشته باشد به حطام دنیا اصلا رو نمىآورد اصلا توجه نمىکند کسى که نظر او نظر توحید باشد هیچ وقت خود را اسیر نمىبیند هیچ وقت خود را در بند و گرفتار نمىبیند فرقى برایش نمىکند حرفش را مىزند چه اوضاع جور دیگر بشود چرا؟ چون خود را برتر از اوضاع مىبیند نه داخل در اوضاع. خود را بالاتر از جریانات احساس مىکند نه و محکوم جریانهایى که همراه با رودخانه همیشه به هر طرف که مىرود او هم پیش برود خوب بله! وقتى آقاى کذا زنش از او چه بخواهد و چه بخواهد بچهاش را بخواهد کجا بفرستد و فرانسه بفرستد نمىدانم برود در
رودخانه کذا شنا کند با دختران لخت و عریان آن وقت باید حضرت آقا حقوقشان را هم بفرستند این که به شما مىگویم دروغ نیست چون غیبت مىشود و الا اسمشان را مىآوردم چه کسانى بودند و فلان اینها همه بازى است آقا پول خمس را مىگوید مجبور است براى بچه اش بفرستد در آمریکا حالا بچه اش آنجا چه کار مىکند دیگر خدا مىداند اینها را دیگر بنده نمىدانم شاید شما هم ندانید. بعد یکى از اینها بود از همین آقایانى که خیلى الان سنگ انقلاب را به سینه مىزند همه تان مىشناسید همه تان مىشناسید مىگفت: که، به یارو مىگفت آقاى فلانى چرا مثلا یکى دو سه شب هستید یکى یک شب بس است کافى است. من اگر یکى بیاید پیشم فردا شب به او مىگویمwho are you ? شما چه کسى هستید؟ نمىشناسمت حالا اینها آمدهاند براى ما تئوریسین انقلاب شدهاند. اى بابا! اینها همه اش بازى است آقاجان همه اش بازى بله دیگر حالا در هر صورت عمامه اش آنجاور غیر عمامه اش صد هزار تا اینها همه اش مال این است که ما در وهله اول خودمان مطرحیم و در زیر پوشش خودمان، خدا را داریم مطرح مىکنیم نه اینکه ما زیر پوشش خدا رفتیم بعد خودمان را مطرح کنیم اگر آن طور باشد آن على است، آن امام مجتبى است، آن امام سجاد است. اینها زیر پوشش خدا رفتند بعد خودشان را مطرح مىکنند. حالا هر چه شد گرفت گرفت، نگرفت نگرفت. این دیگر اول آمده خدا را براى خودش آمده مطرح کرده لذا مىخندد به این اوضاع. مىآید سراغش یا على هم به آن رفتن دنبال آن گوساله ها ابوبکر و عمر مىخندد مىگوید: به ترا بخدا نگاه کن. این همین کسى است که دیروز مرا دید پیغمبر به من چه گفت عید غدیر بلند کرد مىآید حالا رفته دارد وا اسلاما وا اسلاما هم دارد مىگوید دارد دنبال آنها مىرود. هم به این دیروز البته خوب تکلیفش را هم انجام مىداد دیگر مىرفت سراغشان و همان موقعى که بعد از عثمان آمدند و پاشنه خانه را در آوردند در را شکستند دیگر، که امام حسن و امام حسین حضرت مىفرماید که داشتند این
دو تا مىمردند زیر دست و پا این طورى حمله کرده بودید.
دیشب خواب مىدیدم که به من مىگویند فلانى گوسفند دارد در خانه اش گوسفند دارد تربیت مىکند گوسفند دارد علف مىدهد گفتیم برویم تماشا کنیم ببینیم چیست؟ رفتیم بله آقا یک عده گوسفند هستند و اینها همه سرشان به آب و به علف هست آب مىخوردند فلان مىکنند. من رو کردم گفتم اینها چى چیست در خانه؟ اینها را آوردید؟ گفتند مىخواهیم گوسفند پروار کنم، گفتم بکن اتفاقا آقاى بهجت هم آنجا بود او هم تائید مىکرد مىگفت که آره فعلا این پرورش دام خیلى مفید گفتیم خیلى خوب بروم پرورش دام؟ نمىدانیم دیشب چه دیشب خیلى آقا منزل شما خوردیم. این مردم اینطوریند بعد بلند مىشود بعد از عثمان مىآید سراغ امیر المومنین و یا على باید تو بیایى. دروغ مىگوئى دروغ مىگوئى اگر واقعا مىآیى دنبال على خوب چرا پس پدرش را درآوردى؟ چرا پدر این على را در آورى؟ چرا خون به جگرش کردى؟ چرا گفت هى برویم گفتید که: یا على نه بگذاریم زمستان! زمستان شد گفتید بگذاریم تابستان تابستان شد بگذاریم زمستان چرا هر حرفى زد آمدید مخالفت کردید کجا واقعا اینها اینطور بودند؟ بله خلاصه همیشه علم مظلوم بوده. علم یعنى فهم. آن کسانى که مىفهمند کنارند هر وقت دیدید که یک کسى بیا برو و سر وصدا دارد در مردم من که اصلا تزم این طور شده من این قانون (اکثرهم لا یعقلون[۱] قرآن اکثرهم لایعلمون[۲] واقعا مىبینیم اینطوره! اصلا مگر ممکن است جامعه یک آدم با فهم را انتخاب کند اصلا مىشود همچنین چیزى. واقعا شما واقعاً بنشینید فکر کنید این جامعه آخر جامعه که ما مىگوئیم جامعه یک غول بى شاخ و دم و یک چیز کذا که نیست جامعه عبارت است از تک
تک افرادیکه این تک تک افراد در پیوستگى به هم یک عنوان تمدن و جامعه را براى خودشان پیدا مىکنند البته تمدن از نظر فرهنگى، جامعه هم از نظر عنوان اولیه اجتماعاشان، به قول اینها گردهمائى شان تو را بخدا ببینید اجتماع به این خوبى را گردهمائى، گرد هم این هم از سلیقه شان. خوب این افراد، خوب این افراد تک تک، شما بیایید نگاه بکن در این فهمش در درایتش در چهاش، در چهاش آیا این شخصى که ۵/ ۹۹ درصد از فعل و انفعال و خصوصیاتش را احساسات تشکیل مىدهد ۵/ ۰% اگر در وجودش باشد گاه گاهى بخواهد فکرى بکند من هم بعید مىدانم آن ۵/ ۰% را. آن وقت بلند مىشود مىآید یک شخصى که آن شخص مىخواهد صلاح این را به او ارائه بدهد، مىآید این را انتخاب کند کجا؟ کدام آدم واقعا صلاح این را مىخواهد انتخاب کند نه اینکه با او راه بیاید. راه آمدن یک مطلب دیگر است. راه آمدن، خوب بنده هم راه مىآیم از همه مبانى هم دست بر مىدارم. اینکه هنر نشد اینکه هنر نیست راه آمدن نه! بخواهد صلاح یک جامعه را صلاح را آنطورى که هست و باید، بیاید چه کار بکند؟ خوب، خودمان دیدیم دیگر ما این مسأله را مشاهده کردیم در قضیه آقاى خمینى آن جمعیتى که ابتدا آمد و ایشان را در فرودگاه مهر آباد بدرقه کرد و استقبال کرد و اینها در تاریخ ایران بى سابقه بود دیگر همچنین قضیه اى که از میدان آزادى تا کجا جمعیت باشد و فلان. خوب این شور و هیجان آیا بر اساس عقل و منطق و فهم و درایت بود خوب اگر اینطور است خوب چرا در جنگ همه گذاشتند دررفتند. مىدانید چرا صلح کردیم ما! خبر دارید یا ندارید به خاطر اینکه دیگر کسى در جبهه نبود. همه در رفتند. همه در رفتند. آقا فرماندهان نظامى به من گفتند همه در رفتند نه اینکه این را خودم بگویم. یعنى مىگفتند وقتى هلى کوپتر ایران مىآمد ما فرار مىکردیم خیال مىکردیم هلى کوپتر عراق آمده از هلیکوپتر خودمان فرار مىکردیم وقتى همینطور زد و آمد جلو این حرفها نزدیک بود آقا به اهواز برسد دیگر که همان شب قطعنامه
را امضاء کردند و صلح کردند و چه کار کردند این قضیه، قضیه جدى بود و الا اگر مىخواستند جلو بیایند این حرفها نبود کسى بخواهد صلح کند خوب حالا ما به مسأله وجود عدم صلاح و فساد مسائل کار نداریم ما به مردم کار داریم حالا آیا ایشان اشتباه کردند آقاى خمینى در ادامه جنگ یا دست کردند کارشان ما به این کار نداریم بالاخره ما با این مردم کار داریم این مردم تنها گذاشتند دیگر دیگر حالا مشخص است یعنى چه؟ یعنى مردم این را مىخواهم این را بگویم ما هستیم تا یک حدى بیش از آن حد را ما نیستیم البته ما نمىخواهیم که بگوییم آقاى خمینى در اینجا ایشان اشتباه نکرده نخیر ممکن است ایشان اشتباه کرده در ادامه جنگ بنده معتقدم اشتباه کرده ایشان و نمىبایست جنگ به اینجاها کشیده بشود. حالا همین حرفى که من الان دارم مىزنم اشتباه کرده یک دفعه شما مىبینید پدر فلان شده کذاى کذاى کذاى کذاى فلان این حرفها خفه شو! دهنت را ببند! لال شو! گم شو! تو اصلا کى هستى تو اصلا! اینه یک برخورد یک وقتى هم نه طرف مىآید مىگوید که بالاخره یک نظریه است باید این نظریه را هم گوش داد حالا ببینید کدامیک از این دو نظریه را الان ترجیح دارد اینست که افراد با فهم کم کم مىروند مىروند مىروند کنار. دیگر نمىتوانند عرصه ببینند. من با یکى از این آقایانى که خودش از این افراد سپاهى است صحبت مىکردم براى چه این جنگ را ایشان ادامه دادند؟ و فلان این حرفها او در مىآید جواب این را مىدهد تو را خدا ببینید آقا در مقابل این بسیجیهاى جان بر کف چه جوابى دارد مثلا آقاى خمینى بدهد گفتم به به! پس مملکت ما را کله بسیجى دارد مىگرداند در مقابل این بسیجیها چه جوابى! عجب! دست شما درد نکند یعنى فرمانده ما که سیزده ساله بود. چند سالش بود؟ سیزده سال بود. یعنى فرمانده ما اینها خودشان اینطور مىگویند فرماندهان ما سیزده سالهاند و
س: رهبر ما
ج: ها رهبر ما. اینها باید بیایند براى ما رهبرى کنند این مسأله شوخى نیست. وقتى کسى مىگوید رهبر ما طفل سیزده ساله است این را که دیگر نمىتوانى خر کنى هر کسی؟؟؟ حالا این آسید حالا این شده رهبر بنده؟ مرتضاى من. چند سالش است؟ دوازده، سیزده سالش است. تفنگ را بدهم دستش نمىرود، روى مین نمىرود؟ این آسید مرتضى ما ۱۳ سالش دیگر ۱۲ سالش حالا یک سال کمتر مىگوئیم رهبر ما ۱۲ ساله است آسید مرتضى تو نمىروى مین الان نمىدونم نمىروى آنجا بزنى فتح کنى؟ بله مىروم آقاجان این بیخود کرده مىرود تا آخرش مىرود هوا و صد تا تکه مىشود مىآید پائین این بچه چه مىفهمد آقا! من آن روز گفتم اصلا هیتلر یک ارتش بچه تشکیل داده بود به خاطر اینکه جلوى تانکهاى شوروى بایستد یک گروهى تشکیل داده بود از بچه ها بچه چه مىفهمد آقا به خودش نارنجک مىبست مىرفت زیر تانک! تانک را مىزد داغون مىکرد کذا و مىگفت بعد هم افتخار مىکرد تا این جوانان بچه ها هستند برلن سقوط نخواهد کرد آنها هم آمدند درب و داغونش برو پى کارت با آن بچه هاى نمىدانم چى چى هست این مکتب نیست این مکتب، مکتب منطق و علم و اینها نیست به این سمت حرکت نمىدهد. آن مکتب، مکتبى است که پیر مرد ۶۵ ساله با ۱۲ سر عائله همه به او نیاز دارند محتاجند این پیرمرد از روى فهم و از روى علم و از روى ادراک برود جلو و چه کار بکند؟ به هر جا رسید رسید این مکتب کجاست؟ این مکتب کربلاست در مکتب کربلا علم حاکم بود در مکتب کربلا منطق حاکم بود، منطق حاکم بود. امام حسین ایستاده مىگوید نه فرار مىکنم نه تسلیم مىشوم به خاطر اینکه تسلیم، تسلیم ظلم است نه فرار مىکنم چرا فرار کنم؟ (والله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید) که مرحوم آقا اقرّ خواندند ولى اینطور به من نظر مىرسد افر بهتر باشد از نظر معنا چون (اقر با اعطیکم بیدى) یک معنا دارد در صورتى تقابل مىآورند که دو معناى مخالف باشد حضرت مىخواهد بفرماید که نه
با ذلت دستم را به سوى شما دراز مىکنم و اقرهم همین معنا را دارد اقرار مىکنم و نه مىگذارم در مىروم هیچ کدام از این دو تا را انجام نمىدهم مرد و مردانه سر جایم مىایستم نه دست تسلیم به شما دراز مىکنم و نه مىگذارم زمینه را خالى کنم و فرار کنم هیچ کدام این دو تا را انجام نمىدهم منطق دارم، علم دارم، شهامت دارم، حریت و آزادگى دارم. هر کارى هم مىخواهید بیاید بکنید بکشید بیاید بکشید این منطق، منطق علم است منطق سید الشهداء، این پشتش، اتکایش به علم است اتکاى کار امام حسین به چه است؟ به منطق است لذا شما مىبینید در این منطق همه مىمیرند. همه کشته مىشوند و همه یک هدف را دارند یعنى از آن پیرمرد مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر گرفته با همان هدف است که مىبینید فرض کنید که عابس با همان هدف است حضرت على اکبرش با همان هدف است حضرت حرش که مىآید با همان هدف است بچه اش قاسم با همان هدف است اینها همه یک هدف دارند یعنى لذا مىگوید اگر هزار دفعه مرا بکشند دوباره چیز بکنند هدف که از بین نمىرود اما اینجا بابا یارو گفت: اى خدا کى مىشود ما در برویم اینها هم که ول نمىکنند ترکش همه جا دارد در کله امان مىریزد بگذاریم برویم خود این که رفته آنجا با دالامب دولومب رادیو و ساز و اینها بلند شده رفته اینجا نیستش که ما در این اتاق دور هم بنشینیم و قشنگ صحبت کنیم بابا میدان جنگ است با دوشکا دارد مىزند آن آقاى کذایى اینها را. دارد مىبیند آها این روده رفیقش رفت هوا خوب این چه کار مىکند خوب یک طورى مىشود دیگر این که یک طورى مىشود یعنى چه؟ یعنى هدفش و آن غایتش یک غایت علمى و محکم نبوده بله شب عاشورا آمدند با یک احساسات فلان و آن حرفها آن آقایى که مىخواند روضه مىخواند آى فردا پیرمردها با جیبید. جوانها با قاسمند آن وسطها با نمىدانم با کِیَک و حر و اینها هستید و فلان این هم یک گریهاى و شور و فلانى بعد هم که بلند مىشود مىرود آنجا تا وقتیکه در حال و هواى دیشب است هیچ چیزى حالیش
نیست. این صحیح نیست. وقتیکه از آن حال و هواى دیشب افتاد خیلى خوب حالا اگر شما راست مىگوئید اگر شما راست مىگوئید اگر راست مىگوئید مرد و مردانه راست مىگوئید یک ماه روضه نخوانند اینها درست شد یک ماه به اینها روضه نخواهند و بعد هم حالا بگویند که عراق حمله کرده و بعد هم بگویند مىدانید چیست؟ آمده ۴۰۰ تا تانک آورده گذاشته اینجا تانکهایى که اصلا آرپى جى و این حرفها بهش اصابت نمىکند درو مىکند از این گردان ببینید چند تا مىمانند؟ از این گردان بگوئید اولا تانکهاى اینها آرپى جى اصابت نمىکند خیالتان راحت تا بهش بخورد مىرود هوا هیچ خبرى نیست. این یک. اینها یک تانکهایى آوردند که این تانکها هیچ چیز حریفش نیست هیچ آدمى این یک. بعد هم یک ماه به اینها روضه و از این چیزهاى فلان این حرفها از این حب و کپسول و از این چیزها هم به اینها ندهید خیلى خوب با توجه به این، وقتى که تاریک مىشود مىمانند از جمع هزار نفرى که آمدند کربلا. امام حسین همین کار را کرد امام حسین آمد گفت آقا قضیه عاشوراى من یک قضیه منطقى است اگر به هواى فتح کوفه و سلطنت و این ها آمدید بدانید این خبر ها نیست آقا این منم فردا این هم این برادر من ابوالفضل این است تکه تکه مىشود دست و پایش این است. على اکبر هم این قدر بزنند که نتوانند بیاورند چیز این فردا، یک پرده از فردا را به همه نشان داد خلاصه آمد یک فیلم را نشان داد آنها مىدانند که امام حسین دروغ هم نمىگوید که بالاخره یک چیزهایى مىداند دیگر حداقل یک مسائلى را مىداند آقا تا پرده را دیدند، دیدند نه آقا جان آرپى جى و این حرفها فردا کارگر نیست. عمر سعد است و با ۳۰ هزار جمعیت تا وقتیکه دیدند چراغ را روشن کردند دیدند ۳۰، ۴۰ نفرند ۱۰۰۰ نفر آمده بودند چرا؟ چون با هدف نبوده آمدنشان آمدن منطقى نبوده، آمدن رو هوا بوده رو فتح بوده برویم کربلا را بگیریم بوده برویم بگیریم چى چى برویم کربلا را بگریم این حرفها چیست؟ کربلا را بگیریم چیست؟ چه کسى
گفته شما مىروید کربلا را مىگیرید. بعد مىایستند مىبینند کربلا نگرفتیم هیچ داریم جاهاى دیگرمان را هم از دست مىدهیم یکدفعه پشتشان خالى مىشود. یکدفعه پشت خالى مىشود درست شد. این است قضیه.! اما نه آن ۳۰ نفرى هم که ماندند در عاشورا چرا امام حسین این کار را مىکند. من مىخواهم این را به شما بگویم اگر آن هزار نفر مىماندند و امام حسین آنها را با این وعده وعید و کلک نگه مىداشت لعل اینکه بر لشکر عمر سعد غلبه مىکردند احتمالش خیلى زیاد بود فرض کنید که حضرت ۳۰۰ نفر از اینها را به فرماندهى حضرت على اکبر بدهد ۳۰۰ نفر دیگر به فرماندهى فرض کنید که حر، حر خودش برایش ۱۰۰۰ نفر را مىچرخاند به آن بدهد ۳۰۰ دیگر را ۲۰۰ نفر را به فرماندهى خودش ۱۰۰ نفر به فرماندهى حضرت اباالفضل اینها از جهات مختلف همه مىمالوند اینها مىرفتند اما چرا؟ امام حسین کلک نیست مىگوید در جریان کربلا کلک نباید باشد حقه نباید باشد دروغ نباید باشد جریان کربلا این است آقاجان فردا کشتن است و السلام نامه تمام نه فتح کوفهاى داریم نه چک در گوش این و آنى مىخواهیم بزنیم نه این را بالا ببریم آن را پایین بیاوریم این حرفها نیست! فردا زیر سم اسب رفتن است بسیار خوب! حالا هر که این پسندد هر که پسندد!! این را امام حسین آمد گفت: حضرت آمد گفت: فکر کنید، با منطق باشید آن وقت آن کسى که اصلا با این نیت است ولى خوب!! راست هم مىگوید بریر در مىآید مىگوید اگر صد دفعه ما را بکشند زنده کنند دوباره هستیم راست مىگوید خوب چرا؟ چون هدفش این است که پیش امام حسین باشد حالا بمیرد یا زنده باشد حالا صد دفعه بمیرد اما از امام حسین کنار نباشد هزار دفعه باشد. هدف، هدف منطقى است این هدف منطقى است که به عاشورا چى داده ارزش داده. اما شما این مسأله را در جاهاى دیگر نمىبینید حتى در زمان خود پیغمبر بعضى ها شهید راه خر بودند دیگر! جنگ بود مىرفتند آقا مگر در جنگ احد خالى نکردند کوه را که بیایند چیز کنند ۵۰ نفر را
پیغمبر. هیچ کجا امام حسین براى همین مىگوید که این جریان کربلا امیر المومنین مىگوید نه قبلا بوده، و نه بعدا براى همین است دیگه آقاجان شما فقط یک کشتنى در اینجا مىبیند اما اینکه کشتن بر اساس چه هدفى بوده مىبینید؟ یعنى اگر واقعاً این جوانان ما که براى این وطن آمدند این کارها را کردند اگر الان زنده بشوند الان دوباره همین کارها را مىکنند؟ یعنى الان که جریاناتى برایشان روشن شده رفتهاند آن دنیا آمدهاند بگویند آقا دوباره بلند شو یک جا جنگ شده مىگویند برو بابا پى کارت خدا عمرت بدهد خدا خیرت بدهد بگذار بقیه بروند ولى اگر اصحاب امام حسین زنده بشوند دوباره الان مىگویند، مىخواهیم برویم الان مىگویند ما مىخواهیم برویم. هیچ برایمان فرق نمىکند حتى در زمان پیغمبر هم این طور نبود کلک درشان بود دیگر پیغمبر ۵۰ نفر گذاشته روى کوه احد مىگوید شما اینجا را نگه دارید تا آنها دیدند که مسلمین فتح کردند آمدند پایین بیایند بروند غنیمت پیدا کنند آخر مردیکه تو را پیغمبر گذاشته اینجا دنبال غنیمت … آقا کوه احد را خالى کردند آن هم خالد بن ولید آمد از آنجا دور زد ۱۱ نفر فقط ماندند آن ۱۱ نفر را گرفت کشت و آنها گفتند پیغمبر به ما گفته بمانید ما مىمانیم ما نمىآیم هرچه هم مىخواهد بشود شود آن هم تازه آن فرماندهشان آن ۱۰ نفر دیگر را دهم نگه داشت هر چه به آنها گفت قبول نکردند خودش و ۱۰ نفر دیگر ماند و آنها هم آمدند اینها را شهید کردند و آمدند پائین و از پشت حمله کردند به پیغمبر و به اصحابشان که مانده بودند حمله کردند حیوانات هم که گذاشتند فرار کردند رفتند تا سه روز بیرون از مدینه بله آن هم اینطور شد مسأله مسأله عاشورا این است در قضیه عاشورا هدف این بوده آن وقت اینجاست که ما متوجه مىشویم که خیلى از این مسائل که موجب تحریف و حرکت و رفت و اینها بوده باید ببینیم که چطور بوده آن جوانى که با یک روضه و یک دانه سینه زنى راه مىافتد دیگر هیچ چیز حالیش نیست اصلا درست است یک هم چنین روضه اى شما مثل اینکه فرض کنید که
شما یک شخصى را هیپنوتیزمش بکنید و بفرستید براى جنگ هنر نکردید یک شخصى را در گوشش افسون بخوانید و بفرستید جنگ نه شما هنر کردید نه آنکه رفته کشته هنرى انجام داده ما در اسلام نداریم که اینطور باشد. بحث عینیت اسماء و صفات به کجا کشیده شد
[۱] ۱- سوره مائده( ۵) ذیل آیه ۱۰۳ و سوره العنکبوت( ۲۹) ذیل آیه ۶۳ و سوره حجرات( ۴۹) ذیل آیه ۴
[۲] – سوره الانعام( ۶) ذیل آیه ۳۷