جلسه ۱۰۴ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۱۰۴ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
درس ۱۰۴
بسم الله الرحمن الرحیم
اشکالى دیگر: مسأله اختلاف لوازم است
ومنها- أن حقیقه الله لا یساوى حقیقه شىء من الأشیاء لأن حقیقه ما سواه مقتضیه للإمکان و حقیقته تعالى منافیه للإمکان و اختلاف اللوازم یستدعى اختلاف الملزومات[۱]
اشکال دیگرى که مطرح شده و دلیلى که بر غیرّیت حقیقت واجب متعال با وجودش اقامه مىشود مسأله اختلاف لوازم است. از اختلاف لوازم به اختلاف ملزومات مىرسد. به عبارت دیگر اثبات تلازم بین اختلاف لوازم و اختلاف ملوزمات خواهد بود.
دو قسم براى لازم شىء
نکتهاى که در این جا باید مطرح بشود این است که ما دو قسم لازم شىء داریم، یک وقت مناط لزوم و لمیّت لزوم لازم نفس ذات شى، است که مناط و مرجع او به خود ذات شىء یا به جزء ذات شىء برمىگردد مانند تعجب براى انسان، تعجب از لوازم انسان است، اما به خود انسان برمىگردد؛ به ذات و ماهیت انسان بر مىگردد؛ یا این که به جهت اعّم از آن شىء و شىء دیگر که هر دو در نوعیّت اتفاق دارند، که در این صورت هم باز برگشتش به ذات و ماهیت خود آن شى است مانند مشى که از لوازم انسان است و این برگشتش به حیوانّیت اوست. چون داراى حیوانیّت است نفس حیوانیّت اقتضاى حرکت مىکند. بنابراین این لازم هم در اینجا به نفس ذات من حیث الفصلىّ هو النوعىّ هبر نمىگردد بلکه به لحاظ جنسیّتش بر مىگردد؛ یک وقت لازم شىء به لحاظ حقیقت آن شىء و به لحاظ ذات آن شىء نیست بلکه به لحاظ امور خارجه از ذات آن شىء است، دیگر در اینجا ذات شىء مطرح نیست، و ملزوم در اینجا خود نفس ذات و اتصافى که به ذات یا به جهت مشارکت ذات به او بر مىگردد نیست بلکه به یک مسائل خارج از ذات است
فرض کنید که امور عارضى که بر یک شىء عارض مىشود، اضافاتى که بر یک شىء عارض مىشود، انتسّابى که نسبت به یک شىء هست؛ اینها اقتضاى یک لوازمى را مىکند که این لوازم باید لحاظ شود، مانند خیلى از لوازم شرعیّه یا لوازم عرضیّه یا لوازم خود شیئ، که این لوازم به لحاظ مقارن هیک شىء با امور دیگر و مصاحبت شىء با امور دیگر هست؛ از این لحاظ لازمى در اینجا من باب مثال وجود دارد، فرض کنید که یک انسانى هست و د یک انتسابى با عمر دارد، لازمه انتساب این زید با این عمر لازمهاش انتساب این زید است با برادر رضاعى این عمر، انتساب زید است با اقوام عمر، اینها لوازم شىء هستند که جداى از آن شىء و خارج از ذات آن شىء هستند. یا مانند واسطه در عروض که به خود ذات بر نمىگردد بلکه بواسطه امور خارجه از ذات این واسطه را اثبات مىکنیم.
حالا صحبت در این است که این لازمى که در اینجا اثبات شده و از اثبات لازم که اختلاف در ماهیات واجب الوجود است به اثبات تلازم بین این که دوئیت و غیرییّت بین ماهّیت واجب الوجود و وجود واجب الوجود است، این لازم از کدام قسم است شکّى نیست در اینکه لازمى را که در اینجا اثبات مىکند به خود شىء و ذاتیّات شىء بر مىگردد یعنى امکان بالنسب هبه ماهیّات ممکن هالوجود، و وجود بالنسب هبه ذات بارى تعالى، این دو وصف و دو لازمى است که به ذات شىء بر مىگردد خارج از این ذات نیست. یعنى اگر شما حقیقت انسان و ماهیّت انسان را تصّور کنید اقتضاى امکان را مىکند، این امکان لازمه حقیقت انسان است خارج از حقیقت انسان که نیست؛ و همین طور وجوب اقتضاى ماهیّت واجب الوجود را مىکند، خارج از این ذات نیست.
«لعل لقائل أن یقول» که در ممکن هالوجود، امکان بواسطه انتساب این شى ممکن است با واهب العطایا که از ناحیه واهب العطایا وجود به این ماهیّت افاضه مىشود. صحبت در افاضه وجود به ماهیّت نیست، صحبت در نفس ماهیّت زید است و نفس ماهیت هر ممکنى است؛ نفس ماهیت هر ممکن بالنسب هبه وجود و عدم لا اقتضاست، و افتقار و احتیاج ذاتى لازمه ماهیّت ممکنات است بناءً على هذا
در اینجا این لازم که امکان است و حمل بر این ماهیت مىشود از خود ذات ممکنات است.
این آقایان صحبتشان این است که مىگویند ما این لازمى را که در اینجا مىبینیم این لازم جداى از ذات اینها نیست، در خود واجب الوجود، واجب جداى از ذات واجب نیست، اقتضاى ذات واجب است. در خود ممکن الوجود، این امکان جداى از ذات ممکن نیست، لازمه ذات ممکن است، از خارج به او فاضه نمىشود، از خارج به او عارض نمىشود، و بر اساس تلازم بین اختلاف لازم و اختلاف ملزوم پى مىبریم بر این که ماهیت واجب با ماهیت ممکن دو تا خواهد بود، و به واسطه دوئیت بین ماهیت واجب و بین وجودش در اینجا دوئیت خواهد بود، این این قیاسى بود که در اینجا آمدهاند مطرح کردند، و از باب تلازم بین اختلاف لازم و اختلاف ملزوم به اثبات غیریت ماهیت واجب الوجود و وجود واجب الوجود رسیدهاند
جوابى که از این مسأله داده شده
جوابى که از این مسأله داده شده آ این است که: این دو وصفى را که شما آمدید از ذات واجب الوجود انتزاع کردید و این دو لازمى را که آمدید انتزاع کردید، محل اشکال است؛ به جهت اینکه وجود حقیقتاً و ذاتاً منتسب به واجب الوجود است، و عین ذات واجب الوجود است؛ اما وجود در ممکنات عارض بر ممکنات مىشود؛ بنابراین اختلافى که بواسطه تلازم بین اختلاف لوازم به اختلاف ملزوم که ذات است رسیدید، این تلازم در اینجا باطل مىشود؛ چون برگشت قضیه به اختلاف بین حقیقت و وجود است. دیگ در اینجا ما مىگوئیم که این وجود دو مرتبه پیدا مىکند، یک مرتبه وجود مرتبه ذات است، یک وجود مرتبه اتصاف ماهیّت به وجود است بنابراین برگشت قضیه به اختلاف در ماهیّات نیست، بلکه برگشت قضیه به خود اختلاف در وجود است. خود وجود در اینجا با هم اختلاف دارند، یکى ذاتى است، یکى عرضى است، و وقتى که دو شى یکى ذاتى و یکى عرضى شد آن امکان و آن وجوبى که لازمه ذات بود آن لازمه ذات به لحاظ ماهیّت نیست، بلکه به
لحاظ خود وجود است. دیگر در اینجا بحث روى ماهیّت نمىرود که چون ماهیتّاً مختلف هستند بنابراین بین ماهیّت و وجود در باید دوئیّت باشد؛ اصلًا بحث روى ماهّیت نمىرود.
مىگوییم: اصلًا وجودها با هم اختلاف مىکنند. چرا شما مىخواهید بگویید ماهیتها با هم دو تا هستند؟ یک وجود وجود ذاتى است براى حقّ متعال یک وجود وجود بالعرض است. به لحاظ وجود ذاتى اثبات وجوب مىکنیم به لحاظ وجود بالعرض اثبات امکان مىکنیم. پس این اختلاف لوازم اختلاف در ملزومات را از ناحیه وجود، وجود دارند نه از ناحیه ماهیّت، تا اینکه اثبات دوئیت بین ماهیّت و بین وجود بشود. بنابراین ما با این اثبات تلازم نمىتوانید اثبات غیریّت ماهّیت را از عین وجود واجب بکنید.
مرحوم آخوند در اینجا این جواب را ضعیف مى دانند
مرحوم آخوند در اینجا این جواب را ضعیف مى دانند مىفرمایند: اختلاف در ماهیّت وجود به عروض و به ذاتى بودن وجود بر نمىگردد. اشکال ندارد که یک شىء نسبت به یک امر ذاتى باشد و نسبت به یک امر بالعرض باشد بالاخره حقیقت و مفاد و مصداق این مفهوم واحد است یا متعدّد است؟ این مصداق، مصداق واحد است یا متعدد است؟ مصداق وجود در عالم خارج و در عالم اعیان چه بین واجب الوجود و چه بین ممکن الوجود واحد است یا متعدد؟ اگر مصداق، مصداق واحد باشد بنابراین این اختلاف از کجا پیش آمده؟ این اختلاف باید به حقیقت برگردد. مستشکل مىگوید: اگر مصداق وجود واحد است که ما قبول داریم پس این اختلاف باید به حقیقت شىء برگردد؛ چون ما دو چیز بیشتر در اینجا نداریم، یک ذات شى و یک وجود شى؛ وجود که یکى است چه بین ممکن الوجود و چه بین واجب الوجود، حالا در ممکن الوجود بالعرض است، در واجب الوجود است یکى بالذات فرق نمىکند.
جوابى که مرحوم آخوند مىخواهند بدهند و در مقابل این اشکال دفاع از مکتب مشّاء کنند، این عرض ما در اینجا مىتواند مطرح بشود و آن مسأله این است
که:
اگر ما به الاختلاف در دو نوع یا در دو تعیّن وجود داشته باشد امکان ندارد این ما به الاختلاف از ما به الاتفاق نشأت بگیرد، الّا اینکه در ما به الاتفاقها یک جهت متمایزه و یک جهت متشخّصهاى باشد بالنسبه به هر دو از اینها، که آن جهت متمایزه موجب و انتزاع این لازم مختلف فیه به نسبت به هر کدام باشد بنابراین اگر ما دو مصداق داشته باشیم که من جمیع الجهات مصداقاً با همدیگر اتفاق داشته باشند، امکان دو لازمه مختلفه المفهوم در اینها نیست. الّا اینکه در اینجا بحث را ببریم روى آن لازم به لحاظ امورى که خارج از ذات و ماهیت ملزوم است اگر یک مصداق و یک تعیّنى خارج از ذات و ماهیّت ملزوم باشد یک مصداق و یک تعیّنى به لحاظ آن امر خارج ممکن است ما ا اثبات لوازم بکنیم؛ دو وجود هستند، اما در دو انتساب مختلفه، دو لازمه مختلفه هم، پیدا مىکنند.
ما در عرفیّات و شرعیّات هم داریم. فرض کنید یک شراب است. این شراب فى حد نفسه نجس است، اما این شراب در ارتباط با یک شخص صحیح و سالم محّرم مىشود، همین ی شراب در ارتباط با یک مضطّر به عنوان دارو یا به عنوان دفع موت مباح مىشود. نه به لحاظ نفس او، بلکه به لحاظ امور خارجه از ذات او ممکن است یک شىء واحد داراى دو لازم باشد و داراى دو حکم مختلف باشد.
این وجوب و امکانى که الان ما بر دو ذات و بر دو تعیّن یکى تعیّن واجب و یکى تعیّن ممکن اثبات مىکنیم این لازم به چه چیز آنها مىخورد؟ آیا به ذات آنها مىخورد یا به آن امرى که خارج از ذات است؟ اگر به یک امرى که خارج از ذات است بخورد، بنابراین در اینجا این ذات واجب الوجود با ذات ممکن الوجود هر دو یک تعیّن دارند و هیچ فرقى با همدیگر ندارند. در حالتى که ما مىبینیم در اینجا واقعاً اثبات اختلاف بین ماهیّت شده؛ یعنى از نفس ذات این دو تعیّن ما انتزاع اختلاف بین لوازم را کردیم؛ ذات واجب الوجود این اقتضاى وجوب را مىکند نه این که خارج از ذات او است یعنى اگر فرض کنیم که ممکناتى در خارج نباشند باز ذات واجب الوجود براى خودش اثبات وجوب مىکند به ممکنات کارى ندارد و اگر
ممکناتى در خارج باشند و واجب الوجودى هم نباشد ذات ممکن و ماهیت ممکن اقتضاى امکان را مىکند، اقتضاى وجوب را نمىکند.
بنابراین امکان و وجوب دو وصف و دو لازمى هستند که حاکى از اختلاف در ملزوم خودشان خواهند بود. حالا صحبت ما در این است با توجه به این مسئله که اختلاف لازم با توجه به اتحاد در مصادیق امکان ندارد تحقق پیدا کند، چه امر مختلف فیه در خارج است که ما از آن مختلف فیه دو لازم مختلف انتزاع کردیم، آن امر مختلفٌ فیه چیست؟
مرحوم آخوند در مقام جواب نسبت به مکتب مشّائین جواب مىدهد. مىگوید: آن امر مختلف فیه عبارت است از: حقایق مختلفه وجودات. ایشان مىگویند که: در این جا ما مفهوم واحد را که وجود است بر هر کدام اینها حمل مىکنیم و با اثبات این مسأله نفى تلازم بین لازم و ملزوم را مىکنند. مىگویند: اشکالى ندارد دو لازم مختلفٌ فیه داشته باشیم ولى ملزومها یکى باشد؛ لازم ها مختلفند، یکى ممکن است و یکى واجب است، ولى ملزوم یکى است ملزوم همان مفهوم وجود است، مفهوم وجود واحد است ولى لازمه منتزع از این در بارى تعالى واجب است در ممکن امکان است.
اشکال بر کلام آخوند
عرض ما به مرحوم آخوند این است: وقتى که مفهوم واحد را به عنوان یک مفهومّیت، که خود شما این را از معقولات ثانیه مىشمارید معقولات ثانیه این است که ظرف عروض آنها در ذهن است، ظرف تحقق اینها در خارج است. مفهوم وجود در خارج، تحقق ندارد. مفهوم وجود در ذهن است. تعیّن وجود و مصادیق وجود در خارج است. مانند حیوانیّت مانند انسانیّت مانند کلّى طبیعى هر کدام اینها آن ظرف عروض در ذهن است این معقولات ثانیه، این معقول ثانیه که در ذهن است این چطور ممکن است از امور مختلفه الحقایق بالذات انتزاع بشود همان طور که بنابر مکتب مشاء وجود در تعیّنات همه اختلاف ذاتى دارند، مثلًا در واجب الوجود قرمز است، در ممکن الوجود، و سفید است، وجود در واجب الوجود و به این رنگ
است. در ممکن الوجود به رنگ دیگر، وجود در واجب الوجود سفت است مثل سنگ مىماند، در ممکن الوجود مثل آب و هوا است.
پس وقتى که دو تعیین متخالف بالذات در خارج دارید؛ چطور مفهوم واحد را از این تعیّنات مختلفه انتزاع مىکنید بنابراین با این مطلبى که شما آمدید و مىگویید که اشکال ندارد که لوازم یک شى مختلف باشد ولى ملزومشان واحد باشد، که از این راه به این نتیجه برسید که: استدلال خصم بر این که از اختلاف لوازم به اختلاف ملزومات و از اختلاف ملزومات به دوئیت بین ماهیت واجب و وجود واجب مىخواهد برسد باطل است. و به عبارت دیگر مىخواهد بگوید وقتى که وجود یکى شد، این اختلاف از کجا آمده؟ از اختلاف در ملزومات آمده که ملزومات هم حقایق واجب و ممکنند، پس وقتى که حقایق مختلف شدند، بین حقیقت و بین وجود واجب دوئیّت است.
مرحوم آخوند مىخواهد بیاید این تلازم بین اختلاف لازم و اختلاف ملزوم را بردارد مىگوید نه! ممکن است لوازم مختلفهاى داشته باشید ولى ملزومهایشان یکى باشد، زید از این نظر که انسان است، متعجّب است؛ از این نظر که این عمر است لازمهاش این است که مادرش کذا است. بسیار خوب اختلاف لوازم هست ولى لازمهاش اختلاف ملزوم نیست. چون متعجّب است بنابراین این جهت اشتراک بین زید و عمر [تعجب] باعث نمىشود که مادرشان کذا باشد، یا فرض کنید که پدرشان مثلًا فلان شخص باشد. ممکن است یک شى واحد به لحاظ امور خارج از ذات خودش ی لوازمى را به خود بگیرد در حالى که ملزوم د واحد است؛ یعنى ذات زید در این جا واحد است. از این نکته ایشان مىخواهند به اینجا برسند که: بنابراین این خصمى که آمد و گفت که اختلاف بین لازم اقتضاى اختلاف در ملزوم را مىکند، و چون وجود واحد است بنابراین آن حقیقت باید مختلف باشد و چون حقیقت بین واجب و ممکن مختلف است پس دوئیت بین واجب و بین وجود واجب در اینجا لازم مىآید، این برداشته مىشود، به این صورت که آخوند مىخواهند بفرمایند: در ممکن ذات ممکن، ممکن است، مفهوم وجود مفهوم واحد
است، در واجب الوجود آن وجود وجود واجب است و واجب بر او اطلاق مىشود، در حالتى که مفهوم وجود بر همان واجب الوجود حمل مىشود و به هر دو یکسان حمل مىشود یعنى مفهوم وجود هم به واجب الوجود و به همان لحاظ اطلاق مىشود بر ممکن الوجود اطلاق مىشود. بنابراین، این اختلاف لوازم لازمه آن سنخیّت خود وجودى است که به آن ممکن بر مىگردد و در مورد ذات واجب به واجب بر مىگردد؛ خود سنخیّت وجوب است، سنخیتى است که از یکى انتزاع تجّرد وجود مىشود از یکى انتزاع امکان و افتقار و امثال ذلک مىشود.
ولقائل أن یقول: در این جا انتزاع مفهوم واحد که وجود است از مصادیق مختلفه بالذات چگونه متمشى است؟ شما چگونه از وجوداتى که این وجودات با همدیگر اختلاف ذاتى دارند. مفهوم واحد را انتزاع مىکنید ما بحث تشکیک و نظر پهلوییون را اینجا نمىآوریم، بحث بحث مشّائین است. مشّائین مىگویند: وجود حقایق مختلفه بالذات هستند که در ممکنات به یک شکل و در واجب الوجود به یک شکل دیگرى تجلّى دارد. بسیار خوب! ما مىگوییم: شما چطور مفهوم واحد را از حقایق مختلفه انتزاع مىکنید؟ یا این مفهوم واحد باید ما به الاشتراک تعیناً و مصداقاً داشته باشد یا این مفهوم واحد به لحاظ امر خارج از ذات اینها باشد. ما به الاشتراک که وجود ندارد، ما به الاشتراک اصلًا نیست، در ماهیت که بین واجب الوجود و بین ممکن الوجود هیچ نوع تسانخى نیست، در وجود هم که مشّائین میگویند: وجودات حقایق مختلفه بالذات با همدیگر هستند پس ما به الاشتراک در اینجا نداریم. پس ما به الاشتراک باید به یک امر خارج برگردد، برگشت آن امر خارج غیر از وجود و ماهیت چیست؟ چیزى غیر از وجود و ماهیت نداریم. پس بنابراین را نمىتوانید از حقایق مختلفه بالذات انتزاع کنید.
پس این مطلب خصم دوباره در اینجا مطرح مىشود. وقتى شما نتوانستید یک مطلب واحد را انتزاع کنید، پس این اختلاف بین واجب الوجود و بین ممکن الوجود. از کجا آمده؟ این چیزى که شما آمدید به این واجب گفتید و به این ممکن مىگویید، از کجا آمده؟ به لحاظ وجود که خودتان مىگویید، با هم اختلاف دارند
پس باید سراغ ماهیّت بروید شما در مورد واجب الوجود ماهیت را قبول ندارید پس باید بروید سراغ ماهیت، در مورد ماهیت (مستشکل) ما که قائل به وحدت وجود هستیم مىگوییم در وجودشان یکى است، وقتى در وجود یکى بود پس باید اختلاف در ماهیت برود، وقتى که اختلاف در ماهیت رفت پس بین ماهیت واجب الوجود و واجب دوئیّت پیدا مىشود.
و لذا در اینجا به نظر مىرسد مرحوم آخوند ناز این اشکال نمىتوانند جواب بدهند، الّا به همان مطلبى که درباره پهلویّین فرمودهاند؛ و آن این است که: نفس تمامّیت در وجود واجب اقتضاى وجوب را مىکند. این مطلب صحیح است. این که شما مىگوئید تمام است اینکه شما میگوئید غنا دارد این که شما میگوئید حد ندارد، فعلیّت محض است، اقتضاى وجوب را مىکند؛ و از این طرف اینکه شما مىگویید: ناقص است حد دارد، نا تمام است، اقتضاى امکان را مىکند. امکان به ذاتى خود شى برمىگردد که همان ماهیّات است. وجود آن هم به ذاتى شى که عبارت از اصل الوجود است برمىگردد بنابراین این اختلاف وجود دارد، و این اختلاف هم به مراتب وجودى هر کدام برمىگردد، مرتبه وجودى تمام تجّرد و وجوب است، مرتبه وجودى ناقص، امکان و افتقار و …. است. و مطلب به این صورت حل مىشود. بنا براین بنابر مکتب مشّائین مطلب قابل هضم نیست.[۲]
تطبیق متن
ومنها أن حقیقه الله لایساوى حقیقه شىء من الاشیاء حقیقت خداوند مساوى حقیقت شیىء از اشیاء نیست «لأن حقیقه ما سواه مقتضیه للإمکان چون حقیقت ما سواى واجب اقتضاى امکان را مىکند وحقیقته تعالى منافیه للإمکان حقیقت خداى
تعالى منافى با امکان است واختلاف اللوازم یستدعى اختلاف الملزومات روشن است که پس ملزومات که حقایق مختلف مىباشند باید قطعاً با هم اختلاف داشته باشند على أن وجود الواجب یساوى وجود ممکن فى کُونه وجودا مطلبى که در این جا به نظر مىرسد این است که وجود واجب از نقطه نظر وجودیّت مساوى با وجود ممکن است ثم لیس مع ذلک الوجود شىء آخر غیر ذاته بل ذاته مجرد الوجود با وجود چیز دیگرى غیر از وجود نداریم، یک وجود داریم و این وجود خودش است و قائم به ذات خودش است.
(فیکون جمیع الوجودات الممکنات متساویه فى تمام الحقیقه لذاته. وجود ممکنات از نقطه نظر وجود متساوى هستند با ذات واجب پس اختلاف از ناحیه وجود نیست، پو باید این اختلاف از ناحیه ماهیّت بیاید؛ پس بین ماهیّت و بین وجود اختلاف است، دوئیت و غیرئیت بین ماهیّت واجب و وجود واجب است.
واجبیت بأن وجود الممکنات لیس نفس ماهیاتها جواب این است که: این طورى که مرحوم حاجى هم در حاشیه مىفرمایند ما تسلیم مشارکت بین وجود ممکنات و وجود ذات را در این جا قبول داریم، ولى مشارکت اقتضاى اختلاف را نمىکند، به جهت این که این وجود در یکى بالذات است و در دیگرى بالعرض است این وجود در خداوند متعال ذاتى است اما در دیگران عارض بر ماهیّت شده و این کفایت مىکند بر این که این اختلاف لوازم پیش بیاید، به یکى امکان بگوئید، به یکى واجب بگویید. و جوابى که دادهاند ضعیف است به این که یکى ذاتى است و یکى عرضى است ضعیف است، این که موجب اختلاف لوازم نمىشود؛ سفیدى که بر کاغذ عرضى است، اما همین سفیدى براى گچ ذاتى است، حالا یعنى این دو تا سفید نیستند؟! چون سفیدى عارض بر کاغذ شده و در گچ سفیدى ذاتیش هست، بنابراین این دوتا در سفیدى اختلاف دارند؟! اختلاف ندارند، در کاغذ عارض است، در گچ ذاتى است؟ بالاخره هر دو سفیدند و اختلاف ندارند.
(و اجیب بأنّ وجود الممکنات لیس نفس ماهیتها این خود ماهیات اینها
نیستند ولا جزءا منها و نه جزئش هستند. یعنى این وجود ممکنات نه ذاتىِ ماهیّات است بخاطر اینکه بین ماهیّت و بین وجود فرق است، و نه جزء از آن است بخاطر اینکه وجود هیچ وقت جزء ماهیت واقع نمىشود، وجود خارج از ماهیّات است، خارج از مقولات است. بل و هذا الجواب ضعیف عارضٌ لها بلکه این وجود عارض شده و این جواب صحیح نیست (لان عروض الوجودات للمکنات اینکه وجودات عارض بر ممکنات مىشوند و از ناحیه غیر إفاضه به ممکنات مىشوند، لاینافى مشارکه الواجب إیّاها فى معنى الوجود. در مفهوم وجود منافاتى ندارد.
حالا چون وجود از ناحیه واهب العطایا بر این ماهیت افاضه مىشوند بنابراین مفهوم وجود بر اینها صدق نمىکند! مفهوم وجود صدق مىکند هم بر این صدق میکند. هم بر واجب صدق میکند، بنابراین این [اختلاف] لازم بخاطر اختلاف در ماهیّت است. الآن هنوز جواب نیامده یک جواب دیگر هم در اینجا مىخواهند بدهند. و آن که من در ضمن صحبت ها گفتم: شما از راه اختلاف در لوازم به اختلاف در ماهیات پیش بردید، ما مىگوییم: اصلا خود وجودات با همدیگر اختلاف دارند، ما همین را براى وجود هم مىگوییم. مىگوییم وقتى که وجودات با همدیگر اختلاف دارند این حکایت مىکند که اختلاف به خود وجود برمىگردد؛ اصلا به ماهّیت بر نمىگردد. این را مىگوئید واجب الوجود، این را مىگوئید ممکن الوجود، این امکان و این وجوب به ماهیّت بر نمىگردد، تا اینکه شما بگویید اختلاف در ماهیت اقتضاى دوئیّت بین واجب و ممکن را مىکند.
ما مىگوئیم که: اصلا خود وجود، یکى در یکى آن تجّرد واجب است، این وجود، در دیگرى آن امکان است. خود نفس وجود در این جا اقتضاى اختلاف را مىکند، دیگر ما نیاز به ماهیت نداریم. این وجود وجودش ضعیف است اقتضاى امکان مىکند؛ این وجودش قوى است اقتضاى تجّرد و وجوب را مىکند. ما همین تلازم بین اختلاف لازم و ملزوم را به وجود بر مىگردانیم، وقتى که به وجود برگردانیدیم بنابراین دیگر در اینجا این اشکال باقى نمىماند. جوابش هم این است
که ایشان مىخواهند بگویند که: خود این خصم اتحّاد وجود را قبول دارد مىداند د این مفهوم وجود بر هر دوى اینها صادق هست، پس این اتفاق مفهوم وجود بر هر دو و تطبیق مفهوم وجود بر هر دو ناش از اینکه در وجود ما به الاختلاف نیست، ناشى مىشود ما به الاختلاف را در جاى دیگر باید جستجو کنیم. مثل اینکه شما هم به زید بن خالد بگویى: ابن خالد، هم به عمر بن خالد بگویید. ابن خالد، از نظر ابن خالد بودن با هم اختلاف ندارند، اختلافشان در چیز دیگر است؛ یکى عالم است یکى جاهل است، سراغ چیزهاى دیگر باید برویم اما از نقطه نظر انتساب به خالد شما نمىتوانید این اختلاف را در این جا پیدا کنید، اختلافى در این جا نیست. وأیضاً. اشکال دیگرى که بر این طرح و نظریه شده است.
کما خالف حقیقه الله تعالى ماهیات الممکنات فى اللوازم همان طورى که حقیقت خداى تعالى مخالف با ماهیات در لوازم هست، چون خداى متعال ماهیتش واجب است و ممکنات ماهیتشان امکان است کذلک یخالف وجوداتها فى اللوازم همین طور از نقطه نظر وجود اینها مخالف هم هستند لأن وجوده یقتضى التجرّد و الوجوب و وجودات الممتنات تقتضى الإمکان و القیام بالغیر چون وجود بارى تعالى اقتضاى تجرد و وجوب را مىکند و وجودات ممکنات اقتضاى امکان و قیام بالغیر را مىکنند فإن صحّ الاستدلال بالختلاف اللوازم على اختلاف الملزومات وجب أن یکون حقیقه الله تعالى مخالفه لوجودات الممکنات فى الماهیه. اگر شما که خصم هستید مىآیید با اختلاف لوازم بر اختلاف ملزومات استدلال مىکنید، باید در این جا هم، همین مطلب را بگویید که: حقیقت خداى تعالى با وجودات ممکنات در ماهیت مخالف است. ماهیتاً خود وجود خداى تعالى با وجود ممکنات در تعارض است در حالتى که شما این را نمىتوانید قبول کنید.
وهو خلاف ما ذهبوا الیه. یعنى خود این خصم قبول دارد که وجودات ممکنات با وجود بارى تعالى مساوى است. یعنى اول آمده است. این فرض را پذیرفته که اختلاف در وجود نیست، اگر اختلاف در وجود بود که نیاز به این همه
استدلال نداشتیم؛ ما [مستشکل] که قائل به غیریّت ماهیت با وجود واجب هستیم، ما اول بناء را بر این گذاشتیم که بین وجود واجب و بین وجود ممکن فرقى نیست؛ این را قبول کردیم و متسالمٌ علیه طرفین شد، حالا مىآییم سراغ اینکه این اختلاف از کجا آمده؟ این اختلاف که به وجود برنمىگردد، پس باید به ماهیّت برگردد، شما نمىتوانید همان مفروض او را دعوا و ادعا بر علیه خودش قرار بدهید و به او بر گردانید؛ بله از راه اختلاف لوازم موجب اختلاف ملزوم هست، نمىتوانى استدلال علیه خصم بیاورى، چون خود خصم در اینجا به وحدت بین وجود واجب الوجود و ممکن در یقین دارد، مگر این که شما این استدلال را از او بگیرید که نه آقا بین وجود واجب و بین وجود ممکن تفاوت است، در این صورت همان نظر مشائین مىشود؛ ولى خصم در اینجا در این اعتقاد خودش محّق است که وجود واجب با وجود ممکن مساوى هستند، البته شدّت و ضعف دارند، ولى در اصل الوجود مساوى هستند، پس این اختلاف واجب و ممکن از کجا آمد؟ این به ماهیّت اینها بر مىگردد. این یک مطلب.
البته مطلب دیگرى که در اینجا هست و ایشان اشاره نکردهاند این است که: اصلا وجوب و امکان دو امرى هستند که به نفس وجود برمىگردند یعنى خود وجود من حیث الشدّه و الضعف. که در لابلاى مطالبشان در قبل هم بود و بهتر بود به این اشاره کنند و مکتب مشائین را نیاورند.
الحق على طریق مکتب المشاعین یعنى همان طریقه حقه را بیاورند بر این که: نفس تمامیت وجود تام، اقتضا وجوب را مىکند این نه امرى غیر از تمامیّت که اسم او را ماهیت بگذارید، نه همین نفس تمامیت وجود که جداى از وجود نیست اقتضاى وجوب را مىکند؛ و اما در ناحیه امکان، وجود اقتضاى امکان را نمىکند، ماهیت اقتضاى امکان را مىکند. یعنى اصلا در اینجا دو لازمى است که دو ملزوم جدا دارد، در مورد واجب متعال وجوب به ماهیت واجب بر نمىگردد به وجود او بر مىگردد، در ناحیه ممکنات امکان به وجود آنها بر نمىگردد به ماهیت آنها به
لحاظ وصف وجود بر آنها بر مىگردد.
بنابراین اصلا در این جا اختلاف در دو لازم در دو ناحیه مختلفٌ فیه است نه اینکه در یک نقطه یکى واجب باشد و یکى ممکن باشد، که شما مسأله را به ماهیت بر گردانید؛ نه در واجب به وجود واجب بر مىگردد، در ممکن به ماهیت ممکن برمىگردد؛ و این دو تا اصلا ربطى به هم دیگر ندارند.
فالحق فى الجواب على طریقه المشائین أن یقال أن وجود الواجب لا یساوى وجودات الممکنات فى حقیقه الوجود بل یشارکها فى مفهوم الموجودیّه العامه التى هى من المعقولات الثانیه یعنى در معقولات ثانیه ظرف اتصاف در ذهن است و ظرف عروض در خارج است. این معقولات ثانیه این مفهوم موجودیت یک مفهوم واحد است؛ وقتى که مفهوم، مفهوم واحد شد گرچه ما بهازاى خارجى او مختلف است ولى به لحاظ مفهوم وجود ما وجوب و امکان را بر این دو ملزوم و بر این دو ذات بار مىکنیم. بله در خارج آن وجود با آن وجود با هم فرق مىکنند. ولى مفهومى که آن مفهوم مصحّح اطلاق امکان بر این و وجوب بر آن است واحد است. البته اشکالى هم که پیش مىآید خدمتتان عرض کردم.
وهذا المفهوم و إن کان معنا واحدا گرچه این مفهوم، یک معناى واحد است لکنّه لازم خارجى یک لازم خارج از این ذات است. واتحاد اللازم لا ینافى اختلاف الملزومات بحسب الحقیقه. این که لازم یکى باشد منافات ندارد که ملزومات مختلف باشند به حسب حقیقت. یعنى ما ملزومات مختلفى داریم ولى لازمهشان واحد است، لازمهشان همان مفهوم وجود است. ما یک ملزومات و یک حقایق مختلفه بالذات در خارج داریم که عبارت است از: وجود واجب و وجود زید؛ اما لازم آنها که مفهوم وجود است واحد است. بنابراین در اینجا دیگر این موجب اختلاف در لوازم نخواهد بود.
از ناحیه علت اقتضاى وجوب مىشود. چون علت است اقتضاى وجوب مىکند، ولى در این جا این مستشّکل به لحاظ ذات شىء بر مىگرداند یعنى مىگوید
ماهیّت زید صرف نظر از وجود و عدم اقتضاى امکان را مىکند، ما همین ماهیّت را درباره بارى تعالى مىگوئیم، مىگوئیم ماهیت بارى تعالى صرف نظر از وجود و عدم اقتضاى وجوب را مىکند. مىگوییم اقتضاى وجوب را بالنسبه به وجودى که دارد مىکند. اما ماهیت زید، کارى به این که وجود به سرش آمده یا نه ندارد دو لحاظ در این جا مىکند، لحاظ وجود خارجش را منتفى مىکند، یعنى به لحاظ این محدودیّت و به لحاظ این ماهیت، آیا این ماهیت آیا همیشه امکان ذاتى را با خودش مىکشد یا همیشه وجوب را با خودش مىکشد. ماهیت در عین وجودى که دارد از امکان ذاتى دست بر نمىدارد. یعنى آن احتیاج و تدلّى و تعلق بالغیر همیشه براى او محفوظ است. بنابراین [ماهیت] همیشه ممکن بالذات است، آن واجب متعال همیشه واجب بالذات است. بله به لحاظ علت به این مىگوئیم واجب، یعنى چون در این جا وَجَبَ است پس أوجَبَ و چون أوجَبَ أوجَدَ و چون أوجَدَ وَجَدَ. این سلسله علیّت را بین علت و معلول لحاظ مىکنیم. این به لحاظ غیر است، ولى به لحاظ نفس ذاتش در هر جا که وجود است در آنجا وجوب است، ولى این وجوب آیا به ذات او بر مىگردد یا به لحاظ افاضه از ناحیه علّت بر مىگردد؟[۳]
[۱] – ص ۱۲۶.
[۲] – تلمیذ: مشائین وجود را در خداوند بسیط مى دانند یا اعتبارى؟
استاد: اعتبارى نمىدانند، مشّاعّین قائل به اعتباریت وجود نیستند، قائل به اختلاف ماهوى وجود هستند. ماهیّت وجود اختلاف دارند.
[۳] – تلمیذ: در ذهن ما ماهیت را هم از علتش نمىتوانیم جدا کنیم. چون بالاخره این حقیقت بطور لازم مگر نباید در آن علت اصلیش. وجود داشته باشد.
استاد: از این نظر اشکال ندارد. در علت اصلى هم که آن حقیقت باشد باز به لحاظ عنایت آن است. بالا بردن و پایین آمدن مطلب را عوض نمىکند. بر فرض تمام این ممکنات را ثابتات بدانید، باز معلول است و علت نیست. همین جهت رتبى و طبعى، تقدم طبعى علت بر معلول همین اقتضا مىکند. و لو مثل عدم انفکاک بین حرکت مفتاح و حرکت ید. این طور نیست که حرکت ید یک دقیقه قبل باشد، حرکت مفتاح یک دقیقه بعد پیدا بشود. انفکاک بین علت و معلول، قابل تصور نیست. ولى صحبت در این است که بالاخره تحققّش عبارت از مرتبه تنازل علت، همین که مىخواهد تنازل پیدا بکند، این تنازل مقتضى امکان است بالنسبه به متنازَل آن که تنازل شده که همان معلول باشد و بالنسبه به واجب اقتضاى وجوب را مىکند.
بله! یک مطلب هست که این مطلب شما تأیید بشود به این بیان که: اصلا آن چه که وجود در خارج تحقّق پیدا مىکند، نفس خود وجود اقتضاى وجوب مىکند یعنى صرف نظر از ناحیه علت همین که ما مىگوئیم موجود است، نفس وجود او اقتضاى وجوب را مىکند. و لو به اقتضاى وجوب بالغیر.
تلمیذ: پس لحاظ ماهیت نشده؟
استاد: لحاظ ماهیت در این جا نکردیم. یعنى اگر لحاظ ماهیت کنیم، باید امکان را بار کنیم، اگر لحاظ نفس وجود را کنیم، آن وقت این برگشتش به امر واحد و وجود واحد خواهد بود، که مسأله وحدت وجود در اینجا مطرح مىشود؛ این به این بیان.
و به بیان اصح و اتّم از این، این است که: همان طورى که ما خودمان عرض کردیم: اصلا آن امکان به ماهیت بر مىگردد، نه اینکه امکان به وجود برگردد و وجوب به وجود، نه! خود حقیقت شیئى این امرى که الآن در خارج متعّین است اگر ما به نفس و حدود این نگاه کنیم، همین نگاه کردن به حدود یعنى ممکن بودن، چه بگوئید چه نگوئید، وقتى که شما بگوئید این تب دارد یعنى گرماى بدنش زیاد است، چه بگوئید چه نگوئید. وقتى که مىگوئید: این محدود است یعنى داراى ماهیت است، چه بگوئید چه نگوئید. وقتى که داراى ماهیت شد ممکن بر این بار شد، چه بخواهید چه نخواهید. بنابراین شما به وجود نمىآئید امکان را به وجود بر نمىگردانید. شما امکان را به ماهیت بر مىگردانید. یعنى اگر چنانچه در مقابل شما یک وجود نامحدودى بود نمىتوانستید امکان را به او بر گردانید.
تلمیذ: یعنى لازمه تنزل است.
استاد: بله! یعنى شما همین که به یک امر محدود نگاه مىکنید و ماهیت امکان را روى آن بار کردید. در حالتى که نفس آن وجود واجب، وجوب از او انتزاع مىشود.
( یا بُنَىَّ لو ان زعمتَ أن الکلام من الفضه فالسکوت من الذهب …)
دیپلماتها یک مثلى دارند مىگویند که: زیاد بشنو کم بگو. این دیپلماتهاى سیاسى مىگویند: شنیدنىها را زیاد بشنو، اما موقعى که مىخواهى پس بدهى حواست جمع باشد. یک کلمه، دو کلمه، بیشتر نگو.
حالا ما به عکس اصلا چیزى نمىشنویم همهاش مىگوئیم. واقعاً در این گفتنها چه مفاسدى است خدا مىداند. یک روایت هم داریم از پیغمبر مىفرماید یا امیر المومنین ب که( ان الکلام اسیروک ما لم یدرک مالم یدخل و ان اخرج) وقتى که آدم یک حرفى را نزده مسألهاى نیست، ولى وقتى که زد، دیگر باید دنبالش بدود. دیگر این کلام به کجا مىرسد خودش باید بگوید. یک وقت دیدید تبریز رفت، یک مرتبه دیدید همدان رفت، باید دنبالش بدوید که حرف کجا مىخواهد برود، یکى یکى قیچىاش کند.
مرحوم آقاى حداد هم همین طور بودند، حرف نمىزدند، خیلى کم صحبت مىکردند. مثلا چهار ساعت پنج ساعت با ایشان بودید، کل صحبتهایى که مىکردند یک ربع بود. ولى همان صحبتهایش را انسان باید خیلى دقت کند ببیند چه چیز است. به کجا مىخواهد بزنند. منظورشان چه چیز است.