کتاب اربعین: فصل دوم، فلسفه قیام حضرت اباعبدالله الحسین علیه السّلام

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

یکی از شعائر شاخص و بارز شیعه، و بلکه به عبارت صحیح‌تر باید گفت: اصل و پایه همه اصول و مبانی تشیع، محبّت و تولّی اولیاء دین حنیف، حضرات معصومین صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین می‌باشد؛ چنانچه در روایت معروف وارد است:

بُنَی الإسلامُ علَی خَمْسٍ: علَی الصَّلوهِ‌ و الزّکوَهِ‌ و الصَّومِ و الحَجِّ و الوَلایهِ؛ و لَمْ ینادَ بِشَیءٍ کما نودی بِالوَلایهِ![۱]

«اسلام بر پنج رکن استوار است: نماز، روزه، زکات، حجّ و ولایت اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ درحالیکه خدای متعال به هیچیک از اینها توصیه نفرموده، به آن میزان که درباره ولایت توصیه کرده است!». و در این مورد روایات از حدّ تواتر فراتر است.

حقیقت مکتب تشیع منحصر در ولایت و انقیاد بی‌چون و چرا و اطاعت محض از حضرات معصومین علیهم الصّلوى و السّلام است؛ و ظهور این مکتب و تبلور مبانی آن در احیاء‌ ذکر و ابراز مراتب مودّت و محبّت به خاندان رسالت تحقّق می‌یابد.

حفظ حریم و حدّ و حدود مقام ولایت و امامت از مبانی تشیع است

در مکتب تشیع حریم و حدود مقام ولایت و منصب امامت باید کاملاً مورد توجّه قرار گیرد، و هیچ فرد دیگری از هر طبقه و مرتبه نباید در این حریم و حرم داخل شود. تعابیر و کلماتی که در شرح و بیان احوال بزرگان و زعمای دین بکار می‌رود باید بطور کلّی با اصطلاحات و واژه‌ها و عبارات مستعمله در مورد أئمّه هدی علیهم السّلام تغایر و تمایز ماهوی داشته باشد؛ که خدای نکرده تساهل و تسامح در این مسأله موجب سخط و غضب ولی نعمت ما و خدای متعال خواهد شد.

تبیین مسأله امامت معصوم علیه‌ السّلام و امتیاز او با سایر افراد باید سرلوحه شعائر و مبانی تشیع قرار گیرد؛ و این مسأله برای عموم، چه مسلمین و چه غیر آنان روشن و مبرهن گردد که مقام و موقعیت امام معصوم علیه السّلام ماورای اندیشه و توهّمات بشری قرار دارد و هیچ فردی را نمی‌توان به او مقایسه نمود. و وصول به مرتبه و درجه امام علیه السّلام از طوق و طاقت افراد بشر خارج است، مگر آن عدّه قلیل که با قدم راسخ و همّتی عالی و عزمی متین و مجاهدات پیوسته و سلوک مسیر إلی الله حجب ظلمانی و نورانی نفس را طی نموده با وصول به مرتبه ولایت و تجرّد، در نفس امام علیه السّلام فانی و مندک گردیده‌اند؛ که از اینان به عرفای بالله و صاحبان ملک ولایت و حائزان مرتبه تجرّد مطلق و فناء فی الله تعبیر می‌شود، و باقی افراد در مراتب مادون به حسب سعه وجودی و ادراکی خود قرار دارند.

در مکتب تشیع همه چیز امام معصوم است و بس! و حدیث شریف نبوی: إنّی تارک فیکم الثِّقلَینِ، کتابَ اللهِ و عِترَتی؛ و إنَّهما لَن یفترِقَا حَتّی یردا علَی الحَوضَ ناظر به این لطیفه می‌باشد.

کتاب الله ناطق که همان نفس مقدّس و ملکوتی امام معصوم می‌باشد ناظر به دو جنبه تعلیمی و تربیتی حقائق قرآن کریم است، و بدون آن تمسّک به قرآن جز گمراهی و ضلالت ثمره‌ای ببار نخواهد آورد. مشکلی که برادران اهل سنّت ما با آن مواجه می‌باشند، نسیان این نکته حیاتی و رها نمودن زمام امور دین و دنیای خود، و سپردن کشتی طوفان زده به دست امواج هولناک فتن و گردابهای مخوف زمانه است. تسلیم و تفویض زمام دین به دست افرادی همچون أبوحنیفه و غیره و حذف أئمّه هدی صلوات الله علیهم اجمعین، که خدای متعال فقط و فقط اینان را لائق و قابل برای هدایت و دلالت خلق دانسته است ثمره‌ای جز حیرت و سرگشتگی در امور دین و دنیای آنان نخواهد داشت؛ و همین مسأله برای شیعه نیز صادق است. اگر ما ذرّه‌ای از این مسیر منحرف گردیم و بخواهیم خودسرانه مسیری جدای از مسیر و ممشای اهل بیت عصمت و طهارت بپیمائیم، و از فرامین و دستورات نورانی آنان به خواست خود و سلیقه شخصی و رعایت مصالح دنیوی سر باز زنیم، به همان مهلکه و خسرانی دچار خواهیم شد که سایر فرق مسلمین به آن گرفتار شدند.

قیام سید الشّهداء علیه السّلام حیاتی ترین شاخص حقّ و باطل است

مسأله قیام حضرت سید الشّهداء علیه السّلام و شهادت آن بزرگوار در فرهنگ تشیع به عنوان حیاتی‌ترین شاخص حقّ و باطل برای انسان در جمیع مراتب و مراحل تکاملی آن قرار دارد،‌ و هیچ فردی را در هیچ مرتبه‌ای گزیر و گریزی از اتّباع و پیروی آن حضرت در تمام مراحل و موقعیتهای مختلف این حرکت، چه قبل از عاشوراء‌ و چه پس از آن نمی‌باشد. زیرا این واقعه با ویژگی‌های خود یک حادثه استثنائی در طول تاریخ بشریت است که خلق آن توسّط یک امام معصوم علیه السّلام تحقّق پیدا کرده است نه یک فرد عادی و یا یک عالِم عادی.

دیدگاه فرهنگ شیعه نسبت به واقعه عاشوراء با سایر دیدگاهها نسبت به این قضیه یک تفاوت ماهوی و اساسی دارد؛ و به قول مولانا:

هر کسی از ظنّ خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من

مظلومیت حضرت سید الشّهداء‌ علیه السّلام در فرهنگ تشیع این نیست که گروهی از خدا بی‌خبر با یورش بر عدّه‌ای از ذراری و اولاد پیامبر آنان را از دم تیغ گذراندند و از بزرگ و کوچک، حتّی طفل شیرخوار نگذشتند و پس از شهادتشان اهل بیت رسول خدا را با آن وضع فجیع و شرم‌آور از این شهر به آن شهر در شوارع و ملأ عامّ به اسارت و غل و زنجیر کشاندند، و کردند آنچه را که تاریخ از ذکر آن به شرم آید!

مظلومیت سید الشّهداء در این است که کسی به حقیقت و روح و جان این حادثه پی نبرده، و از جاهل و عامی تا عالم و خبیر همه و‌ همه این واقعه را از دریچه نفس و روح آشفته و ناخالص و افکار کودکانه خود تفسیر و توجیه می‌کنند. عامی این حادثه را به عنوان یک حادثه دلخراش و جانگداز می‌نگرد، و از این روی بر سر و سینه خود می‌کوبد و اشک ماتم بر این مصیبت از دیدگان می‌افشاند. و بطور کلّی نکات عاطفی و احساسی این حادثه آنچنان چشم و گوش و حواسّ او را بخود معطوف نموده است که دیگر مجالی برای تأمّل و تفکر در جنبه حیاتی و اساسی این واقعه، که بر آن اساس تکوّن و تشکل و هویت واقعه کربلا نشأت گرفته است باقی نمی‌گذارد.

تحلیل و بررسی تاریخ عاشوراء بعنوان واقعه‌ای احساسی و رنج و اِلم ظاهری، که در یک طرف آن فرزند رسول خدا با اهل و عیالِ بی‌پناه خود و عدّه‌ای قلیل از اصحاب و یاران مخلص، و در طرف دیگر یزید پلید و دنیا باوران ستم پیشه و غدّار که در لشکری انبوه برای هدم و محو نه مکتب رسول الله و مکتب ولایت،‌ بلکه برای قتل و نهب شخص آن حضرت و اهل بیتش قرار گرفته است، ‌ظلمی است فاحش و گناهی است نابخشودنی که صاحب این مصیبت با تمام وجود خود از آن مبرّی و منزّه است.

حادثه عاشوراء هرچه بود و در هر بُعد از جنایت و وقاحت قرار داشت بالأخره سپری شد، و گریه و ماتم بر امری که صدها سال از وقوع آن گذشته است چه دردی را دوا می‌کند و چه نیازی را بر طرف می‌نماید؟ و آیا این همه تأکیدات و دستورات متوافر و متکاثر از حضرات معصومین علیهم السّلام بر اقامه مجالس عزا و مصیبت و گریه بر مصائب سید و سالار شهداء و اهل بیت مظلومش فقط برای این جهت بوده است؟ یا اینکه مقصود و منظور چیز دیگری است.

مجالس عزاداری سالار شهیدان از مبانی اصیل خود فاصله گرفته است

و لذا می‌بینیم که متأسّفانه امروز مسأله مرثیه و روضه و عزای حضرت أباعبدالله الحسین أرواحنا له الفداء از صورت منطقی و عبادی خود به جهات اعتباری و وهمیات دنیوی تغییر مسیر و جهت داده است. هدف و غایت ذاکرین و نوحه خوانان بر هر چه پر رنگ و لعاب کردن ظاهری این مصائب متمرکز شده است؛ و تهییج احساسات مردم بخصوص طبقه جوان به هر وسیله و با هر تعبیر و به هر ترفند و جلوه‌ای انجام می‌پذیرد، و هر که در این راه موفّقتر است مطلوبتر است. و اگر بخواهیم قدری به خود جسارت دهیم و این مجالس را با مجالس عادی دیگر مقایسه کنیم باید بگوئیم به مجالس تئاتر و هنرپیشه‌گی أشبه است تا به مجالسی که در خور شأن و متانت و منزلت یک امام معصوم علیه السّلام قرار دارد. و هدف از این امور فقط گریه بیشتر و بر سر زدن بیشتر و فریاد زدن بیشتر است و بس!

گویا صاحب عزا و مصیبت به این گریه‌ها و شیون‌های ما به این نحو و این کیفیت نیازمند است، و به این صورت او را از حالت غربت خارج نموده لباس عزّت و اقتدار را بر قامت او می‌پوشانیم، و مظلومیت را از دامان او می‌زدائیم و به او اعلان می‌کنیم: ای حسین! اگر در کربلا یاوری نداشتی که به دفاع از تو برخیزد و حرم تو را در قبال این گرگان بیابان محافظت نماید، اکنون بیا و ببین که این جمع شیفتگان و عاشقانت چگونه در عزای تو فریاد می‌زنند و بر سر و روی خود می‌کوبند و بر عزای تو سرشک ماتم از دیده روان می‌سازند!

سید الشّهداء علیه السّلام از این دیدگاه فقط یک فرد مظلوم و مقهور است که با او به قساوت برخورد شده است، و اگر لشکریان یزید با او به نحو دیگری برخورد می‌نمودند‌ (مثلاً آنها را از آشامیدن آب منع نمی‌کردند، و یا طفل شیرخوارش را با تیر جفا به شهادت نمی‌رساندند، و یا پس از شهادتش به حرم و خیام او یورش نمی‌آوردند و خیمه‌های او را به آتش نمی‌کشاندند، و یا اینکه اهل‌بیت او را در غل و زنجیر در بیابانها به آن کیفیت فجیع حرکت نمی‌دادند و …) دیگر بهانه و دستاویزی برای این نحو از عزاداری و مصیبت وجود نداشت؛ چونان که برای سایر أئمّه هدی علیهم‌ السّلام همچون امام مجتبی و حضرت سجّاد و غیره چنین نمی‌کنند، و در آن مجالس با یک تعزیه و ذکر مصیبت عادی مجلس را تمام می‌کنند. بنابراین بخوبی روشن می‌شود که اینهمه شور و احساس و ابراز اندوه و ماتم بر حضرت سید الشّهداء علیه السّلام فقط به لحاظ کیفیت استثنائی او در مسأله شهادت است، نه به جهت لحاظ مراتب امامت و ظلمی که بر امام علیه السّلام از حیثیت امامت و ولایت او رفته است، مانند سایر ائمّه ما علیهم السّلام.

البتّه نمی‌توان این نکته را بر عوام خورده گرفت، زیرا آنان طبعاً با معارف و اصول اعتقادی اسلام چندان آشنا نمی‌باشند؛ و طبیعی است که منظر و دیدگاه آنان نسبت به مسائل و حوادث تاریخی از این دریچه که دریچه حسّ‌ و عواطف است خواهد بود.

قیام سید الشّهداء علیه السّلام را در مبارزه با ظلم نباید منحصر نمود

و در مقابل این دیدگاه عامیانه، دیدگاهی روشنفکرانه (به اصطلاح غیر صحیح امروزی خود) نسبت به حضرت أباعبدالله علیه السّلام وجود دارد. دیدگاهی که تمام ظرفیت و قابلیت و شخصیت و شؤونات و مراتب کمال و فعلیت امام علیه السّلام را منحصراً در مسأله مبارزه با ظلم و ستم دربار امپراطوری و شاهنشاهی بنی‌امّیه،‌ بخصوص یزید پلید می‌داند؛ و تنها و تنها از این دیدگاه به شخصیت و شؤونات امام علیه السّلام می‌نگرد. و اگر بخواهیم خیلی به این دیدگاه از جنبه سایر مراتب امام علیه السّلام امتیاز بدهیم، باید سهم سایر ابعاد وجودی او را در مقیاس با مسأله مبارزه تنها ده درصد قرار دهیم، و نود درصد را صرفاً برای مبارزات او با دستگاه جائر اُموی در نظر بگیریم؛ و شخصیت آن حضرت را به عنوان یک فرد مبارز و معارض با ظلم و فساد چونان سایر افرادی که در طول تاریخ به این مسأله پرداختند، مانند کاوه آهنگر و یعقوب لیث و ژاندارک و اقبال و گاندی و غیره که چهره بارز آنان در مسأله مبارزه با مفاسد و ستم حکام و جبابره زمان مجسّم و مشخّص است، بدانیم.

از این دیدگاه امام علیه السّلام را (چه سید الشّهداء و چه غیر آن حضرت) تنها در بعد مبارزه با رژیم‌های ستمکار می‌شناسند نه بیشتر، و برای تثبیت نقاط روشن و بارز امام علیه السّلام در طول زندگی به دنبال مبارزات او می‌گردند، و اگر در صفحات تاریخ به این مسأله برخورد نکنند یا نتوانند به شکل موجّه آنرا ارائه دهند، با هزار زحمت و مصیبت مبارزه‌ای را برای او می‌تراشند و آنرا با هزار رنگ و لعاب در معرض افکار عموم قرار می‌دهند، تا مبادا خدای نکرده بواسطه فقدان و یا ضعف در این نکته مهمّ و حیاتی (!!) نقصانی و ایرادی و خدشه‌ای بر مسأله امامت و ولایت و زعامت او وارد گردد!

در این دیدگاه طبعاً بین أئمّه علیهم السّلام نسبت به این مسأله به میزان شدّت و ضعف آن اختلاف فاحشی بوجود خواهد آمد، و رتبه سید الشّهداء‌ علیه السّلام با برادر اکبر خود حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام تفاوت چشمگیری خواهد یافت؛ و نعوذ بالله منقصتی که از این باب بر سبط اکبر رسول خدا وارد می‌آید چه بسا مسأله امامت او را زیر سؤال می‌برد.

این دیدگاه حتّی در خود زمان امام مجتبی علیه السّلام وجود داشته است، و پس از صلح با معاویه از طرف نزدیکترین یاران خود مورد اعتراض و تعابیری قبیح و زننده قرار گرفته است.

مظلومیت آن حضرت را بنگرید که برای دفاع از آرمان و روش خود باید از کلام نبوی که فرمود: الحَسنُ و الحُسَینُ إمامانِ، قاما أو قَعَدا![۲] استعانت بجوید، و بدینوسیله خود را از گزند آماج تیرهای سبّ و دشنام و شناعت، آنهم توسّط اصحاب و یاران نزدیک خود برهاند.[۳]

اعتراض به امام مجتبی علیه السّلام به عدم قیام ناشی از جهالت است

و از همه اینها گذشته، از آنجا که این مسأله در طول بیش از یکهزار سال برای آخرین پیشوا و امام ما حضرت بقیى الله الأعظم أرواحنا فداه اتّفاق نیفتاده است، باید گفت که از همه بیشتر آن حضرت مورد این اشکال و اعتراض قرار خواهند گرفت؛ و گویا به وظیفه امامت و زعامت خود ـ نعوذ بالله ـ در طی این قرون و اعصار عمل ننموده‌اند!

این دیدگاه همانند دیدگاه اوّل ناشی از جهل و عدم شناخت حقیقت امامت، و مسأله‌ای بدین خطیری را با دید أحول و بیمار نگریستن، و امام را همچو خود دانستن و او را به خود قیاس نمودن، و مشاعر او را در حدّ مشاعر و مدرکات خود تنزّل دادن است؛ نَعُوذُ بالله مِن الجهلِ و الضَّلالهِ و البُعد و الغَوایه.

این طائفه نمی‌دانند که سید الشّهداء علیه السّلام قبل از خلق حادثه عاشوراء یک امام بود، امام معصوم. و ارزش تاریخ عاشوراء به حضور یک امام معصوم در آن است نه یک فرد عادی، ولو اینکه به هر مرتبه از مراتب علم و تقوی و تقرّب رسیده باشد. و به عبارت دیگر: این امام معصوم است که به حادثه عاشوراء عزّت و شرف و اعتبار و هویت خاصّ می‌بخشد، نه اینکه عاشوراء برای امام علیه السّلام شرف و عزّت و آبرو آورده است. و اگر در این حادثه عظما هر فرد دیگری با هر هویت و شخصیتی که باشد زمام امور را به دست می‌گرفت و اداره این جریان را بعهده می‌گرفت، دیگر عاشوراء عاشوراء نبود بلکه واقعه‌ای بود مانند سایر وقایع و حادثه‌ای بود همچون سایر حوادث بیشمار تاریخ، که در آن به عدّه‌ای به ناحقّ ظلم و ستم رفته است و آنان مقهور و منکوب عدّه‌ای ستمکار و جنایتکار بوده‌اند.

ارزش تاریخ عاشورا به حضور امام معصوم در آن است

از اینجاست که ما درمی‌یابیم در هیچ عصری هیچ واقعه‌ای را به واقعه عاشوراء نباید قیاس نمود، و خدای نکرده تعابیری که حاکی از یک نوع وحدت و مشابهت بین این وقایع با واقعه عاشوراء‌ بوجود می‌آورد نباید بکار بست، و از حدود تعیین شده توسّط حضرات معصومین علیهم السّلام نباید تجاوز نمود.

در این تصوّر نابجا و غلط نسبت به ساحت مقدّس حضرت مولی الکونین أبی‌‌عبدالله الحسین علیه السّلام، حقیقت و شؤون امامت بتمام معنی الکلمه، و کیفیت ربط امام با مبدأ أعلی و وساطت او بین ذات حق متعال و بین سایر مخلوقاتش (از مُبدَعات و مجرّدات و عالم طبع و مادّه) و تدبیر تکوینی در همه نفوس اشیاء، و قوام حیات اشیاء ملکی و ملکوتی به نفس قدسی آن حضرت، و ایصال همه مراتب تعینات به اصل و حقیقت خود تکویناً و واقعاً بطور کلّی فراموش شده است.

امام علیه السّلام قلب عالم امکان، و سرّ حقیقت تنزّل فیض پروردگار در عوالم مادون ذات حقّ است. مشیت و تقدیر اراده الهی توسّط نفس امام علیه السّلام در جمیع عوالم ساری و جاری است؛ در آنجا که اراده حقّ بر قیام تعلّق گیرد قیام می‌کند ولو اینکه یک نفر همراه و همگام با او نباشد، و در آنجا که اراده حقّ بر سکوت و سکون تعلّق پذیرد از خود اظهار سلیقه و رویه نمی‌کند، گرچه تمامی خلائق پشت سر او در حال انقیاد و اطاعت باشند. او از خود گذشته است و به حقّ پیوسته است، و دیگر از پیش خود نظری ندارد و فکری سوای اراده و مشیت حقّ در مخیله او خطور نمی‌کند. فعل او فعل حقّ است و بر فعل حقّ ایراد و اعتراض جائی ندارد.

سکوت امام مجتبی علیه السّلام به همان اندازه مورد رضا و مشیت حقّ است که قیام سید الشّهداء‌ علیه السّلام، بدون یک ذرّه و یا سر سوزنی اختلاف و تفاوت. و اگر جز این باشد در فعل حقّ قبح و شناعت به وجود می‌آید؛ تَعالَی اللهُ عن ذلک عُلُوًّا کبیرًا. و تا انسان به این حقیقت نرسد دائماً در حال شک و تردید و نوسان و اعتراض و ایراد اشکالات واهی و پوچ نسبت به امام معصوم علیه السّلام بسر خواهد برد. و در هر موقعیتی و مناسبتی (بسته به حوادث و جریانات مناسب و یا نامناسب آن موقعیت) حکمی و قضاوتی به مقتضای فهم ناقص و توهّمات و تخیلات خود نسبت به فعل امام علیه السّلام خواهد نمود، و دائماً دچار تناقض و تضادهای متولّده از جریانات مشابه در زمینه‌ها و ظروف متفاوت خواهد گردید.

و از این جا به این حدیث شریف نبوی می‌رسیم که فرمود: الحَسنُ و الحُسینُ إمامانِ، قاما أو قَعَدا!

دعوت امام علیه السّلام به جهاد یا صلح تابع اراده حقّ و شرائط زمان است

یک فرد شیعه به مقتضای فرهنگ اصیل و ناب خود اوّل باید امام را بشناسد، آنگاه به افعال و کردار او توجّه نماید. و لذا مشاهده می‌کنیم بسیاری از بزرگان عصرِ امام علیه السّلام، همچون برادر گرامی آن حضرت جناب محمّد حنفیه و یا عبدالله بن جعفر طیار و اُمّ سلمه زوجه مرضیه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگران، آن حضرت را از اقدام بر قیام برحذر می‌داشتند، امّا آن حضرت توجّهی به نصائح و توصیه‌های آنان نفرمود. درحالیکه مشابه همین واقعه برای فرزند حضرت سجّاد علیه السّلام: جناب زید بن علی بن الحسین اتّفاق افتاد، و امام باقر علیه السّلام او را از قیام علیه بنی‌مروان برحذر داشت ولی او نپذیرفت و آن حضرت را متّهم به ترس و عدم جرأت علیه ظلم و ستم خلفاء نمود، و در نتیجه پس از یک نبرد سخت که بین او و لشکریان بنی‌مروان در حومه کوفه رخ داد به شهادت رسید و جسدش چهار سال بر بالای دار نمودار بود.[۴]

اگر قرار است امام علیه السّلام همیشه دعوت به جهاد و معارضه علیه ظلم کند پس چرا امام باقر علیه السّلام این کار را نکرد؟ و اگر قرار بود سید الشّهداء همیشه معارضه و مبارزه با ظلم را سرلوحه برنامه تربیتی و دینی و اجتماعی خود قرار دهد، پس چرا به مدّت ده سال به حکومت معاویه پلید لعنى الله علیه تن در داد و علیه او اعلان جنگ نکرد؟

و اگر گفته شود که: زمانه و شرائط اجتماعی برای یک همچنین قیامی مساعد نبوده است؛ باید نتیجه گرفت: پس فرق بین دو امام گذاردن، و یکی را فطرتاً و ذاتاً طالب صلح و آرامش و سکوت، و دیگری را مبارز و مجاهد و معارض دانستن اشتباهی است فاحش و خطائی است غیر مقبول، که ناشی از جهل و نادانی ما به حقیقت امامت و ولایت است؛ و بقول مولانا جلال الدّین بلخی:

کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حقّ آگاه شد
همسری با انبیاء‌ برداشتند
اولیاء را همچو خود پنداشتند
این ندانستند ایشان از عِمی
هست فرقی در میان بی منتها
هر دوگون زنبور خوردند از محلّ
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب
هر دو نی خوردند از یک آب خور
این یکی خالی و آن دیگر شکر
صد هزاران این چنین اشباه بین
فرقشان هفتاد ساله راه بین[۵]

اشتباه ما در این است که می‌آئیم فعل امام معصوم را با فعل عادی و پر از غلط و خطای خود مقایسه می‌کنیم. خیال می‌کنیم چون امام در فلان مقطع و فلان شرائط قیام کرد پس هر کس دیگری می‌تواند این کار را انجام دهد، و یا اگر در فلان مسأله سکوت کرد باید در همه جا ما هم سکوت کنیم، و یا اگر فلان سخن را در برهه‌ای بر زبان آورد ما هم مُجاز به همان قول و کردار خواهیم شد؛ و کلام معصوم را فراموش کرده‌ایم که فرمودند: لا یقاسُ بِنا أحد‏ٌ[۶]، «هیچ فردی را نمی‌توان به ما قیاس و تشبیه نمود!».

سید الشّهداء علیه السّلام فقط در حادثه کربلا تفسیر و خلاصه نمی‌شود

سید الشّهداء فقط در حادثه کربلا تعریف و تفسیر نمی‌شود. حادثه کربلا یکی از هزاران هزار جلوه و ظهور اوست. مسأله کربلا با آن وسعت و عظمت و مراتبی که دارد (که حتّی در تصوّر و تخیل کسی نمی‌گنجد) باز در مقایسه با منصب امامت و ولایت و شؤونات یک امام معصوم علیه السّلام یمی است از اقیانوس،‌ و قطره‌ای است از بحار رحمت و فیضان امام علیه السّلام.

اگر سید الشّهداء علیه السّلام دارای افکاری همچو افکار ما، و روشی همچو روش و ممشای ما می‌بود، در همان هنگام که در مکه معظّمه بسر می‌برد و شنیده بود که یزید عدّه‌ای را برای اغتیال و ترور او فرستاده است[۷]، در مکه می‌ماند و شهادت خود را با ریختن خون خود در حرم الهی و بیت الله الحرام رقم می‌زد تا بدینوسیله قباحت و وقاحت شخصیت یزید پلید را هرچه بهتر و بیشتر به همه عالم اعلان کند و بگوید: این سفّاک جنایت پیشه آنقدر وقیح و بی‌شرم است که حاضر است حتّی به قیمت هتک حرم امن الهی و مهبط وحی، خون فرزند رسول خدا را بریزد و از هیچ ستم و ظلمی إبا نداشته باشد.

ولی باید دانست که سید الشّهداء قبل از هر چیز یک امام است؛ آنهم امام معصوم که: الَّذینَ أذهَبَ اللهُ عَنهُم الرِّجْسَ أهلَ البیتِ و طَهَّرَهُم تَطهیرًا. و برای او احترام بیت الله الحرام و حفظ حرمت و حریم کعبه معظّمه و خانه خدا از این مقصد مهم‌تر و ارزشمندتر است. او در هر حادثه و پدیده‌ای اوّل خدا را می‌بیند و آخر نیز خدا را می‌بیند؛ بعکس ما که اوّل خود را می‌بینیم و شؤونات و شخصیت خود را، و بعد با یک رنگ و لعاب الهی می‌خواهیم فعل و عمل خود را به او مرتبط کنیم، و خدا را به عنوان سپر بلا برای پیشبرد مقاصد و اهداف خود بکار گیریم. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

و یا همچون حضرت مجتبی علیه السّلام که به برادرش سیدالشّهداء علیه السّلام وصیت فرمود: «راضی نیستم که قطره خونی در تشییع جنازه من ریخته شود». و اینست فرق بین امام علیه السّلام و غیر امام از سایر افراد.

و در اینجاست که دیگر حادثه کربلا صورت دیگری بخود می‌گیرد و از سایر حوادث مشابه ممتاز و جدا می‌گردد. حادثه‌ای با ویژگی‌های خاصّ خود که رهبری آنرا یک امام معصوم علیه السّلام بعهده گرفته است؛ امامی که با هر نفسش و با هر کلامش و با هر قدمش و با هر کردارش مظهر بروز و ظهور اسمی از اسماء کلیه الهیه است، و در هر جلوه‌اش جلوه ذات سرمدی نمودار است. و اوست که برای ابد باید اُسوه قرار گیرد، زیرا او خدای مجسّم و مجسّد است، و عبد باید از خدا اطاعت و انقیاد داشته باشد نه از کس دیگر. و از اینروست که حادثه عاشوراء اسوه و الگو است نه فقط در مورد جنگ و مبارزه‌اش، بلکه در هر دقیقه‌اش و هر لحظه‌اش، و در هر طور و جریانش.

سید الشّهداء را باید در تمام لحظات حیات مشاهده نمود: در دوران طفولیت، در دوران جوانی و شباب، در دورانی که با برادر بزرگوارش حضرت امام حسن علیه السّلام در مدینه بسر می‌بردند، و در دورانی که تحت حکومت جائرانه معاویه روزگار می‌گذراندند، و پس از آن تا لحظه شهادت را تماماً و تماماً باید در یک رشته و یک نسق مورد تفسیر و مداقّه قرار داد.

و لذا می‌بینیم که از تمامی معصومین علیهم السّلام نسبت به واقعه عاشوراء سخن بمیان آمده است، و همه‌ آنها به شیعیان در إحیاء این واقعه عظما و منحصر بفرد تاریخ توصیه‌ها و تأکیدهای بلیغ فرموده‌اند. با اینکه از صدر اسلام تا آن زمان و پس از آن وقایعی مشابه در جهاد با کفّار و مشرکین، و یا در معارضه و مقابله با حکام و خلفاء‌ جور افراد بسیاری به فیض شهادت نائل آمده‌اند، امّا آنچه را که درباره شخصیتهای این حادثه گفته شده است با آنان تفاوت چشمگیری داشته است.

مبارزه سید الشّهداء با یزید مقدّمه إحیاء سنن و بیان معارف است

آنچه در این نهضت باید مورد توجّه قرار گیرد و بنظر می‌رسد هر دو دیدگاه نسبت به آن غفلت ورزیده‌اند، جهت‌گیری و هدف این قیام و انقلاب است. در دیدگاه دوّم آنچه بیش از همه چیز در این نهضت شاخص و بارز است (بطوریکه سایر مسائل و مبانی فکری و اعتقادی را تحت الشّعاع قرار داده است) مبارزه با ظلم و ستم حکومت جائره بنی‌امیه و مخالفت با خلافت یزید است؛ و این مسأله به عنوان اصل و هدف در این قیام بچشم می‌خورد. امّا در دیدگاه حقّ و تفسیر صحیح از این نهضت، موضوع معارضه و مخالفت با خلافت جائرانه بنی‌امیه به عنوان مقدّمه و مَعبری برای وصول به قیام به شعائر دین و احیاء سنن و إعلاء رایت توحید و معرفت است.

پس غرض اصلی و مقصد امام علیه السّلام احیاء احکام و قوانین منسیه در سنّت جدّش و پدرش می‌باشد و بس، نه چیز دیگر! نه چون حکومتهای جائرانه و غاصبانه بظاهر اسلامی چون خلفاء ثلاثه و بنی‌امیه و بنی‌مروان و بنی‌عبّاس که هدف و مقصد أقصای آنان کشورگشائی و توسعه قلمرو حکومت و استیلاء بر مال و جان و ناموس رعایا و استلاب اموال و غنائم ملل می‌باشد.

در سایر حکومتهای اسلامی گرچه شعار، شعار توسعه و تبلیغ اسلام است، امّا آنچه در باطن و ضمیر سردمداران و زعمای آنان می‌گذرد همان چیزی است که گفته شد، و غیر از آن هدفی و مقصودی در سر ندارند و سودائی در ضمیر نمی‌پرورانند. و از اینجاست که ما می‌گوئیم: شیعه فقط باید به عاشوراء نظر بیندازد و عاشوراء را الگو برای تمام حرکات و سکنات و صلح‌ها و ستیزها و تندرویها و کندرویها و اقدامات و احتیاطات خود قرار دهد. و آنان که با چشمان دوبین و أحول خود بین این دو امام (حضرت مجتبی و سید الشّهداء علیهما ‌السّلام) تفاوت می‌اندازند سخت در اشتباه و ضلالت افتاده‌اند و در حقّ این دو بزرگوار راه جفا و ستم پیموده‌اند.

در مورد إحیاء سنن می‌فرماید: إنّی لَم أخرُج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا …

خود آن حضرت در وصیتش به محمّد بن حنفیه هنگام خروج از مدینه می‌فرماید:

إنّی لَمْ أخرُجْ أشِرًا ‌و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا، و إنّما خَرجْتُ لِطَلبِ الإصلاحِ فی اُمّهِ‌ جَدّی مُحمّدٍ صلّی الله علیه و آله؛ اُریدُ أن آمُرَ بالمَعروفِ و أنهَی عَنِ المُنکر، و أسیرَ بسیرهِ‌ جَدّی و سیرهِ‌ أبی علی بنِ أبی‌طالبٍ علیه السّلام.[۸]

«من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج، و نه از برای استکبار و بلندمنشی، و نه از برای فساد و خرابی، و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد.

من می‌خواهم امر به معروف نمایم و نهی از منکر کنم و به سیره و سنّت جدّم، و آئین و روش پدرم علی بن أبی‌طالب علیه‌ السّلام رفتار کنم.»

بدیهی است در یک چنین شرائطی هدف و غایت اقصای از خلقت و تربیت که وصول به معرفت حضرت حقّ و طلوع خورشید ولایت بر نفوس و قلوب بندگان است محقّق خواهد شد، و این همان چیزی است که سید الشّهداء در حادثه عاشوراء به دنبال آن حرکت کرد؛ چنانچه خود حضرتش در این باره می‌فرماید:

در بیان معارف فرمود: أیها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقَ اللهِ إلاّ لِیعرِفوهُ …

أیها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقََ اللهِ إلاّ لِیعرِفوهُ؛ فإذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ، و استَغْنوا بِعبادتِه عَن عبادهِ ما سِواهُ.

فقالَ رَجُلٌ: یابنَ رسولِ اللهِ! ما معرِفهُ اللهِ عَزّوجلَّ؟

فقالَ: معرفهُ‌ أهلِ کلِّ زمانٍ، إمامَهُ الذّی یجِبُ علیهِم طاعَتُهُ.[۹]

«ای مردم! بدرستیکه خداوند خلق خود را نیافریده است مگر از برای آنکه به او معرفت و شناسائی پیدا کنند. پس زمانیکه او را بشناسند در مقام بندگی و عبودیت او برمی‌آیند، و بواسطه عبادت و بندگی او از عبادت و بندگی غیر او از جمیع ماسوی مستغنی می‌گردند.

در اینحال مردی گفت: ای پسر رسول خدا! معرفت خداوند عزّوجلّ چیست؟

حضرت فرمود: معرفت و شناخت اهل هر زمان، امام خود را که واجب است از او اطاعت و پیروی نمایند.»

و همین امتیاز و ویژگی است که موجب شده است شیعه مسأله عزاداری و اقامه مجالس ذکر أباعبدالله علیه السّلام را برای همیشه بعنوان یک شعار حفظ نماید، و از طرف معصومین بر آن تأکید شده باشد.

گرچه اقامه مجالس ذکر اهل بیت علیهم السّلام (چه در موالیدشان و چه در شهادتشان) به عنوان یک سنّت و دستور در فرهنگ تشیع جای خود را دارد، امّا إقامه مجالس عزای سید و سالار شهداء حضرت أباعبدالله علیه السّلام در این میان از ویژگی‌ خاصّی برخوردار است، و همه معصومین علیهم السّلام بلا استثناء شیعیان را موظّف و مأمور به اقامه مجالس عزای آن حضرت نموده‌اند.

أبومحمد هارون بن موسی تلعکبری با سند متّصل خود از صفوان بن مهران روایت می‌کند که امام صادق علیه السّلام به او فرمودند:

وقتیکه خورشید در روز اربعین سید الشّهداء علیه السّلام بالا آمد و ساعتی از روز سپری گشت زیارت می‌کنی آنحضرت را و می‌گوئی: السَّلامُ عَلَی وَلی اللهِ و حَبیبِه[۱۰]

و نیز در کتاب «کامل الزّیارات» جعفر بن محمّد بن قولویه با سند متّصل خود از زرارى، از امام صادق علیه السّلام روایت می‌کند که فرمود:

آسمان در ماتم امام حسین علیه السّلام چهل روز خون گریست

ای زراره بدان! تحقیقاً آسمان به مدّت چهل روز بر حسین علیه السّلام خون گریست، و زمین به مدّت چهل روز تیره و تار گشت، و خورشید به مدّت چهل روز با کسوف و حالت خونرنگ به اندوه و ماتم نشست، و کوهها قطعه قطعه گشت و دریاها به تلاطم درآمد، و ملائکه تا چهل روز بر حسین علیه السّلام گریستند، و هیچ زنی از ما خضاب ننمود و روغن و سرمه استفاده ننمود تا زمانیکه سر عبیدالله بن زیاد را برای ما فرستادند …[۱۱]

و نیز با سند خود از جابر، از امام باقر علیه السّلام روایت می‌کند که فرمودند:

آسمان پس از حضرت یحیی بن زکریا جز بر حسین بن علی علیهما السّلام نگریست. و بر حسین به مدّت چهل شبانه روز آسمان بگریه در آمد.[۱۲]

و نیز در «کامل الزّیارات» با سند متّصل از عبدالخالق، از امام صادق علیه السّلام روایت می‌کند که در تفسیر آیه شریفه راجع به حضرت یحیی علیه السّلام لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا™، [۱۳] «ما قبل از او بر کسی این اسم را نگذاردیم» فرمودند:

اسم حسین علیه السّلام اختصاص به آنحضرت دارد و کسی قبل از آن حضرت مسمّی به این اسم نبوده است، و نیز یحیی بن زکریا از این جهت مانند سید الشّهداء علیه السّلام می‌باشد و کسی قبل از او به این اسم نامیده نشده است؛ و آسمان بر مرگ کسی نگریست مگر بر آن دو که به مدّت چهل روز بطول انجامید.[۱۴]

و روایات در این باب بیش از این مقدار می‌باشد که جهت عدم تطویل از ذکر آن صرف نظر گردید.

پاورقی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱]ـ کافی (اصول) کتاب الایمان و الکفر (باب دعائم الاسلام) ج ۲، حدیث ۱ و ۳؛ بحار الأنوار، ج ۶۸، ص ۳۲۹، حدیث ۱

[۲]ـ «حسن و حسین هر دو امام‌اند چه قیام کنند و چه سکوت نمایند!»

[۳]ـ از جمله معترضین به امام مجتبی علیه السّلام: سلیمان بن صُرَد خزاعی و حُجْر ابن عَدیّ و سفیان بن أبی‌لیلی و أبی‌سعید عقیصا بودند، که در «بحار الأنوار» ج ۴، ص ۲۹ و «مناقب آل أبی‌طالب» ج ۴، ص ۳۵ و «الامامى و السّیاسى» و «أخبار الطوال» و «مقاتل الطّالبیّین» و «رجال کشّی» موجود است.

در «علل الشّرایع» ج ۱، ص ۲۱۱ نقل می‌کند:

… أبی‌سعید عقیصا می‌گوید: به حسن بن علیّ بن أبی‌طالب گفتم: ای پسر رسول خدا! چرا با معاویه به سازش و مصالحه پرداختی درحالیکه مسلّماً می‌دانستی تو بر حقّ می‌باشی و معاویه بر ضلالت و بطلان؟

پس او چنین فرمود: ای أبا سعید! آیا من حجّت خدای متعال بر خلقش نمی‌باشم، و پس از پدرم امام بر مردم نیستم؟

گفتم: بلی چنین است!

فرمود: آیا من همان فردی نیستم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره من و برادرم فرمود: حسن و حسین هر دو امام‌اند چه قیام کنند و چه نکنند؟

گفتم: بلی این چنین است!

فرمود: پس در اینصورت من امام هستم اگر برخیزم و امام هستم اگر بنشینم! ای أبا سعید! من به همان دلیلی با معاویه صلح نمودم که رسول خدا قبل از من با بنی‌ضمره و بنی‌اشجع و اهل مکّه هنگام رجوع از حدیبیّه مصالحه نمود؛ درحالیکه آنان به تنزیل قرآن کافر بودند و اصل آنرا انکار می‌کردند، ولی معاویه و اصحاب او به تأویل قرآن (که همان ولایت و امامت امام معصوم علیه السّلام است) کافر می‌باشند و آنرا ردّ و انکار می‌نمایند.

ای أبا سعید! اگر من از جانب خدای متعال امام بوده باشم، دیگر جائز نیست که شخصی در عمل و رأی من تشکیک کند و آنرا بدور از مصلحت و واقع بپندارد (چه آن رأی بر سازش و مصالحه تعلّق بگیرد و یا بر جنگ و ستیز با اهل باطل و گمراهان) اگر چه علّت و دلیل این مسأله بر افراد مخفی باشد و علم به آن نداشته باشند. آیا نمی‌بینی که خضر هنگامی که سفینه را شکافت و جوان نورس را به قتل رساند و دیوار را تجدید بنا نمود مورد اعتراض و پرخاش موسی علیه السّلام قرار گرفت؛ زیرا موسی دلیل این رفتار را نمی‌‌دانست، و هنگامی که خضر حقیقت ï ï مطلب را برای او آشکار و روشن نمود پذیرفت و قبول کرد. و این چنین است مسأله من در سازش با معاویه! بنابراین اعتراض و پرخاش شما بر عمل من بواسطه جهل و نادانی شما است بر اسرار و مصالح امور، و اگر من اینکار را انجام نمی‌دادم یک نفر شیعه از شیعیان ما بر روی زمین باقی نمی‌ماند.

و نیز در «تاریخ خلفاء» ص ۷۴ می‌گوید:

اصحاب آن حضرت به او می‌گفتند: ای کسی که موجب ننگ و عار مؤمنین گشتی!! و او در پاسخ می‌فرمود: ننگ و عار دنیوی بهتر از عذاب و آتش اخروی است.

و شخصی به آن حضرت گفت: سلام بر تو ای ذلیل و خوار کننده مؤمنین! و حضرت در پاسخ فرمود: من مؤمنین را ذلیل نگردانیدم، ولیکن دوست نداشتم شما را در راه سلطنت و حکومت به باد فنا بدهم!

[۴]ـ کافی‌، ج ۱، ص ۳۵۶، حدیث ۱۶

[۵]ـ مثنوی معنوی،‌ دفتر اوّل

[۶]ـ این روایت در کتب فریقین آمده است: از شیعه در «علل الشّرایع»، «عیون أخبار الرّضا» علیه السّلام، «معانی الأخبار»، «الاختصاص»، «کشف الغمّى» و بعضی از کتب دیگر؛ و از اهل سنّت در «ذخائر العقبی»، «کنز العمّال»، «تاریخ دمشق»، و «ینابیع المودّى لذوی القربی».

[۷]ـ نفس المهموم، ص ۱۶۳؛ مقتل الحسین علیه السّلام، مقرّم، ص ۱۶۵

[۸]ـ لمعات الحسین، ص ۱۱

[۹]ـ همان مصدر

[۱۰]ـ اقبال، ج ۳، ص ۱۰۱؛ وسائل الشیّعى، ج ۱۴، ص ۴۷۸

[۱۱]ـ کامل الزّیارات، ص ۸۰، حدیث ۶

[۱۲]ـ همین مصدر، ص ۹۰، حدیث ۹

[۱۳]ـ سوره مریم (۱۹) ذیل آیه ۷

[۱۴]ـ کامل الزّیارات، ص ۹۰، حدیث ۸؛ بحار الأنوار، ج ۴۵،‌ ص ۲۱۱، حدیث ۲۲

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن