جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۷
موضوع: جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۷ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۲ رمضان ۱۴۳۷
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
فَلَکَ الْحَمْدُ عَلَى حِلْمِکَ بَعْدَ عِلْمِکَ؛ وَ عَلَى عَفْوِکَ بَعْدَ قُدْرَتِکَ؛ وَ یحْمِلُنِى وَ یجَرِّئُنِى عَلَى مَعْصِیَتِکَ حِلْمُکَ عَنِّى؛ وَ یدْعُونِى إِلَى قِلَّهِ الْحَیَاءِ سَتْرُکَ عَلَىَّ؛ وَ یسْرِعُنِى إِلَى التَّوَثُّبِ عَلَى مَحَارِمِکَ مَعْرِفَتِى بِسَعَهِ رَحْمَتِکَ وَ عَظِیمِ عَفْوِکَ.
خب در اینجا حضرت سجاد علیهالسلام خصوصیاتى که راجع به بندگان هست و کارهایى که آنها انجام مىدهند و نحوه رفتار آنها را بیان کردند و فرمودند که کار ما به چه کیفیت است، اعمال ما به چه نیت است و روى چه جهتى انجام مىگیرد و از آنطرف آنچه که مربوط به پروردگار است؛ آنها را هم در مقابل این اعمال و رفتار بیان کردند.
آنچه که مشخص است در این کلمات و در این تعابیر، مسئله حلم پروردگار است و تحمل او نسبت به کارهایى که انسان انجام مىدهد و او صبر مىکند و سریع نسبت به اعمال ما عکس العمل نشان نمىدهد. و این یک مطلبى است که خب حائز اهمیت است و جاى دقت دارد.
حضرت در اینجا مىفرمایند که حمد اختصاص به تو دارد در ارتباط با حلم تو بعد از علمت. یعنى بعد از اینکه علم دارى نسبت به احوال ما و معرفت دارى نسبت به کارهاى ما، این علمت باعث نمىشود که در مقام بربیایى و به دنبال انتقام بروى، یا به یک نحوى مجازات کنى و رفتار ما را مورد عقوبت قرار بدهى.
و همینطور هم اختصاص به تو دارد بر بخششت و عفوت بعد از قدرتت. «بعد» در اینجا نه به معنى تأخیر است بلکه «بعد» در اینجا به معناى ترتّب است. یعنى بعد از اینکه تو قدرت دارى، حالا در مقام عفو برمىآیى و این عفو ناشى از قدرت است نه ناشى از ضعف.
روى این جهت آنچه که باعث مىشود و مرا جرىّ مىکند بر گناه و معصیت تو عبارت است از حلم تو. وقتىکه من مىبینم تو حلیم هستى و نسبت به اعمال و رفتار ما عکس العمل نشان نمىدهى؛ این باعث مىشود که یک حالت رخوتى در من پیدا شود و از تصمیم جدى نسبت به ترک گناه یک قدرى پایین بیایم و مطلب برایم یک قدرى سست بشود. اگر بدانم که به محض اینکه گناهى از من
سرزد تو عقوبت مىکنى و در مقام عقوبت برمىآیى، خب انجام نمىدهم. در همه جا همینطور است! وقتى انسان بفهمد به محض اینکه یک خلافى انجام مىدهد؛ هنوز به در منزل نرسیده، پلیس آمده دم در و او را جلب مىکند؛ مگر خل شده که بیاید خلاف بکند. کسى خلاف مىکند که انتظار مواخذه سریع را ندارد؛ خلاف مىکند و مىگوید خلاف مىکنیم، که به که است. حالا تا بیایند اثبات بکنند دم شتر به زمین رسیده است. نه بابا! برو بابا! بىخیال! هر کارى مىخواهى بکن راحت.
مىگویند سر چهار راهها از این دوربینها مىگذارند و هر کسى از خط رد بشود یا اینکه اگر سبقت غیرمجاز بگیرد در خیابان و امثال ذلک، اینها فورا عکسش را برمىدارند. و بعضى از این عکسها خب مىرود در بایگانى و هیچ وقت هم بیرون نمىآید، شاید آنها نمرههایش فرق مىکند. ولى معمولا بعضى جاها نه، زودتر از خود صاحب ماشین که به منزل برسد آن قبض جریمه به منزل رسیده هست. در بعضى کشورها خیلى سریعتر است. مثلا شخصى ظهر مىرود خانه، دو ساعت بعد رفته در خانه و دیده زودتر از خودش قبضش آمده است؛ خب این نمىآید دیگر خلاف کند.
آنچه که باعث مىشود ما خلاف کنیم این است که احتمال سرعت مواخذه را نمىدهیم؛ احتمال را مىدهیم، اگر احتمال را ندهیم خب گناه مىکنیم و مىگویم نه آقا! کسى پیگیرى نمىکند و کسى دنبالش نمىرود. در قضیه خدا هم مسئله همین است. چرا ما خلاف مىکنیم؟ چون یک خلاف مىکنیم مىبینیم خبرى نشد؛ خلاف دوم مىکنیم باز مىبینیم خبرى نشد؛ حالا توقع داریم تیرآهن بیاید سرمان، خب نه؛ خلاف سوم کردیم مثل اینکه ملائکه سرشان شلوغ است ما را نمىبینند، خیلى مثل اینکه کارشان زیاد است. این جهت باعث مىشود که آن قبح گناه و قبح معصیت در نفس انسان تخفیف پیدا کند، تخفیف پیدا کند! براى اولیاء و معصومین و انبیاء این مسئله قبح معصیت تخفیف ندارد.
قبح معصیت عبارت است از حالت کدورت و ظلمتى که براى نفس حاصل مىشود و آن کدورت و ظلمت خواهى نخواهى ربط بین بنده و خدا را کمرنگ مىکند، آن ربط کمرنگ مىشود، آن اتصال کم مىشود، آن ریسمانى که بین انسان و بین پروردگار است، هى آن ریسمان نازک مىشود، نازک مىشود، نازک مىشود.
امکان ندارد انسان گناهى از او سر بزند و حالش بعد از گناه و قبل از گناه یکسان باشد، امکان ندارد. امکان ندارد انسان بنشیند از رفیقش غیبت کند و بعد از غیبت- رفیق یا غیر رفیق فرقى نمىکند- آن حالش با حال قبلش یکسان باشد، این ممکن نیست. امکان ندارد انسان در مجلسى بنشیند که در آن مجلس ذکر دنیا باشد، غیبت این و آن باشد، سخنچینى باشد، عیب این و آن را مطرح کردن باشد و
انسان از آن مجلس برخیزد و حالت اتصال او با قبل از اینکه وارد این مجلس بشود یک اندازه باشد؛ این اصلا ممکن نیست، محال است، محال است. مىخواهید امتحان کنید، اصلا نیاز به امتحان نیست! اصلا آدم نباید اینها را امتحان کند و نباید پیش بیاورد. توجه کردید؟!
اصلا امکان ندارد اینطور باشد! امکان ندارد انسان نسبت به یک مطلبى اقدام کند و غرض از آن مطلب این باشد که آبروى مومنى را ببرد، او را پست کند، در پیش افراد موقعیتش را پایین بیاورد؛ گرچه به اسم خدا و تبلیغ باشد، که اینها همه کشک و همه اینها خدعهها و حیلههاى شیطان است و در آن هنگام ارتباطش با خدا برقرار باشد، این امکان ندارد. در آن هنگامى که دارد این کار را انجام مىدهد هر کلمهاى که به نظرش بیاید، شیطان دارد الغا مىکند؛ گرچه آیه قرآن باشد. هر عبارتى که به نظرش بیاید، آن الهام شیطان است؛ گرچه کلام نهجالبلاغه باشد. شیطان نهجالبلاغه را هم بلد است، از حفظ است و ما از حفظ نیستیم، ولى او از حفظ است. قرآن هم از حفظ است، صحیفه سجادیه را هم از حفظ است، مفاتیح را هم از اول تا آخر خوانده و همه اینها را از حفظ است؛ و خودش مىآید و به ذهن آدم مىآورد که فلان عبارت را اینجا بنویس، این را بنویس، برایت خوب است و تقویت مىشود، این حرفت مىماسد، جا مىافتد. کلام نهجالبلاغه أمیرالمومنین است، اما شیطان آمده مىگذارد اینجا، این را در اینجا بیاور. شعر حافظ است، اما شیطان آمده، حافظ را هم از برّ است، تمام غزلیاتش را بلد است، همه را خوب مىداند- چه قشنگ هم مىخواند و مىزند زیر آواز- فلان شعر را بیاور، این را در اینجا بگو، این را در آنجا نقل کن. یکدفعه مىبینید اوه! یک داستانى به نظرش آمد. خب عجب من از این داستان غافل بودم! که به نظرش آورد؟ شیطان به نظرش آورده است، جبرئیل که نمىآورد. جبرئیل که نمىآید آنجایى که تو دارى روى هواى نفست و روى توهمات و اعتبارات و انانیتها و منیّتها کار مىکنى، کمکت کند. پس که کمک مىکند؟! از دو حال خارج نیست یا مصدر این مطالب جنود الرحمان است و از آن مبدأ تراوش پیدا مىکند و مىآید و در نفوس مستقر مىشود یا جنود الشیطان، از این دو تا که خارج نیست. جبرئیل که نمىآید! پس بنابراین که مىآید؟ شیطان مىآید.
پس نباید بگوییم این عبارت، این مقاله و این کتاب، چه کتاب خوبى است، قشنگى است، بسم الله دارد، از نهجالبلاغه در آن آوردند، از صحیفه سجادیه و دعاى افتتاح آمدند در آن نقل کردند؛ بلکه باید ببینیم مصدر و مبدأ این عبارتها چه مبدأ و مصدرى بوده، این مهم است. وگرنه بله در این کاغذها همه پر از دعاست از اول تا آخر این کتاب همهاش دعاست. مبدأ و مصدر نزول این مطالب مهم است، نه نفس این مطالبى که در اینجا آمده، آن اهمیت ندارد.
پس بنابراین خیلى ما باید حواسمان را جمع کنیم! آن چیزى که انبیاء و اولیاء و اهل مراقبه نسبت به آن تأکید دارند و خیلى نسبت به آن تحفّظ دارند، آن جنبه قطع ارتباطى است که به واسطه انجام عمل حرام و گناه براى انسان حاصل مىشود. به این مىگویند برهان. حضرت یوسف علیهالسلام این مسئله برایش منکشف شد. وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ یوسف، ۲۴ اگر این برهان براى حضرت یوسف منکشف نمىشد، حضرت یوسف در گناه مىافتاد. این برهان چه بود؟ چوب بود و خدا آمد و یکدفعه سقف شکافته شد و یکدفعه مشاهده کرد چوب مىخواهد به کلهاش بخورد؛ این که نبود! شمشیر بود؟ آتش بود؟ آتش نبود! جهنم بود؟ این حرفها نبود! حالت انقطاع و قطع ربط بین خود و خدا را به واسطه این عمل مشاهده کرد. اگر بخواهد این عمل انجام بشود، ارتباط تو با خدا دیگر قطع مىشود این مىشود بُرهان رَبِّه.
خب بالاخره وقتىکه انسان با خدا ربط داشته باشد، این حالت هم پیدا مىشود دیگر. خدا که انسان را تنها نمىگذارد، مىگوید برو هر کارى مىخواهى بکنى بکن، نه! آن خدایى که به انسان این غرائض را داده، همان خدا هم در سر وقتش مىآید و آنچه که موجب انحراف این غرائز مىشود او را هم نشان مىدهد. فقط یکى را نمىدهد و یکى را بدهد آن که ظلم مىشود. اگر یکى را بدهد یکى را ندهد خب این ظلم است، این مىشود مثل حیوانات، حیوانات این حرفها را نمىفهمند، به این چیزها توجه ندارند.
آن خدایى که میل و شوق به خلاف را در انسان قرار داده بالاخره انسان این میل را دارد دیگر، اگر ندارد خب به سمت خلاف نمىرود، دارد که مىرود. اما در مقابل آن، آنچه که موجب تصحیح این هست و موجب عدم خسارت انسان هست، او را هم براى انسان مهیا مىکند. لذا انسان این طرف را هم مىبیند، یکطرفه نمىبیند، هر دو طرف را مىبیند، هر دو طرف را مشاهده مىکند. اگر انسان فقط یک طرف را مشاهده کرد و طرف دیگر را ندید، عقاب ندارد.
لذا اصلا یک مسئله فقهى و حقوقى و قضایى است که بسیارى از افرادى که مرتکب خلاف مىشوند و به حسب ظاهر هم محکوم مىشوند، اینها عمل خلاف انجام ندادهاند، چون آن طرف براى اینها مشخص نشده است. یک جوان پانزده ساله و شانزده ساله این چه مىفهمد که حالا فرض بکنید که یک خطایى از او سر زد و یک لغزشى از او سر زد و انسان بیاید عمل او را با یک شخص سى و پنج ساله و چهل ساله اندازه بگیرد و براى هر دو یک جور تبعات قائل شود. این درست نیست.
ما فقط یک بلوغ شنیدیم، اما این بلوغ در هر جایى یک مطلبى دارد، یک حسابى دارد، یک کتابى دارد. او هنوز نسبت به این مطالب اصلا به بلوغ نرسیده و نسبت به این نوع امور هنوز به بلوغ نرسیده
است. یک دختر سیزده چهارده ساله اگر حالا فرض بکنید که یک خطایى هم مرتکب شده است که هنوز به بلوغ نرسیده است. نه دیگر نه سال ده سال بالغ است و دیگر کارش تمام است! توجه کردید؟ آن طرف قضیه که قبح گناه هست اصلا براى این افراد روشن نیست، اصلا اینها مفهومى نسبت به اینها ندارند، معرفتى ندارند و خیلى فرق مىکند تا فرض کنید شخصى که بیست سى ساله هست، چهل ساله هست، پنجاه ساله هست. اصلا از نقطه نظر سن هم تبعات و عقاب و این موارد تفاوت مىکند و اینها همش به خاطر آن است.
براى انبیا و براى اولیا و معصومین این جنبه برهان و آن حقیقت و بطن گناه و باطن گناه روشن شده که این عمل موجب ابتعاد انسان از پروردگار است. وقتى روشن بشود خب هیچ وقت به طرف او هم نمىروند آنها، این را مىگویند مقام عصمت. مقام عصمت این نیست که شخص مانند چوب باشد که هیچ کارى از او سر نزند، همانطورى که چوب هیچ کارى از او سر نمىزند، هیچ قدرت ندارد، اختیار ندارد و ارادهاى از خودش ندارد و اینها همینطورند، بخواهند هم نمىتوانند گناه کنند؛ نه! اینطور نیست. بخواهند مىتوانند، از من و شما هم بهتر مىتوانند گناه کنند.
گناه نکردن و کفّ نفس این هنر است براى انسان نه اینکه انسان نتواند انجام بدهد، او که هنر نیست. خب سنگ هم معصوم است دیگر گناه نمىتواند بکند، این فرش هم معصوم است پس، کارى انجام نمىدهد، جمعش مىکنند، لوله مىکنند و مىگذارند کنار و دوباره پهن مىکنند، این کارى هم نمىتواند بکند، از خودش هیچ اختیار و ارادهاى ندارد.
امام مىتواند گناه کند همانطورى که ما مىتوانیم گناه کنیم، هیچ تفاوتى بین ما و بین امام نیست. فرق این است که آن برهان براى امام روشن است و انجام نمىدهد و اگر آن برهان را خدا براى ما روشن کند مىرویم انجام مىدهیم. به امام گفتند که این عمل موجب ابتعاد است، مىگوید چشم، حالا که موجب ابتعاد است من این عمل را انجام نمىدهم. به ما مىگویند موجب ابتعاد است، مىگوییم برو پى کارت! بابا که دیده و که خبر آورده است. این فرق بین ما و امام است! این شخص به مقام عصمت رسیده است و البته این پایینترین حدّ عصمت است و حالا عصمتهاى بالا آن مراتب دیگرى دارد و این کمترینش در افعال و کردار و محرّمات است.
ما هم اگر در همه مرتبه اینطور باشیم، ما هم همین هستیم. ما هم اگر نسبت به آنچه که به ما مىگویند ترتیب اثر بدهیم و فقط اینطور نباشد که بیاییم دعاى أبىحمزه را گوش بدهیم و بعد هم برویم پى کارمان و هر کارى دلمان خواست بکنیم؛ نه! آنچه که گفته مىشود به آن ترتیب اثر بدهیم و
جامه عمل بپوشانیم. اگر اینطور باشد خب کمکم انسان جلو مىآید، جلو مىآید. ولى اگر نه بخواهیم فقط با همین شنیدن و گفتن و ارتباط و به همینها دل خوش کنیم، امروز و فردا و سال دیگر و سالهاى بعد همه در یک ردیف قرار مىگیرد، همه در یک رتبه قرار مىگیرد، به یک نسق همه قرار مىگیرد.
یک وقت آن زمانها که ما خدمت مرحوم آقا بودیم، ایشان مجالسى که داشتند؛ گاهى اوقات ما دیر مىآمدیم، زود مىآمدیم؛ ایشان ما را مواخذه مىکردند که چرا دیر آمدى؟ ده دقیقه دیر آمدى! پنج دقیقه دیر آمدى! یک روز به من گفتند: آقا سید محسن چرا شما دیر مىآیى؟! گفتم که خب آقاجان تا راه مىافتیم و [میاییم دیر مىشود]. مىگفتند این مجالس را من براى تو قرار دادم، آن وقت تو مىگویى من پنج دقیقه دیر مىآیم، ده دقیقه دیر مىآیم!! این حرف، خیلى حرف عجیبى است!
ما مثلا در آن موقع توجهمان این بود که خب بالاخره یک مجلس است و رفقا مىآیند، حالا ما آمدیم نیامدیم، حالا ما کجاى کاریم، کجاى قضیه هستیم، ما هم مىآییم و یک گوشهاى مىنشینیم و همین رفقا هستند و مىآیند و ایشان هم صحبتشان را مىکنند و حالا ما ده دقیقه دیر شد دیر شد، آمدیم حالا یک گوشه مىنشینیم. این مجالس را من آوردم که تو این حرفها را بشنوى، آن وقت تو مىگویى من ده دقیقه دیر آمدم، حالا پنج دقیقه دیر شد. خیلى حرف حرف دقیقى است. چرا تو خودت را دارى از این جمع جدا مىکنى؟! این حرف مال همه است از جمله خود تو، نه اینکه حالا تو خیال کنى یک تافته جدا بافتهاى هستى و نمىدانم حالا بالاخره یک مجلسى هست و مهم این است که یک مجلسى باشد و عدهاى باهم باشند و جمع بشوند. توجه کردید؟
من حرف آقا را الان دارم مىفهمم و مطلب ایشان را الان دارم مىفهمم که ایشان چقدر روى تکتک کلماتشان [نظر داشتند و] وقتىکه نگاه مىکنم و تأمل مىکنم مىبینم عجب این را اصلا براى من گفتند، حالابه سهم خودم. و بعد یاد این عبارت خود ایشان افتادم که من وقتى در خدمت آقاى حداد هستم، هر کلامى را که ایشان مىگویند آن کلام را به خود مىگیرم. ایشان آن موقع این مطلب را مىفرمودند و ما این را هم مىدیدیم؛ درحالىکه بقیه مىآمدند و با سماور ور مىرفتند و با چایى ور مىرفتند، چایى درست مىکردند، مرتب مىکردند، نمىدانم حواسشان به پنجره بود، به ساعت بود. اینها دنبال این بودند که مجلس بگذرد، از مجلس خوششان مىآمد. حالا در مجلس آقاى حداد هستیم، در مجلس [بزرگان] هستیم، چایى مىدهیم، جانماز جمع مىکنیم، مهرها را درست مىکنیم، قرآنها را مرتب مىکنیم.
او دنبال این است که نگاه کند به دهان آقاى حداد ببیند از دهانش چه در مىآید. این دنبال این است که سماور را فتیلهاش را بکشد بالا یا پایین و چایى خوب دم بکشد، این دنبال گذران مجلس است، نه دنبال مطلب. نتیجهاش چه مىشود؟ خب آن سهم نمىبرد، نصیب نمىبرد. آن کسى که نصیب مىبرد این [مرحوم آقا] است که به دنبال این است که ببیند که امروز از این استاد چى گیرش آمد، امروز چه چیزى که به دردش مىخورد به دست آورد و به آنجا رسید.
و این یک مطلبى است که از خودم گرفته تا بقیه من مشاهده مىکنم که نسبت به آن ما متهاون هستیم، سست هستیم، آن جدیت و اهمیت لازم را نمىدهیم. همین که احساس مىکنیم حالا دور هم هستیم و بالاخره خب شبهایى هست و روزهایى هست و بالاخره ذکرى هست و عند ذکر الصالحین تنزل الرحمه، همین این ما را پر مىکند. نه این کافى نیست! این خوب است و باید هم باشد، باید انسان با رفیق باشد، ولى باید از این مجلس استفاده کند و سهمش را بگیرد و ببرد، همانطورى که نسبت به مسائل دنیا ما همینطور هستیم. وقتى مىرویم در یک جا یک منفعت دنیوى براى ما هست نسبت به آنجا شائق هستیم، راغب هستیم تا برویم این معامله را ما دست بگیریم و از دست ندهیم، به دست فلان کس نیافتد، این سود را ما ببریم.
این مطلب مطلبى است که امام سجاد علیهالسلام با یک بیان لطیف و ظریف در اینجا بیان کردهاند. حضرت مىفرماید علت این که ما نسبت به گناه سست هستیم، این است که خدایا تو حلیم و بردبارى! اگر تو همان موقع حق ما را مىگذاشتى کف دستمان، ما گناه دیگر نمىکردیم، خب مىدیدیم که هنوز گناه نکرده چوب و چماق خدا آمد، ها! خب انجام نمىدادیم. آن برهان ربه، آن حالت قطع، آن حالت ظلمت، آن حالت کدورت، آن بطن خلاف آن در ما آنطورى که باید خودش را نشان نمىدهد و این ناشى از همان حلم پروردگار است. یعنى آن حلم پروردگار باعث مىشود که ما تجرّى پیدا بکنیم، ما نسبت به گناه شوق پیدا کنیم و بعد هم خب اطلاع داریم که خدا عفوّ و غفور است و مىبخشد، این را هم مىدانیم.
واقعا هم همینطور است وقتىکه انسان یک گناه انجام مىدهد خب توبه مىکنیم بعدش، حالا عیبى ندارد این کار را مىکنیم بعد إنشاءالله بالاخره وقت زیاد است حالا فرصت داریم. درست است وقت زیاد است، خدا هم مىبخشد- البته حق الناس را انسان باید بدهد- و درست است خدا مىبخشد، ولى این فرصتى که از دستت رفت، این را چطور مىتوانى جبران کنى؟ امروز که روز جمعه بود یک سهمیهاى براى امروز در پروندهات گذاشته بودند، آن سهمیه را ندارى و این دیگر برنمىگردد. بله فردا
که روز شنبه است حساب خودش را دارد، حالا فردا حواست را جمع کن که خلافى ازت سر نزند، ولى امروز را چه؟ گیرم خدا بخشید، گفت کار خلافى که امروز روز جمعه کردى من بخشیدم، ولى سهمیه را چه؟ سهمیه برنمىگردد. این از دست رفت و این مهم است، این مهم است.
مىگویند فلان کس هنگام فوت، هنگام مرگ خدا از همه گناهانش گذشت؛ خیلى خب، خدا گفت که عقاب نمىکنم، ولى این یک عمرت چه شد؟ چه گیرت آمد؟ اینجاست که انسان حسرت از دست رفتن فرصتها براى او پیدا مىشود و این را دیگر نمىشود کارى کرد. خب اگر اجازه بدهید دیگر به این مقدار اکتفا کنیم و إنشاءالله تا براى بعد هر چه خدا بخواهد.
اللهم صل على محمد و آل محمد