جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۷

موضوع: جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۷ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

 

جلسه ۲ رمضان ۱۴۳۷


أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


فَلَکَ الْحَمْدُ عَلَى حِلْمِکَ بَعْدَ عِلْمِکَ؛ وَ عَلَى عَفْوِکَ بَعْدَ قُدْرَتِکَ؛ وَ یحْمِلُنِى وَ یجَرِّئُنِى عَلَى مَعْصِیَتِکَ حِلْمُکَ عَنِّى؛ وَ یدْعُونِى إِلَى قِلَّهِ الْحَیَاءِ سَتْرُکَ عَلَىَّ؛ وَ یسْرِعُنِى إِلَى التَّوَثُّبِ عَلَى مَحَارِمِکَ مَعْرِفَتِى بِسَعَهِ رَحْمَتِکَ وَ عَظِیمِ عَفْوِکَ.

خب در اینجا حضرت سجاد علیه‏السلام خصوصیاتى که راجع به بندگان هست و کارهایى که آنها انجام مى‏دهند و نحوه رفتار آنها را بیان کردند و فرمودند که کار ما به چه کیفیت است، اعمال ما به چه نیت است و روى چه جهتى انجام مى‏گیرد و از آن‏طرف آنچه که مربوط به پروردگار است؛ آنها را هم در مقابل این اعمال و رفتار بیان کردند.

آنچه که مشخص است در این کلمات و در این تعابیر، مسئله حلم پروردگار است و تحمل او نسبت به کارهایى که انسان انجام مى‏دهد و او صبر مى‏کند و سریع نسبت به اعمال ما عکس العمل نشان نمى‏دهد. و این یک مطلبى است که خب حائز اهمیت است و جاى دقت دارد.

حضرت در اینجا مى‏فرمایند که حمد اختصاص به تو دارد در ارتباط با حلم تو بعد از علمت. یعنى بعد از اینکه علم دارى نسبت به احوال ما و معرفت دارى نسبت به کارهاى ما، این علمت باعث نمى‏شود که در مقام بربیایى و به دنبال انتقام بروى، یا به یک نحوى مجازات کنى و رفتار ما را مورد عقوبت قرار بدهى.

و همین‏طور هم اختصاص به تو دارد بر بخششت و عفوت بعد از قدرتت. «بعد» در اینجا نه به معنى تأخیر است بلکه «بعد» در اینجا به معناى ترتّب است. یعنى بعد از اینکه تو قدرت دارى، حالا در مقام عفو برمى‏آیى و این عفو ناشى از قدرت است نه ناشى از ضعف.

روى این جهت آنچه که باعث مى‏شود و مرا جرىّ مى‏کند بر گناه و معصیت تو عبارت است از حلم تو. وقتى‏که من مى‏بینم تو حلیم هستى و نسبت به اعمال و رفتار ما عکس العمل نشان نمى‏دهى؛ این باعث مى‏شود که یک حالت رخوتى در من پیدا شود و از تصمیم جدى نسبت به ترک گناه یک قدرى پایین بیایم و مطلب برایم یک قدرى سست بشود. اگر بدانم که به محض اینکه گناهى از من‏

سرزد تو عقوبت مى‏کنى و در مقام عقوبت برمى‏آیى، خب انجام نمى‏دهم. در همه جا همین‏طور است! وقتى انسان بفهمد به محض اینکه یک خلافى انجام مى‏دهد؛ هنوز به در منزل نرسیده، پلیس آمده دم در و او را جلب مى‏کند؛ مگر خل شده که بیاید خلاف بکند. کسى خلاف مى‏کند که انتظار مواخذه سریع را ندارد؛ خلاف مى‏کند و مى‏گوید خلاف مى‏کنیم، که به که است. حالا تا بیایند اثبات بکنند دم شتر به زمین رسیده است. نه بابا! برو بابا! بى‏خیال! هر کارى مى‏خواهى بکن راحت.

مى‏گویند سر چهار راه‏ها از این دوربین‏ها مى‏گذارند و هر کسى از خط رد بشود یا اینکه اگر سبقت غیرمجاز بگیرد در خیابان و امثال ذلک، اینها فورا عکسش را برمى‏دارند. و بعضى از این عکس‏ها خب مى‏رود در بایگانى و هیچ وقت هم بیرون نمى‏آید، شاید آنها نمره‏هایش فرق مى‏کند. ولى معمولا بعضى جاها نه، زودتر از خود صاحب ماشین که به منزل برسد آن قبض جریمه به منزل رسیده هست. در بعضى کشورها خیلى سریع‏تر است. مثلا شخصى ظهر مى‏رود خانه، دو ساعت بعد رفته در خانه و دیده زودتر از خودش قبضش آمده است؛ خب این نمى‏آید دیگر خلاف کند.

آنچه که باعث مى‏شود ما خلاف کنیم این است که احتمال سرعت مواخذه را نمى‏دهیم؛ احتمال را مى‏دهیم، اگر احتمال را ندهیم خب گناه مى‏کنیم و مى‏گویم نه آقا! کسى پیگیرى نمى‏کند و کسى دنبالش نمى‏رود. در قضیه خدا هم مسئله همین است. چرا ما خلاف مى‏کنیم؟ چون یک خلاف مى‏کنیم مى‏بینیم خبرى نشد؛ خلاف دوم مى‏کنیم باز مى‏بینیم خبرى نشد؛ حالا توقع داریم تیرآهن بیاید سرمان، خب نه؛ خلاف سوم کردیم مثل اینکه ملائکه سرشان شلوغ است ما را نمى‏بینند، خیلى مثل اینکه کارشان زیاد است. این جهت باعث مى‏شود که آن قبح گناه و قبح معصیت در نفس انسان تخفیف پیدا کند، تخفیف پیدا کند! براى اولیاء و معصومین و انبیاء این مسئله قبح معصیت تخفیف ندارد.

قبح معصیت عبارت است از حالت کدورت و ظلمتى که براى نفس حاصل مى‏شود و آن کدورت و ظلمت خواهى نخواهى ربط بین بنده و خدا را کمرنگ مى‏کند، آن ربط کمرنگ مى‏شود، آن اتصال کم مى‏شود، آن ریسمانى که بین انسان و بین پروردگار است، هى آن ریسمان نازک مى‏شود، نازک مى‏شود، نازک مى‏شود.

امکان ندارد انسان گناهى از او سر بزند و حالش بعد از گناه و قبل از گناه یکسان باشد، امکان ندارد. امکان ندارد انسان بنشیند از رفیقش غیبت کند و بعد از غیبت- رفیق یا غیر رفیق فرقى نمى‏کند- آن حالش با حال قبلش یکسان باشد، این ممکن نیست. امکان ندارد انسان در مجلسى بنشیند که در آن مجلس ذکر دنیا باشد، غیبت این و آن باشد، سخن‏چینى باشد، عیب این و آن را مطرح کردن باشد و

انسان از آن مجلس برخیزد و حالت اتصال او با قبل از اینکه وارد این مجلس بشود یک اندازه باشد؛ این اصلا ممکن نیست، محال است، محال است. مى‏خواهید امتحان کنید، اصلا نیاز به امتحان نیست! اصلا آدم نباید اینها را امتحان کند و نباید پیش بیاورد. توجه کردید؟!

اصلا امکان ندارد این‏طور باشد! امکان ندارد انسان نسبت به یک مطلبى اقدام کند و غرض از آن مطلب این باشد که آبروى مومنى را ببرد، او را پست کند، در پیش افراد موقعیتش را پایین بیاورد؛ گرچه به اسم خدا و تبلیغ باشد، که اینها همه کشک و همه اینها خدعه‏ها و حیله‏هاى شیطان است و در آن هنگام ارتباطش با خدا برقرار باشد، این امکان ندارد. در آن هنگامى که دارد این کار را انجام مى‏دهد هر کلمه‏اى که به نظرش بیاید، شیطان دارد الغا مى‏کند؛ گرچه آیه قرآن باشد. هر عبارتى که به نظرش بیاید، آن الهام شیطان است؛ گرچه کلام نهج‏البلاغه باشد. شیطان نهج‏البلاغه را هم بلد است، از حفظ است و ما از حفظ نیستیم، ولى او از حفظ است. قرآن هم از حفظ است، صحیفه سجادیه را هم از حفظ است، مفاتیح را هم از اول تا آخر خوانده و همه اینها را از حفظ است؛ و خودش مى‏آید و به ذهن آدم مى‏آورد که فلان عبارت را اینجا بنویس، این را بنویس، برایت خوب است و تقویت مى‏شود، این حرفت مى‏ماسد، جا مى‏افتد. کلام نهج‏البلاغه أمیرالمومنین است، اما شیطان آمده مى‏گذارد اینجا، این را در اینجا بیاور. شعر حافظ است، اما شیطان آمده، حافظ را هم از برّ است، تمام غزلیاتش را بلد است، همه را خوب مى‏داند- چه قشنگ هم مى‏خواند و مى‏زند زیر آواز- فلان شعر را بیاور، این را در اینجا بگو، این را در آنجا نقل کن. یک‏دفعه مى‏بینید اوه! یک داستانى به نظرش آمد. خب عجب من از این داستان غافل بودم! که به نظرش آورد؟ شیطان به نظرش آورده است، جبرئیل که نمى‏آورد. جبرئیل که نمى‏آید آنجایى که تو دارى روى هواى نفست و روى توهمات و اعتبارات و انانیت‏ها و منیّت‏ها کار مى‏کنى، کمکت کند. پس که کمک مى‏کند؟! از دو حال خارج نیست یا مصدر این مطالب جنود الرحمان است و از آن مبدأ تراوش پیدا مى‏کند و مى‏آید و در نفوس مستقر مى‏شود یا جنود الشیطان، از این دو تا که خارج نیست. جبرئیل که نمى‏آید! پس بنابراین که مى‏آید؟ شیطان مى‏آید.

پس نباید بگوییم این عبارت، این مقاله و این کتاب، چه کتاب خوبى است، قشنگى است، بسم الله دارد، از نهج‏البلاغه در آن آوردند، از صحیفه سجادیه و دعاى افتتاح آمدند در آن نقل کردند؛ بلکه باید ببینیم مصدر و مبدأ این عبارت‏ها چه مبدأ و مصدرى بوده، این مهم است. وگرنه بله در این کاغذها همه پر از دعاست از اول تا آخر این کتاب همه‏اش دعاست. مبدأ و مصدر نزول این مطالب مهم است، نه نفس این مطالبى که در اینجا آمده، آن اهمیت ندارد.

پس بنابراین خیلى ما باید حواسمان را جمع کنیم! آن چیزى که انبیاء و اولیاء و اهل مراقبه نسبت به آن تأکید دارند و خیلى نسبت به آن تحفّظ دارند، آن جنبه قطع ارتباطى است که به واسطه انجام عمل حرام و گناه براى انسان حاصل مى‏شود. به این مى‏گویند برهان. حضرت یوسف علیه‏السلام این مسئله برایش منکشف شد. وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ‏ یوسف، ۲۴ اگر این برهان براى حضرت یوسف منکشف نمى‏شد، حضرت یوسف در گناه مى‏افتاد. این برهان چه بود؟ چوب بود و خدا آمد و یک‏دفعه سقف شکافته شد و یک‏دفعه مشاهده کرد چوب مى‏خواهد به کله‏اش بخورد؛ این که نبود! شمشیر بود؟ آتش بود؟ آتش نبود! جهنم بود؟ این حرف‏ها نبود! حالت انقطاع و قطع ربط بین خود و خدا را به واسطه این عمل مشاهده کرد. اگر بخواهد این عمل انجام بشود، ارتباط تو با خدا دیگر قطع مى‏شود این مى‏شود بُرهان رَبِّه.

خب بالاخره وقتى‏که انسان با خدا ربط داشته باشد، این حالت هم پیدا مى‏شود دیگر. خدا که انسان را تنها نمى‏گذارد، مى‏گوید برو هر کارى مى‏خواهى بکنى بکن، نه! آن خدایى که به انسان این غرائض را داده، همان خدا هم در سر وقتش مى‏آید و آنچه که موجب انحراف این غرائز مى‏شود او را هم نشان مى‏دهد. فقط یکى را نمى‏دهد و یکى را بدهد آن که ظلم مى‏شود. اگر یکى را بدهد یکى را ندهد خب این ظلم است، این مى‏شود مثل حیوانات، حیوانات این حرف‏ها را نمى‏فهمند، به این چیزها توجه ندارند.

آن خدایى که میل و شوق به خلاف را در انسان قرار داده بالاخره انسان این میل را دارد دیگر، اگر ندارد خب به سمت خلاف نمى‏رود، دارد که مى‏رود. اما در مقابل آن، آنچه که موجب تصحیح این هست و موجب عدم خسارت انسان هست، او را هم براى انسان مهیا مى‏کند. لذا انسان این طرف را هم مى‏بیند، یک‏طرفه نمى‏بیند، هر دو طرف را مى‏بیند، هر دو طرف را مشاهده مى‏کند. اگر انسان فقط یک طرف را مشاهده کرد و طرف دیگر را ندید، عقاب ندارد.

لذا اصلا یک مسئله فقهى و حقوقى و قضایى است که بسیارى از افرادى که مرتکب خلاف مى‏شوند و به حسب ظاهر هم محکوم مى‏شوند، اینها عمل خلاف انجام نداده‏اند، چون آن طرف براى اینها مشخص نشده است. یک جوان پانزده ساله و شانزده ساله این چه مى‏فهمد که حالا فرض بکنید که یک خطایى از او سر زد و یک لغزشى از او سر زد و انسان بیاید عمل او را با یک شخص سى و پنج ساله و چهل ساله اندازه بگیرد و براى هر دو یک جور تبعات قائل شود. این درست نیست.

ما فقط یک بلوغ شنیدیم، اما این بلوغ در هر جایى یک مطلبى دارد، یک حسابى دارد، یک کتابى دارد. او هنوز نسبت به این مطالب اصلا به بلوغ نرسیده و نسبت به این نوع امور هنوز به بلوغ نرسیده‏

است. یک دختر سیزده چهارده ساله اگر حالا فرض بکنید که یک خطایى هم مرتکب شده است که هنوز به بلوغ نرسیده است. نه دیگر نه سال ده سال بالغ است و دیگر کارش تمام است! توجه کردید؟ آن طرف قضیه که قبح گناه هست اصلا براى این افراد روشن نیست، اصلا اینها مفهومى نسبت به اینها ندارند، معرفتى ندارند و خیلى فرق مى‏کند تا فرض کنید شخصى که بیست سى ساله هست، چهل ساله هست، پنجاه ساله هست. اصلا از نقطه نظر سن هم تبعات و عقاب و این موارد تفاوت مى‏کند و اینها همش به خاطر آن است.

براى انبیا و براى اولیا و معصومین این جنبه برهان و آن حقیقت و بطن گناه و باطن گناه روشن شده که این عمل موجب ابتعاد انسان از پروردگار است. وقتى روشن بشود خب هیچ وقت به طرف او هم نمى‏روند آنها، این را مى‏گویند مقام عصمت. مقام عصمت این نیست که شخص مانند چوب باشد که هیچ کارى از او سر نزند، همان‏طورى که چوب هیچ کارى از او سر نمى‏زند، هیچ قدرت ندارد، اختیار ندارد و اراده‏اى از خودش ندارد و اینها همین‏طورند، بخواهند هم نمى‏توانند گناه کنند؛ نه! این‏طور نیست. بخواهند مى‏توانند، از من و شما هم بهتر مى‏توانند گناه کنند.

گناه نکردن و کفّ نفس این هنر است براى انسان نه اینکه انسان نتواند انجام بدهد، او که هنر نیست. خب سنگ هم معصوم است دیگر گناه نمى‏تواند بکند، این فرش هم معصوم است پس، کارى انجام نمى‏دهد، جمعش مى‏کنند، لوله مى‏کنند و مى‏گذارند کنار و دوباره پهن مى‏کنند، این کارى هم نمى‏تواند بکند، از خودش هیچ اختیار و اراده‏اى ندارد.

امام مى‏تواند گناه کند همان‏طورى که ما مى‏توانیم گناه کنیم، هیچ تفاوتى بین ما و بین امام نیست. فرق این است که آن برهان براى امام روشن است و انجام نمى‏دهد و اگر آن برهان را خدا براى ما روشن کند مى‏رویم انجام مى‏دهیم. به امام گفتند که این عمل موجب ابتعاد است، مى‏گوید چشم، حالا که موجب ابتعاد است من این عمل را انجام نمى‏دهم. به ما مى‏گویند موجب ابتعاد است، مى‏گوییم برو پى کارت! بابا که دیده و که خبر آورده است. این فرق بین ما و امام است! این شخص به مقام عصمت رسیده است و البته این پایین‏ترین حدّ عصمت است و حالا عصمت‏هاى بالا آن مراتب دیگرى دارد و این کمترینش در افعال و کردار و محرّمات است.

ما هم اگر در همه مرتبه این‏طور باشیم، ما هم همین هستیم. ما هم اگر نسبت به آنچه که به ما مى‏گویند ترتیب اثر بدهیم و فقط این‏طور نباشد که بیاییم دعاى أبى‏حمزه را گوش بدهیم و بعد هم برویم پى کارمان و هر کارى دلمان خواست بکنیم؛ نه! آنچه که گفته مى‏شود به آن ترتیب اثر بدهیم و

جامه عمل بپوشانیم. اگر این‏طور باشد خب کم‏کم انسان جلو مى‏آید، جلو مى‏آید. ولى اگر نه بخواهیم فقط با همین شنیدن و گفتن و ارتباط و به همین‏ها دل خوش کنیم، امروز و فردا و سال دیگر و سال‏هاى بعد همه در یک ردیف قرار مى‏گیرد، همه در یک رتبه قرار مى‏گیرد، به یک نسق همه قرار مى‏گیرد.

یک وقت آن زمان‏ها که ما خدمت مرحوم آقا بودیم، ایشان مجالسى که داشتند؛ گاهى اوقات ما دیر مى‏آمدیم، زود مى‏آمدیم؛ ایشان ما را مواخذه مى‏کردند که چرا دیر آمدى؟ ده دقیقه دیر آمدى! پنج دقیقه دیر آمدى! یک روز به من گفتند: آقا سید محسن چرا شما دیر مى‏آیى؟! گفتم که خب آقاجان تا راه مى‏افتیم و [میاییم دیر مى‏شود]. مى‏گفتند این مجالس را من براى تو قرار دادم، آن وقت تو مى‏گویى من پنج دقیقه دیر مى‏آیم، ده دقیقه دیر مى‏آیم!! این حرف، خیلى حرف عجیبى است!

ما مثلا در آن موقع توجه‏مان این بود که خب بالاخره یک مجلس است و رفقا مى‏آیند، حالا ما آمدیم نیامدیم، حالا ما کجاى کاریم، کجاى قضیه هستیم، ما هم مى‏آییم و یک گوشه‏اى مى‏نشینیم و همین رفقا هستند و مى‏آیند و ایشان هم صحبت‏شان را مى‏کنند و حالا ما ده دقیقه دیر شد دیر شد، آمدیم حالا یک گوشه مى‏نشینیم. این مجالس را من آوردم که تو این حرف‏ها را بشنوى، آن وقت تو مى‏گویى من ده دقیقه دیر آمدم، حالا پنج دقیقه دیر شد. خیلى حرف حرف دقیقى است. چرا تو خودت را دارى از این جمع جدا مى‏کنى؟! این حرف مال همه است از جمله خود تو، نه اینکه حالا تو خیال کنى یک تافته جدا بافته‏اى هستى و نمى‏دانم حالا بالاخره یک مجلسى هست و مهم این است که یک مجلسى باشد و عده‏اى باهم باشند و جمع بشوند. توجه کردید؟

من حرف آقا را الان دارم مى‏فهمم و مطلب ایشان را الان دارم مى‏فهمم که ایشان چقدر روى تک‏تک کلماتشان [نظر داشتند و] وقتى‏که نگاه مى‏کنم و تأمل مى‏کنم مى‏بینم عجب این را اصلا براى من گفتند، حالابه سهم خودم. و بعد یاد این عبارت خود ایشان افتادم که من وقتى در خدمت آقاى حداد هستم، هر کلامى را که ایشان مى‏گویند آن کلام را به خود مى‏گیرم. ایشان آن موقع این مطلب را مى‏فرمودند و ما این را هم مى‏دیدیم؛ درحالى‏که بقیه مى‏آمدند و با سماور ور مى‏رفتند و با چایى ور مى‏رفتند، چایى درست مى‏کردند، مرتب مى‏کردند، نمى‏دانم حواسشان به پنجره بود، به ساعت بود. این‏ها دنبال این بودند که مجلس بگذرد، از مجلس خوششان مى‏آمد. حالا در مجلس آقاى حداد هستیم، در مجلس [بزرگان‏] هستیم، چایى مى‏دهیم، جانماز جمع مى‏کنیم، مهرها را درست مى‏کنیم، قرآن‏ها را مرتب مى‏کنیم.

او دنبال این است که نگاه کند به دهان آقاى حداد ببیند از دهانش چه در مى‏آید. این دنبال این است که سماور را فتیله‏اش را بکشد بالا یا پایین و چایى خوب دم بکشد، این دنبال گذران مجلس است، نه دنبال مطلب. نتیجه‏اش چه مى‏شود؟ خب آن سهم نمى‏برد، نصیب نمى‏برد. آن کسى که نصیب مى‏برد این [مرحوم آقا] است که به دنبال این است که ببیند که امروز از این استاد چى گیرش آمد، امروز چه چیزى که به دردش مى‏خورد به دست آورد و به آنجا رسید.

و این یک مطلبى است که از خودم گرفته تا بقیه من مشاهده مى‏کنم که نسبت به آن ما متهاون هستیم، سست هستیم، آن جدیت و اهمیت لازم را نمى‏دهیم. همین که احساس مى‏کنیم حالا دور هم هستیم و بالاخره خب شب‏هایى هست و روزهایى هست و بالاخره ذکرى هست و عند ذکر الصالحین تنزل الرحمه، همین این ما را پر مى‏کند. نه این کافى نیست! این خوب است و باید هم باشد، باید انسان با رفیق باشد، ولى باید از این مجلس استفاده کند و سهمش را بگیرد و ببرد، همان‏طورى که نسبت به مسائل دنیا ما همین‏طور هستیم. وقتى مى‏رویم در یک جا یک منفعت دنیوى براى ما هست نسبت به آنجا شائق هستیم، راغب هستیم تا برویم این معامله را ما دست بگیریم و از دست ندهیم، به دست فلان کس نیافتد، این سود را ما ببریم.

این مطلب مطلبى است که امام سجاد علیه‏السلام با یک بیان لطیف و ظریف در اینجا بیان کرده‏اند. حضرت مى‏فرماید علت این که ما نسبت به گناه سست هستیم، این است که خدایا تو حلیم و بردبارى! اگر تو همان موقع حق ما را مى‏گذاشتى کف دستمان، ما گناه دیگر نمى‏کردیم، خب مى‏دیدیم که هنوز گناه نکرده چوب و چماق خدا آمد، ها! خب انجام نمى‏دادیم. آن برهان ربه، آن حالت قطع، آن حالت ظلمت، آن حالت کدورت، آن بطن خلاف آن در ما آن‏طورى که باید خودش را نشان نمى‏دهد و این ناشى از همان حلم پروردگار است. یعنى آن حلم پروردگار باعث مى‏شود که ما تجرّى پیدا بکنیم، ما نسبت به گناه شوق پیدا کنیم و بعد هم خب اطلاع داریم که خدا عفوّ و غفور است و مى‏بخشد، این را هم مى‏دانیم.

واقعا هم همین‏طور است وقتى‏که انسان یک گناه انجام مى‏دهد خب توبه مى‏کنیم بعدش، حالا عیبى ندارد این کار را مى‏کنیم بعد إن‏شاءالله بالاخره وقت زیاد است حالا فرصت داریم. درست است وقت زیاد است، خدا هم مى‏بخشد- البته حق الناس را انسان باید بدهد- و درست است خدا مى‏بخشد، ولى این فرصتى که از دستت رفت، این را چطور مى‏توانى جبران کنى؟ امروز که روز جمعه بود یک سهمیه‏اى براى امروز در پرونده‏ات گذاشته بودند، آن سهمیه را ندارى و این دیگر برنمى‏گردد. بله فردا

که روز شنبه است حساب خودش را دارد، حالا فردا حواست را جمع کن که خلافى ازت سر نزند، ولى امروز را چه؟ گیرم خدا بخشید، گفت کار خلافى که امروز روز جمعه کردى من بخشیدم، ولى سهمیه را چه؟ سهمیه برنمى‏گردد. این از دست رفت و این مهم است، این مهم است.

مى‏گویند فلان کس هنگام فوت، هنگام مرگ خدا از همه گناهانش گذشت؛ خیلى خب، خدا گفت که عقاب نمى‏کنم، ولى این یک عمرت چه شد؟ چه گیرت آمد؟ اینجاست که انسان حسرت از دست رفتن فرصت‏ها براى او پیدا مى‏شود و این را دیگر نمى‏شود کارى کرد. خب اگر اجازه بدهید دیگر به این مقدار اکتفا کنیم و إن‏شاءالله تا براى بعد هر چه خدا بخواهد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن