جلسه ۱۶ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۶
موضوع: جلسه ۱۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۱۶ رمضان ۱۴۳۶
أعوذُبِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«أَى رَبِّ جَلِّلنِى بِسَترِکَ وَ أعفُ عَن تَوبِیخِى بِکَرَمِ وَجهِکَ؛ اى پروردگار من مرا به پوشش خود در حفظ و پوشش قرار بده و از توبیخ من و عقاب من به کرامت وجه خودت درگذر.»
براساس مطالبى که خدمت رفقا عرض شد که هَبنِى بِفَضلِکَ وَ تَصَدَّق عَلَىَّ بِعَفوِکَ، این هم به دنبالش است؛ یعنى حال که خدایا ما صفر هستیم و آنچه که از نعمت و برکات از ما صدور پیدا مىکند و خیرات از جانب توست و تو اصل و ریشه و منبع براى همه خیرات و برکات هستى، حال که چنین است با آن اسماء جمالیه خودت با ما برخورد کن و با اسماء جلالیه که عبارت است از قهاریّت و جباریّت و قاسمیّت و مبعدیّت از رحمت و قرب، با این اسماء با من برخورد نکن. با اسم رئوف، رحیم، رحمان، عطوف با اینها با من برخورد کن و دست مرا با اسماء جمالیه خودت بگیر.
البته در اینجا بحثى راجع به کیفیت افتراق اسم جمال و جلال هست که این بحث جدایى دارد و جایش اینجا دیگر نیست. آنچه که در اینجا هست این است که وقتىکه یک بنده مىخواهد به طرف خدا برود این حرکتش به سمت خدا باید براساس امید باشد، این مسئله مسئله مهمى است.
بهطورکلى در هرجایى این قضیه امید باید حاکم باشد. یک کاسب وقتىکه از صبح از منزل خودش بیرون مىآید مىخواهد سرکار برود با امید به سر کار مىرود، اگر ناامید باشد مگر مجبور است درب منزل را باز کند و خارج شود؛ مثلًا بداند که رفتن امروز بر سر کار و در دفتر و شرکت و حجره و اینها را بخواهد باز بکند تا عصر خبرى نیست و هیچ منفعتى عائدش نمىشود براى چه برود؟ مگر اینکه بگوییم حوصلهاش در خانه سر مىرود و مىخواهد یکجورى بزند بیرون، حالا چه برود در دفترش را باز کند یا بزند به صحرا و کوه، دیگر این یک مسئله دیگرى است. ولى وقتىکه بخواهد برود حجره، بخواهد برود به سمت آن بازار، آن مکتب، دفتر محل اشتغال با امید حرکت مىکند و سرمایه او براى این حرکت و رنجى که مىکشد امید است، امید نباشد در خانه مىماند در هم مىبندد. یا اینکه مىرود یک جا دیگر گردش کند. آن دانشجویى که مىخواهد برود و در محل درس درسش را بخواند و مطلب یاد بگیرد و به آن محوطه و محل درس پا مىگذارد با امید این مسئله را انجام مىدهد.
بهطورکلى امید ریشه براى همه چیز است ریشه براى حرکت در همه چیز است، آن طلبهاى که مىخواهد بیاید شروع کند به بسم الله و دروس علوم دینى و الهى و اسلامى را مشغول شود با امید به این امر اقدام مىکند، امیدش رسیدن به تعالیم الهى است، امیدش رسیدن به مبانى وحیانى است، امیدش رسیدن به آن حداکثر از معارف الهى که توسط بزرگان دین و همینطور سایر افراد از بزرگان در دسترس هست که بیاید و برود و به اینجا برسد به این نقطه برسد.
با امید به اینکه از اصحاب امام صادق علیه السلام بشود نه از اصحاب ابوحنیفه و حنبل و اینها با این امید، با این امید که بیاید پایش را جاى پاى اصحاب امام صادق بگذارد، جاى پاى اصحاب امام باقر بگذارد، بیاید و آنچه را که آن بزرگان فرمودند به آن برسد به این نکته برسد، این مطلبى است که یک طالب علوم الهى و معارف الهى باید به دنبالش باشد. اما اگر قرار باشد وقتىکه مىآید کتاب را باز مىکند به این عنوان و داعى باشد که بیاید یک نویسنده بشود، بیاید یک منبرى شود، بیاید یک خطیب بشود، بیاید یک قاضى بشود، بیاید یک فردى باشد که مسئولیتى [بگیرد] این مىشود اشتغال ظاهر مثل سایر اشتغالات، یکى مىخواهد برود دانشگاه، وقتى مىرود دانشگاه مىخواهد یک [عالم] الهى بشود؟! مهندسى که معارف ندارد، آن نقشهکشى و فرمول براى ساختمان و فونداسیون و ستون و محاسبات و این چیزهاست.
کسى شده که برود دانشگاه براى اینکه رشته مهندسى و معمارى بخواند بعد از آنجا به خدا برسد؟! آنجا که چیزى نیست، بله نیتش را انسان قربت کند براى خدمت به خلق آن یک مطلب دیگرى است، در خود آن درس که چیزى نیست، در درس [فقط] محاسبات ریاضى و اینها هست. و یا همینطور طبابت و سایر علوم و فنون و حرفى که هست تمام اینها یک اشتغالات ظاهرى و دنیوى است، این هم همینطور است اگر انسان همین درس را، همین فقه را، همین ادبیات را همین اصول را همین تاریخ و تفسیر را همین حکمت و عرفان را به این عنوان بخواند که بعداً یک فرد مشهورى و مدرسى و مبلغى بخواهد بشود که بیاید به مسائل و امور ظاهر خودش بخواهد برسد این تفاوتى با سایر فنون و سایر مهنتها[۱] و اشتغالات ندارد، تفاوتى از این نظر ندارد بلکه یک خطراتى دارد. پس امید یک طالب علوم الهى در شروع مسائل درس رسیدن به آن مغزاى مفاهیم و آثارى است که از بزرگان دین
رسیده است این را باید در نظرش باشد، تا وقتى این در نظرش هست مورد تأیید نفوس و امداد آن نفوس قدسیّه است مورد تأیید امداد ملائکه است.
این روایاتى که شما دارید إنَّ المَلائکه لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطَالِبِ العِلم[۲] این حدیث از پیغمبر است که ملائکه بالهایشان را براى طالب علم پهن مىکنند، یعنى این افراد مىآیند بر بال ملائکه مىنشینند، ملائکه آنها را در برمىگیرند، وقتى یک ملک انسان را در برمىگیرد افکارش در اختیار ملک خواهد بود، تصوّراتش تصوّرات ملائکهاى خواهد بود، تصدیقاتش تصدیقاتى است که از طرف ملائکه به او القاء مىشود. نفسش، روحش، سرّش، ضمیرش، حرکاتش، تصرفاتش وقوف و سکونش، راهش همه چیز بر اساس آن القائات و براساس آن حقایق وحیانى است چون ملائکه هم وحى دارند دیگر، آنها هم وحى دارند.
آن وحى خاصى که مربوط به پیغمبران است آن مربوط به شریعت است نه مربوط به افاضه علوم وحیانى، آن نسبت به همه است، چطور اینکه خلافش هم هست، در آیه قرآن مگر نداریم؟ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ الأنعام، ۱۲۱، که این نکته مقابلش است، شیاطین به اولیاء خودشان به دوستداران خودشان وحى مىفرستند آنها هم اهل وحى هستند شیاطین هم وحى مىکنند آنها هم مىگویند ما چه کم داریم؟! چطور ملائکه وحى بیاورند ما نیاوریم؟ منتها آدمش باید [باشد] ما باید یک آدم مستعدّى پیدا کنیم براى وحى، به سلمان که ما نمىتوانیم وحى بفرستیم به اباذر که نمىتوانیم، مجبور هستیم برویم به عمر و ابوبکر و مغیرهبنشعبه و خالدبنولید و اینها وحى بفرستیم و وحى مىفرستند و آنها هم قبول مىکنند! تلقى وحى خودش یک مسئله کلامى و بسیار مهم است که یک نبى الهى چطور وحى را تلقى مىکند، قبول مىکند و مىپذیرد و نگه مىدارد و حفظ مىکند و به اهلش مىرساند، آنها هم همینطور وحى که شیاطین براى آنها مىفرستند آنها قشنگ قبول مىکنند و تلقى مىکنند و حفظ مىکنند و موبهمو اجرا مىکنند بله! شب تا صبح آن وحى مىفرستد، صبح تا شب این مىرود اجرا مىکند!
این کارها و اجراهایى که خیلىها انجام مىدهند این وحى براى شب است، شب آن جناب شیاطین وحى را مىفرستند صبح هم که آقا از خوابش بلند مىشود نماز خوانده نخوانده بلند مىشود این وحى را مىرود و به اهلش مىرساند. آقا راستى من دیشب یک همچنین چیزى در نظرم آمد خب
بدبخت این که در نظرت آمد وحى شیطان بود، آمده در نظرم که این کار را انجام بدهیم بیا با هم برویم این کار را بکنیم، این مقاله را برویم بنویسیم این اعلان بکنیم این مسئله را بگوییم، فلانى را مفتضح کنیم اینها همه وحى است.
اینها مىآیند وحى مىکنند؛ یعنى ملائکه مىآیند به شاگرد وحى مىکنند، به طالب علم مىآیند اینها وحى مىکنند. یک روایتى هم داریم که تمام افراد براى طالب علم دعا مىکنند حتى الحیتان فى البحار، حیتان در بحار هم لتدعو لطالب العلم[۳] براى طالب علم اینها دعا مىکنند و این خیلى عجیب است که چطور این انسجام براى همه موجودات در عالم مثال و در عالم ملکوت است. پیغمبر شوخى نداشت، گزافهگویى نکرده وقتى مىگوید ماهى در دریا براى طالب علم دعا مىکند، نخواسته سر ما را گرم کند یک واقعیتى را دارد مىگوید، منتها تو آن فهم را و بصیرت براى ادراک حقایق مثال و ملکوت را پیدا کن آنوقت دعاى ماهى در بحار را هم براى طالب علم و طیور را هم براى طالب علم خواهى فهمید، مىدانى و مىفهمى که اینها چه چیزى را مىگویند.
یک روز با یکى از دوستان بودیم رفته بودیم یکجا در یکى از ییلاقات اطراف طهران یک شبى بود. تنها نشسته بودیم خیلى وقت پیش- از این قضایا زیاد اتفاق مىافتد این یکى از نمونهها بود- نشسته بودیم روى بالکن شب بود و همینطور نشسته بودیم صحبت مىکردیم، یکدفعه یک پرندهاى آمد رفت، شبیه گنجشک بود ولى گنجشک نبود همینطور آمد از جلوى ما سوت سوت کشید و رفت. من دیدم آن شخص شروع کرد به خندیدن، گفت فلانى الان دیدم این ذکر صلوات بر محمد و آل محمد را دارد مىگوید و براى سالکین راه خدا الان دعا مىکند، که خدایا اینهایى که در راه تو و در سلوک و راه تو دارند قدم برمىدارند همت آنها را بیشتر کن، توفیقشان و قدرتشان را بیشتر کن. پرنده مىفهمد، پرنده احساس دارد، ما خیال مىکنیم سوت سوت مىکند، ما مىبینیم صدا از خودش درمىآورد، ما از این چیزها خبر نداریم، این کلام حضرت مولانا رضوان الله علیه که مىفرماید:
نُطق آب و نطق خاک و نطق گِل | هست محسوس حواس اهل دل | |
جمله ذرات عالم در نهان | با تو مىگویند روزان و شبان | |
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم | با شما نامحرمان ما خامشیم | |
هوشیار هستیم تو خیال مىکنى ما چیزى سرمان نمىشود، تو خیال مىکنى ما فقط آب و دانه و علف مىخوریم، تو خیال مىکنیم که ما فقط یک پرندهاى هستیم و حرکت داریم
ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم | با شما نامحرمان ما خاموشیم[۴] | |
شما چیزى سرتان نمىشود خودتان را گل سرسبد عالم فرض مىکنید و علامالغیوب فرض مىکنید و عقل کل نسبت به همه، درحالتىکه از پشت سرتان خبرى ندارید نمىدانید پشت شیشه پنجره چه مىگذرد. خیال مىکنید همه چه مىدانید براى اینکه بفهمید در آن اتاق چه خبر است باید پنجره را بزنید کنار، آنوقت مىگویید ما گل سرسبد تمام عالم هستیم ما خلیفه خدا هستیم.
بله هستیم ولى اگر به کار ببندیم، این استعداد را به کار ببندیم، نیاییم به غفلت بگذرانیم نیاییم وقت بکوبیم، نیاییم آن استعداد را خفه کنیم، نیاییم آن نورانیتى که خدا قرار داده را تبدیل به ظلمت کنیم بله هستیم، منتها به شرطها و شروطها! اگر آمدیم و به کار بستیم. پیش پیغمبر همه بودند، پیغمبر مىرفت بالاى منبر صحبت مىکرد همه را نصیحت مىکرد، به همه مطالب مىفرمود، همه هم مىنشستند پاى صحبت پیغمبر، یکى خوب گوشش را تیز مىکرد بعد هم خوب در صورت پیغمبر نگاه مىکرد، که از این دهان مبارک او چه بیرون مىآید، چه سخنى بیرون مىآید که روى هوا بزند، روى هوا بزند. یک حرفى که از دهان پیغمبر مىآید بیرون از آن غفلت نکند، یک کلمهاش را از دست ندهد یکى اینطور، یکى هم همینطور نگاه مىکرد به به عجب رسول اللهى است! چقدر حرفهاى خوبى مىزند چقدر پیغمبر خوبى است، رحمه للعالمین است چقدر خلیق است، خوش اخلاق است. به نزدش مىآییم مىگوییم قصه بگو قصه سابق و امم سالفه را برایمان مىگوید، این را بگو، اینها هم بودند، همین: پیغمبر خیلى خوب است. پیغمبر خیلى خوش اخلاق است، مگر نمىگفتند؟!
مگر زمان مرحوم آقا نمىگفتند، عجب آقایى است چقدر بهاء دارد، چقدر خوشاخلاق است چه اخلاق خوبى دارد. به به، گریه مىکردند. این آقا را خودمان دیدیم که دست بچه پنج ساله را داشت مىبوسید اى واى اى واى! بله ایشان این کار را مىکرد تو چه گیرت آمد؟! همین: چه آقاى خوبى؟ چه شد؟ خب این آقا رفت، تو چه گیرت آمد؟ تو چه درکى کردى، تو چه مرامى از او یاد گرفتى؟ تو چه استقامتى از او آموختى؟ تو چه اتقانى از او درس گرفتى؟ تو چه ثباتى از مرام او در پیش گرفتى؟ چه در
جان تو نشست؟ همینقدر آن چیزهایى که به نفعت است آن چیزهایى که به ضررت است یواشکى خداحافظ شما این را یاد گرفتى؟
تا آنجایىکه به نفعمان است و آب هم از آب تکان نمىخورد پاى کار هستیم، آنجایىکه نه ممکن است برایمان حرف در بیاورند ممکن است برایمان مشکلاتى ایجاد شود. احترام خودمان را نگه داریم، آبروى خودمان را نگه داریم در این حدود، خب اصحاب پیغمبر هم همین بودند! بین تو و بین آن اصحاب پیغمبر چه فرقى کرد؟! آنها هم همین، عجب آقاى خوبى، عجب پیغمبر خوبى، نگاه کن نگاه کن دارد مىآید مسجد، برود براى مسجد، این بچهها دورش را گرفتند نمىگذارند برود این هم دارد با بچهها بازى مىکند حالا وقت ظهر و نماز هم گذشته بچهها ول نمىکنند.
بچه مىشناسد، بچه صاحبش را مىشناسد، باطنش را مىشناسد، چرا سراغ بقیه نمىرود؟ سراغ پیغمبر مىرود، مىدانند آن بقیه چه باطنى دارند. پیغمبر مىبیند از دست اینها راحت نمىشود بالاخره به یکى از این اصحاب مىگوید: بابا من در جیبم چیزى ندارم تو در خانه ببینید چیزى پیدا مىکنید، رفتند چند تا گردو پیدا کردند و آوردند پیغمبر دادند به اینها و خداحافظ شما آنها هم رضایت دادند بنشینند گردوها را بخورند تا اینکه پیغمبر برود نمازش را بخواند. چقدر پیغمبر با اخلاقى، چقدر متواضعى نگاه کن با بچهها چطور رفتار مىکند، با اینها چطور برخورد مىکند هیچ نمىگوید من پیغمبرم.
بسیار خب بعدش چه؟ بعد همین یعنى تمام شد؟ شما که اینها را دیدى چرا نیامدى این را به کار بگیرى؟ چرا نیامدى آن خصوصیت پیغمبر و اخلاق و رفتار پیغمبر را بگیرى و متشبث بشوى و کارى کنى که در نفس خود داراى استقامت، اتقان و ثبات در مسیر به نحوى خودت را قرار بدهى که بعد از فوت پیغمبر و ارتحال آن حضرت دیگر جوّ و جامعه نیاید تو را بفریبد و ذهن تو را در اقتدار خود بگیرد و خوف و ترس و خشیّت را بر تو فرود آورد و مصالح دنیوى و ملاحظات اجتماعى را بر راه خود و بر عاقبت خود و بر نتیجه اعمال و رفتار خودت بیایى غلبه بدهى.
چرا بعد از پیغمبر نرفت دنبال على؟! آقا دیگر قضیه گذشت دیگر مسئله جور دیگرى شد! بالاخره زن و بچه داریم … اینها هم معلوم است یک مشت لات و شارلاتان دور خودشان جمع کردند و بخواهى حرف بزنى، متعرض مىشوند و هزار تا به تو انگ هم مىزنند هزار تا وصله هم مىچسبانند و بعد هم سنگسارت مىکنند، خب از این کارها هم که … لذا برویم دنبال همانها بعد هم به على یک چیز مىگوییم یا على یک عذرخواهى به تو بدهکار هستیم! دیگر نشد و حالا دیگر انشاءالله بعداً ببینیم که شرایط اگر آماده باشد مىآییم پشت سر تو! فعلًا حالا یک مقدارى ببینیم آبها از آسیاب بیفتد مسائل
بخوابد. امیرالمؤمنین مىگوید: بیا نگاه کن ما را باش، دلمان را خوش کرده بودیم بعد از پیغمبر حداقل اینها مىآیند! این هم که رفت آن هم که رفت، همه که رفتند، خب پس که ماند؟ چهار تا و نصفى سلمان و ابوذر و مقداد و همین تمام شد و رفت.
چقدر پیغمبر خوب است، این پیغمبر که پیغمبر خوب است تا چقدر خوب است؟ تا جایىکه پاى مصالح دنیوى نیاید خوب است! تا جایىکه ملاحظات اجتماعى نیاید در قبال این بایستد خوب است! تا جایىکه آن التذاذات نفسانى و آن خواستهاى ما معارضه نکند با اراده و خواست پیغمبر تا آنجا خوب است! ولى وقتىکه آنطور شد یواشکى یک جورى صحنه را خالى مىکنیم و دوباره خودمان را آفتابى مىکنیم فعلًا مىرویم یک چند روزى بعد دوباره خودمان را آفتابى مىکنیم! پیغمبر هم همین است، امام حسن و امام حسین همه اینها تا یک حدى است، تا یک میزانى هست، تا یک میزانى.
اینکه انسان هست که ملائکه مىآیند این کار را مىکنند کمک مىکنند چه مىکنند، وقتىکه انسان هدفش او باشد در یک همچنین فضایى ملائکه مىآیند او را در بر مىگیرند، در بر که گرفتند مطلبى که به او مىرسد دیگر مطلب صحیح مىرسد، تفکرى که مىکند تفکر صحیح است، اتجاهى که نفس پیدا مىکند در یک مجلس یک حرف زده مىشود این یکجور مىفهمد این یکجور مىفهمد، این را چون ملائکه گرفتند مطلب را یکجور دیگر مىگیرد، آن را چون ملائکه نگرفتند مطلب را یکجور دیگر مىگیرد؛ چون ملائکه که دو حرف مخالف نمىآیند القا کنند یا این درست است یا آن، یا این یا آن.
خود بنده در یک مجلسى بودم مرحوم آقا رضوان الله علیه در آنجا بودند راجع به یک قضیه صحبتى کردند، ما نمىگوییم ملائکه دور و برمان را گرفتهاند ولى از باب اینکه بالاخره با روش و مرام و تفکر ایشان آشنا هستیم با خصوصیات و جهتگیرى مبانى ایشان آشنا هستیم از آن نظر مىدانستیم منظور ایشان چیست وگرنه ملائکه کجا، ما کجا! ولى نسبت به افراد دیگر … وقتى ایشان این مطلب را فرمودند کاملًا مشخص بود افرادى که برداشت به یک نحوه داشتند، افرادى که همان حرف را با برداشت صد و هشتاد درجه مخالف گرفتند، صد و هشتاد درجه، مگر مىشود یک شخص در یک جا در یک زمان در یک مکان یک حرف بزند، این شخص بیاید یک قسم برداشت کند آن شخص بیاید یک برداشت صد و هشتاد درجه مخالف بکند، هر دو هم بگویند ما درست مىگوییم؟ کدامش درست است؟ مسلم است یکى غلط است و مسلم است حتى برداشتى که اینها کرده بودند غلط است. چرا غلط است؟ چون در همان حالىکه در پیش آقا نشستهاند در همان حال شیطان با آنها هست، خیلى تعجب نکنید شوکه هم نشوید! در همان حال با پیش فرض در خدمت آقا نشستهاند پیش فرض، در همان حال
با یک ارتکاز ذهنى پیش ایشان نشستهاند، در همان حال با یک جبههگیرى نفسانى نشستهاند. به ظاهر دارد به آقا نگاه مىکند به ظاهر دارد گوش مىدهد، ولى آنچه را که در باطن اوست مىخواهد آن مطالب را بگیرد با آنچه را که در باطن است با آن مطالب مىخواهد مطابق با او در بیاورد، لذا وقتىکه شما نگاه به این چهرهها مىکنید آثار ترس و لرز از اینکه مبادا یک حرف از دهان این ولىّ خدا دربیاید که نشود دیگر کاریش کرد، ببینید زدم به خال! مبادا یک حرفى از دهان این ولىّ خدا دربیاید با آنکه در دل من است منافات داشته باشد، آنوقت چهکار کنیم؟
ما آنموقع مثل الان که همیشه یک چیزیمان مىشود آنموقع هم یک چیزىمان مىشد به جاى اینکه به حرف آقا نگاه مىکنیم من به این قیافهها نگاه کردم، حالا چهکار دارى بابا؟! مىگویم که دیگر ما از اول یک چیزیمان مىشد! کاریش هم نمىشود کرد، آدم چموش همیشه چموش است! ما به این قیافهها یکى یکى نگاه مىکردیم یواش قشنگ مىدیدیم اوه این چقدر کارش خراب است، این یکى چقدر کارش عالى است، اوه این از ترس دارد جان مىدهد، یعنى مىخواهد یک جورى قضیه سرهم بیاید تا دارد مطلب خیلى مىرود به آن سمتى که تیر را بزنند مىبینى این دارد طرف مىآید، آن هم که ولىّ خداست دیگر آن هم که نمىخواهد صریح بگوید یک جورى مىگوید بالا مىبرد پایین مىآورد، حرف را به آنطرف مىزند یکخرده ترازو را به اینطرف سنگین مىکند یکخرده به آنطرف مىکند نمىآید صریحاً بگوید آقا این مطلبى که تو مىگویى غلط است، هیچوقت این را نمىگوید. هزار تا تبعات دارد هزار تا جواب پسدادنهاى بعدش دارد باید جواب پس بدهى! آقا این چه حرفى بود زدى، این چه مسئلهاى بود انجام دادى؟! یکچیزى بالا مىگوید، یک چیزى پایین مىگوید، یکخرده اینطرف، یکخرده آنطرف.
آن که ملائکه همراهش است همانى را مىفهمد که این مىخواهد بگوید، آن که شیطان همراهش است- بىبُروبَرگرد شوخى ندارم صاف مىگویم من، شیطان همراهش است- آن که شیطان همراهش هست مىگوید: ها دیدى آقا این حرف را زدند، دیدى این که من مىگویم گفتند، دیدى فلان است، اى بابا! حالا بیچاره پدرمان یک ساعت دارد حرف مىزند، پدر خودش هم درآورده تا اینکه بخواهد یک حرف اینها بزند، به به چى چى از آب درآمد؟ یک ساعت برداشتیم حرف زدیم مىگوید منظور آقا این بوده به به!! الان هم مىگوید، بیست سال گذشته از فوت ایشان مىگوید نه منظور ایشان این بوده منظور ایشان … حالا هزار تا حرف مخالف هم در قبال قرار بدهیم آنها را همه را مىگذارد کنار. شیطان او را
در برگرفته، وقتى شیطان در بر بگیرد، چطور مىشود کلام ولى الهى را به همان مراد جدى و به همان مفهوم واقعى که منظور اوست این تلقى کند؟ امکان ندارد، دیگر امکان ندارد.
اگر هم از باب استثنا یکدفعه یک حرف صریح از ایشان بشنود همه چیزش به هم مىریزد- دیگر صریح یعنى چیزى که قابل براى توجیه نیست- همه چیزش به هم مىریزد، گیج مىشود، گنگ مىشود، خوابش نمىبرد، اینطرف و آنطرف. ما با همه اینها ما بودیم، با همه قسم و به همه شکل دیدیم! یکى از اینها پیش من آمده: آقا من دو روز است خوابم نبرده، چه شده؟ چه مرگت است؟ نه آقا یک همچنین چیزى از آقا شنیدهایم و از این حرفها. من دیدم این بابا دارد قبض روح من گفتم: شاید منظور ایشان این بوده و با این شرایط و درستش کردیم و گفت بله بله، شاید … خلاصه قضیه درست شد و رفت پى کارش. بگوییم نه آقا همانى که ایشان مىگویند همین است درست است، این همه چیزش را از دست دارد مىدهد، همه چیزش را دارد از دست مىدهد.
یک بنده خدایى خودش براى من نقل کرد- الان دیگر فوت کرده- مىگفت من در یک مجلسى جایى بودم یک مطلبى را گفتم، چند نفرى آنجا نشسته بودند، وقتى این قضیه را گفتم یکمرتبه یک فردى که در آنجا بود- آن شخص هنوز در قید حیات است- مىگفت یکدفعه اصلًا خیلى متزلزل شد و خیلى بهم ریخت، اوضاعش دگرگون شد، بعد گفتم که حالا که این را از من شنیدید پس بگذارید دومى را هم بگویم گفت نگو نگو. گفتم چرا نگویم؟ قضیهاى که خودم دیدم دارم نقل مىکنم، مطلبى را که خودم دیدم مىخواهم نقل کنم. گفت: نه نگو، گفت: تو با همین یک قضیه که گفتى تمام ساختمان ما را ریختى به هم دیگر اقلًا نگو تا بگذار آن نیمه و وسطهایش که مانده بماند آن دیگر تا آخر نریزد، اگر بخواهى تو دومى را بگویى شاید کل آنچه را که من روى هم ساخته بودم و بالا رفته بودم و بنا و برج و اینها درست کردم همهاش خراب بشود.
خب الان با این شخصى که یک همچنین چیزى را دارد مىگوید الان همراه با این- بالاخره جدا نیست- یا ملائکه همراه انسان هستند یا شیطان است، این نیست که هم ملائکه ول کنند هم شیطان این نمىشود، انسان تنها نیست، یا باید در کنف ملائکه قرار بگیرد یا باید در کنف شیطان و ابالسه و جنود شیطان قرار بگیرد. هر تفکرى که انسان مىکند، هر راهى که انسان مىرود هر قدمى که برمىدارد هر تصرفى که مىکند خالى از این دو قسم نیست، یا آنها دارند به او خط مىدهند، آنها دارند به او این قسم القاء مىکنند یا اینها دارند مىکنند. یا طرف چپ یا طرف راست.
چون تفکرات انسان، ذهنیات انسان، تصوّرات انسان همه اینها برمىگردد به یک منشأ عقلانى یا یک منشأ شیطانى؛ یعنى این عقل جزئى این تصوّر جزئى، این وهم و خیال و این تفکر که الان این تفکر مقیّد و تفکر جزئى و یک تفکر شخصى است همینطور ظهور پیدا نمىکند گتره، در تحت یک سلسله علل و معلول حرکت مىکند مىرود بالا و به یک منشأیى متصل مىشود از آن منشأ این مطالب مىآید حواسمان جمع باشد، اینهایى که ما در ذهنمان مىآید این مطالب باید بدانیم که اینها همینطورى در نیامده منشأ دارد. دیدهاید شما نشستهاید بدون اینکه اصلًا به چیزى فکر کنید، یکدفعه یک قضیهاى در ذهن شما مىآید؟ از کجا این آمد؟ شما که به او فکر نمىکردید خیلى اتفاق افتاده روزى هزار دفعه شاید براى انسان صد دفعه اتفاق بیفتد، یکدفعه عجب عجب بلند شوم بروم دنبال این، کى این را در ذهن شما انداخته؟ شما که به او فکر نمىکردید، پیگیرى که نکردید در پیگیرى هم همین است، ولى حالا ما این را دیگر حداقل دست پایین را گرفتیم، نشستهاید فرض کنید دارید به پنکه نگاه مىکنید به در و دیوار یکدفعه یک قضیهاى به ذهنتان آمد: بلند شوم بروم فلان کار را انجام بدهم که الان یک مسئلهاى است، این قضیه را که در ذهن شما انداخت؟ هیچ تا حالا به آن فکر کردید؟ یا شیطان انداخته یا ملک یک کدام از این دو تا، اگر آنچه که شما را انداخته سوق بدهد یک عمل خلاف شرع، به یک عمل خلاف رضاى الهى، این که در ذهن شما مىاندازد شیطان است، خوب قشنگ مىتوانید دیگر محک بزنید. اما اگر شما را حرکت بدهد به یک امر رحمانى، به یک واقعهاى که مورد رضاى الهى است این ملک بوده این را انداخته حواست جمع باشد انداختم در ذهنت، بگیر این مطلب را و برو. برو جلو برو پیگیرى کن، برو به دنبالش، به دنبالش برو و حرکت کن. اگر انسان رفت او مىشود تحت تایید ملائکه، اگر انسان در آنطرف رفت مىشود تحت تأیید شیطان و ابالسه و جنود شیطان که در اینجا روایات عجیب و غریبى از جمله روایت موسىبنجعفر علیه السلام به هشام که در اینجا خیلى روایت عجیبى حضرت بیان مىکنند ظاهراً در اصول کافى[۵] هست رفقا بروند مطالعه کنند، بسیار بسیار روایت مهمى است. مرحوم آقا هم توصیه مىکردند به طلاب و حتى غیر طلاب که این روایت جنود عقل و جنود رحمان موسىبنجعفر علیه السلام را که در اصول کافى هست را خیلى با دقت مورد مطالعه قرار بدهند، خیلى عجائبى در آنجا حضرت بیان مىکنند و پرده از خیلى از مسائل در آنجا برمىدارند روایت مفصلى است.
لذا رسول خدا به آن حسان (بن ثابت) فرمودند: تا وقتىکه در ولایت ما هستى جبرائیل تو را امداد مىکند و مورد حمایت خود قرار مىدهد[۶] اگر ولایت ما را داشتى در کنف حمایت جبرائیل هستى؛ آخر در روز غدیر آمد شعر گفت، براى این واقعه غدیر حسان بلند شد و شعر گفت و از قصاید خیلى معروف هم است. قصاید غدیر خیلى معروف است یکى قصیده سید حمیرى است که:
لِامِّ عَمْرٍو بِاللِوَى مَرْبَع | طَامِسَهٌ أعْلَامُهُ بَلْقَع | |
تا مىآید به
رَافِعُهَا أَکرِمْ بِکفِّ الَّذِى | وَ الْکفِّ الَّذِى یرْفَع[۷] | |
این خیلى قصیده عجیبى است. یکى هم قصیده حسان است که آن هم قصیده خوبى است و حضرت مىفرمایند که تا وقتىکه تو از ما حمایت کنى و ما را با زبانت و بیانت تأیید کنى مورد حمایت جبرائیل هستى، ببینید جبرائیل خودش را به ولایت چسبانده یعنى جبرائیل در بطن ولایت است، در بطن این حقیقت است و در این ولایت جبرائیل قرار دارد.
فلذا حسان بعد از ارتحال رسول خدا آمد و به آن سمت رفت؛ مىگویم دیگر اینها دینشان همین بود مصالح اجتماعى، ملاحظات سیاسى و اجتماعى و منافع شخصى و خانوادگى و از این چیزها و بالاخره به آن سمتهاى دیگر کشیده شد و دیگر شروع کرد براى آنها شعر گفتن، دیگر نمىشود جبرائیل بیاید در اینجا کمکش کند. جبرائیل بیاید کمکش کند برو براى عمر شعر بگو؟! معنا ندارد، برو براى عبدالرحمان بن عوف شعر بگو، برو براى خالد بن ولید شعر بگو، چه معنا دارد؟!
این یک محکى است که انسان این را همیشه در نظر داشته باشد، ببیند این فهمى که الان در او آمده این تصورى که در او آمده، این کارى که مىخواهد انجام بدهد چقدرش با موازین منطبق است؟ آیا این را به سمت رضاى الهى مىکشاند؟- براى انسان هم راحت مىتواند پیدا شود، تشخیصش مشکل نیست- یا اینکه نه، این او را به یک سمتهاى دیگرى مىکشاند، به یک مسائل دیگر مىکشاند، به مسائل دنیوى مىکشاند، به مسائلى که باید با هزار مَن سریش و چسب دوقلو و چسبهاى قطرهاى و اینها بایستى که توجیه کرد. اگر دید به آن سمتها دارد مىکشاند بفهمد در تحت کنف حضرت شیطان است اعلى الله مقامه! در تحت حمایت جناب شیطان، و شیطان هم خوب حمایت مىکند اینطور نیست
که ول کند نه، ول کردن کار نامردان است ایشان نامرد نیست، چنان مىچسبد چنان به آدم مىچسبد که گوشش مىشود گوش شیطان، چشمش مىشود چشم شیطان زبانش واه واه زبان زبان! زبانش مىشود زبان شیطان، مغزش مىشود مغز شیطان، قلبش مىشود، سرّش مىشود همه چیز مىشود شیطان،[۸] حرف که مىزند …
بعضىها هستند حرف که مىزنند اصلًا نشان مىدهد، بسم الله مىگوید، انگار دارد مىگوید بسمالشیطان، اصلًا این حرف که از دهانش در مىآید شما مکر و کلک و دروغ و ظلمت و کدورت و حقهبازى را از این بسم الله مىفهمى، حالا صحبتها و مطالب دیگرش به جاى خود، از همان بسم الله که شروع مىکند مىبینى این چشم یک چیز دیگر است، این با این حرفهایى که مىزند نمىخواند! این چشم یک حکایتى دارد. هستند دیگر بعضىها، افراد قصىالقلب، افراد ظلمانى، افرادى که کدورت دارند، افرادى که داراى کلک هستند، افرادى که داراى مکر هستند، وقتىکه آدم به اینها نگاه مىکند فقط به خدا پناه باید ببرد عجب، خدایا این چه شده؟! یعنى اصلًا هرچه در ذهن این مىآید شیطان است، راست هم اگر بگوید راستش چون مصلحت در آن است دارد مىگوید، راستش هم شیطان است، دروغ که هیچ، آنکه دیگر سَبیل است. مىگویند یکى از علائم آخرالزمان این است که دروغ به جاى راست مىنشیند یعنى تا حالا راست خوب است حالا دروغ خوب است، اصلًا دروغ مىشود یک امر خیلى خوب و مستحب مؤکد و بلکه واجب و ترکش هم حرام، این از علائم است دیگر علائم آخرالزمان در آن حدیث معروف. پیغمبر فرمودند به سلمان: دروغ به جاى راست مىنشیند، خیانت به جاى امانت مىنشیند، کلک به جاى صدق و اینها را حضرت در آنجا همه را بیان مىکنند.[۹]
این مسئله هست که انسان وقتىکه مىخواهد بیاید، این که داریم: به طالب العلم، براى طالب علم آن طالب علمى که نیتش نیت امام صادق است، نیت طالب علم اینکه امام رضا است، امام جواد است، چهارده معصوم است آن طالب علم ملائکه او را در برمىگیرند چرا؟ همانطورى که پیغمبر به حسان فرمودند چون طالب علم خودش را در ولایت دارد قرار مىدهد. خدایا من شروع مىکنم که کلام امام سجاد را بفهمم همین تمام شد، من با کسى دیگر کارى ندارم، من با امام سجاد کار دارم و بس تمام شد.
من دارم این درس را شروع مىکنم که کلام امام باقر را بفهمم و عمل کنم، همین. کلام امام جواد و کلام امام هادى مىخواهم اینها را بفهمم. فلان کس چه مىگوید، فلان کس چه مىگوید اینها به کت ما نمىرود ما فقط یک چهارده معصوم داریم والسلام، تمام شد. ما مىخواهیم مطلب اینها را بفهمیم وقتىکه اینطور است ملائکه هم مىآید مىگوید حالا که اینطور شد این روایت معنایش این است، حالا که تو یک همچنین نیتى دارى فلان قضیه و فلان حادثه که در فلان کتاب خواندى این را مىخواهد بگوید، همان را یکى دیگر مىخواند یک برداشت دیگر مىکند خیلى عجیب است.
من یکوقت داشتم همین کتاب نوروز را مىنوشتم خیلى برایم جالب بود اقوال دیگران و مطالب دیگران را هم مطالعه مىکردم که بىاطلاع نباشم از مسائلى که دیگران گفتند. وقتى شروع مىکردم به خواندن یک مقالهاى راجع به این قضیه از آن اولش مىدیدم این آدم کلک است، یعنى همان اولین خط نشان مىدهد که این به دنبال چیست، بعد که مىآمدم پایین مىگفتم بله، حدسم درست بوده. بعضى وقتها آدم درست درمىآید! چشم بسته غیب مىگوید! وقتى آدم دو سه تا عبارت مىخواند مىفهمد نتیجه چه خواهد بود، این مقاله به کجا … همه این راهها به روم بالاخره مىخواهد ختم شود. کاملًا مشخص است.
روایت این معنا را دارد مىرود یک معناى دیگر مىکند، آقا این به این خوبى روایت معناى سلیس راحت. آن که دیگر چاره ندارد مىپیچاند هیچ چاره نداشته باشد: به این سند کسى عمل نکرده. ببینید سند موسى بن جعفر را که شکى در آن نیست، مىگوید: به این کسى عمل نکرده روایت واحد است و ضعیف است و خب بابا تو که این هستى مگه مجبور هستى مقاله بنویسى، اول یک خط بنویس آقا این در این قضیه مطلب این است، اینقدر خودت را زحمت نده، این معلوم مىشود از آن اولى که دست برده شیطان آمد این را بنویس این را بنویس، بیا بیا بیا بیا این هم نتیجه، از اول نرفته در کنف ولایت که جبرائیل بیاید به او بگوید این را بنویس آن را ننویس، از اول آمده پیشفرض براى خودش درست کرده، مسائل را در خودش قرار داده، تحلیل کرده چه کار کرده جبههگیرى را کرده محکم حالا شروع کنیم دست به قلم ببریم براى نوشتن مقاله، خب کى دیگر جبرائیل مىتواند بیاید این را حمایت کند؟ جبرئیل مىگوید: بابا برو پى کارت افسارت را مىاندازم گردن خودت بروى هرجا که شیطان مىبرد، من که افسار را مىاندازم گردنت خیال نکنى فقط گردنت است شیطان مىآید برمىدارد، افسار بىصاحب افسار نمىماند یا جبرئیل باید بردارد یا شیطان، مىاندازم افسار را گردن خودت. لذا روایت اگر پیغمبر بیاید آنجا بایستد قسم بخورد، نه اینها معلوم نیست درست باشد حالا بالاخره باید ببینیم فکر کنیم چهکار کنیم
و اینها. آدم به اینجا مىرسد پناه بر خدا! آدم به اینجا مىرسد که کلام حق را کلام وحى را، حدیث را، آثار را، آنچه را که واقعاً شکى درش نیست، شروع مىکند در آن تشکیک کردن، شروع مىکند اینطرف و آنطرف و به آن نسبت …
من در یک قضیهاى و در یک مسئلهاى در نظرم این بود، بعد رفتم یکجایى دیدم (مسجد سهله بودم در همین سفر اخیر) اینطور در نظرم بود (در زمان مرحوم آقا خودم هم به ادله مراجعه نکرده بودم) راجع به اماکن اربعهاى که در آن نماز تخییر بین قصر و اتمام هست یکى مسجد کوفه است که تخییر بین قصر و اتمام است، یکى تمام شهر مدینه است نه فقط مسجد النبى بلکه کل شهر مدینه در آن مخیر است، البته بهتر است انسان نماز را تمام بخواند، یکى تمام شهر مکه که تازه در مکه یک مطلب اضافى هم هست که اضافه بر آن خیلى هم عجیب است، وقتى انسان این مسائل را مىبیند پى به خیلى از نکات مىبرد. نماز در وقتىکه انسان مىخواند نباید همطراز با زن باشد یا اینکه زن اگر جلوى انسان است تقریباً هشت زراع باید فاصله باشد یا زن عقبتر باشد وگرنه نماز باطل است، البته اگر مرد اول ایستاده زن نباید بیاید جلو اگر زن ایستاده اول نماز مرد باید بیاید جایش را عوض کند. ولى در شهر مکه در نماز زن هم مىتواند کنار مرد بایستد هم مىتواند جلو بایستد نه اینکه فقط مسجدالحرام، در کل شهر مکه و این خیلى عجیب است که چطور این سرزمین یک سرزمینى است که در اینجا تقدم مرأه بر رجل و تأخر مرأه بر رجل و تساوى بین رجل و مرأه در صلاه موجب بطلان نیست این در خصوص مکه است این را در نظر داشته باشید. یکى هم در همان حائر سیدالشهدا یعنى در همان قسمت شانزده زراعى که در اطراف هست و آن ضریح مشخص است، آن که در صحن و پشت رواقها هست نه، در آن فضایى که ضریح مشخص است نه فقط تحت خود قبه، اطراف هم آن داخل در همان محل براى اختیار به قصر و اتمام است که البته اتمام بهتر است.
این بار بنده مسجد سهله رفته بودم و یکمرتبه یک اعلانى دیدم که آنجا که بعضى از آقایان گفتهاند که این حکم نسبت به مسجد سهله [هم هست] چون همه شهر کوفه در آن نماز مخیر است خیلى تعجب کردم و برایم معجب بود. یکدفعه به نظرم آمد من بیایم خودم به ادله نگاه کنم نگاه نکرده بودم اما براساس همان مطلب سابق و اینها آنچه که در نظرم بود من تصوّرم این بود که فقط مسجد کوفه است، آمدم به ادله نگاه کردم دیدم درست است تمام شهر کوفه در آن مىشود نماز را تمام خواند فقط اختصاصى به مسجد کوفه ندارد، این را [بدانید].
همان وقتىکه یک همچنین چیزى به نظرم آمد گفتم که باید این درست باشد، باید این را بروم حتماً پیگیرى کنم البته این که حالا خود مسجد سهله جزو کوفه هست یا نه این را بنده نمىتوانم این مسئله را بگویم. یک مطلب را هم در نظر داشته باشیم یک مسئلهاى هست یک اشتباهى که هست این است که تصور بر این است که اگر گفته مىشود مثلًا در شهر مکه نماز تمام است آن شهر قدیم است یعنى قدیمى که در زمان فرض کنید رسول خدا آن فقط یک مسجد الحرام بوده و یک چند تا خانهاى که دوروبَر بود آن است، چون در آن موقع این حکم آمده مربوط به اینجاست، حالا اگر فرض کنید که دو کیلومتر اگر شهر توسعه پیدا کرده آن دیگر جزو این حساب نمىشود این حرف حرف صحیح نیست. شهر مکه یک عنوان است، اشتباه نباید بشود، یک عنوان است، تا وقتىکه این عنوان عرفى بر یک مکان صادق است آن تکلیف هم روى همین عنوان به عنوان این موضوع صادق است، الان شهر مکه کجاست؟ الان شهر مکه تا منى هم هست تا اینجا آمده تا دم منى شما مىتوانید همه را نماز تمام بخوانید بدون هیچگونه مشکلى، آنموقع مکه آنقدر بود بعد مکه توسعه پیدا کرد باز اضافه شد، باز اضافه شد روى آن عنوان شهر نه روى عنوان خانه، روى خانه نرفته این حکم تخییر بین صلاه روى عنوان مدنیت رفته است، این مدینه این شهر و این شهر تا وقتىکه باشد هر مقدار باشد آن هم صدق مىکند.
و به همین مقدار هست برعکس یعنى اگر الان آمدند یک بولدوزر افتادند مشغول به خراب کردن ساختمانهاى مکه شدند، آمدند آمدند همه را گفتند مىخواهیم خراب کنیم و صحرا کنیم همه خیمه بزنند این مکه خراب شد آمد تا دم مسجد الحرام، دم مسجد الحرام ایستادند آنجا فقط نماز را مىشود تمام خواند وقتىکه شهر مکه خراب شد و دیگر شهرى نیست نباید گفت حالا که در این محل قبلًا نماز را شما مىخواندى الان هم که خراب شده الان هم نماز را مىشود خواند، عکسش هم نسبت به تعلق تکلیف و هم نسبت به رفع آن تکلیف در هر دو دائر مدار عنوان مدنیت است، نه عنوان خانه، خانه در اینجا ملاک نیست، خود مدنیت است. لذا الان مسجد سهله که الان قطعاً خارج از کوفه است و جزو کوفه به حساب نمىآید و جدا از [شهر کوفه] هست لذا در مسجد سهله نماز را تمام نمىشود خواند، بله در خود کوفه آنجا چون به اصطلاح شهریت کوفه و آن عنوان کوفه هست در آنجا اشکال ندارد این نکتهاى بود که عرض کردم.
صحبت در این است حالا فرض بکنید که من وقتىکه با یک همچنین مسئلهاى مواجه شدم مىگویم عجب من باید بروم به دنبالش، باید بروم ببینم تا شاید مطلب غیر از آن باشد که من تابهحال گفتم مسئله غیر از این است، وقتىکه اینطور هست خدا هم چهکار مىکند؟ خدا هم مىآید کمک
مىکند. وقتىکه من کتاب را باز مىکنم دیگر به این فکر نیستم که من تا الان این فتوا را دادم، تا الان این نظر را داشتم الان بخواهم نظرم را عوض بکنم چه مىشود؟ این خیلى بد است که مثلا فرض کنید یک شخص سالهاى سال آمده نسبت به یک شخصى یک مسئلهاى را گفته الان بخواهد نظرش برگردد این فکر مىشود چه؟ فکر شیطانى، اما اگر انسان نه، وقتىکه مىخواهد با یک مطلبى، با یک حکم شرعى، با یک حکم الهى خودش تنها سازجاً خالصاً بدون هیچ مطلب بخواهد روبرو بشود خدا هم چهکار مىکند؟ او را هدایتش مىکند برو جلو برو جلو برو این را ببین، آن را ببین آن صفحه را ببینم فلان حکم را ببین چهکار بکن بعد آن مطلب براى او به این کیفیت روشن مىشود.
بنابراین در تمام مسائل انسان باید این ملاک را باید مورد نظر قرار بدهد، اتجاهش فقط باید به سمت خدا باشد، فکرش فقط باید به سمت خدا باشد، فقط باید براى رسیدن به مبانى ائمه باشد، فقط براى تأیید ولایت باشد، فقط باید براى تأیید امامت باشد، فقط باید براى تأیید عصمت باشد، فقط باید ببیند که زعماى دین چه چیزى را مطرح کردند چه چیزى را بیان کردند. چیز دیگر نباید خلط کند چیز دیگرى خلط بکند خراب مىشود، آلوده مىشود نفس مکدّر مىشود، مطلب آنطور که باید و شاید فهمیده نمىشود، جور دیگرى فهمیده مىشود، مسئله به نحو دیگرى فهمیده مىشود، اینها همه به خاطر چیست؟ در کنف حمایت ملائکه درآمدن است یا در کنف حمایت شیطان و شیاطین و ابالسه درآمدن است، این مسئله در همه مطالب هست به خصوص براى طالبین علوم الهى و طالبین علوم اهل بیت علیهم السلام از اوجب واجبات بلکه عمود خیمه این معارف و این مبانى است این قضیه که فقط و فقط در ذهن انسان و در فکر انسان رسیدن به آن مبانى اهل بیت باشد علیه السلام و بس، تمام. … فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ … یونس، ۳۲ حق فقط اهل بیت است و بس و جداى از اهل بیت هر چه مىخواهد باشد مقابل اهل بیت بخواهد باشد ضلالت و ظلمت و کدورت و خسران و هرمان است.
لذا بزرگان فرمودند که تنها مرکبى که سالک مىتواند بر او سوار شود امید است، بدون امید انسان هیچ کارى نمىتواند انجام بدهد، شما وقتىکه مىخواهى به راه خدا بروید باید با امید باشد امید به چه؟ امید به قهاریت خدا، اینکه امید نمىخواهد، امید به رحمت خدا، باید در سالک جنبه رحمت غلبه داشته باشد، باید در سالک جنبه ابتهاج غلبه داشته باشد امید به پروردگار و امید به رحمت او و امید به اینکه دست او را مىگیرد. پس در هرجا شما دیدید یک فکرى فوراً در ذهنتان آمد مثلا فرض بکنید که حالا خلاصه ما بخواهیم حالا این کار را انجام بدهیم، حالا چه مىشود بعضى از افرادى که بودند و نشده …
در زمان مرحوم آقا یک شب رفته بودیم منزل یکى از دوستان بعد یک قضیهاى اتفاق افتاده بود، من دیدم خیلى آن صاحبخانه مضطرب است گفت: فلانى چیست این قضیه چه شده؟ گفتم: چه و چه شده- ایشان یک مسئله تربیتى را نسبت به یکى از شاگردانشان در همان زمان اعمال کرده بودند، یک طرز تربیتى نه طرز واقعى، منتها این خیال مىکرد طرز واقعى است- گفت فلانى رفته، گفتم: رفته که رفته، به سم اسب … بعد گفت: به همین راحتى؟ گفتم: چهکارش کنیم رفته دیگر- حالا ما نگفتیم به او که مثلًا این جنبه تربیتى دارد گفتیم نه اصلًا واقعى حالا همین که خودت دارى مىگویى- گفتم: خب رفته حالا چهکار کنیم؟ گفت: آخه این شاگرد آقاى حداد، نمىدانم فرض بکنید داراى این خصوصیات، این حرفها را ما از او مىشنیدیم. گفتم: هر چه مىشنوى، وقتى کسى راهش خلاف باشد طرد مىشود، بیخود هم کسى را طرد نمىکنند تو راهت را درست بکن، وقتى حرفى که مىزنند گوش بده، وقتىکه پدرمان به تو فلان چیز را مىگوید نگو این، به خودش هم گفتم وقتىکه بهت فلان مىگویند نگو این طرد هم نمىشوى راه خودت را مىروى و مشکلى هم نیست، گفتم که این مسئله به این کیفیت است.
بعد گفتم: چرا الان این به یک همچنین وضعى هست؟ چرا یک همچنین ترسى گرفته؟ چرا؟ این به خاطر این است که نسبت به خودش این امیدى که باید داشته باشد ندارد، این امیدى که هست انسان را مىبرد جلو، این امیدى که هست انسان را نگه مىدارد پایدار مىدارد نسبت به [مبانى]. کسى که داراى تذبذب است کسى که داراى شک است، کسى که داراى تردید هست این دائماً فقط در حول و حوش این تردید دور مىزند، دائماً فکرش در [تشویش] است. نماز مىخواند برو بابا فلانى هم نماز خواند دیدى رفت، این هم نماز خواند، قرآن مىخواند مىگوید فلانى هم یک عمر داشته قرآن مىخوانده، زیارت مىرود مىگوید فلانى ازمن بیشتر زیارت امام رضا آمده، هر کارى مىکند فلانى، فلانى، هى فلانى این کار را کرده فلانى آن کار را کرده، هیچ با خود نمىگوید بابا هر کسى پرونده خاص به خودش را دارد، هر کسى پرونده خودش را دارد ربطى به دیگرى ندارد.
شما وقتى در سر یک کلاس هستى آنچه را که استاد مىگوید گوش مىدهى، هیچ فکر مىکنى که الان آن دارد با موبایلش ور مىرود با کى حرف مىزند، مىگوید ولش کن آن نفهمد نفهمد شما بلند مىشوى موبایل را از جیبت درمىآورى شروع مىکنى نمره زدن؟ مىگویید این الان از دست دارد مىرود کلام این از دست مىرود صحبت استاد از دست مىرود، این مطلب از دست مىرود. اما چطور شد این قضیه در خدا و راه که پیش آمد مىگویى فلانى، معامله مىخواهى انجام بدهى فلانى فرض کنید که خلاف کرده نمىگویى فلانى خطاکرده در این معامله ورشکست شده من نروم. مىگویى خب این
کرده مىخواست نکند. در معاملات کارى به دیگران ندارى، سر کلاس کارى به دیگران ندارى، موقعى که مىخواهى منفعتى برسد … اما سر سیر و سلوک که شده نگاه کن فلانى رفت و آن یکى فلان شد این چى؟ شیطان است، شیطان مىآید و این تخم یأس را بر دلهاى ما مىپاشد، نمىگذارد ما با امید حرکت کنیم، نمىگذارد امید بر ما تقویت شود نمىگذارد این امید در ما جوانه بزند و رشد کند و بیاید و حرکت کند. اینجا باید ما مواظب باشیم و آن مراقبه بیاید و بزند کنار، تا مىخواهد تخم یأس بیاید و بذر یأس در دل مىخواهد قرار بگیرد یکدفعه مىبینیم این شیطان اینجا ایستاده. ولى وقتىکه انسان با این قضایا خیلى راحت برخورد کرد، فلان شخص فرض بکنید که فلان حرف را مىزند اى داد بیداد چرا مىگوید اى داد بیداد؟ خداحافظ شما، تمام شد، فلان شخص دیگر مثلًا فلان جا نمىآید، خب خداحافظ، فلان شخص … خیلى راحت خواست آمد نخواست.
این بردن ذهن به اینطرف و آنطرف یکى از راههاى نفوذ شیطان است، همین که شما ذهنت را مىبرى، همین که ذهنت را مىبرى، البته خوب است انسان بالاخره از خطاهاى دیگران عبرت بگیرد این اشکال ندارد، حتى مستحسن هم هست اما اینکه بیاید در انسان قرار بگیرد این قضیه، نفس انسان را اشغال کند، ذهن انسان را اشغال بکند نه، این مسئله درست برخلاف سلوک است و برخلاف راه خداست و در مسیر ایجاد یأس شیطان از رسیدن به مراحل قرب است.
انشالله امیدواریم خداوند متعال همه ما را از گزند این وساوس و این توهمات و تخیلات همه ما را حفظ کند و در کنف ولایت و رحمت و عطوفت مقام ولایت و لطف پروردگار آنچه را که براى برگزیدگان از درگاهش و مقربین از حریمش واردین در حریمش مقرر فرموده است ما را هم محروم نفرماید.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . مهنه به معناى حرفه و شغل است
[۲] . الکافى، ج ۱، ص ۳۴٫
[۳] . إنَّهُ یستَغفِرُ لِطالِبِ العِلمِ مَن فى السَّماءِ و مَن فى الأرضِ حَتَّى الحُوتِ فى البَحر( الکافى، ج ۱، ص ۳۴)
[۴] . مثنوى معنوى، دفتر سوم.
[۵] . اصول کافى، ج ۱، ص ۱۳، روایت ۱۲٫
[۶] . لَا تَزَالُ مَؤیداً بِرُوحِ القُدُسِ مَا دُمْتَ نَاصِرَنَا( امام شناسى، ج ۵، ص ۲۱۰)
[۷] . این قصیده طولانى در معاد شناسى، ج ۹، ص ۴۶۵ آمده است.
[۸] . نهج البلاغه، خطبه ۷:
« … فَنَظَرَ بِأَعْینِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکهُ الشَّیطَانُ فِى سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.»
[۹] . معاد شناسى، ج ۴، ص ۸٫