جلسه ۱۶ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۶

موضوع: جلسه ۱۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۱۶ رمضان ۱۴۳۶

أعوذُبِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

«أَى رَبِّ جَلِّلنِى بِسَترِکَ وَ أعفُ عَن تَوبِیخِى بِکَرَمِ وَجهِکَ؛ اى پروردگار من مرا به پوشش خود در حفظ و پوشش قرار بده و از توبیخ من و عقاب من به کرامت وجه خودت درگذر.»

براساس مطالبى که خدمت رفقا عرض شد که‏ هَبنِى بِفَضلِکَ وَ تَصَدَّق عَلَىَّ بِعَفوِکَ، این هم به دنبالش است؛ یعنى حال که خدایا ما صفر هستیم و آنچه که از نعمت و برکات از ما صدور پیدا مى‏کند و خیرات از جانب توست و تو اصل و ریشه و منبع براى همه خیرات و برکات هستى، حال که چنین است با آن اسماء جمالیه خودت با ما برخورد کن و با اسماء جلالیه که عبارت است از قهاریّت و جباریّت و قاسمیّت و مبعدیّت از رحمت و قرب، با این اسماء با من برخورد نکن. با اسم رئوف، رحیم، رحمان، عطوف با اینها با من برخورد کن و دست مرا با اسماء جمالیه خودت بگیر.

البته در اینجا بحثى راجع به کیفیت افتراق اسم جمال و جلال هست که این بحث جدایى دارد و جایش اینجا دیگر نیست. آنچه که در اینجا هست این است که وقتى‏که یک بنده مى‏خواهد به طرف خدا برود این حرکتش به سمت خدا باید براساس امید باشد، این مسئله مسئله مهمى است.

به‏طورکلى در هرجایى این قضیه امید باید حاکم باشد. یک کاسب وقتى‏که از صبح از منزل خودش بیرون مى‏آید مى‏خواهد سرکار برود با امید به سر کار مى‏رود، اگر ناامید باشد مگر مجبور است درب منزل را باز کند و خارج شود؛ مثلًا بداند که رفتن امروز بر سر کار و در دفتر و شرکت و حجره و اینها را بخواهد باز بکند تا عصر خبرى نیست و هیچ منفعتى عائدش نمى‏شود براى چه برود؟ مگر اینکه بگوییم حوصله‏اش در خانه سر مى‏رود و مى‏خواهد یک‏جورى بزند بیرون، حالا چه برود در دفترش را باز کند یا بزند به صحرا و کوه، دیگر این یک مسئله دیگرى است. ولى وقتى‏که بخواهد برود حجره، بخواهد برود به سمت آن بازار، آن مکتب، دفتر محل اشتغال با امید حرکت مى‏کند و سرمایه او براى این حرکت و رنجى که مى‏کشد امید است، امید نباشد در خانه مى‏ماند در هم مى‏بندد. یا اینکه مى‏رود یک جا دیگر گردش کند. آن دانشجویى که مى‏خواهد برود و در محل درس درسش را بخواند و مطلب یاد بگیرد و به آن محوطه و محل درس پا مى‏گذارد با امید این مسئله را انجام مى‏دهد.

به‏طورکلى امید ریشه براى همه چیز است ریشه براى حرکت در همه چیز است، آن طلبه‏اى که مى‏خواهد بیاید شروع کند به بسم الله و دروس علوم دینى و الهى و اسلامى را مشغول شود با امید به این امر اقدام مى‏کند، امیدش رسیدن به تعالیم الهى است، امیدش رسیدن به مبانى وحیانى است، امیدش رسیدن به آن حداکثر از معارف الهى که توسط بزرگان دین و همین‏طور سایر افراد از بزرگان در دسترس هست که بیاید و برود و به اینجا برسد به این نقطه برسد.

با امید به اینکه از اصحاب امام صادق علیه السلام بشود نه از اصحاب ابوحنیفه و حنبل و اینها با این امید، با این امید که بیاید پایش را جاى پاى اصحاب امام صادق بگذارد، جاى پاى اصحاب امام باقر بگذارد، بیاید و آنچه را که آن بزرگان فرمودند به آن برسد به این نکته برسد، این مطلبى است که یک طالب علوم الهى و معارف الهى باید به دنبالش باشد. اما اگر قرار باشد وقتى‏که مى‏آید کتاب را باز مى‏کند به این عنوان و داعى باشد که بیاید یک نویسنده بشود، بیاید یک منبرى شود، بیاید یک خطیب بشود، بیاید یک قاضى بشود، بیاید یک فردى باشد که مسئولیتى [بگیرد] این مى‏شود اشتغال ظاهر مثل سایر اشتغالات، یکى مى‏خواهد برود دانشگاه، وقتى مى‏رود دانشگاه مى‏خواهد یک [عالم‏] الهى بشود؟! مهندسى که معارف ندارد، آن نقشه‏کشى و فرمول براى ساختمان و فونداسیون و ستون و محاسبات و این چیزهاست.

کسى شده که برود دانشگاه براى اینکه رشته مهندسى و معمارى بخواند بعد از آنجا به خدا برسد؟! آنجا که چیزى نیست، بله نیتش را انسان قربت کند براى خدمت به خلق آن یک مطلب دیگرى است، در خود آن درس که چیزى نیست، در درس [فقط] محاسبات ریاضى و اینها هست. و یا همین‏طور طبابت و سایر علوم و فنون و حرفى که هست تمام اینها یک اشتغالات ظاهرى و دنیوى است، این هم همین‏طور است اگر انسان همین درس را، همین فقه را، همین ادبیات را همین اصول را همین تاریخ و تفسیر را همین حکمت و عرفان را به این عنوان بخواند که بعداً یک فرد مشهورى و مدرسى و مبلغى بخواهد بشود که بیاید به مسائل و امور ظاهر خودش بخواهد برسد این تفاوتى با سایر فنون و سایر مهنت‏ها[۱] و اشتغالات ندارد، تفاوتى از این نظر ندارد بلکه یک خطراتى دارد. پس امید یک طالب علوم الهى در شروع مسائل درس رسیدن به آن مغزاى مفاهیم و آثارى است که از بزرگان دین‏

رسیده است این را باید در نظرش باشد، تا وقتى این در نظرش هست مورد تأیید نفوس و امداد آن نفوس قدسیّه است مورد تأیید امداد ملائکه است.

این روایاتى که شما دارید إنَّ المَلائکه لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطَالِبِ العِلم‏[۲] این حدیث از پیغمبر است که ملائکه بال‏هایشان را براى طالب علم پهن مى‏کنند، یعنى این افراد مى‏آیند بر بال ملائکه مى‏نشینند، ملائکه آنها را در برمى‏گیرند، وقتى یک ملک انسان را در برمى‏گیرد افکارش در اختیار ملک خواهد بود، تصوّراتش تصوّرات ملائکه‏اى خواهد بود، تصدیقاتش تصدیقاتى است که از طرف ملائکه به او القاء مى‏شود. نفسش، روحش، سرّش، ضمیرش، حرکاتش، تصرفاتش وقوف و سکونش، راهش همه چیز بر اساس آن القائات و براساس آن حقایق وحیانى است چون ملائکه هم وحى دارند دیگر، آنها هم وحى دارند.

آن وحى خاصى که مربوط به پیغمبران است آن مربوط به شریعت است نه مربوط به افاضه علوم وحیانى، آن نسبت به همه است، چطور اینکه خلافش هم هست، در آیه قرآن مگر نداریم؟ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ‏ الأنعام، ۱۲۱، که این نکته مقابلش است، شیاطین به اولیاء خودشان به دوست‏داران خودشان وحى مى‏فرستند آنها هم اهل وحى هستند شیاطین هم وحى مى‏کنند آنها هم مى‏گویند ما چه کم داریم؟! چطور ملائکه وحى بیاورند ما نیاوریم؟ منتها آدمش باید [باشد] ما باید یک آدم مستعدّى پیدا کنیم براى وحى، به سلمان که ما نمى‏توانیم وحى بفرستیم به اباذر که نمى‏توانیم، مجبور هستیم برویم به عمر و ابوبکر و مغیرهبن‏شعبه و خالدبن‏ولید و اینها وحى بفرستیم و وحى مى‏فرستند و آنها هم قبول مى‏کنند! تلقى وحى خودش یک مسئله کلامى و بسیار مهم است که یک نبى الهى چطور وحى را تلقى مى‏کند، قبول مى‏کند و مى‏پذیرد و نگه مى‏دارد و حفظ مى‏کند و به اهلش مى‏رساند، آنها هم همین‏طور وحى که شیاطین براى آنها مى‏فرستند آنها قشنگ قبول مى‏کنند و تلقى مى‏کنند و حفظ مى‏کنند و موبه‏مو اجرا مى‏کنند بله! شب تا صبح آن وحى مى‏فرستد، صبح تا شب این مى‏رود اجرا مى‏کند!

این کارها و اجراهایى که خیلى‏ها انجام مى‏دهند این وحى براى شب است، شب آن جناب شیاطین وحى را مى‏فرستند صبح هم که آقا از خوابش بلند مى‏شود نماز خوانده نخوانده بلند مى‏شود این وحى را مى‏رود و به اهلش مى‏رساند. آقا راستى من دیشب یک همچنین چیزى در نظرم آمد خب‏

بدبخت این که در نظرت آمد وحى شیطان بود، آمده در نظرم که این کار را انجام بدهیم بیا با هم برویم این کار را بکنیم، این مقاله را برویم بنویسیم این اعلان بکنیم این مسئله را بگوییم، فلانى را مفتضح کنیم اینها همه وحى است.

اینها مى‏آیند وحى مى‏کنند؛ یعنى ملائکه مى‏آیند به شاگرد وحى مى‏کنند، به طالب علم مى‏آیند اینها وحى مى‏کنند. یک روایتى هم داریم که تمام افراد براى طالب علم دعا مى‏کنند حتى الحیتان فى البحار، حیتان در بحار هم لتدعو لطالب العلم‏[۳] براى طالب علم اینها دعا مى‏کنند و این خیلى عجیب است که چطور این انسجام براى همه موجودات در عالم مثال و در عالم ملکوت است. پیغمبر شوخى نداشت، گزافه‏گویى نکرده وقتى مى‏گوید ماهى در دریا براى طالب علم دعا مى‏کند، نخواسته سر ما را گرم کند یک واقعیتى را دارد مى‏گوید، منتها تو آن فهم را و بصیرت براى ادراک حقایق مثال و ملکوت را پیدا کن آن‏وقت دعاى ماهى در بحار را هم براى طالب علم و طیور را هم براى طالب علم خواهى فهمید، مى‏دانى و مى‏فهمى که اینها چه چیزى را مى‏گویند.

یک روز با یکى از دوستان بودیم رفته بودیم یک‏جا در یکى از ییلاقات اطراف طهران یک شبى بود. تنها نشسته بودیم خیلى وقت پیش- از این قضایا زیاد اتفاق مى‏افتد این یکى از نمونه‏ها بود- نشسته بودیم روى بالکن شب بود و همین‏طور نشسته بودیم صحبت مى‏کردیم، یک‏دفعه یک پرنده‏اى آمد رفت، شبیه گنجشک بود ولى گنجشک نبود همین‏طور آمد از جلوى ما سوت سوت کشید و رفت. من دیدم آن شخص شروع کرد به خندیدن، گفت فلانى الان دیدم این ذکر صلوات بر محمد و آل محمد را دارد مى‏گوید و براى سالکین راه خدا الان دعا مى‏کند، که خدایا اینهایى که در راه تو و در سلوک و راه تو دارند قدم برمى‏دارند همت آنها را بیشتر کن، توفیقشان و قدرتشان را بیشتر کن. پرنده مى‏فهمد، پرنده احساس دارد، ما خیال مى‏کنیم سوت سوت مى‏کند، ما مى‏بینیم صدا از خودش درمى‏آورد، ما از این چیزها خبر نداریم، این کلام حضرت مولانا رضوان الله علیه که مى‏فرماید:

نُطق آب و نطق خاک و نطق گِل‏ هست محسوس حواس اهل دل‏
جمله ذرات عالم در نهان‏ با تو مى‏گویند روزان و شبان‏
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم‏ با شما نامحرمان ما خامشیم‏

هوشیار هستیم تو خیال مى‏کنى ما چیزى سرمان نمى‏شود، تو خیال مى‏کنى ما فقط آب و دانه و علف مى‏خوریم، تو خیال مى‏کنیم که ما فقط یک پرنده‏اى هستیم و حرکت داریم‏

ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم‏ با شما نامحرمان ما خاموشیم‏[۴]

شما چیزى سرتان نمى‏شود خودتان را گل سرسبد عالم فرض مى‏کنید و علام‏الغیوب فرض مى‏کنید و عقل کل نسبت به همه، درحالتى‏که از پشت سرتان خبرى ندارید نمى‏دانید پشت شیشه پنجره چه مى‏گذرد. خیال مى‏کنید همه چه مى‏دانید براى اینکه بفهمید در آن اتاق چه خبر است باید پنجره را بزنید کنار، آن‏وقت مى‏گویید ما گل سرسبد تمام عالم هستیم ما خلیفه خدا هستیم.

بله هستیم ولى اگر به کار ببندیم، این استعداد را به کار ببندیم، نیاییم به غفلت بگذرانیم نیاییم وقت بکوبیم، نیاییم آن استعداد را خفه کنیم، نیاییم آن نورانیتى که خدا قرار داده را تبدیل به ظلمت کنیم بله هستیم، منتها به شرطها و شروطها! اگر آمدیم و به کار بستیم. پیش پیغمبر همه بودند، پیغمبر مى‏رفت بالاى منبر صحبت مى‏کرد همه را نصیحت مى‏کرد، به همه مطالب مى‏فرمود، همه هم مى‏نشستند پاى صحبت پیغمبر، یکى خوب گوشش را تیز مى‏کرد بعد هم خوب در صورت پیغمبر نگاه مى‏کرد، که از این دهان مبارک او چه بیرون مى‏آید، چه سخنى بیرون مى‏آید که روى هوا بزند، روى هوا بزند. یک حرفى که از دهان پیغمبر مى‏آید بیرون از آن غفلت نکند، یک کلمه‏اش را از دست ندهد یکى این‏طور، یکى هم همین‏طور نگاه مى‏کرد به به عجب رسول اللهى است! چقدر حرف‏هاى خوبى مى‏زند چقدر پیغمبر خوبى است، رحمه للعالمین است چقدر خلیق است، خوش اخلاق است. به نزدش مى‏آییم مى‏گوییم قصه بگو قصه سابق و امم سالفه را برایمان مى‏گوید، این را بگو، اینها هم بودند، همین: پیغمبر خیلى خوب است. پیغمبر خیلى خوش اخلاق است، مگر نمى‏گفتند؟!

مگر زمان مرحوم آقا نمى‏گفتند، عجب آقایى است چقدر بهاء دارد، چقدر خوش‏اخلاق است چه اخلاق خوبى دارد. به به، گریه مى‏کردند. این آقا را خودمان دیدیم که دست بچه پنج ساله را داشت مى‏بوسید اى واى اى واى! بله ایشان این کار را مى‏کرد تو چه گیرت آمد؟! همین: چه آقاى خوبى؟ چه شد؟ خب این آقا رفت، تو چه گیرت آمد؟ تو چه درکى کردى، تو چه مرامى از او یاد گرفتى؟ تو چه استقامتى از او آموختى؟ تو چه اتقانى از او درس گرفتى؟ تو چه ثباتى از مرام او در پیش گرفتى؟ چه در

جان تو نشست؟ همین‏قدر آن چیزهایى که به نفعت است آن چیزهایى که به ضررت است یواشکى خداحافظ شما این را یاد گرفتى؟

تا آنجایى‏که به نفعمان است و آب هم از آب تکان نمى‏خورد پاى کار هستیم، آنجایى‏که نه ممکن است برایمان حرف در بیاورند ممکن است برایمان مشکلاتى ایجاد شود. احترام خودمان را نگه داریم، آبروى خودمان را نگه داریم در این حدود، خب اصحاب پیغمبر هم همین بودند! بین تو و بین آن اصحاب پیغمبر چه فرقى کرد؟! آنها هم همین، عجب آقاى خوبى، عجب پیغمبر خوبى، نگاه کن نگاه کن دارد مى‏آید مسجد، برود براى مسجد، این بچه‏ها دورش را گرفتند نمى‏گذارند برود این هم دارد با بچه‏ها بازى مى‏کند حالا وقت ظهر و نماز هم گذشته بچه‏ها ول نمى‏کنند.

بچه مى‏شناسد، بچه صاحبش را مى‏شناسد، باطنش را مى‏شناسد، چرا سراغ بقیه نمى‏رود؟ سراغ پیغمبر مى‏رود، مى‏دانند آن بقیه چه باطنى دارند. پیغمبر مى‏بیند از دست اینها راحت نمى‏شود بالاخره به یکى از این اصحاب مى‏گوید: بابا من در جیبم چیزى ندارم تو در خانه ببینید چیزى پیدا مى‏کنید، رفتند چند تا گردو پیدا کردند و آوردند پیغمبر دادند به اینها و خداحافظ شما آنها هم رضایت دادند بنشینند گردوها را بخورند تا اینکه پیغمبر برود نمازش را بخواند. چقدر پیغمبر با اخلاقى، چقدر متواضعى نگاه کن با بچه‏ها چطور رفتار مى‏کند، با اینها چطور برخورد مى‏کند هیچ نمى‏گوید من پیغمبرم.

بسیار خب بعدش چه؟ بعد همین یعنى تمام شد؟ شما که اینها را دیدى چرا نیامدى این را به کار بگیرى؟ چرا نیامدى آن خصوصیت پیغمبر و اخلاق و رفتار پیغمبر را بگیرى و متشبث بشوى و کارى کنى که در نفس خود داراى استقامت، اتقان و ثبات در مسیر به نحوى خودت را قرار بدهى که بعد از فوت پیغمبر و ارتحال آن حضرت دیگر جوّ و جامعه نیاید تو را بفریبد و ذهن تو را در اقتدار خود بگیرد و خوف و ترس و خشیّت را بر تو فرود آورد و مصالح دنیوى و ملاحظات اجتماعى را بر راه خود و بر عاقبت خود و بر نتیجه اعمال و رفتار خودت بیایى غلبه بدهى.

چرا بعد از پیغمبر نرفت دنبال على؟! آقا دیگر قضیه گذشت دیگر مسئله جور دیگرى شد! بالاخره زن و بچه داریم … اینها هم معلوم است یک مشت لات و شارلاتان دور خودشان جمع کردند و بخواهى حرف بزنى، متعرض مى‏شوند و هزار تا به تو انگ هم مى‏زنند هزار تا وصله هم مى‏چسبانند و بعد هم سنگسارت مى‏کنند، خب از این کارها هم که … لذا برویم دنبال همان‏ها بعد هم به على یک چیز مى‏گوییم یا على یک عذرخواهى به تو بدهکار هستیم! دیگر نشد و حالا دیگر ان‏شاءالله بعداً ببینیم که شرایط اگر آماده باشد مى‏آییم پشت سر تو! فعلًا حالا یک مقدارى ببینیم آبها از آسیاب بیفتد مسائل‏

بخوابد. امیرالمؤمنین مى‏گوید: بیا نگاه کن ما را باش، دلمان را خوش کرده بودیم بعد از پیغمبر حداقل اینها مى‏آیند! این هم که رفت آن هم که رفت، همه که رفتند، خب پس که ماند؟ چهار تا و نصفى سلمان و ابوذر و مقداد و همین تمام شد و رفت.

چقدر پیغمبر خوب است، این پیغمبر که پیغمبر خوب است تا چقدر خوب است؟ تا جایى‏که پاى مصالح دنیوى نیاید خوب است! تا جایى‏که ملاحظات اجتماعى نیاید در قبال این بایستد خوب است! تا جایى‏که آن التذاذات نفسانى و آن خواست‏هاى ما معارضه نکند با اراده و خواست پیغمبر تا آنجا خوب است! ولى وقتى‏که آن‏طور شد یواشکى یک جورى صحنه را خالى مى‏کنیم و دوباره خودمان را آفتابى مى‏کنیم فعلًا مى‏رویم یک چند روزى بعد دوباره خودمان را آفتابى مى‏کنیم! پیغمبر هم همین است، امام حسن و امام حسین همه اینها تا یک حدى است، تا یک میزانى هست، تا یک میزانى.

اینکه انسان هست که ملائکه مى‏آیند این کار را مى‏کنند کمک مى‏کنند چه مى‏کنند، وقتى‏که انسان هدفش او باشد در یک همچنین فضایى ملائکه مى‏آیند او را در بر مى‏گیرند، در بر که گرفتند مطلبى که به او مى‏رسد دیگر مطلب صحیح مى‏رسد، تفکرى که مى‏کند تفکر صحیح است، اتجاهى که نفس پیدا مى‏کند در یک مجلس یک حرف زده مى‏شود این یک‏جور مى‏فهمد این یک‏جور مى‏فهمد، این را چون ملائکه گرفتند مطلب را یک‏جور دیگر مى‏گیرد، آن را چون ملائکه نگرفتند مطلب را یک‏جور دیگر مى‏گیرد؛ چون ملائکه که دو حرف مخالف نمى‏آیند القا کنند یا این درست است یا آن، یا این یا آن.

خود بنده در یک مجلسى بودم مرحوم آقا رضوان الله علیه در آنجا بودند راجع به یک قضیه صحبتى کردند، ما نمى‏گوییم ملائکه دور و برمان را گرفته‏اند ولى از باب اینکه بالاخره با روش و مرام و تفکر ایشان آشنا هستیم با خصوصیات و جهت‏گیرى مبانى ایشان آشنا هستیم از آن نظر مى‏دانستیم منظور ایشان چیست وگرنه ملائکه کجا، ما کجا! ولى نسبت به افراد دیگر … وقتى ایشان این مطلب را فرمودند کاملًا مشخص بود افرادى که برداشت به یک نحوه داشتند، افرادى که همان حرف را با برداشت صد و هشتاد درجه مخالف گرفتند، صد و هشتاد درجه، مگر مى‏شود یک شخص در یک جا در یک زمان در یک مکان یک حرف بزند، این شخص بیاید یک قسم برداشت کند آن شخص بیاید یک برداشت صد و هشتاد درجه مخالف بکند، هر دو هم بگویند ما درست مى‏گوییم؟ کدامش درست است؟ مسلم است یکى غلط است و مسلم است حتى برداشتى که اینها کرده بودند غلط است. چرا غلط است؟ چون در همان حالى‏که در پیش آقا نشسته‏اند در همان حال شیطان با آنها هست، خیلى تعجب نکنید شوکه هم نشوید! در همان حال با پیش فرض در خدمت آقا نشسته‏اند پیش فرض، در همان حال‏

با یک ارتکاز ذهنى پیش ایشان نشسته‏اند، در همان حال با یک جبهه‏گیرى نفسانى نشسته‏اند. به ظاهر دارد به آقا نگاه مى‏کند به ظاهر دارد گوش مى‏دهد، ولى آنچه را که در باطن اوست مى‏خواهد آن مطالب را بگیرد با آنچه را که در باطن است با آن مطالب مى‏خواهد مطابق با او در بیاورد، لذا وقتى‏که شما نگاه به این چهره‏ها مى‏کنید آثار ترس و لرز از اینکه مبادا یک حرف از دهان این ولىّ خدا دربیاید که نشود دیگر کاریش کرد، ببینید زدم به خال! مبادا یک حرفى از دهان این ولىّ خدا دربیاید با آنکه در دل من است منافات داشته باشد، آن‏وقت چه‏کار کنیم؟

ما آن‏موقع مثل الان که همیشه یک چیزیمان مى‏شود آن‏موقع هم یک چیزى‏مان مى‏شد به جاى اینکه به حرف آقا نگاه مى‏کنیم من به این قیافه‏ها نگاه کردم، حالا چه‏کار دارى بابا؟! مى‏گویم که دیگر ما از اول یک چیزیمان مى‏شد! کاریش هم نمى‏شود کرد، آدم چموش همیشه چموش است! ما به این قیافه‏ها یکى یکى نگاه مى‏کردیم یواش قشنگ مى‏دیدیم اوه این چقدر کارش خراب است، این یکى چقدر کارش عالى است، اوه این از ترس دارد جان مى‏دهد، یعنى مى‏خواهد یک جورى قضیه سرهم بیاید تا دارد مطلب خیلى مى‏رود به آن سمتى که تیر را بزنند مى‏بینى این دارد طرف مى‏آید، آن هم که ولىّ خداست دیگر آن هم که نمى‏خواهد صریح بگوید یک جورى مى‏گوید بالا مى‏برد پایین مى‏آورد، حرف را به آن‏طرف مى‏زند یک‏خرده ترازو را به این‏طرف سنگین مى‏کند یک‏خرده به آن‏طرف مى‏کند نمى‏آید صریحاً بگوید آقا این مطلبى که تو مى‏گویى غلط است، هیچ‏وقت این را نمى‏گوید. هزار تا تبعات دارد هزار تا جواب پس‏دادن‏هاى بعدش دارد باید جواب پس بدهى! آقا این چه حرفى بود زدى، این چه مسئله‏اى بود انجام دادى؟! یک‏چیزى بالا مى‏گوید، یک چیزى پایین مى‏گوید، یک‏خرده این‏طرف، یک‏خرده آن‏طرف.

آن که ملائکه همراهش است همانى را مى‏فهمد که این مى‏خواهد بگوید، آن که شیطان همراهش است- بى‏بُروبَرگرد شوخى ندارم صاف مى‏گویم من، شیطان همراهش است- آن که شیطان همراهش هست مى‏گوید: ها دیدى آقا این حرف را زدند، دیدى این که من مى‏گویم گفتند، دیدى فلان است، اى بابا! حالا بیچاره پدرمان یک ساعت دارد حرف مى‏زند، پدر خودش هم درآورده تا اینکه بخواهد یک حرف اینها بزند، به به چى چى از آب درآمد؟ یک ساعت برداشتیم حرف زدیم مى‏گوید منظور آقا این بوده به به!! الان هم مى‏گوید، بیست سال گذشته از فوت ایشان مى‏گوید نه منظور ایشان این بوده منظور ایشان … حالا هزار تا حرف مخالف هم در قبال قرار بدهیم آنها را همه را مى‏گذارد کنار. شیطان او را

در برگرفته، وقتى شیطان در بر بگیرد، چطور مى‏شود کلام ولى الهى را به همان مراد جدى و به همان مفهوم واقعى که منظور اوست این تلقى کند؟ امکان ندارد، دیگر امکان ندارد.

اگر هم از باب استثنا یک‏دفعه یک حرف صریح از ایشان بشنود همه چیزش به هم مى‏ریزد- دیگر صریح یعنى چیزى که قابل براى توجیه نیست- همه چیزش به هم مى‏ریزد، گیج مى‏شود، گنگ مى‏شود، خوابش نمى‏برد، این‏طرف و آن‏طرف. ما با همه اینها ما بودیم، با همه قسم و به همه شکل دیدیم! یکى از اینها پیش من آمده: آقا من دو روز است خوابم نبرده، چه شده؟ چه مرگت است؟ نه آقا یک همچنین چیزى از آقا شنیده‏ایم و از این حرفها. من دیدم این بابا دارد قبض روح من گفتم: شاید منظور ایشان این بوده و با این شرایط و درستش کردیم و گفت بله بله، شاید … خلاصه قضیه درست شد و رفت پى کارش. بگوییم نه آقا همانى که ایشان مى‏گویند همین است درست است، این همه چیزش را از دست دارد مى‏دهد، همه چیزش را دارد از دست مى‏دهد.

یک بنده خدایى خودش براى من نقل کرد- الان دیگر فوت کرده- مى‏گفت من در یک مجلسى جایى بودم یک مطلبى را گفتم، چند نفرى آنجا نشسته بودند، وقتى این قضیه را گفتم یک‏مرتبه یک فردى که در آنجا بود- آن شخص هنوز در قید حیات است- مى‏گفت یک‏دفعه اصلًا خیلى متزلزل شد و خیلى بهم ریخت، اوضاعش دگرگون شد، بعد گفتم که حالا که این را از من شنیدید پس بگذارید دومى را هم بگویم گفت نگو نگو. گفتم چرا نگویم؟ قضیه‏اى که خودم دیدم دارم نقل مى‏کنم، مطلبى را که خودم دیدم مى‏خواهم نقل کنم. گفت: نه نگو، گفت: تو با همین یک قضیه که گفتى تمام ساختمان ما را ریختى به هم دیگر اقلًا نگو تا بگذار آن نیمه و وسطهایش که مانده بماند آن دیگر تا آخر نریزد، اگر بخواهى تو دومى را بگویى شاید کل آنچه را که من روى هم ساخته بودم و بالا رفته بودم و بنا و برج و اینها درست کردم همه‏اش خراب بشود.

خب الان با این شخصى که یک همچنین چیزى را دارد مى‏گوید الان همراه با این- بالاخره جدا نیست- یا ملائکه همراه انسان هستند یا شیطان است، این نیست که هم ملائکه ول کنند هم شیطان این نمى‏شود، انسان تنها نیست، یا باید در کنف ملائکه قرار بگیرد یا باید در کنف شیطان و ابالسه و جنود شیطان قرار بگیرد. هر تفکرى که انسان مى‏کند، هر راهى که انسان مى‏رود هر قدمى که برمى‏دارد هر تصرفى که مى‏کند خالى از این دو قسم نیست، یا آنها دارند به او خط مى‏دهند، آنها دارند به او این قسم القاء مى‏کنند یا اینها دارند مى‏کنند. یا طرف چپ یا طرف راست.

چون تفکرات انسان، ذهنیات انسان، تصوّرات انسان همه اینها برمى‏گردد به یک منشأ عقلانى یا یک منشأ شیطانى؛ یعنى این عقل جزئى این تصوّر جزئى، این وهم و خیال و این تفکر که الان این تفکر مقیّد و تفکر جزئى و یک تفکر شخصى است همین‏طور ظهور پیدا نمى‏کند گتره، در تحت یک سلسله علل و معلول حرکت مى‏کند مى‏رود بالا و به یک منشأیى متصل مى‏شود از آن منشأ این مطالب مى‏آید حواسمان جمع باشد، اینهایى که ما در ذهنمان مى‏آید این مطالب باید بدانیم که اینها همین‏طورى در نیامده منشأ دارد. دیده‏اید شما نشسته‏اید بدون اینکه اصلًا به چیزى فکر کنید، یک‏دفعه یک قضیه‏اى در ذهن شما مى‏آید؟ از کجا این آمد؟ شما که به او فکر نمى‏کردید خیلى اتفاق افتاده روزى هزار دفعه شاید براى انسان صد دفعه اتفاق بیفتد، یک‏دفعه عجب عجب بلند شوم بروم دنبال این، کى این را در ذهن شما انداخته؟ شما که به او فکر نمى‏کردید، پیگیرى که نکردید در پیگیرى هم همین است، ولى حالا ما این را دیگر حداقل دست پایین را گرفتیم، نشسته‏اید فرض کنید دارید به پنکه نگاه مى‏کنید به در و دیوار یک‏دفعه یک قضیه‏اى به ذهنتان آمد: بلند شوم بروم فلان کار را انجام بدهم که الان یک مسئله‏اى است، این قضیه را که در ذهن شما انداخت؟ هیچ تا حالا به آن فکر کردید؟ یا شیطان انداخته یا ملک یک کدام از این دو تا، اگر آنچه که شما را انداخته سوق بدهد یک عمل خلاف شرع، به یک عمل خلاف رضاى الهى، این که در ذهن شما مى‏اندازد شیطان است، خوب قشنگ مى‏توانید دیگر محک بزنید. اما اگر شما را حرکت بدهد به یک امر رحمانى، به یک واقعه‏اى که مورد رضاى الهى است این ملک بوده این را انداخته حواست جمع باشد انداختم در ذهنت، بگیر این مطلب را و برو. برو جلو برو پیگیرى کن، برو به دنبالش، به دنبالش برو و حرکت کن. اگر انسان رفت او مى‏شود تحت تایید ملائکه، اگر انسان در آن‏طرف رفت مى‏شود تحت تأیید شیطان و ابالسه و جنود شیطان که در اینجا روایات عجیب و غریبى از جمله روایت موسى‏بن‏جعفر علیه السلام به هشام که در اینجا خیلى روایت عجیبى حضرت بیان مى‏کنند ظاهراً در اصول کافى‏[۵] هست رفقا بروند مطالعه کنند، بسیار بسیار روایت مهمى است. مرحوم آقا هم توصیه مى‏کردند به طلاب و حتى غیر طلاب که این روایت جنود عقل و جنود رحمان موسى‏بن‏جعفر علیه السلام را که در اصول کافى هست را خیلى با دقت مورد مطالعه قرار بدهند، خیلى عجائبى در آنجا حضرت بیان مى‏کنند و پرده از خیلى از مسائل در آنجا برمى‏دارند روایت مفصلى است.

لذا رسول خدا به آن حسان (بن ثابت) فرمودند: تا وقتى‏که در ولایت ما هستى جبرائیل تو را امداد مى‏کند و مورد حمایت خود قرار مى‏دهد[۶] اگر ولایت ما را داشتى در کنف حمایت جبرائیل هستى؛ آخر در روز غدیر آمد شعر گفت، براى این واقعه غدیر حسان بلند شد و شعر گفت و از قصاید خیلى معروف هم است. قصاید غدیر خیلى معروف است یکى قصیده سید حمیرى است که:

لِامِّ عَمْرٍو بِاللِوَى مَرْبَع‏ طَامِسَهٌ أعْلَامُهُ بَلْقَع‏

تا مى‏آید به‏

رَافِعُهَا أَکرِمْ بِکفِّ الَّذِى‏ وَ الْکفِّ الَّذِى یرْفَع‏[۷]

این خیلى قصیده عجیبى است. یکى هم قصیده حسان است که آن هم قصیده خوبى است و حضرت مى‏فرمایند که تا وقتى‏که تو از ما حمایت کنى و ما را با زبانت و بیانت تأیید کنى مورد حمایت جبرائیل هستى، ببینید جبرائیل خودش را به ولایت چسبانده یعنى جبرائیل در بطن ولایت است، در بطن این حقیقت است و در این ولایت جبرائیل قرار دارد.

فلذا حسان بعد از ارتحال رسول خدا آمد و به آن سمت رفت؛ مى‏گویم دیگر اینها دینشان همین بود مصالح اجتماعى، ملاحظات سیاسى و اجتماعى و منافع شخصى و خانوادگى و از این چیزها و بالاخره به آن سمت‏هاى دیگر کشیده شد و دیگر شروع کرد براى آنها شعر گفتن، دیگر نمى‏شود جبرائیل بیاید در اینجا کمکش کند. جبرائیل بیاید کمکش کند برو براى عمر شعر بگو؟! معنا ندارد، برو براى عبدالرحمان بن عوف شعر بگو، برو براى خالد بن ولید شعر بگو، چه معنا دارد؟!

این یک محکى است که انسان این را همیشه در نظر داشته باشد، ببیند این فهمى که الان در او آمده این تصورى که در او آمده، این کارى که مى‏خواهد انجام بدهد چقدرش با موازین منطبق است؟ آیا این را به سمت رضاى الهى مى‏کشاند؟- براى انسان هم راحت مى‏تواند پیدا شود، تشخیصش مشکل نیست- یا اینکه نه، این او را به یک سمت‏هاى دیگرى مى‏کشاند، به یک مسائل دیگر مى‏کشاند، به مسائل دنیوى مى‏کشاند، به مسائلى که باید با هزار مَن سریش و چسب دوقلو و چسب‏هاى قطره‏اى و اینها بایستى که توجیه کرد. اگر دید به آن سمت‏ها دارد مى‏کشاند بفهمد در تحت کنف حضرت شیطان است اعلى الله مقامه! در تحت حمایت جناب شیطان، و شیطان هم خوب حمایت مى‏کند این‏طور نیست‏

که ول کند نه، ول کردن کار نامردان است ایشان نامرد نیست، چنان مى‏چسبد چنان به آدم مى‏چسبد که گوشش مى‏شود گوش شیطان، چشمش مى‏شود چشم شیطان زبانش واه واه زبان زبان! زبانش مى‏شود زبان شیطان، مغزش مى‏شود مغز شیطان، قلبش مى‏شود، سرّش مى‏شود همه چیز مى‏شود شیطان،[۸] حرف که مى‏زند …

بعضى‏ها هستند حرف که مى‏زنند اصلًا نشان مى‏دهد، بسم الله مى‏گوید، انگار دارد مى‏گوید بسم‏الشیطان، اصلًا این حرف که از دهانش در مى‏آید شما مکر و کلک و دروغ و ظلمت و کدورت و حقه‏بازى را از این بسم الله مى‏فهمى، حالا صحبت‏ها و مطالب دیگرش به جاى خود، از همان بسم الله که شروع مى‏کند مى‏بینى این چشم یک چیز دیگر است، این با این حرف‏هایى که مى‏زند نمى‏خواند! این چشم یک حکایتى دارد. هستند دیگر بعضى‏ها، افراد قصى‏القلب، افراد ظلمانى، افرادى که کدورت دارند، افرادى که داراى کلک هستند، افرادى که داراى مکر هستند، وقتى‏که آدم به اینها نگاه مى‏کند فقط به خدا پناه باید ببرد عجب، خدایا این چه شده؟! یعنى اصلًا هرچه در ذهن این مى‏آید شیطان است، راست هم اگر بگوید راستش چون مصلحت در آن است دارد مى‏گوید، راستش هم شیطان است، دروغ که هیچ، آنکه دیگر سَبیل است. مى‏گویند یکى از علائم آخرالزمان این است که دروغ به جاى راست مى‏نشیند یعنى تا حالا راست خوب است حالا دروغ خوب است، اصلًا دروغ مى‏شود یک امر خیلى خوب و مستحب مؤکد و بلکه واجب و ترکش هم حرام، این از علائم است دیگر علائم آخرالزمان در آن حدیث معروف. پیغمبر فرمودند به سلمان: دروغ به جاى راست مى‏نشیند، خیانت به جاى امانت مى‏نشیند، کلک به جاى صدق و اینها را حضرت در آنجا همه را بیان مى‏کنند.[۹]

این مسئله هست که انسان وقتى‏که مى‏خواهد بیاید، این که داریم: به طالب العلم، براى طالب علم آن طالب علمى که نیتش نیت امام صادق است، نیت طالب علم اینکه امام رضا است، امام جواد است، چهارده معصوم است آن طالب علم ملائکه او را در برمى‏گیرند چرا؟ همان‏طورى که پیغمبر به حسان فرمودند چون طالب علم خودش را در ولایت دارد قرار مى‏دهد. خدایا من شروع مى‏کنم که کلام امام سجاد را بفهمم همین تمام شد، من با کسى دیگر کارى ندارم، من با امام سجاد کار دارم و بس تمام شد.

من دارم این درس را شروع مى‏کنم که کلام امام باقر را بفهمم و عمل کنم، همین. کلام امام جواد و کلام امام هادى مى‏خواهم اینها را بفهمم. فلان کس چه مى‏گوید، فلان کس چه مى‏گوید اینها به کت ما نمى‏رود ما فقط یک چهارده معصوم داریم والسلام، تمام شد. ما مى‏خواهیم مطلب اینها را بفهمیم وقتى‏که این‏طور است ملائکه هم مى‏آید مى‏گوید حالا که این‏طور شد این روایت معنایش این است، حالا که تو یک همچنین نیتى دارى فلان قضیه و فلان حادثه که در فلان کتاب خواندى این را مى‏خواهد بگوید، همان را یکى دیگر مى‏خواند یک برداشت دیگر مى‏کند خیلى عجیب است.

من یک‏وقت داشتم همین کتاب نوروز را مى‏نوشتم خیلى برایم جالب بود اقوال دیگران و مطالب دیگران را هم مطالعه مى‏کردم که بى‏اطلاع نباشم از مسائلى که دیگران گفتند. وقتى شروع مى‏کردم به خواندن یک مقاله‏اى راجع به این قضیه از آن اولش مى‏دیدم این آدم کلک است، یعنى همان اولین خط نشان مى‏دهد که این به دنبال چیست، بعد که مى‏آمدم پایین مى‏گفتم بله، حدسم درست بوده. بعضى وقتها آدم درست درمى‏آید! چشم بسته غیب مى‏گوید! وقتى آدم دو سه تا عبارت مى‏خواند مى‏فهمد نتیجه چه خواهد بود، این مقاله به کجا … همه این راهها به روم بالاخره مى‏خواهد ختم شود. کاملًا مشخص است.

روایت این معنا را دارد مى‏رود یک معناى دیگر مى‏کند، آقا این به این خوبى روایت معناى سلیس راحت. آن که دیگر چاره ندارد مى‏پیچاند هیچ چاره نداشته باشد: به این سند کسى عمل نکرده. ببینید سند موسى بن جعفر را که شکى در آن نیست، مى‏گوید: به این کسى عمل نکرده روایت واحد است و ضعیف است و خب بابا تو که این هستى مگه مجبور هستى مقاله بنویسى، اول یک خط بنویس آقا این در این قضیه مطلب این است، این‏قدر خودت را زحمت نده، این معلوم مى‏شود از آن اولى که دست برده شیطان آمد این را بنویس این را بنویس، بیا بیا بیا بیا این هم نتیجه، از اول نرفته در کنف ولایت که جبرائیل بیاید به او بگوید این را بنویس آن را ننویس، از اول آمده پیش‏فرض براى خودش درست کرده، مسائل را در خودش قرار داده، تحلیل کرده چه کار کرده جبهه‏گیرى را کرده محکم حالا شروع کنیم دست به قلم ببریم براى نوشتن مقاله، خب کى دیگر جبرائیل مى‏تواند بیاید این را حمایت کند؟ جبرئیل مى‏گوید: بابا برو پى کارت افسارت را مى‏اندازم گردن خودت بروى هرجا که شیطان مى‏برد، من که افسار را مى‏اندازم گردنت خیال نکنى فقط گردنت است شیطان مى‏آید برمى‏دارد، افسار بى‏صاحب افسار نمى‏ماند یا جبرئیل باید بردارد یا شیطان، مى‏اندازم افسار را گردن خودت. لذا روایت اگر پیغمبر بیاید آنجا بایستد قسم بخورد، نه اینها معلوم نیست درست باشد حالا بالاخره باید ببینیم فکر کنیم چه‏کار کنیم‏

و اینها. آدم به اینجا مى‏رسد پناه بر خدا! آدم به اینجا مى‏رسد که کلام حق را کلام وحى را، حدیث را، آثار را، آنچه را که واقعاً شکى درش نیست، شروع مى‏کند در آن تشکیک کردن، شروع مى‏کند این‏طرف و آن‏طرف و به آن نسبت …

من در یک قضیه‏اى و در یک مسئله‏اى در نظرم این بود، بعد رفتم یک‏جایى دیدم (مسجد سهله بودم در همین سفر اخیر) این‏طور در نظرم بود (در زمان مرحوم آقا خودم هم به ادله مراجعه نکرده بودم) راجع به اماکن اربعه‏اى که در آن نماز تخییر بین قصر و اتمام هست یکى مسجد کوفه است که تخییر بین قصر و اتمام است، یکى تمام شهر مدینه است نه فقط مسجد النبى بلکه کل شهر مدینه در آن مخیر است، البته بهتر است انسان نماز را تمام بخواند، یکى تمام شهر مکه که تازه در مکه یک مطلب اضافى هم هست که اضافه بر آن خیلى هم عجیب است، وقتى انسان این مسائل را مى‏بیند پى به خیلى از نکات مى‏برد. نماز در وقتى‏که انسان مى‏خواند نباید هم‏طراز با زن باشد یا اینکه زن اگر جلوى انسان است تقریباً هشت زراع باید فاصله باشد یا زن عقب‏تر باشد وگرنه نماز باطل است، البته اگر مرد اول ایستاده زن نباید بیاید جلو اگر زن ایستاده اول نماز مرد باید بیاید جایش را عوض کند. ولى در شهر مکه در نماز زن هم مى‏تواند کنار مرد بایستد هم مى‏تواند جلو بایستد نه اینکه فقط مسجدالحرام، در کل شهر مکه و این خیلى عجیب است که چطور این سرزمین یک سرزمینى است که در اینجا تقدم مرأه بر رجل و تأخر مرأه بر رجل و تساوى بین رجل و مرأه در صلاه موجب بطلان نیست این در خصوص مکه است این را در نظر داشته باشید. یکى هم در همان حائر سیدالشهدا یعنى در همان قسمت شانزده زراعى که در اطراف هست و آن ضریح مشخص است، آن که در صحن و پشت رواقها هست نه، در آن فضایى که ضریح مشخص است نه فقط تحت خود قبه، اطراف هم آن داخل در همان محل براى اختیار به قصر و اتمام است که البته اتمام بهتر است.

این بار بنده مسجد سهله رفته بودم و یک‏مرتبه یک اعلانى دیدم که آنجا که بعضى از آقایان گفته‏اند که این حکم نسبت به مسجد سهله [هم هست‏] چون همه شهر کوفه در آن نماز مخیر است خیلى تعجب کردم و برایم معجب بود. یک‏دفعه به نظرم آمد من بیایم خودم به ادله نگاه کنم نگاه نکرده بودم اما براساس همان مطلب سابق و اینها آنچه که در نظرم بود من تصوّرم این بود که فقط مسجد کوفه است، آمدم به ادله نگاه کردم دیدم درست است تمام شهر کوفه در آن مى‏شود نماز را تمام خواند فقط اختصاصى به مسجد کوفه ندارد، این را [بدانید].

همان وقتى‏که یک همچنین چیزى به نظرم آمد گفتم که باید این درست باشد، باید این را بروم حتماً پیگیرى کنم البته این که حالا خود مسجد سهله جزو کوفه هست یا نه این را بنده نمى‏توانم این مسئله را بگویم. یک مطلب را هم در نظر داشته باشیم یک مسئله‏اى هست یک اشتباهى که هست این است که تصور بر این است که اگر گفته مى‏شود مثلًا در شهر مکه نماز تمام است آن شهر قدیم است یعنى قدیمى که در زمان فرض کنید رسول خدا آن فقط یک مسجد الحرام بوده و یک چند تا خانه‏اى که دوروبَر بود آن است، چون در آن موقع این حکم آمده مربوط به اینجاست، حالا اگر فرض کنید که دو کیلومتر اگر شهر توسعه پیدا کرده آن دیگر جزو این حساب نمى‏شود این حرف حرف صحیح نیست. شهر مکه یک عنوان است، اشتباه نباید بشود، یک عنوان است، تا وقتى‏که این عنوان عرفى بر یک مکان صادق است آن تکلیف هم روى همین عنوان به عنوان این موضوع صادق است، الان شهر مکه کجاست؟ الان شهر مکه تا منى هم هست تا اینجا آمده تا دم منى شما مى‏توانید همه را نماز تمام بخوانید بدون هیچ‏گونه مشکلى، آن‏موقع مکه آن‏قدر بود بعد مکه توسعه پیدا کرد باز اضافه شد، باز اضافه شد روى آن عنوان شهر نه روى عنوان خانه، روى خانه نرفته این حکم تخییر بین صلاه روى عنوان مدنیت رفته است، این مدینه این شهر و این شهر تا وقتى‏که باشد هر مقدار باشد آن هم صدق مى‏کند.

و به همین مقدار هست برعکس یعنى اگر الان آمدند یک بولدوزر افتادند مشغول به خراب کردن ساختمان‏هاى مکه شدند، آمدند آمدند همه را گفتند مى‏خواهیم خراب کنیم و صحرا کنیم همه خیمه بزنند این مکه خراب شد آمد تا دم مسجد الحرام، دم مسجد الحرام ایستادند آنجا فقط نماز را مى‏شود تمام خواند وقتى‏که شهر مکه خراب شد و دیگر شهرى نیست نباید گفت حالا که در این محل قبلًا نماز را شما مى‏خواندى الان هم که خراب شده الان هم نماز را مى‏شود خواند، عکسش هم نسبت به تعلق تکلیف و هم نسبت به رفع آن تکلیف در هر دو دائر مدار عنوان مدنیت است، نه عنوان خانه، خانه در اینجا ملاک نیست، خود مدنیت است. لذا الان مسجد سهله که الان قطعاً خارج از کوفه است و جزو کوفه به حساب نمى‏آید و جدا از [شهر کوفه‏] هست لذا در مسجد سهله نماز را تمام نمى‏شود خواند، بله در خود کوفه آنجا چون به اصطلاح شهریت کوفه و آن عنوان کوفه هست در آنجا اشکال ندارد این نکته‏اى بود که عرض کردم.

صحبت در این است حالا فرض بکنید که من وقتى‏که با یک همچنین مسئله‏اى مواجه شدم مى‏گویم عجب من باید بروم به دنبالش، باید بروم ببینم تا شاید مطلب غیر از آن باشد که من تابه‏حال گفتم مسئله غیر از این است، وقتى‏که این‏طور هست خدا هم چه‏کار مى‏کند؟ خدا هم مى‏آید کمک‏

مى‏کند. وقتى‏که من کتاب را باز مى‏کنم دیگر به این فکر نیستم که من تا الان این فتوا را دادم، تا الان این نظر را داشتم الان بخواهم نظرم را عوض بکنم چه مى‏شود؟ این خیلى بد است که مثلا فرض کنید یک شخص سال‏هاى سال آمده نسبت به یک شخصى یک مسئله‏اى را گفته الان بخواهد نظرش برگردد این فکر مى‏شود چه؟ فکر شیطانى، اما اگر انسان نه، وقتى‏که مى‏خواهد با یک مطلبى، با یک حکم شرعى، با یک حکم الهى خودش تنها سازجاً خالصاً بدون هیچ مطلب بخواهد روبرو بشود خدا هم چه‏کار مى‏کند؟ او را هدایتش مى‏کند برو جلو برو جلو برو این را ببین، آن را ببین آن صفحه را ببینم فلان حکم را ببین چه‏کار بکن بعد آن مطلب براى او به این کیفیت روشن مى‏شود.

بنابراین در تمام مسائل انسان باید این ملاک را باید مورد نظر قرار بدهد، اتجاهش فقط باید به سمت خدا باشد، فکرش فقط باید به سمت خدا باشد، فقط باید براى رسیدن به مبانى ائمه باشد، فقط براى تأیید ولایت باشد، فقط باید براى تأیید امامت باشد، فقط باید براى تأیید عصمت باشد، فقط باید ببیند که زعماى دین چه چیزى را مطرح کردند چه چیزى را بیان کردند. چیز دیگر نباید خلط کند چیز دیگرى خلط بکند خراب مى‏شود، آلوده مى‏شود نفس مکدّر مى‏شود، مطلب آن‏طور که باید و شاید فهمیده نمى‏شود، جور دیگرى فهمیده مى‏شود، مسئله به نحو دیگرى فهمیده مى‏شود، اینها همه به خاطر چیست؟ در کنف حمایت ملائکه درآمدن است یا در کنف حمایت شیطان و شیاطین و ابالسه درآمدن است، این مسئله در همه مطالب هست به خصوص براى طالبین علوم الهى و طالبین علوم اهل بیت علیهم السلام از اوجب واجبات بلکه عمود خیمه این معارف و این مبانى است این قضیه که فقط و فقط در ذهن انسان و در فکر انسان رسیدن به آن مبانى اهل بیت باشد علیه السلام و بس، تمام. … فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ … یونس، ۳۲ حق فقط اهل بیت است و بس و جداى از اهل بیت هر چه مى‏خواهد باشد مقابل اهل بیت بخواهد باشد ضلالت و ظلمت و کدورت و خسران و هرمان است.

لذا بزرگان فرمودند که‏ تنها مرکبى که سالک مى‏تواند بر او سوار شود امید است، بدون امید انسان هیچ کارى نمى‏تواند انجام بدهد، شما وقتى‏که مى‏خواهى به راه خدا بروید باید با امید باشد امید به چه؟ امید به قهاریت خدا، اینکه امید نمى‏خواهد، امید به رحمت خدا، باید در سالک جنبه رحمت غلبه داشته باشد، باید در سالک جنبه ابتهاج غلبه داشته باشد امید به پروردگار و امید به رحمت او و امید به اینکه دست او را مى‏گیرد. پس در هرجا شما دیدید یک فکرى فوراً در ذهنتان آمد مثلا فرض بکنید که حالا خلاصه ما بخواهیم حالا این کار را انجام بدهیم، حالا چه مى‏شود بعضى از افرادى که بودند و نشده …

در زمان مرحوم آقا یک شب رفته بودیم منزل یکى از دوستان بعد یک قضیه‏اى اتفاق افتاده بود، من دیدم خیلى آن صاحب‏خانه مضطرب است گفت: فلانى چیست این قضیه چه شده؟ گفتم: چه و چه شده- ایشان یک مسئله تربیتى را نسبت به یکى از شاگردانشان در همان زمان اعمال کرده بودند، یک طرز تربیتى نه طرز واقعى، منتها این خیال مى‏کرد طرز واقعى است- گفت فلانى رفته، گفتم: رفته که رفته، به سم اسب … بعد گفت: به همین راحتى؟ گفتم: چه‏کارش کنیم رفته دیگر- حالا ما نگفتیم به او که مثلًا این جنبه تربیتى دارد گفتیم نه اصلًا واقعى حالا همین که خودت دارى مى‏گویى- گفتم: خب رفته حالا چه‏کار کنیم؟ گفت: آخه این شاگرد آقاى حداد، نمى‏دانم فرض بکنید داراى این خصوصیات، این حرفها را ما از او مى‏شنیدیم. گفتم: هر چه مى‏شنوى، وقتى کسى راهش خلاف باشد طرد مى‏شود، بیخود هم کسى را طرد نمى‏کنند تو راهت را درست بکن، وقتى حرفى که مى‏زنند گوش بده، وقتى‏که پدرمان به تو فلان چیز را مى‏گوید نگو این، به خودش هم گفتم وقتى‏که بهت فلان مى‏گویند نگو این طرد هم نمى‏شوى راه خودت را مى‏روى و مشکلى هم نیست، گفتم که این مسئله به این کیفیت است.

بعد گفتم: چرا الان این به یک همچنین وضعى هست؟ چرا یک همچنین ترسى گرفته؟ چرا؟ این به خاطر این است که نسبت به خودش این امیدى که باید داشته باشد ندارد، این امیدى که هست انسان را مى‏برد جلو، این امیدى که هست انسان را نگه مى‏دارد پایدار مى‏دارد نسبت به [مبانى‏]. کسى که داراى تذبذب است کسى که داراى شک است، کسى که داراى تردید هست این دائماً فقط در حول و حوش این تردید دور مى‏زند، دائماً فکرش در [تشویش‏] است. نماز مى‏خواند برو بابا فلانى هم نماز خواند دیدى رفت، این هم نماز خواند، قرآن مى‏خواند مى‏گوید فلانى هم یک عمر داشته قرآن مى‏خوانده، زیارت مى‏رود مى‏گوید فلانى ازمن بیشتر زیارت امام رضا آمده، هر کارى مى‏کند فلانى، فلانى، هى فلانى این کار را کرده فلانى آن کار را کرده، هیچ با خود نمى‏گوید بابا هر کسى پرونده خاص به خودش را دارد، هر کسى پرونده خودش را دارد ربطى به دیگرى ندارد.

شما وقتى در سر یک کلاس هستى آنچه را که استاد مى‏گوید گوش مى‏دهى، هیچ فکر مى‏کنى که الان آن دارد با موبایلش ور مى‏رود با کى حرف مى‏زند، مى‏گوید ولش کن آن نفهمد نفهمد شما بلند مى‏شوى موبایل را از جیبت درمى‏آورى شروع مى‏کنى نمره زدن؟ مى‏گویید این الان از دست دارد مى‏رود کلام این از دست مى‏رود صحبت استاد از دست مى‏رود، این مطلب از دست مى‏رود. اما چطور شد این قضیه در خدا و راه که پیش آمد مى‏گویى فلانى، معامله مى‏خواهى انجام بدهى فلانى فرض کنید که خلاف کرده نمى‏گویى فلانى خطاکرده در این معامله ورشکست شده من نروم. مى‏گویى خب این‏

کرده مى‏خواست نکند. در معاملات کارى به دیگران ندارى، سر کلاس کارى به دیگران ندارى، موقعى که مى‏خواهى منفعتى برسد … اما سر سیر و سلوک که شده نگاه کن فلانى رفت و آن یکى فلان شد این چى؟ شیطان است، شیطان مى‏آید و این تخم یأس را بر دل‏هاى ما مى‏پاشد، نمى‏گذارد ما با امید حرکت کنیم، نمى‏گذارد امید بر ما تقویت شود نمى‏گذارد این امید در ما جوانه بزند و رشد کند و بیاید و حرکت کند. اینجا باید ما مواظب باشیم و آن مراقبه بیاید و بزند کنار، تا مى‏خواهد تخم یأس بیاید و بذر یأس در دل مى‏خواهد قرار بگیرد یک‏دفعه مى‏بینیم این شیطان اینجا ایستاده. ولى وقتى‏که انسان با این قضایا خیلى راحت برخورد کرد، فلان شخص فرض بکنید که فلان حرف را مى‏زند اى داد بیداد چرا مى‏گوید اى داد بیداد؟ خداحافظ شما، تمام شد، فلان شخص دیگر مثلًا فلان جا نمى‏آید، خب خداحافظ، فلان شخص … خیلى راحت خواست آمد نخواست.

این بردن ذهن به این‏طرف و آن‏طرف یکى از راه‏هاى نفوذ شیطان است، همین که شما ذهنت را مى‏برى، همین که ذهنت را مى‏برى، البته خوب است انسان بالاخره از خطاهاى دیگران عبرت بگیرد این اشکال ندارد، حتى مستحسن هم هست اما اینکه بیاید در انسان قرار بگیرد این قضیه، نفس انسان را اشغال کند، ذهن انسان را اشغال بکند نه، این مسئله درست برخلاف سلوک است و برخلاف راه خداست و در مسیر ایجاد یأس شیطان از رسیدن به مراحل قرب است.

ان‏شالله امیدواریم خداوند متعال همه ما را از گزند این وساوس و این توهمات و تخیلات همه ما را حفظ کند و در کنف ولایت و رحمت و عطوفت مقام ولایت و لطف پروردگار آنچه را که براى برگزیدگان از درگاهش و مقربین از حریمش واردین در حریمش مقرر فرموده است ما را هم محروم نفرماید.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

[۱] . مهنه به معناى حرفه و شغل است

[۲] . الکافى، ج ۱، ص ۳۴٫

[۳] . إنَّهُ یستَغفِرُ لِطالِبِ العِلمِ مَن فى السَّماءِ و مَن فى الأرضِ حَتَّى الحُوتِ فى البَحر( الکافى، ج ۱، ص ۳۴)

[۴] . مثنوى معنوى، دفتر سوم.

[۵] . اصول کافى، ج ۱، ص ۱۳، روایت ۱۲٫

[۶] . لَا تَزَالُ مَؤیداً بِرُوحِ القُدُسِ مَا دُمْتَ نَاصِرَنَا( امام شناسى، ج ۵، ص ۲۱۰)

[۷] . این قصیده طولانى در معاد شناسى، ج ۹، ص ۴۶۵ آمده است.

[۸] . نهج البلاغه، خطبه ۷:

« … فَنَظَرَ بِأَعْینِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکهُ الشَّیطَانُ فِى سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.»

[۹] . معاد شناسى، ج ۴، ص ۸٫

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن