جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۹

موضوع: جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۵ رمضان ۱۴۱۹

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

الحَمدُللّه الّذى ادْعُوهُ وَ فَیُجیبُنى وَ انْ کُنْتُ بَطیئاً حینَ یَدْعُونى الْحَمدُللّه الّذى‏

اسْئَلُهُ فَیُعطینى وَ انْ کُنْتُ بَخیلًا حینَ یَسْتَقرِضُنى.

حمد مختصِّ الهى است که هرگاه او را بخوانم و طلب کنم فوراً اجابت مى‏کند و هرگاه مدعوّ واقع بشوم و او مرا بخواند کوتاهى مى‏کنم بُطئ مى‏کنم مسامحه مى‏کنم مجامله مى‏کنم.

مطالبى بر مقدار فهممان از این فقره مبارکه عرض [کردیم‏] و عرض شد که دعوتى که ما خداوند را مى‏کنیم این دعوت در مقام احتیاج و استدعا و طلب است، از مقام عالى، که عبارت است از ربّ الارباب که علّت مفیض همه عوالم وجود است و قاهر بر همه‏ى اشیا است و عالم بِکلِّ شَیئٍ و بِیدِهِ ازمَهِ الٍامورِ طرَّاً و همه مسائل به دست اوست از ناحیه‏ى ما این خصوصیّت و از ناحیه‏ى او آن خصوصیّت حالا با توجّه به این خصوصیّت او سریع الاجابه است.

حالا این مسأله نسبت به پروردگار حسن تلقّى مى‏شود یا مذمّت و قدح تلقى مى‏شود؟ خب قطعاً حسن است آن خدایى که در مقام استعلا است در مقام علوّ است و مبدأ و علّت و مُفیضِ است او سریع الاجابه است او نسبت به بندگان و نسبت به عبید و اماء سریع الاجابه است پس این صفت یک صفت رحمانى است صفت شیطانى نیست.

همین مسأله را ما در اولیا و در ائمّه علیه السّلام و در پیغمبران این صفت را ما وجدان مى‏کنیم که با این که آن‏ها در مقام علوّ و استعلا و رفعت هستند در عین حال نسبت به مسائل به زیردستان سریع الاجابه هستند یعنى اصلًا توجّهى نمى‏کند که این شخص در چه خصوصیّتى هست؟ آیا ثروتمند است یا فقیر؟ عالم است یا غیر عالم؟ داراى مکنت است یا بدون مکنت؟ همین قدر که او دعوت مى‏کند این اجابت مى‏کند این اجابت براى چیست؟ براى این است که آن صفت رحمانى در وجود این ولىّ متجلّى شده این دیگر پایین و بالا نمى‏بیند، صغیر و کبیر نمى‏بیند تمام مخلوقات پیش این در یک حدّ سوى هستند این صفت صفت رحمانىّ دیگر.

حالا ما براى این‏که به یک همچنین صفتى برسیم ما هم باید این صفت را داشته باشیم یعنى اگر معلّم است در توجّه به شاگردان و تلامذه نباید نظر استعلا بکند اگر پدر است و والد است و مدیرِ عائله است نباید نسبت به زن و اطفال نظر استعلا داشته باشد نظر استعلا نظر شیطانى است، نباید داشته باشد. نظر، نظر تربیت و مربّى باید باشد اگر نظر نظر استعلا باشد این مخالف با آن صفات رحمانى هست این‏ها بندگان خدا هستند زن اسیر در دست انسان است اطفال، این‏ها همه در دست انسان چه هستند؟ اسیرند امانتند. نباید نظر بکنیم که من الآن چون مدیر عائله هستم مدیر خانواده هستم هر کارى که مورد دلخواه من هست انجام مى‏دهم! نه! یک روزى تمام این‏ها را باید حساب پس بدهیم یک اخم بى‏خود حساب دارد برو برگرد ندارد مى‏خواهید امتحان کنید! امتحان کنید.

چه روزى بود؟ یادم هست در درس بود مثل این‏که بحث فلسفه بود راجع به این موضوع، بله؟ ها! پس روز غیر از درس بود آن‏جا مطالبى عرض شد. در تربیت اولیاء دستور سلوکى این است که انسان خود را از همه افراد پایین‏تر فرض کند اصلًا این دستور سلوکى است.

مرحوم آقا یک شعرى مى‏خواندند شعر خیلى قشنگى بود مال سعدى، من فراموش کردم ظاهراً در بوستان است در گلستان که نیست. که مى‏دانید که گُل چرا گُل شد؟ گُل و وَرْدْ همان گِل بود و بین این‏ها فقط یک فتحه اختلاف است آن فتحه دارد و این کسره دارد گِل ترا ب تراب. چرا؟ گِل چون گِل بود و تراب بود متبدّل به وَرد شد اگر تراب گِل نبود متبدّل به ورد نمى‏شد نتیجه گِل و تراب بودن این است که تبدّل به ورد مى‏شود باید گِل بود نه ابتدائاً گُل اگر کسى از اول بخواهد گُل باشد نمى‏شود فایده ندارد باید این مراتب را یکى یکى طفره که محال است در فلسفه که خواندید دیگر؟ طفره محال است باید ابتدا این مراتب را یکى یکى بیایید بالا تا انسان برسد به چى؟ گُل اوّل باید گِل باشد خاک باشد این خاک تبدیل به سبزه مى‏شود سبزه چوب است شجر است سفت است محکم است بعد این شجر تبدیل به ساقه مى‏شود فروع مى‏شود این فروع نرم است ملایم است بعد او تبدیل به برگ مى‏شود و او تبدیل به گُل مى‏شود مى‏بیند این مراتب باید از پایین طى بشود تا بیاید بالا بعد مى‏شود یک وَرْد. ظاهراً جریان سعد بن معاذ را آقا نقل فرمودند که صوت این‏جا قطع شده است مربوط به بداخلاقى ایشان در منزل و این‏که خود حضرت متصدى کفن و دفن ایشان شدند و بعد مادرش مى‏گوید خوش به حالت و …

خود پیامبر صورت او را روى خاک مى‏گذارند و تمام کارها را انجام مى‏دهند، مى‏گوید خوش بحالت … حضرت فرمودند که از کجا؟ از کجا تو مى‏گویى خوش به حالت؟ الآن قبر چنان او را در فشار

قرار داد که نمى‏دانید فریاد او به هوا بلند شده.- من دارم مى‏گویم حالا این- فرمودند چون این نسبت به خانواده‏اش سختگیرى مى‏کرد. این بجاى خود، آن هم بجاى خود. هر کدام در جاى خود.

نباید بگوئیم الآن که ما مسئول یک اداره هستیم، مسئول یک سازمان هستیم، تمام کارمندان، تمام عَمَله، تمام عُمّال، این‏ها، نه، این‏طور نیست. امام رضا علیه السّلام عَبید زیادى داشتند، غلام زیاد داشتند. در موقعى هم که خصوصاً در مرو بودند، موقع عمل و کار که مى‏شد، بعضى از این‏ها تخطى مى‏کردند. از همین عُمّال. و حضرت آن‏ها را مضروب مى‏کردند و [مى‏فرمودند] تخطى کردید. ولى موقع غذا که مى‏شد سفره را که مى‏انداختند همه‏ى غلامان مى‏نشستند با خود حضرت غذا مى‏خوردند. یعنى هر مسأله‏اى باید در جاى خودش محفوظ بشود. حالا من امام هستم این عبد من است. این‏ها نه، این مسأله نیست. این باید سر جاى خودش محفوظ بماند.

این صفت، صفت صفت رحمانى است و این صفت، براى تربیت انسان و سیر و سلوک انسان، عجیب، مؤثر است. یعنى براى تربیت انسان و یک سالک، باید موقعیت خودش را نسبت به افراد، افراد عائله، افراد عُمّال، کارمندان در اداره، معلم نسبت به تلامِذه و بطور کلى در هر موقعیتى، نباید انسان از یک موقعیت برتر و بالاتر نگاه کند.

من یک مطلب دقیقى را مى‏خواهم در این‏جا خدمتتان بگویم و آن این‏که، گاهى از اوقات انسان صددرصد، حق با او است. صددرصد، ولى در نحوه عمل، این حق را از مقام استعلاء به افراد مى‏خواهد تحمیل کند، این غلط است. حق با این است‏ها. درست است.

در یک مسأله‏اى، فرض کنید که در یک مسأله‏ى علمى در یک مسأله‏ى اعتقادى در یک مسأله‏ى اجتماعى در مسائل مختلف، حق با این است و مى‏داند. امّا در یک موقعیتى قرار دارد که از آن موقعیتش براى اعمال این حق مى‏خواهد استفاده بکند. این باطل است. این مقدار حق و این مقدار باطل است، مزج شده و خلط شده بین حقّ و باطل.

فرض کنید که من باب مثال، یک رئیس جمهورى هست رئیس یک لشکرى هست و این مى‏خواهد یک مسأله‏اى را در میان چند نفر، نسبت به یک نفر مى‏خواهد اعمال کند و حقّ با او است و مى‏داند. امّا در اعمال این حق، از قدرت ریاست جمهوریش استفاده مى‏کند، اگر این یک فرد عادى بود. نمى‏توانست این را زندان بیآندازد، امّا چون رئیس جمهور است مى‏اندازد توى زندان. ولو این‏که حق با او است‏ها. یعنى مى‏اندازد توى زندان، براى این‏که به حرف این گوش بدهد. این غلط است. تو باید فرض کنى، یک فرد عادى هستى، آن وقت، بعد با این صحبت کنى. یک فرد عادى هستى.

مى‏گویند شاه عبّاس خب دیگر شاه عبّاس از میان شاهان صفوى و این‏ها خب خیلى …. ما پادشاهانى داشتیم که این‏ها براى ترویج تشیّع و این‏ها، این‏ها بسیار پادشاهان مفیدى بودند و خیلى مؤثر بودند. یکى از آن‏ها شاه اسماعیل صفوى بود که خیلى براى تشیّع قیام کرد. یکى از آن‏ها شاه عباس صفوى بود و این‏ها. امّا حالا ما نمى‏خواهیم بگوئیم شاه عبّاس فرض کنید هیچ کار خلافى هم نمى‏کرد همین قدر در زمان شاه عبّاس، ایران یکى از دو قطب قوّى آسیاى میانه بود. یعنى یکى ایران بود و یکى هم آن حکومت عثمانى بود و شاه عبّاس، مملکت شیعه را به قوّى‏ترین نیروى در قسمت آسیا و خاورمیانه و این‏ها تبدیل کرده بود و دستش هم درد نکند.

نقل مى‏کنند ایشان، آن‏طور که در حکایات نقل مى‏کنند، ظاهراً هم این‏طور بوده، بالاخره سابق بر این، آخه وقتى که مى‏خواستند بروند یک جا دیدن کنند، بازدید کنند، از یک ماه قبلش نمى‏گفتند ما مى‏خواهیم برویم فلان جا. طاق نصرت ببندند، شهر را آئین ببندند، صدها میلون خرج کنند از پول فقراء و بیت‏المال، گاو و گوسفندها بکُشند، چى کار بکنند؟ نه، این‏جورى نمى‏کردند، شهر عوض بشود. تبلیغات، تمام در و دیوار و همه را بگیرد، مَقدَم فلان، مَقدم فلان مبارک بادا. از این مسائل دیگر.

مى‏گویند سلمان فارسى وقتى رفت در مَدائن. سوار الاغش بود. آمد مدائن. مردم وقتى شنیده بودند که سلمان مى‏خواهد بیآید در مدائن، آمده بودند بیرون استقبال کنند. دیدند یک پیرمردى مى‏آید سوار الاغ است. یک مقدار نان خشکى هم گذاشته روى دوشش و این‏ها، گفتند سلمان فارسى را ندیدى؟ گفتند چى کارش دارید؟ گفت آمدیم براى استقبالش. مى‏خواهیم به استقبال [او برویم!] گفت اگر سلمان مى‏خواهید منم، اگر امیر، کَبَکبه و دَبْدَبه و دستگاه مى‏خواهید بروید سراغ کس دیگر! ما اینیم. بعد هم آوردند این را، خلاصه مشایعت کردند تا دَم دارالعماره، دارالعماره نرفت، سلمان فارسى رفت یک دکّانى را اجاره کرد یک دکّانى را، نشست آن‏جا، این را کرد دارالعماره‏اش. دیگر خودتان همه چیز را. بله! آن حکومت، حکومت سلمان بود. وقتى که سیل آمد، آفتابه‏اش را برداشت، ابریقش را برداشت و کیسه‏ى نانش را گذاشت روى دوشش و گفت، خداحافظ همه. ما رفتیم نَجْى المُخفّفُون، حالا شما بزنید توى سرتان! آى دارالعماره رفت، رفت! همین است‏ها. آن نام نیک.

اگر ان‏شاءالله خداوند قسمت کند همه‏ى رفقا، زیارت عتبات بروند و مُشْرَف بشوند آن‏جا کنار مسجد کوفه و نزدیک منزل امیرالمؤمنین، علیه السّلام یک خرابه و مَزبله‏اى را مشاهده مى‏کنند که این‏

مَزبَله و این خرابه که آب عَفِن و بوى نامناسب و کَریهْ از او بلند است و همه‏ى آن‏ها لَجن است، این دارالعماره جناب عُبِید الله و حجاج بن یوسف و زیاد بن ابیه و امثال ذلک بوده. پایه‏هایش هنوز هست.

هنوز پایه‏هاى آن هست، آب سیاه و متعفِن و مَزبله است دیگر، مَزبله و این هم دارالعماره و به این کیفیت. حالا سلمان هم که رفته بود آن‏جا، این‏جورى رفت. این حکومت که از قبل بیآیند و بروند اعلام کنند و مَقدم گرامى باد بگویند و چى کار بکنند و این‏ها. این‏ها مال چه چیز است؟ این‏ها مال اهل دنیا هست.

امیرالمؤمنین علیه السّلام، در مسجد کوفه، یک جایى هست به نام دَکّه القضاء مى‏گویند تو خودِ صحن مسجد کوفه است، مستحب است، انسان برود در آنجا و نماز بخواند و فلان، یکى از مواردى که دعا دارد و این‏ها، یکى همین دکّه القضائى است که توى مسجد کوفه است. یک جاى بلندى، همین سطح زمین، یک جایى یک مقدار بلند و حضرت مى‏آمدند آنجا مى‏نشستند، فقط به عنوانى که مشخّص باشند هر کسى مى‏آید یک نیم مترى از زمین بلندتر است. قضاوت که دیگر یک دارالعماره، یک خانه‏ى پانصد مترى نمى‏دانم بیست طبقه نمى‏خواهد. یک آقا سنگى بلند شو بنشین بیا [قضاوت‏] کن.

حالا این جناب شاه عباس ما، ایشان گاهگاهى شب‏ها مى‏گویند وقتى که مى‏خواست سر بزند تفحص کند، تفتیش کند، لباسش را در مى‏آورد، مى‏گویند لباس درویشى مى‏پوشید. که نشناسَنِش، نشناسند. قشنگ برود یکى یکى توى شهر، سر بزند به این طرف، به آن طرف نشناسند، آخه وقتى که یک پادشاهى مى‏خواهد بیآید یک جایى، از یک ماه قبل اعلام کنند. سى‏تا ماشین از عقب، شصت‏تا ماشین از جلو. نمى‏دانم فلان، کسى دیگر دستش به این نمى‏رسد آخه، بیاید بگوید آقا مثلًا دردم این است. درمانم چه چیز است و فلان. نه بابا جان من! فقط این مى‏آید و مى‏رود دیگر. ولى سابق بر این، این کار را نمى‏کردند.

امیرالمؤمنین ناآشنا مى‏آمد و در شهر کوفه گردش مى‏کرد. ناآشنا بود. چطور ناآشنا بود؟ شب بیست و یکم ماه رمضان که بعد از غروب، امیرالمؤمنین علیه السّلام به شهادت رسیدند، از دنیا رحلت کردند چند نفر از اصحاب حضرت به اتّفاق اولاد آن حضرت، امام مجتبى، امام حسین، محمد بن حنفیه، حضرت ابوالفضل و این‏ها. این‏ها خب تشیع کردند بدن را و آوردند دفن کردند. جلوى جنازه خودش بالا بود. نیاز نداشت کسى بگیرد. فقط این‏ها عقب تابوت را گرفتند، جلوى جنازه خودش مى‏رفت و این‏ها عقب تابوت را بلند کرده بودند و این آمد، آمد تا در همین مکان فعلى، سر تابوت آمد پائین. آن‏جا را کندند و سنگ را برداشتند دیدند یک قبر آماده‏اى هست و قبرى بوده که حضرت نوح پانصد سال قبل از طوفان، این را براى امیرالمؤمنین آماده کرده بود.

عجب شانسى داشت ها! پانصد سال قبل از طوفان آمد، آن‏ها خیلى زرنگ بودند، رند بودند، این رندى مى‏خواهد که آدم این‏قدر رند باشد و خلاصه بیاید از فرصت‏ها استفاده کند. امیرالمؤمنین هم به او لطف کند مرحمت کند. السّلام عَلیکَ و على ضجیعَیکَ آدَمَ و نُوحْ، سلام بر تو و آن دو افرادى که در کنار تو هستند. حضرت آدم و حضرت نوح که قبر حضرت آدم هم در همان‏جا هست.

وقتى که دفن کردند و در آن‏جا خضر آمد و تسلیت داد و چه داد و این حرف‏ها، برگشتند. عبورشان افتاد به یک خرابه‏اى دیدند، صداى گریه و این‏ها مى‏آید. وقتى که امام حسن علیه السّلام و امام حسین رفتند جلو، دیدند یک پیرمردى هست، یک افرادى هستند آن‏جا. یکى دوتا هستند، این‏ها فقیرند کسى را ندارند. گفتند چرا شما گریه مى‏کنید؟ گفتند هر شب کسى مى‏آمد و براى ما غذا و نان و این چیزها مى‏آورد، سه شب است که نیآمده و خلاصه ما برایش دلتنگى مى‏کنیم، چه مى‏کنیم. گفتند خصوصیاتش چه بود؟ آن شخص گفت که- حالا فقیر مسلمان هم نبوده، نصرانى بود- آن شخص گفت، خصوصیاتش این بود که هر وقت مى‏آمد تمام سنگ‏ریزه‏ها و در و دیوار با او تسبیح مى‏گفتند، بعد آن‏ها گفتند که این پدر ما بود که این‏طور شد و فلان شد. امیرالمؤمنین این‏جورى مى‏رفت در این مدّت مى‏رفت و هنوز آن کسى که برایش نان و غذا مى‏برد خبر نداشت که کى برایش [غذا] مى‏آورد. این هم یک جورى است دیگر. حالا گروهى این، گروهى آن پسندند. اگر دنباله روى امیرالمؤمنین هستیم على اینطور است و شوخى هم برنمى‏دارد. اگر هم خودمان و بقیّه را گول مى‏زنیم خب، آن مسیر دیگرى است. در هر حال.

خلاصه مى‏گویند شاه عباس، گاهى لباس درویشى تنش مى‏کرد و مى‏رفت دنبال این طرف و آن طرف. یک شب رفت یک جا دید. این‏طور که نقل مى‏کنند. حالا در هر صورت حالا یا حکایت یا هر چى هست؟ واقعیت دارد یا نه؟ دید سر و صدا مى‏آید. دید سه‏تا سارق‏اند دارند یک مالى را تقسیم مى‏کنند تا چشمشان به این افتاد، آمدند گرفتنش، آمدند گرفتنش و گفتند که خب تو دیدى ما را و خلاصه باید از بین بِبَریمَت. گفت بابا من یک درویشم، من صوفى هستم، فقیرم، کارى ندارم به شما، فلان، حاضرم به شما کمک هم بکنم. گفتند ما هر کداممان یک علامت داریم. یک کارى از ما بر مى‏آید گفت چه چیز است؟ گفت مثلًا من یک وردى دارم اگر بخوانم درِ بسته به رویم باز مى‏شود. خب این‏ها تمثیل است دیگر، تمثیل بود. آن یکى گفت من اگر اشاره بکنم چه مى‏شود. گفتند خب تو چه دارى؟ گفت من هر وقت ریشم را بجنبانم، ریشم را بجنبانم مشکلات حل مى‏شود. هر مشکلى، گفتند عجب.

گفت بله خصوصیت من [این است‏]،- مى‏گویند ریشى بجنبان نشنیدید؟ یک ریش از اینجا آمده- خلاصه گفتند، خیلى خب و این درویش فرار کرد و از دستشان آمد بیرون.

فردا به بقیّه گفت. بروید این‏ها را بگیرید و بیآورید، آقا رفتند به این علامت، این سه‏تا دزدها را گرفتند، آوردند، حالا نشسته قشنگ، تاج سلطنت مثلًا یا عمامه، هر چى بود روى سرش گذاشته روى تخت و این دزدها آمدند.- یکى از این‏ها [شب قبل‏] گفت من هر کى را ببینیم تا آخر عمرم مى‏شناسمش- [این فرد] یک نگاه کرد رو کرد به بقیّه گفت این همان دیشبى‏ها. درویشِ شاه عباسِ به این لباس آمده. این‏ها گیر افتاده بودند چه کار کنند؟ گفتند آقا قرار بود شما ریش بجنبانید. حالا ما این‏جا گیر افتادیم، ریشى بجنبنان. شاه عباس هم خلاصه این‏ها را انعام کرد و آن‏ها هم دست از کارشان برداشتند و خلاصه جزو همین دور و برى و این‏ها شدند در هر صورت حالا تمثیل یا هرچه هست صحبت در این است که از مقام استعلاء نباید انسان وارد بشود و حقّ را تحمیل کند.

این خیلى مهمّ است. ولو قضیه، قضیه‏اى است که حقّ با انسان است. انسان باید از غیر مقام استعلاء با قضیه روبرو [بشود]. اگر در اعمال حقّ آن مقام علو خود را مَدخلیّت داد، خدا یک جا به سرش مى‏آورد. یعنى او را محتاج همین شخصى مى‏کند که در مقام استعلاء وارد شده. همین. نباید این‏طور باشد. چرا؟ چون حقّ ارزشش به چه چیز است؟ به حقانیت خودش است. حقّ چون حقّ است قِیمت دارد. نه چون از زبان شما این حقّ بیرون مى‏آید و از این مقام، این حقّ الآن در خارج ظهور و بروز پیدا مى‏کند. حقّ همیشه ارزش و قیمت دارد. چه شما بگوئید یا نگوئید.

چه در مقام استعلاء باشید یا نباشید. چه در مقام استادى و شاگردى باشید یا نباشید چه در این‏جا از مقام پدر عائله و پدر خانواده مطرح بکنید. حقّ حقّ است. با توجّه به این مسأله، انسان باید این علو خود را کنار بگذارد و مثل یک فرد با طرف و با مقابل خود باید برخورد کند. اگر مى‏بیند مطلب حقّ او قابل قبول نیست از وسائل و وسائط براى اعمال استفاده نکند. بگذارد عادى باشد، نمى‏پذیرد، نپذیرد. اگر انسان این نحوه عمل را در مراقبه خودش مدّ نظر قرار داد این مسأله، تأثیر عجیبى در سرعت سالک در رفع مسائل و در رفع مشکلات دارد، خیلى تأثیر، تأثیر زیادى است. همه‏ى افراد را انسان باید یکسان ببیند. همه را انسان باید تحمّل کند. همه را انسان باید تحمّل کند.

پیغمبر اکرم چرا به آن موقعیت رسید؟ چرا؟ چون آمد و این جُهّال را در عالم کثرات تحمّل کرد. مردم همه اطفالند. اطفالند دیگر. جاهلند دیگر. خواستش این است. این خواستش این است. این طلبش این است. این تقاضایش این است. این ….، همه‏ى مردم، این کار را بکنیم. این کار را نکنیم. جنگ‏

مى‏کنند. جهاد مى‏کنند، دفاع مى‏کنند. اذیّت مى‏کنند. حرف مى‏زنند، این‏ها همه‏اش براى چه چیز است؟ براى جهل است دیگر، این پیغمبر همه‏ى این مطالب را چه کار مى‏کند؟ مى‏آید تحمّل مى‏کند. و تحمّل پیغمبر موجب شد که پیغمبر به آن موقعیت و به آن عظمت و به آن سِعه برسد. اگر پیغمبر در غارِ حراء بود و نمى‏آمد و با این مردم برخورد نمى‏کرد مدارا نمى‏کرد، مسامحه نمى‏کرد، مجامَله نمى‏کرد، پیغمبر، پیغمبر نمى‏شد. نمى‏شد. یعنى من مى‏خواهم این را عرض کنم، خصوصیتى که پیغمبر در زمان وفات خودش داشت. آن خصوصیت را در زمان وحى، (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ‏* خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ‏* اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ)[۱] آن خصوصیت را نداشت. بعد پیدا شد.

چرا براى سالِک، ازدواج و عائله و تشکیل عائله، از مهمترین مطالب است؟ چرا؟ چون به واسطه ارتباط با عائله و صبر بر اطفال و صبر بر زن و مسائل و مُداراى با اطفال، یک وسعتى پیدا مى‏کند که بدون این مسأله براى او حاصل نمى‏شود، ابدا حاصل نمى‏شود. حتماً باید این باشد. بچّه، بچّه است. خب، بچّه بازى مى‏کند. سر و صدا مى‏کند، چه مى‏کند. باید مُدارا کند انسان! خب گاهى اوقات یک مسائلى پیدا مى‏شود، عیال انسان ناراحت است، زوجه انسان ناراحت است. انسان باید با او مدارا کند. نمى‏تواند نکند. در اداره‏اى که هست، در آن اداره باید رعایت آن عُمّال، کارمندان، افرادى که در آن‏جا هستند را بکند، حساب تکلیف را از حساب علو و استعلاء باید جدا کند. دو مسأله است و الّا خب انسان با بقیّه‏ى افراد چه فرقى مى‏کند؟ بقیّه افراد هم همین‏طورند. وقتى که زور دارند اعمال مى‏کنند. وقتى که زور ندارند دستشان را مى‏برند بالا. ما هم همینیم وقتى زور داریم تحمیل مى‏کنیم، وقتى که زور نداریم تسلیم مى‏شویم و همین‏طور مسائل دیگر.

انسان به واسطه‏ى انتساب به یک فرد، از این انتساب سوء استفاده کند. خیلى بد است. مى‏دانید در این‏جا انسان چه کار باید بکند؟ انسان در این‏گونه مواقع باید موقعیت خودش را عوض کند. فرض کند این در این طرف است، این در این طرف است. آن وقت چه تقاضایى دارد؟ چه تقاضایى از این طرف دارد؟ یک شخصى مى‏آید به انسان یک اشکال مى‏کند. یک شخصى مى‏آید یک سئوال مى‏کند. یک شخصى مى‏آید به انسان یک ایراد مى‏گیرد. حالا چون من در مقام استعلاء هستم مى‏زنم، مى‏کوبم، رَدع مى‏کنم، فحش مى‏دهم. سبّ مى‏کنم، چرا؟ خب حرفى نزده، جواب بده آقا جان، یک ایراد از من بیایند بگیرند، آقا شما فرض کنید من باب مثال این اشکال را دارید. من بگویم غلط کردى. نمى‏دانم چه‏

کردى و چه کردى. تو کى هستى؟ تو اصلًا چه کاره‏اى؟ تو اصلًا کِى هستى که دارى به من ایراد مى‏گیرى تو چه مى‏گویى؟ این حرف‏ها نیست. چرا؟ چون من الآن دارم از این موقعیتم سوء استفاده مى‏کنم.

فرض کنم من جایم را با این عوض کنم. چه تقاضایى دارم؟ اگر خود من بروم همچنین اشکالى را از یک شخصى که بالاتر است بکنم و او به من سبّ بکند و فحش بدهد، من اعتراض نمى‏کنم به او؟ اگر همین موقعیت براى من تکرار بشود، من چه مسأله‏اى دارم؟ اولیاء خدا این‏طورى نیستند.

اولیاء خدا برایشان فرقى نمى‏کند. اگر وضیع از آن‏ها طلب کند یا رفیع از آن‏ها طلب کند. هیچ براى آن‏ها فرقى نمى‏کند. ابدا. ابدا. اگر یک وضیع از آن‏ها یک ایرادى بگیرد، یا یک رفیع از آن‏ها یک ایرادى بگیرد، هیچ فرقى نمى‏کند. اگر جواب داشته باشد. جواب مى‏دهند [اگر جواب نداشته باشند حق را به طرف مقابل مى‏دهند، پس معلوم‏] مى‏شود آن شخص بر حقّ بوده. ما حاضر نیستیم براى موقعیت خودمان بیائیم تقصیر را بر گردن خودمان بیندازیم [و بگوییم‏] که آقا! این شخص تقصیر ندارد. تقصیر مال ماست. ما انجام ندادیم. ما حاضر نیستیم. چرا؟ چون قضیه به ما برمى‏گردد. مى‏گویند اشتباه کردى.

اگر ما یک عملى را انجام بدهیم، بعد مشخّص بشود که یک طرف در این‏جا مظلوم واقع شده، صریحا باید بیاییم اعلام کنیم. آقا ایشان مظلوم واقع شده حقّ با این است. برو برگرد ندارد. اگر نکنیم در این‏جا چه چیز است؟ مسأله را باختیم چرا؟ چون اوّلًا حقّ را فداى شخصیّت کردیم این یک و این قابل جبران نیست. حقّ که فداى شخصیت نمى‏شود. مسأله دوّم، که از این مسأله [ى اول‏] مهم‏تر هست این است که با عَدَم صِراحت به این مطلب، ما ظلمى را، ظلم مؤکّد و ظلم مجدّدى را بر آن مظلوم دوباره وارد آوردیم. خب این را چه کار مى‏کنیم؟ چون اعلام نمى‏کنیم دیگر. در حالى که حقّ از همه چیز بالاتر و بر همه چیز، ترفّع دارد. اینجاست که فرق بین افراد از نقطه نظرِ عبور از مسائل نفسانى و عَدَم عبور روشن مى‏شود.

آن وقت خدا هم پیش مى‏آورد. دقیقاً خدا پیش مى‏آورد. پیغمبر اکرم صلّى اللهُ و علیه و آلِه و سلّم، ایشان در آخر حیات خود گفت، هر کسى حقّى بر گردن من دارد بیاید. یک مردى آمد، گفت، شما یک مرتبه خواستید با آن عصاى خودتان، با آن چوبى که در دست دارید به شترتان بزنید، آن چوب را زدید به من و من مى‏خواهم در این‏جا قصاص کنم و جریانش را خب دارید که، بله، دامن حضرت را زد بالا، آن شکم حضرت را بوسید و چه کار کرد و این حرف‏ها دیگر. براى پیغمبر فرق نمى‏کند. رسول‏

خدا هست ولى ممکن است اشتباهاً دستش به یکى خورده باشد. چوبش به یکى خورده باشد. بیاید بگوید.

خدا رحمت کند مرحوم آقاى بروجردى رضوان الله علیه را. یکى از آقایان، اسمشان را نمى‏برم، الآن حیات دارد در قم و از علماى قم هست، ایشان داشت براى مرحوم والد رضوان الله علیه، این قضیه را مى‏گفت. مى‏گفت در یک جریانى آمدند از طرف من پیش آقاى بروجردى، سعایت کردند. سعایت کردند. و آقاى بروجردى نسبت به این قضیه عکس العمل نشان داد. حالا میان چند نفر بودند، هشت نفر، ده نفر، پانزده نفر، عکس العمل نشان داده شد. بعد این قضیه روشن شد. من رفتم پیش آقاى بروجردى و با ادلّه و با براهین و شواهد ثابت کردم که این مطلبى را که به شما گفتند، اشتباه بوده و ایشان قبول کردند. گفت من از شما معذرت مى‏خواهم که این را من اشتباه فهمیدم آن شخص گفت من به آقا بروجردى گفتم که آقا! این کافى نیست. گفتند چه کار کنم؟ گفتم، شما نسبت به این قضیه عکس العمل نشان دادید و آمدید مطرح کردید و باید جلوى آن‏ها بگوئید که اشتباه کردم، آقاى بروجردى گفتند بسیار خوب من مى‏گویم. ایشان آمدند بالاى منبر، موقع درس- نه تنها نسبت …..، چون گفتند که ممکن است آن چند نفر به بقیّه هم گفته باشند- آمدند بالاى منبر موقع درس رسماً از این آقا عذرخواهى کردند و گفتند که حقّ با ایشان بوده و ما اشتباه کردیم.

ببینید! آن وقت ما مى‏گوئیم ایشان سالک نیستند، ما سالکیم. ما اسم خودمان را سالک گذاشتیم، اسم خودمان را ولىّ مى‏گذاریم، اسم خودمان را هزارتا چیز مى‏گذاریم و بعد از کمترین، کمترین، کمترین مسأله نمى‏توانیم بگذریم، این‏ها مال چه چیز است؟ و خدا براى انسان پیش مى‏آورد. براى هر کسى هم پیش مى‏آورد. درست از همانجایى که انسان نقطه‏ى ضعف دارد، خدا یک مورد پیش مى‏آورد. حالا باید امتحان پس داد. باید بگویى آقا من اشتباه کردم، بگویى اشتباه کردم، مى‏گذرى، نگویى اشتباه کردم وایسادى، همانجا واى مى‏ایستى. تکان نمى‏خورى. اگر این کوه دماوند از جایش تکان خورد شما هم تکان مى‏خورید، هیچ فایده ندارد. راه خدا راه حقّ است. هر قدمى که برداشته مى‏شود، باید با حقّ باشد. بخواهد نباشد، قدم اصلًا برداشته نمى‏شود. یک دیوار، سدّ چین، این دیوار چین در مقابل وایساده و نمى‏شود برود. حرکت نمى‏تواند بکند.

این مَرام، مرام اولیاء است. پس بنابراین سالک، باید خود را به این مَرام و به این صفات متّصف بکند. اصلًا سالک باید منتظر باشد که یک موقعیت این جورى به دست مى‏آید استفاده بکند از این موقعیت، نه اینکه فرار کند. مى‏بینید چه مى‏خواهم عرض کنم؟ ما اگر برایمان یک موقعیت پیدا بشود.

یک اشتباهى بکنیم، زود مى‏خواهیم یک جورى فرار کنیم، از زیرش در برویم، سَمبَل کنیم. بالا و پائین، من چیز دیگرى مى‏خواهم عرض کنم. مى‏خواهم [بگویم‏] اصلًا سالک منتظر باشد یک همچنین موقعیتى برایش پیدا شود. اگر نه! برود خودش جور کند- حالا شوخى مى‏کنم نمى‏خواهد، خودش جور مى‏شود. شما نروید جور کنید. خودش جور مى‏شود. این یکى را حالا- حالا آن جور کردن آن یک مسأله‏ى دیگر است که حالا نمى‏گویم، باشد براى بعدها، که در چه مواردى انسان باید خودش جور کند؟ آن فعلًا نه، همین که الآن خدا خودش جور مى‏کند. این مقدار را اقلًا دیگر رد نشویم شمائى که مى‏خواهید یواشکى رد بشوى، کى را دارى گول مى‏زنى؟ خدا را؟ یا خودت را دارى گول مى‏زنى؟

این فقره‏ى شریفه در اینجا وَلا تمْکُرْ بِى فِى حیلَتِکَ‏[۲] این کِى بود؟ یادم مى‏آید دو، سه سال پیش بود، ها؟ خیلى وقت است. پنج، شش، سال مى‏شود تو این، نمى‏فهمیم دعاى ابوحمزه تا کِى. در این و لا تمْکُر یادم است آن موقع از ولاتمرکبى فى حَیلَتِک، همین که مى‏خواهى یک جورى فرار کنى‏ وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ‏[۳] است. خدا مکرش بالاتر است. همین که دارى در مى‏روى مکر خداست تو نمى‏فهمى. تو خیال مى‏کنى سر خدا را دارى کلاه مى‏گذارى، نگو خدا دارد سر تو کلاه مى‏گذارد. خدا دارد سر تو کلاه مى‏گذارد که دارى در مى‏روى، اگر خدا سرت را کلاه نمى‏گذاشت در نمى‏رفتى. واى مى‏ایستادى. عبور مى‏کردى. از امتحان در مى‏آمدى و نفع را خودت مى‏بردى.

اینجاست که انسان باید مترصد باشد و مواظب باشد و از این موقعیت‏هاى استثنائى که در مسیر راه و در مسیر سلوک برایش پیدا مى‏شود از این موقعیت باید استفاده بکند. البتّه باید خودش را به خدا بسپاردها. باید خودش را به خدا بسپارد.

چند ماه پیش بود. یکى از دوستان در طهران من داشتم مى‏رفتم جائى، با ماشینش داشت من را مى‏رساند به آن مقصدى که مى‏خواستیم برویم. در بین راه یک سئوال کرد، گفت از کجا بفهمم من تسلیمم؟ از کجا بفهمم! گفتم من یک سئوال از تو مى‏کنم. گفتم تو الآن یقین به راه و به مبانى و به اعتقادات خودت دارى یا نه؟ گفت بله. گفتم، خوب فکر کن، ببین چى مى‏خواهم بگویم. آیا مى‏دانى این اعتقادات مخالف و این مبانى مخالف چه مسائل و چه مصائب و چه قضایائى را براى تو و براى امثال تو بوجود آورده؟ گفت این را هم مى‏دانم. این را هم شکّ ندارم، گفتم آیا الآن حاضرى با

جریان‏هاى مخالفى که خب هست و قطعاً این جریانات را، شما جریانات شیطانى مى‏دانید و علاوه‏ى بر آن، خب انسان متأثر مى‏شود از این اوضاع و از این …. آیا شما حاضرید برخوردى با این افراد با این‏گونه افراد داشته باشید؟ گفت ابدا. گفتم خب، تا بحال حرف‏ها را درست زدى و حالا مى‏خواهم نتیجه‏گیرى کنم. گفتم اگر قرار باشد همین امشب ورق برگردد. همین امشب. آن افرادى که این مبانى، این مسائل، این‏ها، این اختلافات و این قضایا و این مصائب و این مشکلات و این آبروریزى‏ها و این جنجال‏ها و این روزگار وانفساها را بوجود آوردند، یک دفعه متبدّل بشوند به افراد صالح، چه کار مى‏کنید در مقابل این‏ها؟ یک فکرى کرد و فکر کرد. گفت خب بایستى که انسان به طبق حال همان موقع آن‏ها نگاه بکند. گفتم این علامت تسلیم است. همیشه خودت را مَحَک بزن. همیشه خودت را در یک بوته‏ى امتحان مشاهده کن که اگر الآن یک وقت، وقت عوض شد مُعَطل نکنى. ها.

من باب مثال، اصلًا فرض مى‏کنیم، فرض مى‏کنیم که شخصى در زمان امیرالمؤمنین است خب این افرادى که در این موقعیت هستند،، یک دفعه تبدیل بشوند به یک آدم‏هاى صالح، آیا مسائل گذشته و جریانات گذشته را مدّ نظر قرار مى‏دهید یا حال الآن را؟ خب، حال الآن را. انسان نباید که گذشته را نگاه کند باید چه کار کند؟ حال الآن. حال هر کارى طرف کرده، کرده، هر کارى کرده. الآن این چه طور است؟ الآن این موقعیتش چطور است؟ اگر واقعاً بفهمد ها! فرض بر این است، فرض را بر این مى‏گذاریم که واقعاً فهمید این شخص متبدّل شده. آن وقت چه کار کند؟ بایستى دیگر تسلیم حقّ باشد. معنى ندارد که جدا باشد. اگر دیدى این آمادگى و تهیؤ را دارى بدان تسلیمى. تسلیم رضاى حقّى و همین حال تو، حال حقّ را مى‏رساند و تو بر حقّى. اگر انسان در یک وضعیتى باشد که در آن وضعیت همیشه بداند که اگر حقّ براى او منکشف بشود انکار نکند در همان موقع حقّ است و بر حقّ است. این نکته است.

خب عرض کنم حضورتان که این کلام، کلمات امام علیه السّلام‏ الْحَمدُللّهِ الَّذى ادْعُوهُ‏ هرچه حرف بزنیم ما یک قطره‏اى از این دریا را هم نتوانستیم بفهمیم امّا خب دیگر از باب اینکه تطویل موجب مَلال شود. ان‏شاءالله از این عبارت رد مى‏شویم و از فردا شب به عبارت دیگر مى‏پردازیم و الحَمدُللّه الّذى اسْئَلُهُ فَیُعْطینى وَ ان کُنْتُ بَخیلًا حینَ یَسْتَقرِضُنى‏[۴]

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . آیات شریفه سوره مبارکه علق آیات ۱ تا ۳

[۲] . دعاى ابوحمز ه ثمالى.

[۳] . آل عمران- سوره ۳- آیه ۵۴

[۴] . دعاى ابوحمزه ثمالى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن