کتاب مهرتابناک ج۱: بزرگان از منظر مرحوم قاضی رضوان الله علیه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۶۳ | بازگشت به فهرست
دیدگاه مرحوم قاضی راجع به ملاّی رومی
مرحوم قاضی ملاّی رومی را عارفی رفیعالمرتبه میدانستند، و به اشعار وی استشهاد مینمودند، و او را از شیعیان خالص أمیرالمؤمنین علیه السّلام میشمردند.[۱]
اشتیاق مرحوم قاضی به قرائت مثنوی
[علاّمه طهرانی] میفرمودند که:
«مرحوم آقای حدّاد از مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیهم ـ نقل کردند که: ”من هشت بار تمام، از اوّل تا آخر مثنوی را مطالعه نمودم؛ و هر بار معنایی متمایز از معنا و مفهوم مطالعۀ قبلی برایم حاصل میگشت.“»[۲]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۲۶۳ | بازگشت به فهرست
رسیدن به توحید جز از طریق ولایت کلّیۀ ائمّۀ معصومین امکان پذیر نمیباشد
مرحوم آیه الله عارف بیبدیل، حاج میرزا علی آقای قاضی ـ رحمه الله علیه ـ میفرموده است:
«محال است کسی به درجۀ توحید و عرفان برسد و مقامات و کمالات توحیدی را پیدا نماید، و قضیّۀ ولایت بر او منکشف نگردد.»[۳]
و میفرمودند: «وصول به توحید فقط از ولایت است؛ و ولایت و توحید یک حقیقت میباشند.»
بنابراین بزرگان از معروفین و مشهورین از عرفاء که از اهل سنّت بودهاند، یا تقیّه میکردهاند و در باطن شیعی بودهاند، و یا به کمال نرسیدهاند.[۴]
مرحوم قاضی ـ قَدّس الله نفسه ـ فرمودهاند:
«وصول به مقام توحید و سیر صحیح إلی الله و عرفان ذات أحدیّت عَزّ اسمه بدون ولایت امامان شیعه و خلفای به حقّ از علیّ بن أبیطالب و فرزندانش از بتول عذراء صلوات الله علیهم محال است.»
این امر دربارۀ ابنفارض مشهود، و دربارۀ بسیاری دیگر از عرفای عالیقدر همچون محییالدّین عربی، و ملاّ محمّد رومی و فرید الدّین عطّار نیشابوری و أمثالهم به ثبوت و تحقّق رسیده است.
و حاصل مطلب آن است که: از ارتباط دقیق معانی فتوحات با اشعار ابنفارض، و با در نظر گرفتن آنکه محییالدّین عربی استاد ابنفارض مصری بوده است و در راه و طریق و سلوک، گفتارشان هماهنگ بلکه مشابه و متّحد است، و نتیجۀ سلوک ابنفارض رسیدن به ولای اهل بیت عصمت بوده است؛ این نتیجه و ثمره را میتوان در سلوک و راه محییالدّین مشاهده نمود.[۵]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۶۵ | بازگشت به فهرست
کلام مرحوم قاضی در تشیّع برخی از عرفا
[مرحوم قاضی] معتقد بودهاند که:
«بزرگانی که نامشان در کتب عرفان ثبت است و آنها را واصل و فانی میشمرند، و از اهل ولایت نبودهاند، بلکه از عامّه به شمار میآیند؛ یا واصل نبودهاند و ادّعای این معنی را مینمودهاند، و یا تحقیقاً ولایت را ادراک کردهاند؛ ولی بر حسب مصلحت زمانهای شدّت و حکّام و سلاطین جور که از عامّه بودهاند، تقیّه میکرده، و ابراز نمینمودهاند؛ مانند شیخ سلیمان قندوزی حنفی صاحب ینابیع المودّه، و مانند سیّد علی همدانی صاحب کتاب مودّه القربی، و مانند مولا محمّد رومی بلخی صاحب کتاب مثنوی.
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۶۵| بازگشت به فهرست
تحقیقی راجع به سیر و سلوک افراد در ادیان و مذاهب مختلفه و نتیجه مثبت و یا منفی آن در وصول به توحید و عرفان ذات حقّ متعال از عامّه و غیرهم (ت)
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۶۵ | بازگشت به فهرست
عرفای غیر شیعه در طول تاریخ، یا عارف نبودهاند و یا از ترس عامّه تقیه مینمودهاند (ت)
امّا شیخ فرید الدّین عطّار بدون شک شیعه بوده است؛ ولیکن چون در زمان سلجوقیان میزیسته، و آنها عامّی مذهب بودهاند، به ناچار در بعضی از کتب خود بر آن نهج مشی فرموده است.»[۶]و[۷]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۶۸ | بازگشت به فهرست
دیدگاه مرحوم قاضی نسبت به محییالدّین عربی و کتاب فتوحات مکّیه
حضرت آقا حاج سیّد هاشم حدّاد ـ قَدّس الله روحه ـ میفرمودند: «مرحوم آقا (آقای قاضی) به محییالدّین عربی و کتاب فتوحات مکّیّۀ وی بسیار توجّه داشتند، و میفرمودهاند:
”محییالدّین از کاملین است، و در فتوحات او شواهد و ادلّهای فراوان است که او شیعه بوده است؛ و مطالبی که مناقض با اصول مسلّمۀ اهل سنّت است، بسیار است.
محییالدّین کتاب فتوحات را در مکّۀ مکرّمه نوشت، و سپس تمام اوراق آن را بر روی سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا به واسطۀ باریدن باران، مطالب باطلهای اگر در آن است، شسته شود و محو گردد، و حقّ از باطل مشخّص شود. پس از یک سال باریدن بارانهای پیاپی و متناوب، وقتیکه اوراق گسترده را جمع نمود، مشاهده کرد که حتّی یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است.“»
حضرت آقا حاج سیّد هاشم میفرمودند:
«مرحوم قاضی ایضاً یک دوره از فتوحات مکّیّه را به زبان ترکی داشتند که بعضاً آن را هم ملاحظه و مطالعه مینمودند.»
حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ قَدّس الله روحه ـ میفرمودند:
«من هر روز قبل از ظهرها به مدّت دو ساعت به محضر مرحوم قاضی میرفتم، و این ساعتی بود که جمیع شیفتگان و شاگردان ایشان به حضورشان شرفیاب میشدند. و در این سنوات اخیره من برای ایشان کتاب فتوحات را میخواندم و ایشان استماع مینمودند؛ و احیاناً اگر مردی غریب وارد میشد، من از ادامۀ قرائت آن خودداری میکردم، و مرحوم قاضی از مطالب دیگر سخن به میان میآوردند.»[۸]و[۹]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۶۹ | بازگشت به فهرست
فتوحات محییالدّین به منزله شرح تائیّۀ ابنفارض است
علاّمه طباطبایی، رضوان الله علیه:
«ابنفارض انصافاً در رقاء و علوّ درجه شعرى و رسانیدن مطالب عرفانى بیداد مىکند و حقّاً مىتوان گفت که ابنفارض در عرفان و شعر عرب، به مثابۀ حافظ شیرازى در عرفان و شعر فارسى است. ابنفارض در عرفان و شعر عرب بىمانند است؛ همانطور که حافظ شیرازى در عرفان و شعر پارسى مانند ندارد.
فقط اشعار تائیۀ ابنفارض بین هفتصد بیت و هزار است، و انصافاً عالى و راقى سروده است.
مرحوم استاد ما حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمود:
”ابنفارض شاگرد محییالدّین بوده است، روزی محییالدّین به ابنفارض گفت: شما شرحی برای قصیدۀ تائیّۀ خود بنویسید!
ابنفارض در جواب میگوید: شیخنا! این فتوحات مکّیّۀ شما شرح تائیّۀ ابنفارض است.“»[۱۰]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۶۹ | بازگشت به فهرست
کلام مرحوم قاضی مبنی بر تشیّع ابنفارض مصری
ابنفارض میگوید:
عَلَیکَ بِها صِرفًا، و إنْ شِئتَ مَزجَها | فعَدلُکَ عَن ظَلمِ الحبیبِ هُوَ الظُّلمُ[۱۱] |
ظَلْم (با فتحۀ ظاء) به معنی آب دهان است، و معنی این بیت اینطور میشود:
«بر تو باد به ذات و نفس محبوبه، و عدم تجاوز و تنازل از آن به چیز دیگری! و اگر احیاناً خواستی از ذات و نفس او تنازل کنی و آن ذاتِ صرف و نفس مجرّد و نور او را به چیز دیگری مخلوط و ممزوج نمایی، متوجّه باش که در اینصورت فقط به آب دهان او تجاوز کن و آن را با ذات محبوبه درهم بیامیز! و مبادا غیر از آب دهن وی به چیزی غیر آن توجّه نمایی که این ستمی است بزرگ! بلکه یگانه ظلم.»
مرحوم قاضی میفرموده است:
«مراد از «ظَلم الحبیب» آل محمّد میباشند که در این بیت دعوت به توحید محض است، و استغراق در ذات أحدیّت و عدم تنازل از آن به هر چیز دگری که فرض شود و تصوّر گردد. امّا آل محمّد علیهم السّلام در این تعبیر عرفانی راقی و کنایۀ بدیعۀ سلوکی به منزلۀ ظَلم الحبیب (یعنی آب دهان محبوبه که شیرینتر و خوشگوارتر و آرامبخشتر از هر چیز است) میباشند، و از ذات محبوبه گذشته هیچ چیز به حلاوت آن نیست. در اینصورت، در مقام کثرت و تنازل از آن وحدت حقیقیّه فقط به آل محمّد علیهم السّلام تجاوز کن، و با آنان بیامیز که در هیچیک از نشَآت عالم وجود از ملک و ملکوت به مثابۀ آنان موجودی آرامبخشتر، و به مانند ایشان از جهت سعۀ ولایت و گسترش آیتیّت و اقربیّت به ذات أحدیّت، چیزی نیست.
مکیدن لبان و نوشیدن آب دهان محبوبه، از لحاظ قرب و فناء و اندکاک در هستی ذات و نفس محبوبه، بزرگترین و قویترین چیزی است که اتّحاد با خود محبوبه را میرساند، و در صورت مزج و خلط وی با چیز دیگر از خود محبوبه حکایت میکند.
و در این تشبیه و استعارۀ بدیعۀ عرفانیّه، آل محمّد علیهم السّلام را با حضرت ذات أحدیّت و فناء و اندکاک در آن ذاتِ ما لا إسمَ لَهُ و لا رسمَ لَهُ چنان متّحد و واحد قرار داده است که اقرب از آن متصوّر نیست؛ بنابراین «ظَلم الحبیب» که در مقام بقاء بعد از فناء لازم و برای سالک ضروری است، غیر از عترت حضرت ختمی مرتبت و آل محمّد نخواهد بود.
شاهد بر این معنی، این عارف بزرگ در یائیّۀ خود میگوید:
ذَهَبَ العُمرُ ضَیاعًا و انْقَـضَی | باطِلًا إذ لَم أفُزْ مِنکُم بِـشَیء | |
غَیرَ ما أُولیتُ مِن عِقدی وِلا | عِترَهِ المَبعوثِ حَقًّا مِن قُـصَیّ[۱۲] |
«عمر من ضایع شد و به باطل گذشت؛ چرا که به من از حقیقت شما هیچ چیز نرسیده است و بدان کامیاب نشدهام، غیر از عقد و گرۀ ولایت عترت برانگیخته شدۀ به حقّ از أولاد قُصَیّ (عترت و خاندان محمّد بن عبدالله [صلّی الله علیه و آله و سلّم]… ابن قُصَیّ) که آن به من عنایت شده است.»
یعنی نتیجۀ یک عمر سیر و سلوک إلی الله، وصول به ولایت عترت طاهره، و گره خوردن و عقد ولاء ایشان است که به طور مِنحَه و بخشش به من إعطاء شده، و من از آن کامیاب و فائز گردیدهام.
از اینجا اوّلاً: بهدست میآید که: سیر و سلوک صحیح و بیغشّ و خالص از شوائب نفس أمّاره، بالأخره سالک را به عترت طیّبه میرساند و از انوار جمالیّه و جلالیّه ایشان در کشف حجب بهرهمند میسازد، و ابنفارض که مسلَّماً از عامّه بوده و مذهب سنّت را داشته است و حتّی کنیه و نامش أبوحَفص عُمَر است، در پایان کار و آخر عمر از شربت معین ولایت سیراب، و از آب دهان محبوب ازل، سرشار و شاداب گردیده است.
و ثانیاً: همانطور که مرحوم قاضیّ ـ قدّس الله نفسه ـ فرمودهاند:
«وصول به مقام توحید، و سیر صحیح إلی الله و عرفان ذات أحدیّت عزّ اسمه بدون ولایت امامان شیعه، و خلفای راشدین از أولاد علیّ بن أبیطالب و بتول عذراء صلوات الله علیهما محال است.»
این امر دربارۀ ابنفارض مشهود، و دربارۀ بسیاری دیگر از عرفای عالیقدر، همچون محییالدّین عربی، و ملاّ محمّد رومی، و فرید الدّین عطّار نیشابوری، و أمثالهم، به ثبوت و تحقّق پیوسته است.[۱۳]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۷۲ | بازگشت به فهرست
افضلیّت ابنفارض مصری بر حافظ شیراز و ذکر شاهدی بر این امر
مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ حافظ شیراز را عارفی کامل میدانستند، و اشعار مختلف آن را شرح منازل و مراحل سلوک تفسیر مینمودند.
معتقد بودند که: ابنفارض مصری از وی اکمل است؛ و از دیوان حافظ و اشعار ابنفارض در «نظم السّلوک» (تائیّۀ کبری) و غیره بر این مطلب شواهدی ذکر مینمودهاند؛ از جمله میفرمودند:
«در تمثیل و بیان أصالت عشق و تَیمان و محبّت خداوندی حافظ میگوید:
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم | ||||
با شیر اندرون شد و با جان به در شود[۱۴] | ||||
و همین محبّت و عشق را ابنفارض بدین عبارت بازگو میکند:
و عِندِیَ مِنها نَشوَهٌ قَبلَ نَشأتی | مَعی أبَدًا تَبقَی و إنْ بَلِیَ العَظمُ[۱۵] |
یعنی: «عشق و مستی من از شراب او پیش از خلقت و ایجاد من است، و همینطور إلی الأبد باقی خواهد ماند گرچه استخوانم بپوسد.»
حافظ ابتدای عشق را بَدوِ خلقت مادّی و طبیعی گرفته، و انتهایش را مرگ طبیعی میداند، امّا ابنفارض ابتدایش را قبل از خلقت (به هزار و هزاران سال یا بینهایت پیش) و ختمش را ابداً تصوّر نمیکند، بلکه میگوید: این محبّت اُصولاً خاتمه ندارد و إلی الأبد (به هزار و هزاران سال یا بینهایت پس) باقی خواهد ماند.
و حقّاً ابنفارض در این بیت معنی تجرّد از زمان و مکان را برای نفس آدمی، و ابدیّت و ازلیّت را برای وی در سیر مدارج نزول و صعود، در این نکته گنجانیده است، که شعر حافظ بدین ذروه نرسیده است.[۱۶]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۷۳ | بازگشت به فهرست
لزوم حفظ تائیۀ کبرای ابنفارض
مرحوم قاضی بارها میفرمود: «کسی که تائیّۀ کبرایِ ابنفارض را از حفظ کند عاشق پروردگار خواهد شد و این مسأله، دست از سر او برنمیدارد تا او را به منزل برساند.»[۱۷]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۲۷۳ | بازگشت به فهرست
دیدگاه مرحوم قاضی راجع به سعدی شیراز
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ سعدی شیرازی را اهل حال و سلوک نمیدانستند، بلکه وی را دانشمندی حکیم تعبیر مینمودند و میفرمودند:
«اشعار او مِمّا لا یُذکَر اسمُ اللهِ عَلَیه[۱۸] است.[۱۹] آری یک غزل دارد که انصافاً خوب سروده است و آن این است:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست | ||||
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست | ||||
به غنیمت شِمُر ای دوست دم عیسی صبح | ||||
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست | ||||
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل | ||||
آنچه در سرّ سویدای بنیآدم از اوست | ||||
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است | ||||
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست | ||||
زخم خونین اگر به نشود به باشد | ||||
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست | ||||
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد | ||||
ساقیا باده بده شادی آن کین غم از اوست | ||||
پادشاهیّ و گدایی بَرِ ما یکسان است | ||||
که برین در همه را پشت عبادت خم از اوست | ||||
سعدیا گر بکند سیل فنا خانۀ دل | ||||
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست[۲۰]و[۲۱] | ||||
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۷۴ | بازگشت به فهرست
مرحوم کشمیری به مقام توحید حق تعالی نرسیده بود
مرحوم قاضی میفرمود:
«حاج سیّد مرتضی کشمیری به مقام توحید حقّ تعالی و عرفان محض ذات أحدیّت نرسیده بود. تمام کمالاتشان در أطوار عوالم و کرامات و مجاهدۀ با نفس و امثالها دور میزد. و ما با ایشان، دست به عصا راه میرفتیم که از طرفی آزرده خاطر نشود و از طرفی مصاحبت و صحبت و آداب ایشان برای ما بسیار نافع بود.»
و میفرمود:
«آقا حاج سیّد مرتضی با سخنان اهل توحید مثل شخّاطه (کبریت) بود که فوراً آتش میگرفت و تاب تحمّل نمیآورد.»[۲۲]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۷۵ | بازگشت به فهرست
بیانی اجمالی از سرگذشت مرحوم کشمیری و نحوۀ سلوک ایشان
امّا آیه الله حاج سیّد مرتضی کشمیری ـ قدّس الله سرّه ـ مرحوم قاضی با ایشان مدّت ده سال مراوده داشته است.
مرحوم صاحب اعیان الشّیعه در جلد ۴۸، صفحه ۵۳ و ۵۴، از طبع دوّم، تحت شمارۀ ۱۰۹۴۷ گوید:
«او در ۱۳ شوّال سنۀ ۱۳۲۳ در کاظمین رحلت کرد و جنازهاش را به کربلا آورده و در حجرۀ سوّم سمت راست کسی که از دَرِ معروف به زینبیّه خارج میشود دفن کردند.»
آیه الله کشمیری در فنون عدیده، از تفسیر و حدیث و فقه و اصول و ادبیّات و غیرها متضلّع بود، و امّا غالب بر امر ایشان زهد و کرامت و صبر و استقامت و بیاعتنایی به دنیا و فتح ابواب مکاشفات برزخیّه و ریاضات شاقّه بوده است.
مرحوم قاضی از ادب او و مراعات نمودن مستحبّات و آداب شرعیّه و توسّلات به ائمّه طاهرین سلام الله علیهم أجمعین داستانهایی را نقل مینمود؛ میفرمود:
«مدّتی در کاظمین مریض بود و دخترش از او پرستاری میکرد، و او پیوسته شرمنده و خجل بود که دختری از دختران رسول الله و از ذرّیۀ طیّبۀ بتول عذراء از او مراقبت میکند و زحمات او را تکفّل مینماید.
به او میگفتند: ”آخر این دخترِ خود شماست، غریبه نیست!“
میفرمود: ”دختر من باشد؛ این دخترِ من بودن، نسبت او را از رسول الله برنمیدارد! دختر رسول خدا به خدمت من قیام کرده است!“»[۲۳]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۷۶ | بازگشت به فهرست$
زهد و قناعت در زندگی آقا سیّد مرتضی کشمیری
روزی مرحوم قاضی فرمودند:
«یک موقع، غذا را در بیت آن مرحوم صرف کردم. موقع غذا فقط به قدر دو نعلبکی برنج پخته آوردند، یکی را او نزد خود گذارد و یکی را نزد من نهاد؛ خودش فقط همان مقدار غذایش بود که خورد و سیر شد! امّا برای من آن مقدار کفایت نمیکرد، آن را خدمت آن مرحوم صرف کردم و چون از نزد او بیرون شدم، غذای معمولی خود را مصرف نمودم.»[۲۴]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۷۶ | بازگشت به فهرست
دستمال متبرّک و هدیۀ آقا سیّد مرتضی کشمیری به مرحوم قاضی
حضرت عارف عالیقدر آقای حاج سیّد هاشم حدّاد که از مبرَّزترین و قدیمیترین و محبوبترین شاگردان مرحوم قاضی است، میفرمود:
«شاید بیست سال و یا متجاوز از آن، از رحلت مرحوم حاج سیّد مرتضی کشمیری ـ رضوان الله علیه ـ میگذشت که یک روز مرحوم قاضی دستمالی ابریشمی را از جیب خود بیرون آوردند و بوسیدند و به من نشان دادند، و دو مرتبه آن را تا کرده و در جیبشان نهادند و فرمودند: ”این دستمال را مرحوم حاج سیّد مرتضی کشمیری به من هدیه داده است.“
عرض کردم: عجبا! گویا ابداً شما این دستمال را استعمال ننمودهاید و پس از این سالیان متمادی نو و تازه است!
فرمودند: ”این هدیه، هدیۀ آقا حاج سیّد مرتضی است، من از آن تبرّک میجویم! این دستمال خیلی محترم است.“»[۲۵]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۷۷ | بازگشت به فهرست
سخنی از مرحوم قاضی راجع به مرحوم سیّد عبدالغفّار مازندرانی
حضرت آقای حدّاد میفرمودند: حضرت آقا (یعنی آقای قاضی) یک روز به من گفتند: «آقا سیّد عبدالغفّار با من کم و بیش روابط دوستانه داشت؛ امّا اینک با تمام قوا به مخالفت برخاسته است. و من همیشه در راه و گذر به او سلام میکردم، و اخیراً که سلام میکنم، جواب سلام مرا نمیدهد؛ و من از این به بعد تصمیم دارم که دیگر به او سلام نکنم.»
عین این جریان را حضرت آقای قوچانی نقل کردند و اضافه کردند که: «آقا سیّد عبدالغفّار اهل توحید نبوده است؛ فقط به ادعیه و اذکار و توسّلات و زهد اکتفا نموده بود.»[۲۶]و[۲۷]
[divider style=”dashed” top=”20″ bottom=”20″]
پاورقی:
[۱]ـ روح مجرّد، ص ۳۴۳.
[۲]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۱۱۷، تعلیقه.
[۳]ـ توحید علمی و عینی، ص ۴۰.
[۴]ـ روح مجرّد، ص ۳۴۳.
[۵]ـ همان مصدر، ص ۳۴۷.
[۶]ـ توحید علمی و عینی، ص ۴۰.
[۷]ـ روح مجرّد، ص ۳۴۸:
«حقّ در خارج یکی است؛ زیرا به معنی اصل هستی و تحقّق و وجود است. و معلوم است که حقیقت وجود و موجود لا یتغیّر و لا یتبدّل است. و در مقابل آن، باطل است که به معنی غیر اصیل و غیر متحقّق و معدوم میباشد.
عرفای غیر شیعه در طول تاریخ، یا عارف نبودهاند و یا از ترس عامّه تقیه مینموده اند (ت)
تمام افرادی که در عالم، ارادۀ سیر و سلوک به سوی خدا و حقیقه الحقایق و أصل الوجود و علّهالعلل و مبدأ هستی و منتهای هستی را دارند، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، از یهود و نصاری و مجوس و تابع بودا و کنفُسیوس، و مسلمان هم چه شیعه و یا غیر شیعه از اصناف و انواع مذاهب حادثه در اسلام، از دو حال خارج نیستند:
اوّل: آنان که در نیّتشان پاک نیستند، و در سیر و سلوک راه اخلاص و تقرّب را نمیپیمایند؛ بلکه ^ ^ به جهت دواعی نفسانیه وارد در سلوک میشوند. این گروه ابداً به مقصود نمیرسند، و در طیّ راه به کشف و کرامتی و یا تقویت نفس و تأثیر در موادّ کائنات و یا إخبار از ضمائر و بواطن و یا تحصیل کیمیا و امثالها قناعت میورزند، و بالأخره دفنشان در همین مراحل مختلفه هر کدام بر حسب خودش میباشد.
دوّم: جماعتی هستند که قصدشان فقط وصول به حقیقت است، و غرض دیگری را با این نیّت مشوب نمیسازند. در اینصورت اگر مسلمان و تابع حضرت خاتم الانبیاء و المرسلین و شیعه و پیرو حضرت سیّد الاوصیاء أمیرالمؤمنین علیهما أفضل صلوات الله و ملائکته المقرَّبین باشند، در این راه میروند و به مقصود میرسند؛ زیرا که راه منحصر است، و بقیّۀ طرق منفیّ و مطرود هستند.
و اگر مسلمان نباشند و یا شیعه نباشند، حتماً از مستضعفین خواهند بود؛ زیرا که برحسب فرض، غِلّی و غِشّی ندارند، و دربارۀ اسلام و تشیّع دستشان و تحقیقشان به جای مثبتی نرسیده است؛ وگرنه جزو گروه اوّل محسوب میشوند که حالشان معلوم شد.
این افراد را خداوند دستگیری میفرماید؛ و از مراتب و درجات، از راه همان ولایت تکوینیه که خودشان هم مطّلع نیستند عبور میدهد، و بالأخره وارد در حرم الَهی و حریم کبریایی میگردند و فناء در ذات حقّ را پیدا مینمایند. و چون دانستیم که: حقّ واحد است، و راه او مستقیم و شریعت او صحیح است؛ این افراد مستضعف که غرض و مرضی ندارند، خودشان در طیّ طریق و یا در نهایت آن، به حقیقت توحید و اسلام و تشیّع میرسند و در مییابند؛ زیرا که وصول به توحید بدون اسلام محال است، و اسلام بدون تشیّع مفهومی بیش نیست و حقیقتی ندارد.
اینانند که با نور کشف و شهود در مییابند که: ولایت متن نبوّت است، و نبوّت و ولایت راه و طریق توحید است. فلهذا اگر هزار قَسم و یا دلیل هم برای آنان اقامه کنند که: علی علیه السّلام خلیفه رسول خدا نبود، و پیغمبر برای خود خلیفهای را معیّن نکرد و وصیّی را قرار نداد، قبول نمیکنند و نمیتوانند قبول کنند؛ چونکه در برابر خود، خدا را و جمیع حقایق را بِالشُّهود و العَیان نه بِالخَبَر و السَّماع ادراک میکنند.
کسی که خدا را یافت همه چیز را یافته است، در اینصورت آیا متصوّر است که به توحید برسد و نبوّت و ولایت را که حقیقت و عین آنند نیابد؟! این امر، امر معقول نیست.
بنابراین، جمیع عرفای غیر اسلام و یا عرفای مسلمان غیر شیعه که نامشان در تواریخ مسطور است؛ یا در باطن مسلمان و شیعه بودهاند، غایه الامر به واسطۀ عدم مساعدت محیط، به واسطۀ حکومتها و قُضات جائره و عوام النّاس کالأنعام ـ که چه بسیار از بزرگان از عرفا را به واسطۀ ^ ^ عدم کتمان سرّ و إبراز امور پنهانی، به قتل و غارت و نهب و سوزاندن و به دار کشیدن محکوم کردهاند ـ از ابراز این حقیقت خودداری نمودهاند؛ زیرا هیچ عاقلی که بر خودش مطلب مکشوف شده است، راضی ندارد آن را افشا کند و خود را طعمۀ سگان درنده و گرگان آدمیخوار قرار بدهد؛ و یا به مقصد و مقصود نرسیدهاند و ادّعای عرفان و وصول را دارند، و با کشف امری، خود را فرعون کرده، مردم را به سجده خود فراخواندهاند.
محییالدّین عربی و ابنفارض و ملاّ محمّد بلخی صاحب مثنوی و عطّار و امثالهم که در تراجم و احوال، حالشان ثبت و ضبط است، بدون شک در ابتدای امر خود سنّی مذهب بودهاند؛ زیرا در حکومت سنّی مذهب و شهر سنّی نشین و خاندان سنّی آیین و حاکم و مفتی و قاضی و امام جماعت و مؤذّن تا برسد به بقّال و عطّار و خاکروبهبرِ سنّی نشو و نما یافتهاند. مدرسه و مکتبشان سنّی بوده و کتابخانه و کتابهایشان مملوّ از کتب عامّه بوده و حتّی یک جلد کتاب شیعه در تمام شهر ایشان یافت نمیشده است.
ولی چون روز به روز در راه سیر و تعالی قدم زدند، و با دیدۀ انصاف و قلب پاک به جهان شریعت نگریستند، کمکم بالشّهود و الوجدان حقایق را دریافتند، و پردۀ تعصّب و حمیّت جاهلی را دریدند، و از مخلِصین موحّدین و از فدویّین شیعیان در محبّت به أمیرالمؤمنین علیه السّلام شدند. غایه الامر اسم شیعه و ابراز بغض و عداوت با خلفای غاصب نه تنها برای آنها در آن زمان محال بود، امروز هم شما میبینید در بسیاری از کشورهای سنّی نشین مطلب از این قرار است.
امروز هم در هر گوشه از مدینه، خانۀ رسول الله و بیت فاطمه و محلّ گسترش جهاد و علوم أمیرالمؤمنین علیهم السّلام، اگر کسی در اذان خود و یا غیر اذان علناً بگوید: أشهَدُ أنَّ عَلیًّا أمیرُالمُؤمِنینَ و وَلِیُّ اللهِ، خونش را میریزند، و قبائل و طوائف خونش و گوشتش را برای تبرّک میبرند، و نمیگذارند جسد او باقی بماند تا آنکه وی را دفن کنند؛ ولی اگر یک ساعت تمام از عائشه تمجید و تعریف کند ـ با آن سوابق شوم و تاریخ سیاه او ـ دور او جمع میشوند و نُقل میپاشند و هلهله میکنند!
بنابراین، آنچه را که این بزرگان در کتب خود آوردهاند، بر ما واجب نیست که بدون چون و چرا بپذیریم، بلکه باید با عقل و سنّت صحیحه و گفتار ائمّۀ حقّه تطبیق کنیم. آنچه را که درست است میپذیریم و استفاده میکنیم، و اگر احیاناً در کتابهایشان چیزی نادرست به نظر آمد قبول نمینمائیم، و آن را حمل بر تقیّه و امثالها میکنیم؛ همانطور که دأب و دَیدَن ما در جمیع کتب حتّی کتب شیعه از این قرار است. ^
^ در محاضرات محییالدّین بسیاری از مطالب، خلاف عقیدۀ ماست؛ آنها را قبول نمیکنیم؛ آنچه موافق تاریخ صحیح است و منافاتی با اصول ما ندارد، البتّه میپذیریم. و مطلب دربارۀ فتوحات او و سایر کتابهای او نیز از همین قبیل است.»
[۸]ـ روح مجرّد، ص ۳۴۲.
[۹]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون شخصیّت والای محییالدّین عربی ـ رضوان الله علیه ـ رجوع شود به روح مجرّد، ص ۳۰۹؛ افق وحی، ص ۶۵۶ و ۶۸۳؛ اسرار ملکوت، ج ۱، ص ۳۱۲؛ مطلع انوار، ج ۳، بخش محییالدّین عربی؛ ج ۵، بخش فلسفه و عرفان.
[۱۰]ـ مهر تابان، ص ۲۶۳؛ روح مجرّد، ص ۳۴۷.
[۱۱]ـ دیوان ابنفارض، میمیّه، ص ۱۴۳.
[۱۲]ـ همان مصدر، یائیّه، ص ۲۵.
[۱۳]ـ روح مجرّد، ص ۳۴۴؛ مطلع انوار، ج ۲، ص ۵۸.
[۱۴]ـ دیوان حافظ، با تصحیح دکتر رشید عیوضی و دکتر اکبر بهروز، ص ۲۳۵.
[۱۵]ـ دیوان ابنفارض، میمیّه، ص ۱۴۳.
[۱۶]ـ روح مجرّد، ص ۳۳۴.
[۱۷]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۱۱۷.
[۱۸]ـ اقتباس از سوره الأنعام (۶) قسمتی از آیه ۱۲۱.
[۱۹]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون شخصیّت سعدی شیراز رجوع شود به امام شناسی، ج ۱۳، ص ۸۳؛ معاد شناسی، ج ۹، ص ۲۳۵؛ نور ملکوت قرآن، ج ۴، ص ۱۸۵؛ حریم قدس، ص ۸۹؛ افق وحی، ص ۵۲.
[۲۰]ـ کلیّات سعدی، بخش مواعظ سعدی، غزلیّات عرفانی، ص ۱۱۸.
[۲۱]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۵۶.
[۲۲]ـ همان مصدر، ص ۴۹.
[۲۳]ـ همان مصدر، ص ۴۶.
[۲۴]ـ همان مصدر.
[۲۵]ـ همان مصدر، ص ۴۷.
[۲۶]ـ روح مجرّد، ص ۴۳.
[۲۷]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به سرّ الفتوح، ص ۱۲۰.