کتاب مهرتابناک ج۱: مبانی عرفانی مرحوم قاضی رضوان الله علیه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۶۷ | بازگشت به فهرست

مسلک عرفانی مرحوم قاضی در سیر و سلوک

مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ طریقۀ عرفان و توحید مرحوم حاج سیّد احمد [کربلایی] را قبول داشته است و دستورات آن مرحوم را که طبق رویّه و منهج استاد بزرگ، آخوند ملاّ حسینقلی همدانی بوده است، به شاگردان خود می‌داده است؛ و راه و روش مستقیم را معرفت نفس[۱] در راه و طریق تعبّد تامّ و تمام به شرع انور می‌دانسته، و بدین جهت بعضاً هم از او تعبیر به استاد می‌کرده است.[۲]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۷۱ | بازگشت به فهرست

معرفه النّفس ملازم با معرفه الرّب

مسلک عرفانی‌ استاد (علاّمه طباطبایی)، مسلک‌ استاد بی‌عدیلشان‌ مرحوم‌ آیه‌ الحقّ سیّدالعارفین‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقای‌ قاضی‌؛ و ایشان‌ در روش‌ تربیت‌، مسلک‌ استادشان‌ آقای‌ آقا سیّد احمد کربلایی‌ طهرانی‌؛ و ایشان‌ نیز مسلک‌ استاد خود مرحوم‌ آیه‌ الحقّ آخوند ملاّ حسینقلی‌ دَرجَزینی‌ همدانی ـ‌ رضوان الله علیهم‌ أجمعین ـ را داشته‌اند که‌ همان‌ معرفت‌ نفس‌ بوده‌ است‌، که‌ ملازم‌ با معرفت‌ ربّ بوده‌، و بر این‌ اصل‌ روایات‌ بسیاری‌ دلالت‌ دارد.[۳]

و آن‌ بعد از عبور از عالم‌ مثال‌ و صورت‌، و بعد از عبور از عالم‌ نفس‌ خواهد بود، که‌ عِندَ الفَناءِ عَنِ النَّفسِ بِمَراتِبِها یَحصُلُ البَقاءُ بِالرَّبِّ؛ و تجلّی‌ سلطان‌ معرفت‌ وقتی‌ خواهد بود که‌ از آثار نفسانیّه‌ در سالک‌ هیچ‌ باقی‌ نمانده باشد.[۴]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۷۱ | بازگشت به فهرست

عبور از عالمی مستلزم اطّلاع بر جمیع آثار و خصوصیّات آن عالم نیست

این مطلب هیچ جای شبهه و شکّ نیست که تا تمام مراتب و درجات عالم پایین‏تر طیّ نشود به عالم بالاتر نتوان صعود نمود.

ولیکن دو نکته در اینجا قابل توجّه است:

نکته اوّل: آنکه اقامت در عالم بالاتر متوقّف است بر اقامت [در] عالم پایین‏تر، و امّا صِرف اطّلاع موقّتی و حصول مجرّد حال و ادراک بعضی از خصوصیّات آن متوقّف بر اقامت در عالم پایین‏تر نیست؛ مثلاً کسی که بخواهد در عالم عقل اقامت کند باید حتماً از جمیع مراحل عالم مثال عبور کرده باشد؛ ولیکن ممکن است بر کسی که از مثال عبور نکرده باشد؛ به طور حال بعضی از خصوصیّات و آثار عالم عقل هویدا گردد. و هکذا الأمر نسبت به عالم عقل با عالم لاهوت.

نکته دوّم: آنکه عبور از عالمی‌ مستلزم‌ اطّلاع‌ بر جمیع‌ آثار و خصوصیّات‌ آن‌ عالم‌ نیست.‌ چه‌ بسا ممکن‌ است‌ افرادی‌ از عالم‌ مثال‌ عبور کنند بدون‌ آنکه‌ مکاشفات‌ صوریّۀ ملکوتیّه‌ به‌ طور تفصیل‌ برای‌ آنها پیدا شود، بلکه‌ فقط‌ به‌ واسطۀ مَنامات‌ بعضی‌ از صور مثالی‌ را ادراک‌ کنند، یا در خواب‌ کشف‌ بعضی‌ از امور مثالی‌ از ماضی‌ و آینده‌ برای‌ آنها بشود؛ چنانچه‌ از مرحوم‌ آیه‌ الحقّ آقای‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقای‌ قاضی ـ رضوان‌ الله‌ علیه‌ ـ نقل‌ است‌ که‌ می‌فرمودند:

«مرحوم‌ شیخ‌ زین‌ العابدین‌ سلماسی‌ ـ که‌ از مقرّبان‌ و اخصّاء مرحوم‌ آیه الله‌ سیّد مهدی‌ بحرالعلوم‌ بوده‌ است ـ‌ تمام‌ مکاشفاتش‌ در خواب‌ بوده‌ است‌.»

بلی،‌ برای‌ عبور از عالمی‌ اطّلاع‌ و کشف‌ اجمالی‌ بر آثار و خصوصیّات‌ آن‌ عالم‌ حتمی‌ است.[۵]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۷۲ | بازگشت به فهرست

اهمّیت استاد در راه سیر و سلوک

مرحوم‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقا قاضی ـ رضوان‌ الله‌ علیه ـ‌ می‌فرموده‌ است‌:

«اهمّ از آنچه‌ در این‌ راه‌ لازم‌ است‌، استاد خبیر و بصیر و از هوا بیرون‌ آمده‌ و به‌ معرفت‌ الهیّه‌ رسیده‌ و انسان‌ کامل‌ است‌، که‌ علاوه‌ بر سیر الی‌ الله‌ سه‌ سفر دیگر را طیّ نموده‌ و گردش‌ و تماشای‌ او در عالم‌ خلق‌ بالحقّ بوده‌ باشد.»

مرحوم‌ قاضی می‌فرموده‌ است‌:

«چنانچه‌ کسی‌ که‌ طالب‌ راه‌ و سلوک‌ طریق‌ خدا باشد، برای‌ پیدا کردن‌ استاد این‌ راه‌ اگر نصف‌ عمر خود را در جستجو و تفحّص‌ بگذراند تا پیدا نماید، ارزش‌ دارد.»

و می‌فرموده‌ است‌:

«کسی‌ که‌ به‌ استاد رسید، نصف‌ راه‌ را طی‌ کرده‌ است‌.»[۶]و[۷]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۷۳ | بازگشت به فهرست

نفی خواطر مهم‌ترین عوامل در تجلّی سلطان معرفت

[علاّمه طباطبایی]:

«رویّه مرحوم استاد، آقاى قاضى نیز طبق رویّه استاد بزرگ آخوند ملاّ حسینقلى همان طریق معرفت نفس بوده است، و براى نفى خواطر در وهلۀ اوّل توجّه به نفس را دستور مى‏داده‏اند، بدین طریق که سالک براى نفى خواطر باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر را در هر شبانه‌روز معیّن نموده و در آن‌وقت توجّه به نفس خود بنماید. در اثر این توجّه رفته رفته تقویت پیدا نموده و خواطر از او نفى خواهد شد، و رفته رفته معرفت نفس براى او حاصل شده و به وطن مقصود خواهد رسید؛ إن‌شاءالله.

اکثر افرادی که موفّق به نفی خواطر شده و توانسته‏اند ذهن خود را پاک و صاف نموده و از خواطر مصفّا کنند و بالأخره سلطان معرفت برای آنان طلوع نموده است در یکی از این دو حال بوده است:

اوّل: در حین تلاوت قرآن مجید و التفات به خوانندۀ آن، که چه کسی در حقیقت قاری قرآن است، و در آن‌وقت بر آنان منکشف می‏شده است که قاری قرآن خداست جلّ جلاله.

دوّم: از راه توسّل به حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام؛ زیرا آن حضرت را برای رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا عنایتی عظیم است.

و بنا بر آنچه ذکر شد، دو امر مهمّ در تجلّی سلطان معرفت دخالتی عظیم دارد: اوّل: مراقبه به انحاء مراتبها،[۸] دوّم: توجّه به نفس.

چون سالک به این دو امر اهتمام نماید کم‌کم متوجّه می‏شود که کثرات این جهان از یک چشمه سیراب می‏شوند و هرچه در عالم صورت تحقّق به خود بگیرد همۀ آنها از یک مصدر است، و در هر موجودی هر مقدار نور و جمال و بهاء و کمال باشد از آن سرچشمه افاضه شده است، و به هر موجودی آن مصدر عظیم به قدر سعۀ وجودی او که همان قوابل ماهوی اوست، نور وجود و جمال و عظمت افاضه نموده است؛ و به عبارت دیگر از جانب فیّاض مطلق فیض به طور اطلاق بدون قید و شرط و حدّ افاضه می‏شود، و هر موجودی به قدر ماهیّت خود از آن اخذ می‏کند.»[۹]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۷۴ | بازگشت به فهرست

طریقۀ مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی و مرحوم قاضی در نفی خواطر به حربۀ ذکر

بدان‌که‌ برای‌ پاک‌ شدن‌ ذهن‌ از خواطر دو طریق‌ مشهور است‌:

اوّل:‌ طریقی‌ است‌ که‌ مصنّف‌ (سیّد مهدی بحرالعلوم رحمه الله علیه‌) بیان‌ فرموده‌ است‌، و آن‌ این است‌ که‌ اوّلاً به‌ واسطۀ توجّه‌ تام‌ به‌ شیئی‌ از اشیاء ـ چون‌ تخته‌ سنگی‌ یا تخته‌ چوبی‌ یا صور رقمیّۀ‌ اسماء الله ـ‌ ذهن‌ را تقویت‌ کرد، و سپس‌ نفی‌ خاطر نمود، بدین‌ طریق‌ که‌ شخص‌ خود را نگهبان‌ دل‌ فرض‌ کند، و هر خاطری‌ که‌ بخواهد وارد شود او را براند. و بعد از آنکه‌ سالک‌ در این‌ موضوع‌ قوی‌ شد آنگاه‌ به‌ ذکر و توجّه‌ پردازد.

دوّم‌: طریقی‌ است‌ که‌ مصنّف‌ ـ رحمه الله علیه ـ آن را ردّ می‌کند و آن را از متشیّخین‌ می‌داند، و آن‌ بدین‌ طریق‌ است‌ که‌: با حربۀ‌ «ذکر» نفی‌ خاطر کند؛ یعنی‌ برای‌ آنکه‌ خاطری‌ در ذهنش‌ خطور نکند متذکّر به‌ ذکر خدا و توجّه‌ به‌ خدا یا اسمی‌ از اسماء الله‌ کند و بدین‌ وسیله‌ با وجود این‌ ذکر دیگر مجالی‌ برای‌ خاطر نخواهد بود؛ و بنابراین‌ نفی‌ خواطر خودبه‌خود به‌ تبَعِ ذکر خواهد بود و سالک‌ همیشه ذاکر است‌، و به‌ تبعِ ذکر ذهنش‌ از خواطر خالی‌ است‌.

طریقۀ مرحوم‌ آخوند ملاّ حسینقلی‌ همدانی‌ و شاگردان‌ او و مرحوم‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقا قاضی ـ رضوان‌ الله‌ علیهم ـ‌ همین‌ طریق‌ بوده‌ است‌ و برای‌ تأیید آن‌ به‌ چند وجه‌ می‌توان‌ استدلال‌ نمود:

اوّل‌: آنکه‌ نفی‌ خواطر خودبه‌خود دست‌ نمی‌دهد، مگر آنکه‌ سالک‌ در دوران‌ مقدّماتی‌ خود را متوجّه‌ شیئی‌ چون‌ چوبی‌ یا سنگی‌ بنماید و سپس‌ نفی‌ خاطر کند؛ در این‌ حال‌ گرچه‌ این‌ عمل‌ به‌ عنوان‌ مقدّمه‌ برای‌ پاکی‌ ذهن‌ و تجلّیات‌ الهیّه‌ است‌، ولی‌ اگر مرگ‌ او را دریابد ذاکراً و متوجّهاً للّه‌ نبوده‌ است،‌ و حتّی‌ در حال‌ خصوص‌ نفی‌ خاطر اگر او را مرگ‌ دریابد ذاکراً للّه‌ نبوده‌، چون‌ نفی‌ خاطر مقدّمۀ‌ ذکر است‌ نه‌ خود ذکر.

دوّم‌: آنکه‌ از طریق‌ و روش‌ شرع‌ استفاده‌ می‌شود که‌ لِواداران‌ شریعت‌ و پاسداران‌ دین‌ همیشه‌ مردم‌ را به‌ ذکر واداشته‌اند و آنی‌ دوری‌ آنها را از ذکر روا نداشته‌اند. و از اوّل‌ قدم‌ تا آخرین‌ مرحلۀ‌ سلوک‌، و از عبادات‌ بدوی‌ تا عبادات‌ نهایی‌ در هر حال‌ ذکر را حقیقت‌ عبادت‌ شمرده‌اند. بنابراین‌ حصول‌ تجلّیات‌ صفاتیّه‌ و ذاتیّه‌ در ضمن‌ ذکر حاصل‌ می‌شود، و آنچه‌ مصنّف‌ ـ رحمه الله علیه ـ فرموده‌ که‌: «سالک‌ اگر اعراض‌ کند، محبوب‌ غیور به‌ او قفا زند» اختصاص‌ به‌ حال‌ ذکر ندارد، بلکه‌ بعد از نفی‌ خاطر که‌ به‌ ذکر پرداخت‌ اگر باز برای‌ او خاطره‌ای‌ روی‌ داد مطلب‌ همین‌ طور است‌ که‌ مورد مؤاخذۀ محبوب‌ غیور واقع‌ خواهد شد؛ و بدون‌ نفی‌ خاطر اگر سالک‌ به‌ ذکر پردازد و در خود جمعیّت‌ پدید کند و از مذکور غفلت‌ نورزد از هر گونه‌ آسیبی‌ ایمن‌ خواهد بود. و خلاصۀ‌ کلام‌ آنکه‌: خطر غیرت‌ حبیب‌ و آسودگی‌ از خطر آن‌ در هر دو طریق‌ متصوّر است‌.

سوّم‌: آیه‌ شریفه:‌ ﴿žإِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏[۱۰] به‌ طور صریح‌ دلالت‌ دارد بر آنکه‌ باید به‌ طریق‌ ذکر، خاطرات‌ شیطانیّه‌ را دور کرد[۱۱].[۱۲]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۷۶ | بازگشت به فهرست

طریقۀ احراق برای از بین بردن اغراض و نیّات نفسانی سالک

نقل‌ است‌ که‌ مرحوم‌ قاضی ـ رضوان‌ الله‌ علیه ـ‌ می‌فرمودند که:‌

«بهترین‌ راه‌ و سریع‌ترین‌ راه‌ که‌ برای‌ از بین‌ بردن‌ اغراض‌ و نیّت‌های‌ نفسانی‌ که‌ در سلوک‌ راه‌ خدا مؤثّر باشد و حکم‌ راه‌ میان‌ بُری‌ که‌ یک‌باره‌ سالک‌ را نجات‌ دهد و از هر داعیه‌ و انگیزۀ غیر الهی‌ و بالأخره‌ از صفت‌ بیرون‌ آورد، إحراق‌ است‌؛ و آن‌ طریقه‌ را قرآن‌ مجید آموخته‌ است‌. مثلاً کسی‌ که‌ به‌ او مصیبتی‌ وارد آید از موت‌ اهل‌ و فرزند یا غیر آنها، به‌ طرق‌ مختلفی‌ می‌توان‌ خود را تسکین‌ دهد، مانند آنکه‌ این‌ اهل‌ و فرزند ممکن‌ بود در آتیه‌ برای‌ من‌ ضرر داشته‌ باشند یا در انجام‌ خواسته‌های‌ خود مرا خسته‌ کنند یا آنکه‌ دیگران‌ نیز مانند من‌ زن‌ و فرزند خود را از دست‌ داده‌ و می‌دهند و نظائر آن‌.

ولی‌ قرآن‌ مجید می‌گوید: ﴿ِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین‏الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏‘﴾؛[۱۳] یعنی‌ همه‌ چیز ملک‌ مطلق‌ خداست،‌ و انسان‌ ابداً حقّی‌ ندارد تا ادّعای‌ ملکیّت‌ کند؛ بنابراین،‌ مِلکْ‌ مِلک‌ خدا بوده،‌ و مالک‌ هر گونه‌ تصرّفی‌ بخواهد ـ بدون‌ چون‌ و چرا ـ در ملک‌ خود می‌کند. این‌ طرز تفکّر فوراً مصیبت‌زده‌ را راحت‌ می‌کند.

یا آنکه‌ شخص‌ بسیاری‌ از چیزهای‌ مادی‌ و معنوی‌ می‌خواهد و بدان‌ها دست‌ نمی‌یابد و لذا در اضطراب‌ و تشویش‌ بسر می‌برد، چون‌ به‌ قرآن‌ مراجعه‌ کرد و دید که فقر او ذاتی‌ است‌ دیگر از نگرانی‌ بیرون‌ می‌آید و می‌فهمد که هر چیز نیز به‌ او بدهند مال‌ او نیست‌، مال‌ خداست‌ و او به‌ فقر ذاتی‌ خود باقی‌ خواهد بود.

و در راه‌ سلوک‌ اگر بفهمد که‌ نفس‌ او را خدا طمّاع‌ قرار داده‌ و به‌ هر مقام‌ و مَکرَمتی‌ طمع‌ دارد، و تا از این‌ طمع نگذرد، از این‌ خواستۀ‌ نفس‌ عبور نکند، به‌ مقصود نخواهد رسید؛ و این‌ به‌ آن است که‌ یک‌باره‌ از تمام‌ مشتهیات‌ نفسانیّه‌ از مقام‌ کرامت‌ و درجات‌ چشم‌ بپوشد و خود را از تمام‌ نیّت‌ها و خواسته‌ها تهی‌ کند. در این‌ وقت‌ که‌ ذهن‌ از همۀ‌ اغیار پاک‌ شد، جمال‌ حضرت‌ الهی‌ تجلّی‌ خواهد نمود. و چون‌ این‌ تفکّر تمام‌ نیّت‌ها و صفت‌های‌ او را گویی‌ آتش‌ می‌زند، لذا این‌ طریقه‌ را احراق‌ گویند.»[۱۴]و[۱۵]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۷۷ | بازگشت به فهرست

کیفیّت از بین بردن ریشۀ طمع در سالک

مرحوم قوچانی می‌فرمودند:

«روزی با استاد خود مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی ـ رضوان الله علیه ـ این راز را در میان نهادم و استفسار و التماس چاره‏ای نمودم، فرمود:

”به وسیلۀ اتّخاذ طریقۀ إحراق می‏توان این مسأله را حلّ نموده و این معضله را گشود. و آن بدین طریق است که: باید سالک به حقیقت ادراک کند که خداوند متعال وجود او را وجودی طمّاع قرار داده است، و هرچه بخواهد قطع طمع کند، چون سرشت او با طمع است لذا مُنتج نتیجه‏ای نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع دیگری است و به داعیۀ طمعی بالاتر و عالی‏تر از آن مرحله دانی قطع طمع نموده است. بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت، طبعاً امر خود را به خدا سپرده و از نیّت قطع طمع دست برمی‏دارد. این عجز و بیچارگی ریشۀ طمع را از نهاد او سوزانیده و او را پاک و پاکیزه می‏گرداند.“»

البتّه باید دانست که ادراک این معنا نظری نیست و با نظر هم نتیجه نمی‏دهد، بلکه ادراک واقعی آن احتیاج به ذوق و پیدایش حال دارد. اگر کسی یک مرتبه این معنی را ذوقاً ادراک کند، خواهد فهمید که ادراک تمام لذّات دنیا و ما فیها برابری با این حقیقت نمی‏کند.

و علّت اینکه این طریقه را إحراق نامند برای آن است که یک‌باره خرمن هستی‌ها و نیّت‌ها و غصّه‏ها و مشکلات را می‏سوزاند و از ریشه و بن قطع می‏کند و اثری از آن در وجود سالک باقی نمی‏گذارد.

در قرآن کریم در مواردی از طریقۀ احراقیّه استفاده شده است. اگر کسی برای وصول به مقصود از این طریقه استفاده کند و در این راه مشی نماید، راهی را که باید چندین سال طیّ کند، در مدّت قلیلی خواهد پیمود.

یکی از مواردی که در قرآن مجید از آن استفاده شده است عبارت است از کلمه استرجاع: ﴿ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏﴾.[۱۶]

چون در هنگام شدائد و مصائب و نزول بلایا و فِتَن، انسان می‏تواند به طرق مختلفی خود را تسکین دهد، مثل اینکه متذکّر گردد که مرگ برای همه است و مصیبت به همۀ اشخاص وارد می‏شود و بدین وسیله کم‏کم خود را آرام می‏کند؛ ولی خداوند به وسیلۀ طریقۀ إحراقیّه و تلقین کلمۀ استرجاع راه را کوتاه و مشکل را یک‌باره از میان برمی‏دارد؛ زیرا اگر انسان متذکّر شود که خود او و هرچه از متعلّقات و ما یَملک اوست مِلک طِلق خداست، یک روز به او داده و یک روز می‏گیرد و کسی را در آن حقّ دخالتی نیست، وقتی که انسان به خوبی ادراک کرد که از اوّل مالک نبوده است و عنوان ملکیّت برای او مجازی بوده و بدون جهت خود را مالک تخیّل می‏نموده است، البتّه در صورتِ فقدان متأثّر نخواهد شد، و توجّه به این نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.[۱۷]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۷۹ | بازگشت به فهرست

تشبیه لطیف مرحوم قاضی راجع به صمت و سکوت

حاج میرزا علی آقای قاضی ـ رحمه الله علیه ـ که استاد علاّمه طباطبایی و اساتید دیگر ما هستند، یک مثال خیلی لطیف و خوبی می‌زدند که:

«سالک راه خدا، وقتی سکوت اختیار می‏کند، به واسطۀ سکوت، کأنّهُ این لِردهای نفس ته‏نشین می‏شود؛ سابقاً که آب می‏آمد در جوی‏ها مردم آب‌های آلوده را در آب انبار یا در حوض می‏انداختند، مدّتی می‏گذاشتند بماند تا اینکه آن جِرم و کثافاتش ته‏نشین می‏شد؛ آن‌وقت آب، صاف می‏شد و استعمال می‏کردند. سالک حتماً باید ساکت و آرام باشد تا ته‏نشین بشود؛ اگر این آب که در حوض یا آب انبار می‏آمد دائماً به حرکت بود، خُب هیچ وقت ته‏نشین نمی‏شد و همیشه آلوده بود؛ پس برای اینکه آن غِش‏ها و آلودگی‌هایی که در نفس هست، ته‏نشین بشود حتماً باید برای انسان آرامش پیدا بشود و آرامش به واسطۀ سکوت است. سکوت، این آب‏ها را آرام می‏کند، و تمام این لِردها ته‏نشین می‏شود و بعد هم به حول و قوّۀ خدا متحجّرمی‏شود. یعنی اگر این آب ته‏نشین شد، ولی هنوز متحجّر نشده، دو مرتبه انسان با یک چوبی این آب را به هم زد دو مرتبه گل‏آلود می‏شود؛ و امّا اگر همین‏طور ادامه داد، استقامت کرد، این لِردها متحجّر می‏شود، این سنگ‏هایی را که ما الآن به صورت‏های طبقه در رودخانه‌ها و دریاها و کوه‌ها می‏بینیم، سابقاً گل و لای بوده، وقتی رفته نشسته، متحجّر شده، سنگ شده است، که دیگر به هیچ‌وجه من‏الوجوه قابل حرکت نیست. وقتی نفس هم تکان بخورد، باز هم آب صاف تکان می‏خورد، آن شیطان در آنجا متحجّر شده و هیچ قابل تکان خوردن نیست. چون شیطان یعنی لِرد، شیطان یعنی کثافات که متحجّر شده و دیگر قابل تکان خوردن نیست؛ لذا پیغمبر فرمود که:

”هر نفر از افراد بنی آدم یک شیطانی دارد.“ گفتند: یا رسول الله! با شما هم شیطان هست؟

فرمود: ”بله، وَ لکِنَّ شَیطانی أسلَمَ بِیَدی“؛ «با من هم شیطان هست، ولی شیطانِ من به دست من تسلیم شده، شیطان من مأمورِ امر من شده.»[۱۸]

مرحوم قاضی نسبت به سکوت خیلی عنایت داشتند و می‌فرمودند:

«ملائکه اقسامی دارند: «مِنهُم رُکَّعٌ لا یَسجُدون؛ برخی از آنها در حال رکوع هستند و سجده نمی‌کنند»، «و منهُم ساجِدونَ لا یَرکَعون، و منهُم غَیر ذَلک؛ و برخی در حال سجده هستند و رکوع نمی‌کنند، و بعضی غیر از این دو هستند.» ولی نکتۀ مهم این است که ملائکه در حال سکون و آرامش هستند، و تشویش و اضطراب در آنها وجود ندارد، اوامر و دستورات الَهی را که انجام می‌دهند: ُ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون[۱۹]، ‏بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُون [۲۰] در اطاعت از مقام مشیّت و تقدیر، با حال آرامش عمل را انجام می‌دهند، نه با اضطراب.[۲۱]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۱ | بازگشت به فهرست

مراد حقیقی از احتیاط در کلام امام صادق علیه السّلام

احتیاطی‌ را که‌ مرحوم‌ قاضی‌ ـ قدّس‌ الله‌ سرّه ـ‌ در ضمن‌ حدیث‌ عنوان‌ بصری‌ دستورالعمل‌ همۀ شاگردهایش‌ قرار داده‌ بود که‌: ”و خُذْ بِالإحتیاطِ فی‌ جَمیعِ ما تَجدُ إلَیهِ سَبیلًا“؛ «و در هر جایی‌ که‌ به‌ سوی‌ احتیاط‌ راه‌ یافتی‌ آن را پیشۀ خود ساز!» منظور عملی‌ است‌ که‌ راه‌ انسان‌ را به‌ خدا باز کند، نه‌ آنکه‌ موجب‌ سدّ طریق‌ شود و راه‌ توجّه‌ و ابتهال‌ و حضور قلب‌ را بگیرد. مقصود عملی‌ است‌ که‌ برای‌ مؤمن‌ یقین‌ آورد و وی‌ را در ایمان‌ مستحکم‌ کند، نه‌ آنکه‌ او را متزلزل‌ و مشوّش‌ کند، و بیت‌‌‌الله‌ الحرام‌ را در نزد او خانۀ عقوبت‌ مُجَسّم‌ کند، و حجّ این‌ خانه‌ را یک‌ عمل‌ جبری‌ اضطراری‌ از ناحیۀ اهرمن‌ شیطانی‌ برای‌ عقوبت‌ جلوه‌ دهد. این‌ همان‌ مجوسیّت‌ محضه‌ است‌.[۲۲]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۱ | بازگشت به فهرست

عدم یأس و نا امیدی سالک در راه سیر و سلوک و عرفان

علاّمه لاهیجی نقلاً عن المرحوم القاضی گفتند:

«هیچ وقت نباید مأیوس شد و از دیرکرد نتیجه، نباید شخص دست از کار سیر و سلوک خود بردارد؛ زیرا ممکن است کسی به تدریج با ناخن خود زمین را بخراشد و سپس ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب زلال و روان جاری شود.»[۲۳]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۲ | بازگشت به فهرست

  آن کسانی که رعایت کردند، بُردند

در میان شاگردان مرحوم قاضی می‏بینیم آن کسانی که رعایت کردند، بُردند؛ و کسانی که رعایت نکردند، نبُردند. ما نباید بگوییم که آن کسانی که خدمت مرحوم قاضی می‏رسیدند همۀ اینها رستگار شده‌اند؛ نه! بعضی‏ها برگشتند به ایران، رفتند در این شهر و آن شهر امام جماعت شدند و اهل سیاست شدند و دنبال وکیل بازی و وکیلِ مجلس معیّن کردن در آن زمان‌ها، و چنین و چنان، به عنوان خدمت به اسلام رفتند؛ مرحوم قاضی هم از اینها خوشایند نبود و برایش خبر می‏دادند چنین و چنان.

یکی از شاگردان مرحوم قاضی رفت برای آذربایجان و بعد از یک سالی، شخصی از آذربایجان خدمت ایشان رفت. از احوالش پرسید، گفت: الحمد للّه وجهه‏ای پیدا کرده، آبرویی پیدا کرده و مردم او را دوست دارند. خلاصه، مرحوم قاضی خیلی از این حرف متأثّر شدند و فرمود که:

«این آشنایی و آشنا شدن؛ یعنی شناخته شدن انسان در میان مردم، و شهرت آفت عظیمی است!» یعنی همین‌که مردم آدم را بشناسند می‏آیند سراغ انسان، هر کسی مطلبی دارد، خیلی از مطالب مردم هم همین نان و آبگوشت است، چنین و چنان هم که نیست، و این هم که شخص کامل نیست که در سدرهُ المنتهی نشسته باشد و با تمام این کثرات مشغول باشد، و روح خودش هم از دست می‏رود؛ این خواهش، آن خواهش، این سلام، آن صلوات، این دست بوس، این پابوس تا عمر برود؛ ولیکن آن کسی که از شهرت اجتناب می‏کند أقلاًّ خودش می‏تواند خودش را جمع کند، و در خودش فرو برود و با همین سکوتی که عرض شد دنبال کند و رعایت کند تا بالأخره به جایی برسد.[۲۴]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۳ | بازگشت به فهرست

عدم اکتفا بر خواندن علوم حکمی و لزوم سیر و سلوک و عرفان عملی

مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ خواندن علم حکمت را مُغنی نمی‌دانستند؛ و بدون سیر و سلوک عملی و ریاضات شرعیّه و عرفان عملی، می‌فرمودند: مشکل حلّ شدنی نیست. امّا خواندن حکمت و فلسفۀ ملاّ صدرای شیرازی و حاجی سبزواری را مفید می‌دانسته‌اند. و وصیّ ارجمند ایشان، حضرت رضوان مقام، آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ قدّس سرّه ـ دوره‌های عدیده‌ای را در نجف أشرف از شرح منظومه و أسفار أربعه تدریس کرده‌اند.[۲۵]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۳ | بازگشت به فهرست

شدّت اهتمام و اعتنای سالک راه خدا به شریعت

[مرحوم قاضی] با دراویش و متصوّفه‌ای که به ظاهر شرع اهمیّت نمی‌دهند، سخت در معارضه و نبرد بود و می‌فرمود:

«سلوک راه خدا با عدم اعتنای به شریعت، که نفسِ راه و طریق است، جمع میان متضادّین و یا متناقضین است.»[۲۶]

خودش به قدری در إتیان مستحبّات و ترک مکروهات، ساعی و کوشا بود که در نجف أشرف در این امر ضرب‌المثل بود. به طوری که بعضی از معاندین و کور چشمانی که قدرت تابش این نور و حقیقت را نداشتند و همیشه در حوزه‌ها و بالأخصّ در نجف هم، کم و بیش یافت می‌شوند و لانه می‌نمایند و تا بتوانند به واسطۀ اتّهامات می‌خواهند چهرۀ حقیقی عارفی جلیل و انسانی وارسته را مسخ کنند، می‌گفتند:

«این درجۀ زهد و عبادت و التزام به مستحبّات و ترک مکروهاتِ قاضی، برای گول زدن عامّه و شبهه در طریق است؛ و گرنه وی یک صوفی است که به هیچ چیز معتقد نیست و ملتزم نیست!»[۲۷]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۴ | بازگشت به فهرست

امام زنده و مرده ندارد؛ امامِ مقبور در قبر زنده است

حضرت آیه الله حاج سیّد علی لواسانی ـ دامت برکاته ـ در صبح روز دوشنبه ۱۸ شهر جمادی الاولی سنۀ ۱۴۱۲ که به بنده منزل در مشهد مقدّس تشریف آوردند، در ضمن بیانشان مطلبی دربارۀ‌ مرحوم قاضی نقل نمودند که شایان ذکر است؛ نقل کردند از حضرت آیه الله حاج سیّد رضی شیرازی ـ دامت برکاته ـ که فرمودند:

«یکی از معاریف، از رجال علم و عمل ـ نامشان را برده بودند ـ که در صدق و استواری وی در گفتار و کردار شکّی نیست، برای من نقل کرد که:

”من روزی در صحن مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در قسمت پشت سر، در فاصلۀ میان مقبرۀ مرحوم سیّد محمّد کاظم یزدی ـ رحمه الله علیه ـ و میان دیوار ساختمان حرم و رواق نشسته بودم، و اتّفاقاً چون خسته بودم پای خود را دراز کرده بودم، خیلی به‌طور معمولی و ساده؛ بعداً که خدمت آقای قاضی رسیدم بدون مقدّمه فرمودند:

تمام نقاط صحن مطهّر حکم خانۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام را دارد و شما هم می‌دانید که امام زنده و مرده ندارد، امامِ مقبور در قبر زنده است! بنابراین آیا جسارت نیست که انسان در خانۀ خودِ امام به طرف خودِ امام حیّ و زنده پای خود را دراز کند؟!“»[۲۸]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۴ | بازگشت به فهرست

در راه توحید از همۀ تجلّیات اسمائی و صفاتی باید گذشت

مرحوم حاج شیخ [عبّاس] قوچانی ـ قدّس الله سرّه ـ ایضاً فرمودند:

«یکی از کسانی که خدمت مرحوم قاضی رسید و از ایشان دستور می‌گرفت و جزء‌ تلامیذ وی محسوب می‌شد، آقا میرزا ابراهیم عرب است؛ که پس از سالیان دراز [و] ریاضت‌های سخت به مطلوب اصلی نرسیده و برای وصول به کمال خدمت ایشان رسید.

وی ساکن کاظمین بود و شغلش مرده‌شویی بود؛ و گویا خودش این شغل را انتخاب نموده بود که از جهت ریاضت نفس اثری قوی در نفس او داشته باشد. چون خدمت مرحوم قاضی رسید، گفت:

”من از شما تقاضا دارم که هر دستوری دارید به من بدهید ولی من در میان شاگردان شما نباشم؛ چون شاگردان شما تنبل هستند، مرا هم تنبل می‌کنند!“

این تشرّف و گفتگوی او با مرحوم قاضی در حالی بود که مرحوم قاضی از کنار شطّ (شطّ فرات) از کوفه به سوی مسجد سهله می‌رفتند و تقریباً تا نزدیک مسجد سهله سخنشان طول کشید؛ مرحوم قاضی از او پرسیدند:

”آیا زن داری؟“

گفت: نه، ولیکن مادری و خواهری دارم.

مرحوم قاضی به او فرمودند: ”روزی آنها را از کدام راه به‌دست می‌آوری؟“

در اینجا که نمی‌توانست این سرّ را نزد مربّی و معلّم و بزرگ‌مردی که می‌خواهد از او دستور بگیرد انکار کند، از روی ناچاری و ضرورت گفت: من به هرچه میل کنم فوراً برایم حاضر می‌شود؛ مثلاً اگر از شطّ، ماهی بخواهم فوراً ماهی خودش را از شطّ بیرون می‌افکند، این‌طور! و با دست خود اشاره به شطّ نموده فوراً یک ماهی خودش را از درون آب به روی خاک پرتاب کرد.

مرحوم قاضی به او فرمود: ”اینک یک ماهی بیرون بینداز!“

دیگر هرچه اراده کرد نتوانست.

مرحوم قاضی به او فرمود: ”باید دنبال کسب بروی و از این طریق تهیّۀ روزی نمایی!“»[۲۹]

[علاّمه طهرانی]:

«مرحوم قاضی در همان مجلس آنچه بود از دستش گرفت؛ چون او الآن می‌خواهد در صراط توحید بیاید.

صراط توحید یعنی چه؟ یعنی بندگی؛ بنده، بندۀ خداست؛ ماهی می‌خواهم، مرغ می‌خواهم، یا اینکه فلان غذا می‌خواهم، یا اینکه کار نکنم، این حرف‌ها چیست؟!

بنده باید بگوید: خدا چه گفته؟ پیغمبرش چه گفته؟ با یک اراده اگر تمام سفره‌های رنگین دنیا برایش حاضر باشد، این باید بگوید: من نان و سرکه می‌خورم، چون خدا گفته؛ باید بگوید: من بیل به دوش می‌گیرم مثل أمیرالمؤمنین می‌روم قنات حفر می‌کنم، درخت خرما می‌کارم، برای اینکه مولای من به این راضی است؛ مسأله از این قرار است.

و لذا می‌بینیم که این مسائل در او نیست. نزد اولیاء خدا و پیغمبر، ائمّه اطهار و أمیرالمؤمنین علیهم السّلام، به طور اکملش بوده، آنها به یک اراده مرده زنده می‌کردند، آن‌وقت چطور أمیرالمؤمنین علیه السّلام بیل دست می‌گیرد و در نخلستان می‌رود و درخت خرما می‌کارد؟! و داخل قنات می‌رود و عرق می‌ریزد، مگر نمی‌تواند به یک اراده مثل آقا میرزا ابراهیم عرب بگوید یک ماهی از شطّ بیرون بپرد و او بردارد سرخ کرده و بخورد؟! حال آنکه آن درجات و مقاماتی که آنها دارند، صد هزار نفر مثل حاج میرزا ابراهیم عرب ندارند.

آن کسی که می‌خواهد به مقام توحید برسد باید از اینها بگذرد، و مثل همین آقا میرزا ابراهیم که تا این مقامات را مرحوم قاضی از دست وی گرفت و در دستور عالم توحید واردش کرد، او حالات خیلی عجیب و غریب و توحیدی پیدا کرد.»[۳۰]

مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی، قدّس الله سرّه:

«او تمام دستورات لازم را گرفت و به کاظمین مراجعت کرد و به شغل الکتریکی و سیم‌کشی پرداخت و از این راه إمرار معاش می‌کرد، و حالات توحیدی او بسیار قویّ و شایان تمجید شد، به طوری که در نزد شاگردان مرحوم قاضی به قدرت فهم و عظمت فکر و صحّت سلوک و واردات عرفانیّه و نفحات قدسیّۀ ربّانیّه، معروف و مشهور گردید؛ تا سرانجام پس از رحلت مرحوم قاضی در اثر اتّصال بدنش به تیّار کهربای شهر، در حال چراغانی شب عیدی که در کاظمین بدان مشغول بود، از دنیا رحلت و به سرای باقی روحش پرواز نمود؛ رحمه الله علیه رحمهً واسعهً.»[۳۱]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۷ | بازگشت به فهرست

پاسخ مرحوم قاضی به عدّه‌ای از بزرگان که از ایشان تقاضای دستور کرده بودند

عدّه‏ای از بزرگان و علمای نجف، خدمت مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ آمده بودند و از ایشان دستوراتی برای سیر و سلوک إلی الله می‏خواستند. ایشان قبل از پرداختن به این موضوع به آنها می‏فرمایند:

«آیا شما بر طبق آنچه که می‏دانید، عمل کردید که الآن به دنبال مجهولات می‏گردید؟»

این بیان ایشان این را می‏رساند که راه إلی الله و سلوک إلی الله یک راه غیر عادی و عجیب و غریب نیست؛ برخلاف آنچه که خیلی‏ها تصوّر می‏کنند، یک تافتۀ جدا بافته از مسیر حق نیست که اسمش را سیر و سلوک و راه خدا و دستگیری و تربیت گذاشتند؛ نه، این حرف‌ها نیست.

سلوک إلی الله عبارت است از: قیام به آنچه که مورد رضای حق است. این معنا، معنای سلوک است، و هر کسی غیر از این را تصوّر کند در اشتباه محض است.[۳۲]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۸۸ | بازگشت به فهرست

منتقل نشدن حقیقت و سرّ مرحوم قاضی به هیچ‌یک از فرزندانشان

یکی از دوستان، از حضرت آیه الله جناب آقای حسن زاده آملی ـ وفَّقَهُ الله تعالی لمَرضاتِه ـ مطلب بسیار جالبی را نقل ‏کردند؛ ‏گفتند:

یک روز ما خدمت ایشان رسیدیم و صحبت از مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ و آقازادگان ایشان بود؛ یکی از آقازادگان مرحوم قاضی در قم به نام مرحوم آقای سیّد مهدی قاضی بود ـ (که خود من [سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی] ایشان را بارها زیارت کرده بودم و در علم اعداد و علوم غریبه شاید در زمان ما نظیر نداشت). آیه الله حسن زاده آملی می‏گفتند:

«یک روز من از مرحوم آقای سیّد مهدی قاضی سؤال کردم که: آقا! آن حقیقت و سرّ مرحوم قاضی به کدام یک از آقازادگان و اولاد ایشان منتقل شده است؟ به عبارت دیگر کدام یک از آقازادگان ایشان از آن جنبۀ معنوی و روحی مرحوم قاضی بهره بردند؟ (و منظورم این بود که آیا شما در این زمینه حظّی بردید یا نه؟)

ایشان فرمودند:” نه آقاجان! ما کجا توانستیم آن حقیقت و واقعیّتی را که در پدر ما بود به ارث ببریم، از میان ما برادران و اولاد مرحوم قاضی فقط یک خواهری داشتیم که او وارث آن حقیقت و سرّ ایشان بود و او هم از دنیا رفته است.“

سپس ایشان ‏فرمودند:

”مرحوم آخوند ملاّحسینقلی همدانی ـ قَدّس الله رَمسَه ـ حدود سیصد شاگرد سلوکی داشت که هر کدام از آنها نجم و ستاره‏ای بود در آسمان معرفت، و چراغی بود برای هدایت خلق، مانند مرحوم آقای سیّد احمد کربلایی، آقای سیّد محمّد سعید حبّوبی،[۳۳] آقای شیخ محمّد بهاری و بزرگان دیگری؛ در حالی‌که فرزند بلافصل مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی، در منزل ایشان، از این مسائل هیچ اطّلاعی نداشت.“»[۳۴]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۹۰ | بازگشت به فهرست

تفاوت در کیفیّت تربیت مرحوم قاضی به حسب مراتب شاگردان

مرحوم‌ قاضی‌ شاگردان‌ خود را هر یک طبق‌ موازین‌ شرعیّه‌ با رعایت‌ آداب‌ باطنیّۀ اعمال‌ و حضور قلب‌ در نمازها و اخلاص‌ در افعال‌، به طریق‌ خاصّی‌ دستورات‌ اخلاقی‌ می‌دادند، و دل‌های‌ آنان‌ را آماده‌ برای‌ پذیرش‌ الهامات‌ عالم‌ غیب‌ می‌نمودند.[۳۵]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۹۰ | بازگشت به فهرست

تفاوت در کیفیّت تربیت شاگردان از حیث مرافقت با استاد

مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ شاگردان بسیاری داشتند. بعضی از شاگردانی که در خدمت ایشان تتلمذ می‌کردند، می‌خواستند به ایران بروند، ولی ایشان صلاح ندیدند و به آنها فرمودند: «رفتن شما در این شرایط به صلاحتان نیست.» زیرا این شخص در یک خصوصیّت و کیفیّتی از تربیت قرار دارد که به حضور و مصاحبت و مُرافقت استاد احتیاج دارد؛ لذا ترک کردن او در این شرایط به ضررش خواهد بود. برخی از آنان تخطّی نموده و به ایران برگشتند؛ لذا می‌بینیم در همان مرحله توقّف نموده و دیگر رشد نکردند.

امّا ایشان به آقای سیّد حسن مسقطی می‌فرمایند:

«تو برو! به هر جا می‌خواهی بروی، برو؛ به هر جا که بروی فرق نمی‌کند.»

این دو را نمی‌توان با هم قیاس کرد؛ زیرا دو کیفیّت خاص و دو طریق متفاوت دارند. خداوند متعال در این عالم شرایط متفاوتی را برای افراد قرار می‌دهد.[۳۶]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۹۰ | بازگشت به فهرست

اشکال ملاّ آقاجان بر روش سلوکی مرحوم قاضی و پاسخ آن

پرواز روح، صفحه ۹۱:

پس از چند روز که در کربلا ماندیم به نجف أشرف مشرّف شدیم. روز دوّم ورودمان جمعی از علمای اهل حال و معنا به دیدن ایشان (حاج ملاّ آقاجان زنجانی) آمدند. مباحثی بین آنها با معظّمٌ له واقع شد که درج تمام آنها به طول می‌انجامد. فقط به یک بحث کوتاه که بین ایشان و مریدان مرحوم قاضی واقع شد اکتفا می‌کنیم.

در ساعت ۸ صبح بود، در مسافرخانه نشسته بودیم که جمعی از علما و بزرگان اهل معنا وارد شدند. پس از معانقه با ایشان و یک‌یک ما، کنار اطاق نشستند و خوب از قیافه‌ها پیدا بود که منتظر موقعیّتی برای سؤالاتشان هستند. یکی از آنها پرسید: «کمال توحید را برایمان شرح دهید و بفرمایید توحید کامل چیست؟»

در جواب فرمود: «توحید به معنی بیرون ریختن آنچه در مخیّلۀ خود از خدایان ساخته‌اید و تنها به خدایی که ولایت کلیّه معرفی کرده معتقد بودن است، که شرط توحید هم به فرمودۀ علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام در نیشابور در ضمن نقل حدیث سلسله الذّهب همین بوده است.[۳۷] خدایی که از طریق مستقیم، از صراط حق، از بیان صدق شناخته نشود، خدا نیست؛ بلکه مخلوق تو است که امام صادق علیه السّلام فرمود:

”کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه فهو مخلوق لکم مردودٌ إلیکم.“»[۳۸]و[۳۹]

گفتند: «مگر ولایت برای آن نیست که ما را به توحید برساند؟ چرا وقتی به توحید رسیدیم باز هم محتاج به ولیّ معصوم و کلمات آنها باشیم؟»

فرمود: «شما فکر می‌کنید در یک لحظه می‌توانید در راه تکامل بدون مرشد و راهنمای معصوم حرکت کنید؟ مگر شیطان خدا شناس نبود؟ مسلّم چرا، زیرا او با خدا حرف می‌زد؛ ولی به مجرّدی که ولایت حضرت آدم را قبول نکرد، از راه مستقیم منحرف شد، از مقام قرب الَهی رانده شد، و معتقد به آنچه فکرش می‌رسید گردید و خدا را ظالم شناخت و معتقد به جبر شد؛ آن‌چنان‌که فلاسفه و بعضی از عرفا هم که دستشان به دست ولیّ زمان نیست و تنها به فکر خود اکتفا می‌کنند، همین‌ها را معتقدند.»

مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس الله نفسه الزّکیّه:

در این سؤال و جواب خلط و اشتباه شده است. شاگردان مرحوم قاضی نمی‌خواهند بگویند که سالک مستغنی از هدایت ولیّ معصوم است، حاشا و کلاّ. آنها می‌گویند اراده و اختیار ولیّ معصوم عنوان آلیّت و مرآتیّت دارد نه استقلال؛ و بنابراین در حقیقت غیر از اراده و اختیار خدا نیست، و علی‌هذا سالک در مقام وصول به درجۀ توحید ذاتی و فناء و اندکاک در ذات أحدی، معقول نیست که امام معصوم به عنوان وساطت استقلالی بین او و مقام ذات حاجب شود. این معنی مغایر و منافی با مقام وصول و فناء است؛ وگرنه وساطت امام و ولیّ کامل به عنوان معنای حرفی و آیتی پیوسته با سالک حتّی هنگام رسیدن به مقام فناء لازم و واجب است[۴۰].‌[۴۱]

طعنه به فلاسفه و عرفای اسلام و اتّهام بر آنان بدین اتّهامات، گناه نابخشودنی است. کجا فیلسوفی و عارفی همچون میرفندرسکی و میرداماد و ملاّصدرا و ابن‌فهد حلّی و ابن‌ترکه و حاجی سبزواری و ملاّ اسماعیل خواجوئی و ملاّ علی نوری و آیه الحقّ و العرفان فیلسوف بزرگ عصر ما: آیه الله علاّمه طباطبایی بدین سخنان تفوّه نموده‌اند؟![۴۲]

پرواز روح، صفحه ۱۳۶:

و نیز در آن دفترچه نوشته شده بود:

بسمه تعالی

یکی از شاگردان مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی که قدری جوان هم بود، روزی مرحوم قاضی می‌بیند که او روز به روز رنگش زرد و خودش لاغر می‌شود. از ایشان می‌پرسد که: «چه کار می‌کنی که این‌طور شدی؟»

جواب می‌دهد که: «هر شب غیر از مقرّرات عادی، یک قرآن ختم می‌کنم و تقریباً خواب ندارم.»

ایشان می‌فرماید: «از امشب فکر کن که من در مقابلت نشسته‌ام و بخوان.»

آن فرد آمد و گفت: «بیشتر از یک جزء نتوانستم بخوانم.»

بعد از چند روز دستور می‌دهد که: «خیال کن به امام زمان علیه السّلام می‌خوانی و یا پیغمبر و یا علی علیهم السّلام.»

فردا آمد و گفت: «هرچه کردم نتوانستم بیشتر از یک حزب بخوانم.»

بعد از چند روز فرمود: «خیال کن به خدا می‌خوانی.»

می‌گویند: «آن جوان از اوّل قرآن شروع نموده بود و در ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعین‏﴾ مانده بود، و صبح همان شب از دنیا رفت.»

مرحوم علاّمه طهرانی، قدّس الله نفسه الزّکیّه:

این داستان، بین مرحوم قاضی و یکی از شاگردان ایشان واقع نشده است؛ بلکه مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ این داستان را که بین شیخی و یکی از شاگردانش واقع شده است حکایت می‌نموده‌اند، و نسبت به عملکرد آن شیخ و استاد اشکال و ایراد داشته‌اند که او نتوانسته است این شاگرد را درست و به تدریج حرکت دهد، و لذا او را دچار مرگ نموده است.

مرحوم قاضی این داستان را شاهدی برای حرکت تدریجی سالک می‌آورده‌اند که این‌طور سیر و حرکت او را به کمال می‌رساند، و امّا حرکات دفعیّه و سیرهای ضربه‌زننده و کوبنده، استعداد سالک را تباه و او را دچار مرض و یا جنون و یا ترک منزل و مأوا و رفتن به بیابان‌ها می‌کند، و یا او را می‌کُشد و در اثر تجلیّات انوار قاهرۀ الهیّه که ناگهان بر سالک طلوع کند، چون هنوز استعداد و زمینۀ آن آماده نگشته است، سالک تحمّل نمی‌آورد و قالب تهی می‌کند.

و لذا می‌فرموده‌اند:

خود آن شیخ از عمل خود پشیمان شد و پس از دفن آن جوان عبا را به سر کشید و اندوهگین به منزل رفت. با آنکه در وقت دفن، خودش صورت جوان را از کفن باز کرد و به روی خاک گذارد، و آن جوان تبسّمی به شیخ نموده و گفته بود که: «أنا حیٌّ عند حیٍّ، لم یُحاسِبْنِی بِشَیءٍ»؛ مع‌هذا چون جوان به شیخ گفته بود: «قلبم در تحت فشار شدیدی قرار گرفته است و گویی لِه و مالیده شده است»، و بر این اساس شیخ خود را مقصّر می‌دانست، و از شدّت اندوه خود او نیز بعد از یکی دو روز از دنیا رفت[۴۳].[۴۴]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۹۴ | بازگشت به فهرست

علّت عدم تعیین مرحوم حدّاد به عنوان وصیّ ظاهری مرحوم قاضی

از حضرت‌ آقا [مرحوم حدّاد] کراراً سؤال‌ می‌شد که‌: علّت‌ آنکه‌ مرحوم‌ قاضی ـ أعلَی‌ الله مقامه ـ‌ شما را وصیّ خود در امور عرفانیّه‌ و سلوکیّه‌ و توحیدیّه‌ قرار ندادند، و جناب‌ آیه الله‌ حاج‌ شیخ‌ عبّاس‌ قوچانی‌ هاتف‌ را قرار دادند چیست‌؟! ایشان‌ می‌فرمودند:

«وصایت‌ ظاهری‌ دارد و باطنی‌.

امّا وصیّ ظاهر: آن‌ کسی‌ است‌ که‌ استاد در ملأ عامّ او را وصیّ خود قرار می‌دهد، و می‌نویسد و امضا می‌نماید و معرّفی‌ می‌کند؛ و به‌ مذاق‌ مرحوم‌ قاضی که‌ عالمی‌ بود جامع‌ و مجتهد و ذوالرّیاستین‌ مِنَ العُلومِ الظّاهریّهِ و الباطنیّه،‌ حتماً باید کسی‌ باشد که‌ دارای‌ علوم‌ ظاهریّه‌ از فقه‌ و اصول‌ و تفسیر و حدیث‌ و حکمت‌ و عرفان‌ نظری‌ بوده‌ باشد تا سدّ شریعت‌ شکسته‌ نشود، و دو مجرا و ممشیٰ در جریان‌ نیفتد. و این‌ اصلی‌ بود که‌ مرحوم‌ قاضی بسیار بدان‌ تکیه‌ داشت‌، و برای‌ شریعت‌ غرّاء خیلی‌ حساب‌ باز می‌کرد. خودش‌ یک‌ مرد متشرّع‌ به‌ تمام‌ معنی‌ بود و معتقد بود که‌: شریعت‌ است‌ که‌ راه‌ وصول‌ به‌ حقایق‌ عرفانی‌ و توحیدی‌ است‌؛ و به‌ قدری‌ در این‌ مسأله‌ مُجِدّ بود که‌ از کوچک‌ترین‌ سنّت‌ و عمل‌ استحبابی‌ دریغ‌ نمی‌کرد، تا جایی‌که‌ بعضی‌ از معاندان‌ گفتند: ”این‌ درجه‌ از زهد و اتیان‌ اعمال‌ مستحبّه‌ را که‌ قاضی انجام‌ می‌دهد، از روی‌ اخلاص‌ نیست‌. او می‌خواهد خود را در خارج‌ بدین‌ شکل‌ و شمایل‌ معرّفی‌ کند؛ و الاّ او یک‌ مرد صوفی‌ محض‌ است‌ که‌ برای‌ این‌ أعمال‌ ارزشی‌ قائل‌ نیست‌.“ روی‌ این‌ اصل‌ مرحوم‌ قاضی به‌ علوم‌ ظاهریّه‌ التفات‌ داشت‌. و دیگر آنکه‌ عالمِ درس‌ خوانده‌ را کسی‌ نمی‌تواند گول‌ زند و بفریبد.

و امّا اگر اصل‌ تعیین‌ وصیّ در غیر علماء دارج‌ و رایج‌ گردد، چه‌ بسا شیاطینی‌ ادّعای‌ معرفت‌ کنند و خلقی‌ را به‌ خود بخوانند، و مردم‌ ساده‌ لوح‌ در دام‌ آنها گرفتار آیند، و دیگر با هیچ‌ منطقی‌ نتوان‌ ایشان‌ را به‌ اشتباه‌ و خطایشان‌ واقف‌ نمود.

لهذا مرحوم‌ قاضی از شاگردان‌ خود آقای‌ حاج‌ شیخ‌ عبّاس‌ را که‌ مردی‌ عالم‌ و بدون‌ هوای‌ نفس‌ و رنج‌ دیده‌ و بلا کشیده‌ بود اختیار فرمود. و ایشان‌ آن‌ اُبّهت‌ و مقام‌ و مسند مرحوم‌ استاد قاضی را به‌ نحو کامل‌ و اکمل‌ حفظ‌ کرده‌ و می‌کنند.

امّا وصیّ باطن:‌ آن‌ کس‌ است‌ که‌ در باطن‌ خود به‌ کمالات‌ استاد مکمَّل‌ بوده‌ باشد و دارای‌ معرفت‌ شهودی‌ و قدرت‌ رهبری‌ باطنی‌ و سرّی‌ باشد، گرچه‌ استاد وی‌ را معرّفی‌ نکرده‌ باشد؛ زیرا که‌ خواهی‌ نخواهی‌ او از باطن‌ بر نفوس‌ سیطره‌ دارد و شاگردان‌ را به‌ امر خدا هدایت‌ می‌نماید، و به‌ راه‌ و روش‌ آنها نظر می‌کند و می‌رسد.

وصیّ ظاهر، از ظاهر‌ به‌ مقتضای‌ وصایتش عمل‌ می‌کند، و وصیّ باطن‌ از باطن‌ کار می‌کند؛ و چون‌ این‌ دو با هم‌ توأم‌ شوند، چه‌ منافع‌ بی‌شماری‌ عائد گردد و چه‌ گل‌هایی‌ از غنچه‌های‌ بوستان‌ توحید بشکفد.

وصیّ ظاهر، افراد طالب‌ را قبول‌ می‌کند، و وصیّ باطن‌ آنها را سَوا می‌کند و انتخاب‌ می‌نماید. فلهذا افرادی‌ که‌ مدّتی‌ در تحت‌ تربیت‌ وصیّ ظاهر قرار گرفتند اگر منافق‌ از آب‌ درآمدند، وصیّ باطن‌ از اوّل‌ آنها را نمی‌پذیرد، و بنابراین‌ پس‌ از مدّتی‌ خود به‌خود دلسرد شده‌ و برمی‌گردند یا خدای‌ نخواسته‌ سر از عناد بیرون‌ می‌آورند. و شاگردان‌ واقعی‌ را از راه‌ باطن‌ هدایت‌ می‌کند؛ و البتّه‌ در این‌صورت‌ چون‌ آنها اهل‌ طلب‌ صادق‌ و نیّت‌ صحیحه‌ می‌باشند، طبعاً با وصیّ باطن‌ آشنایی‌ پیدا می‌کنند و از تعالیم‌ وی‌ مستفیض‌ و کامیاب‌ می‌گردند.

بنابراین، روی‌ این‌ بیان‌، استاد ظاهر و استاد باطن‌ هر دو موجود است‌، و هر کدام‌ مُقَوّی‌ و مویّد دگری‌ می‌باشند؛ و در پیشبرد شاگرد به‌ سوی‌ مقصد اصلی‌ سهمیّۀ گرانی‌ را بر عهدۀ خود دارند. و در این‌صورت‌ حتماً باید میان‌ استاد ظاهر با باطن‌ مخالفتی‌ اتّفاق‌ نیفتد، که‌ اختلاف‌ دلیل‌ بر عدم‌ صحّت‌ طریق‌ است.»[۴۵]و[۴۶]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۹۶ | بازگشت به فهرست

جایگاه وصیّ ظاهر

از عبارات مرحوم علاّمه طهرانی حداقلّ نسبت به مرحوم حاج شیخ عبّاس قوچانی استفاده می‌شود که ایشان قطعاً کامل نبوده، و ایشان مطلبی را از قول مرحوم قاضی نقل کرده بود که:

«شما در آخر عمر برایتان فتح باب می‌شود و به مقصد می‌رسید.»

و در آن نامه‌ای که در اواخر عمر مرحوم حاج شیخ عبّاس قوچانی برای آقا (علاّمه طهرانی) فرستاده بود، در آنجا متذکّر شده بود که:

«آن بشاراتی را که از استاد خود مرحوم آیه الله حاج سیّد علی قاضی طباطبایی شنیده بودم، آثارش را دارم مشاهده می‌کنم، طلیعه‌ا‌ش پیدا شده است.»[۴۷]

حکایتی نقل می‌کنند که:

«یکی از شاگردان مرحوم قاضی روزی به ایشان عرض می‌کند که: آقا اگر ـ خدای نکرده ـ شما از دنیا رفتید، به چه کسی مراجعه کنیم؟ ایشان می‌فرمایند:

”من کسی که توحید را مستقیماً از خدا گرفته باشد، غیر از شخصی در همدان به نام حاج شیخ محمّد جواد انصاری نمی‌شناسم.“

چرا مرحوم قاضی نفرمودند: شما به آقا شیخ عبّاس قوچانی مراجعه کن؟! زیرا برای او مفید نیست. آقا شیخ عبّاس قوچانی برای افرادی مفید است که خداوند در ابتدای سلوک برای آنها تعیین فرموده که چند صباحی از این فرد صاف و پاک و بی غلّ و غشّ استفاده‌ نمایند؛ و پس از حصول مسائل و مراتب بالاتر، از حضور ایشان بروند.

مرحوم قاضی که در زمان حیاتشان آن شخص را به مرحوم انصاری همدانی ارجاع می‌دهند، در عین حال وصیّ خود را آقا شیخ عبّاس قرار می‌دهند. زیرا خداوند متعال برای سیر و سلوک هر فردی یک راه و مسیر جداگانه قرار داده است؛ مثلاً به فردی می‌گویند فعلاً با این شخص رفاقت کن و دستور بگیر و استفاده نما، و فرد دیگری که در سطح متفاوتی است و نمی‌تواند از آن شخص استفاده کند، به شخص دیگری ارجاع می‌دهند.

اگر قرار بر این باشد که تمام افراد موظّفند از وصیّ ظاهری ـ که استاد او را در ملأ عام تعیین نموده ـ اطاعت کنند، تقدیم مفضول بر فاضل و تقدیم مرجوح بر راجح می‌شود.[۴۸]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۹۸ | بازگشت به فهرست

عدم توجّه سالک بر مکاشفات صوریه

[مرحوم قاضی] در مسجد کوفه‌ و مسجد سَهله‌ حجره‌ داشتند، و بعضی‌ از شب‌ها را به‌ تنهایی‌ در آن‌ حجرات‌ بیتوته‌ می‌کردند؛ و شاگردان‌ خود را نیز توصیه‌ می‌کردند بعضی‌ از شب‌ها را به عبادت‌ در مسجد کوفه‌ و یا سهله‌ بیتوته‌ کنند. و دستور داده‌ بودند که‌ چنانچه‌ در بین‌ نماز و یا قرائت‌ قرآن‌ و یا در حال‌ ذکر و فکر برای‌ شما پیش‌ آمدی‌ کرد و صورت‌ زیبایی‌ را دیدید، و یا بعضی‌ از جهات‌ دیگر عالم‌ غیب‌ را مشاهده‌ کردید، توجّه‌ ننمایید و دنبال‌ عمل‌ خود باشید!

استاد علاّمه (طباطبایی) مى‏فرمودند: «روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم؛ در آن بین یک حوریّه بهشتى از طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتى در دست داشت و براى من آورده بود؛ و خود را به من ارائه مى‏نمود. همین‌که خواستم به او توجّهى کنم ناگهان یاد حرف استاد (مرحوم قاضی) افتادم؛ و لذا چشم پوشیده و توجّهى نکردم. آن حوریّه برخاست و از طرف چپ من آمد، و آن جام را به من تعارف کرد؛ من نیز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوریّه رنجیده شد و رفت. و من تا به‌حال هر وقت آن منظره به یادم مى‏افتد از رنجش آن حوریّه متأثّر مى‏شوم!»[۴۹]و[۵۰]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۱۹۹ | بازگشت به فهرست

بی‌اعتنایی مرحوم قاضی نسبت به کشف و کرامات ظاهری

آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ دامت برکاته ـ نقل کردند که:

«میرزا رجبعلی نامی در طهران شغل خیاطی داشته و اهل مکاشفه است، روزی خدمت مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ رسید و عرض کرد:

”مکاشفۀ من فقط تکلّم نباتات است که هر یک با من صحبت می‌کنند و خواصّ خود را می‌گویند، ولی در اثر توجّهی که به دنیا نموده‌ام این مکاشفه از من سلب شده است، متمنّی هستم توجّهی فرمایید دو مرتبه به من بازگردد!“

ایشان فرمودند: ”دست من تهی است!“

میرزا رجبعلی مأیوسانه مراجعت کرد و کربلا و کاظمین و سامرّاء را زیارت نموده، دوباره به نجف أشرف آمد. روزی با عدّه‌ای از رفقا در خدمت مرحوم قاضی نشسته بودیم یک‌مرتبه سرش را داخل کرد و گفت: ”آقای قاضی با شما عرضی داشتم، خواهش می‌کنم تشریف آورید بیرون عرض کنم!“

آقای قاضی تشریف بردند بیرون، چند کلمه صحبت نموده از آنجا رفت.

آقای قاضی در اطاق آمدند و رنگ چهرۀ ایشان برافروخته شده بود، ولی کسی از ما جرأت استفسار نداشت؛ چون ایشان بسیار با ابّهت بودند. شبِ بعد که از این منزل به منزل دیگرشان می‌رفتند، بنده در راه در خدمت ایشان می‌رفتم، گفتند:

”دیروز میرزا رجبعلی گفت: شما تقاضای مرا ندادید، من خدمت حضرت ولیّ عصر رسیدم و حاجت خود را گرفتم. و گفت که: امام زمان فرمودند که: به قاضی بگو من با شما کار دارم پیش من بیایید![۵۱]

گفتم: بگو قاضی نمی‌آید!“[۵۲]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۲۰۰ | بازگشت به فهرست

تشبیه میان حالات شیخ احمد احسائی با حال حاج رجبعلی خیاط

بعد گفتند:

”این داستان مانند داستان شیخ احمد احسائی است که روزی به شاگردان خود می‌گفت: هر وقت به حرم مشرّف می‌شوم و به حضرت سلام می‌کنم، حضرت بلند جواب سلام مرا می‌دهند که اگر شما هم باشید می‌شنوید، یک‌ مرتبه با من بیایید تا بفهمید! روزی شاگردان با شیخ به حرم مطهّر مشرّف شدند، شیخ سلام کرد بعد رو کرد به شاگردان و گفت: جواب شنیدید؟ گفتند: نه! دو مرتبه سلام کرد و گفت: شنیدید؟ گفتند: نه! پس شاگردان و خود او دانستند که شیخ در این موضوع اشتباه کرده است.“»[۵۳]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۲۰۰ | بازگشت به فهرست

لزوم توجّه سالک به حقیقت استاد

علاّمه طهرانی می‌فرمودند:

«یک روز در جلسۀ ذکر مرحوم قاضی یکی از شاگردان ایشان تعدادی از عکس‌های مرحوم قاضی را به مجلس آورد، ناگهان شاگردان ایشان به سوی آن شخص رفتند و در گرفتن عکس‌ها از آن شخص شروع به دعوا کردند، آن شخص از مکان خود برخاست و به اطاق مجاور رفت، و همۀ شاگردان، مرحوم قاضی را رها کرده و به آن اطاق رفتند!

در این حال مرحوم قاضی با خنده فرمودند:”من را رها کرده‌اند و سراغ عکس من می‌روند!“»

این عمل به سبب توقّف در صورت استاد و بازماندن از حقیقت اوست.[۵۴]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۲۰۰ | بازگشت به فهرست

علّت ایجاد توقّعات سالک پس از پیدایش برخی حالات در راه عرفان

علاّمه طباطبایی فرمودند:

«در ایّامی که در نجف أشرف برای تحصیل مشرّف بودم و در نزد حضرت آیه الحقّ مرحوم آقای حاج میرزا علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ تردّد داشتم، روزی در حالتی‌که تنها در خدمت آن مرحوم بودم از باب گله و شکایت از حالاتم مطلبی عرض نمودم، و آن استاد جوابی فرمود بسیار دلنشین، به طوری که حقیقتاً حظّ بردم.

سؤال این بود: چرا سالک پس از آنکه مدّتی کار کرد و در رشتۀ عرفان قدم نهاد و حالاتی پیدا نمود و مکاشفاتی در او به وقوع پیوست، توقّعش زیاد می‌شود و دوست دارد مثلاً ملائکه بر او نازل شوند و جبرائیل امین را ببیند و خلاصه از دقائق و اسرار آگاه شود، و اینها همه دلالت بر ضعف در سلوک دارد و ناشی از خامی و ناپختگی است؟

مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ پس از استماع این سخنان فرمود: ”آقاجان من! این درخواست از غریبه نیست، خودش از خودش می‌خواهد! چه اشکال دارد که کسی در مقام یک‌رنگی و صفا از خودش چیزی بخواهد، تمنّایی داشته باشد، گله و شکوه‌ای بنماید؟! اتّفاقاً این درخواست و شکایت بسیار هم به‌جا و خوب است؛ چون راز و نیاز و خواهش بعضی از مراتب وجود است از حقیقت خود؛ منک و إلیک، منه و إلیه.“»[۵۵]

کتاب مهرتابناک ج ۱، ص ۲۰۱ | بازگشت به فهرست

آفت شهرت و ضرر آن در راه سیر و سلوک

در روز ۲۸ ذوالقعده الحرام ۱۴۰۱ هجریّه قمریّه، در پشت سر حضرت امام رضا علیه السّلام در حرم مطهّر نشسته بودیم که: علاّمۀ‌ انصاری لاهیجی ـ أدام الله بقائه ـ از مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ نقل کردند که:

«وقتی از اهل تبریز خدمت ایشان جمعی به نجف أشرف مشرّف شدند، و مرحوم قاضی از احوال یکی از شاگردان خود که به تبریز رفته بود سؤال کرد؛ گفتند: در میان مردم شهرتی بسزا یافته است.

مرحوم قاضی از این کلام ملول و مکدّر شده و فرمودند:

”شهرت بسیار ضرر دارد، و شخص مشهور به بلاهایی مبتلا می‌گردد! خصوصاً شخص سالک؛ که هرچه منعزل‌تر باشد، وصولش به مقصود بهتر است، و در صورت اشتهار دچار بلیّه می‌شود.“»[۵۶]و[۵۷]

[۱]ـ ترجمه تفسیر المیزان، ج ۶، ص ۲۵۰:

«در الغرر و الدّرر آمدی از حضرت علی علیه السّلام روایت شده است که فرمود: ”مَن عَرفَ نفسَه عرفَ ربَّه؛ هر کس نفس خود را بشناسد خدای خود را هم شناخته است.“

این روایت را شیعه و سنّی از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز نقل کرده‏اند و خود حدیث معروفی است.

بعضی از علما گفته‏اند: این حدیث معرفت نفس را تعلیق بر محال نموده و امام می‏خواهد بفرماید: شناختن نفس محال است چنان که احاطۀ علمی بر خدای تعالی داشتن محال است؛ ولیکن این سخن مردود است:

اوّلاً به دلیل اینکه در روایت دیگری دارد: ”أعرَفُکم بنفسِه أعرَفُکم بربِّه؛ نفس‏شناس‏ترین شما خداشناس‏ترین شماست.“                                                                                                         ^

ثانیاً به دلیل اینکه حدیث مزبور در حقیقت عکس نقیض آیۀ شریفه ﴿Ÿوَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم‏﴾ [سوره الحشر (۵۹) صدر آیه ۱۹] است.

و نیز در همان کتاب مذکور از آن جناب نقل کرده که فرمود: ”زیرک کسی است که خود را بشناسد و اعمال خود را خالص کند.“

و ایضاً فرمودند: ”المعرفهُ بالنّفس أنفعُ المعرفتَین؛ خودشناسی سودمندترین دو شناخت است.“ ظاهراً مراد آن جناب از دو معرفت معرفت به آیات انفسی و آیات آفاقی است، که خدای تعالی فرموده: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهید﴾ [سوره فصّلت (۴۱) آیه ۵۳] و نیز فرموده: ﴿’وَ فی‏ أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون* وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنین‏‏﴾ [سوره الذّاریات (۵۱) آیه ۲۰ و ۲۱].

همانا معرفت به پروردگار از طریق نفس، نزدیک‌ترین راه و کامل‌ترین نتیجه می‌باشد؛ برای اینکه این طریق قوی‌تر است و تأکید بیشتر را از آن خود ساخته است. و امّا اینکه چرا معرفت و سیر انفسی از سیر آفاقی بهتر است، شاید از این جهت باشد که معرفت نفس عادتاً خالی از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نیست؛ به‌خلاف معرفت آفاقی. توضیح اینکه: نافع بودن معرفت آیات به طور کلّی برای این است که معرفت آیات به خودی خود آدمی را به خدای سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا می‏سازد، و می‏فهماند که خداوند متعال زنده‏ای است فنا ناپذیر، و قادر دانایی است که قدرتش مشوب به عجز و داناییش آمیخته با جهل نیست، و اینکه خالق و مالک هر چیزی خدای تعالی است، اوست که پرورش دهنده و مراقب اعمال هر فردی است، خلق را آفرید بدون اینکه حاجتی به آنها داشته باشد، و خلقتش صرفاً برای این بود که به هر یک از آنها به مقدار استحقاق و قابلیتش انعام کند؛ آنگاه در روز جمع و قیامتی که در آمدنش شبهه‏ای نیست، همه را جمع نموده، کسانی را که بدی کرده‏اند به عمل بدشان جزا داده، و کسانی را که احسان کرده‏اند به نیکی پاداش دهد.

این مطالب و نظائر اینها معارفی است که اگر آدمی به طور محکم و مستدلّ به آنها راه یابد، به حقیقت و واقع زندگی‌اش راه یافته، و با کمال وضوح می‏بیند که زندگی‌اش دائمی و پایدار و سعادتش جاودانی و همیشگی است؛ و آن طور که به نظر اشخاص سطحی می‏رسد فانی و ناپایدار و آن‌چنان‌که آنان خیال می‏کنند سرسری و از روی هوس نیست. اینجاست که آدمی به یک موقف علمی مواجه می‏شود که وی را در دنیا و آخرت به این حق یعنی به تکالیف و وظایفی که نسبت به پروردگار خود و هم‌چنین نسبت به هم‌نوع خود دارد، هدایت می‏نماید، و اصولاً از برخورد به این موقف علمی بوده که جمیع طوایف بشری حتّی وحشی‏ها و صحرانشینان، سننی ^ ^ برای زندگی خود وضع کرده و یا از دیگران اخذ و اقتباس نموده و به آن ملتزم شده‏اند. و این بسیار روشن و جای هیچ تردید نیست که طوایف بشری با اینکه در تشخیص نوع زندگی بعد از مرگ اختلاف دارند، لیکن عموماً احساس کرده‏اند که پس از مرگ حیاتی سرمدی و جاودانه دارند، از همین جهت هر طایفه بر طبق سلیقه و استحسان خود به منظور سعادت دادن به آن زندگی، سنّت و مقرّراتی برای خود معیّن و به آن پای بند شده‌اند. آری، حیاتی که انسان برای خویش سراغ داشت او را به احساس حوایجی مناسب آن حیات وادار نمود؛ و در نتیجه به اعمالی که عادتاً متضمّن رفع آن حوایج است هدایت شد، و ناگزیر عمل روزمرّۀ خود را با آن اعمال که همان سنّت و دین است، تطبیق داد.

پس خلاصۀ سخن ما این شد که نظر و سیر در آیات انفسی و آفاقی و نتیجتاً آشنا شدن به خدای سبحان از نظر اینکه حیات ابدی انسانی را در نظر مجسّم می‏سازد و نیز از نظر اینکه این حیات بستگی تمام به توحید و نبوّت و معاد دارد، از این رو آدمی را به تمسّک به دین حقّ و شریعت الَهی هدایت می‏نماید؛ و در این هدایت هر دو طریق ـ یعنی سیر از طریق آفاق و از طریق انفس ـ مؤثّر و در راهنمایی به دین و ایمان و تقوا هر دو شریک و هر دو نافعند، جز اینکه نظر و سیر در آیات نفس نافع‏تر است؛ زیرا این سیر از اطّلاع بر ذات نفس و قوا و ادوات روحی و جسمی و عوارض آن از اعتدال و افراط و تفریط در کار و هم‌چنین ملکات فاضله و رذیله و احوال پسندیده و ناپسندی که مقارن با آن است، خالی نیست. و معلوم است که اشتغال آدمی به معرفت این‌گونه امور و باور داشتن به لوازم آن از قبیل امن و یا خطر و سعادت یا شقاوت، درد و درمانِ آدمی را از یک موقف نزدیکی به گوش دل می‏رساند، و وقتی آدمی به دردهای روحی خود و درمان آن واقف شد به اصلاح آنچه فاسد شده و به التزام به آنچه صحیح است می‏پردازد؛ به خلاف سیر در آیات آفاقی که ندایش به این نزدیکی نیست، درست است که آن سیر هم آدمی را به اصلاح نفس و تهذیب آن از اخلاق رذیله و نکوهیده و آراستنش به فضایل معنوی و مکارم اخلاق وادار می‏کند، لیکن این معانی را از راهی دور به گوش دل می‏رساند. این بود توجیه روشنی دربارۀ روایت.

البته برای آن معنای دقیق‏تری نیز هست که آن معنا از نتایج ابحاث حقیقیّه‏ای که در علم النفس هست، استخراج می‏شود؛ و آن ابحاث عبارتند از اینکه: نظر در آیات آفاقی و معرفت حاصله از آن، نظر و معرفتی است فکری، و علمی است حصولی؛ به خلاف نظر در نفس و قوای آن و اطوار وجودی آن و معرفتی که خود از تجلّیات و آثار آن است، که نظر در آن نظری است شهودی، و علمی است حضوری. و فرق علم حصولی با علم حضوری این است که علم و معرفت حصولی در تحقّقش محتاج است به استعمال برهان و ترتیب قیاس، به طوری که قوام آن به این مقدّمات ^ ^ است، و مادامی که این مقدّمات ترتیب داده در ذهن، منعکس و منتقش هست و انسان از آن غفلت و انصراف ندارد، آن تصدیق و علم هم باقی است؛ و همین‌که إشراف از بین‏ رفت و کمترین غفلتی رخ داد، کوچک‌ترین شبهه‏ای تار و پود آن معرفت را متلاشی می‏سازد.

ولی معرفت و علم حضوری چنین نیست؛ چون مراد از آن علم: عارف شدن است به نفس خود و یا به قوا و اطوار وجودی‌اش، و این علم از قبیل مشاهده و عیان است، و حاجت به ترتیب دادن مقدّمات ندارد.

وقتی انسان مشغول مطالعه و سیر در آیات نفس خود شود و ببیند چگونه به پروردگار خویش احتیاج دارد و چطور در تمامی اطوار و همه شئون زندگی‌اش نیازمندی‌هایی دارد، آنگاه به حقیقت عجیبی برمی‏خورد، چون می‏بیند نفسش وابسته و مربوط به عظمت و کبریا، و خلاصه وجود و حیات و علم و قدرت و شنوایی و بینایی و اراده و محبّت دیگری است، و جمیع صفات و افعال نفسش قطره‏ای است از دریایی بیکران و خوشه‏ای است از خرمنی بی‌پایان، مخزنی که در بهاء و روشنی و جمال و جلال و کمال وجود و حیات و قدرت و سایر کمالات غیر متناهی است.

شاهد اینکه گفتیم: ”علم حضوری نافع‏تر از حصولی است“ این است که: نفس انسانی کارهایش جز در خودش انجام نمی‏شود، و چیزی نیست که او را از خودش بیرون و جدا سازد؛ و او جز سیر قهری و اضطراری، و به عبارت دیگر فطری، دربارۀ مسیر خود کاری ندارد. او از هر چیزی که بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد جدا و بیگانه است، مگر از پروردگار خود، چون او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزی که با نفس است. روی این حساب انسان مشاهده می‏کند و درمی‏یابد که نفسش اگرچه در ظاهر با مردم است، لیکن در واقع دائماً با پروردگار خود در خلوت است. اینجاست که از هر چیزی منصرف و منقطع شده و به سوی خدای خود متوجّه می‏شود، و هر چیزی را از یاد می‏برد و تنها به یاد خدایش ذاکر است.

در این حال دیگر چیزی بین او و خدایش حجاب و مانع نمی‏شود، این است همان حق معرفتی که برای آدمیان میسور و ممکن دانسته شده است، و سزاوار است نام آن را خدا را به خدا شناختن نهاد.

و امّا معرفت فکری ـ که از آثار سیر آفاقی است و از ترتیب دادن قیاس و یا حدسیّات و یا مقدّمات دیگری به‌‌دست می‌آید ـ در حقیقت معرفت به صورت‏هایی است که از صورت‌های دیگر ذهنی در ذهن نقش بسته است؛ و خدای معبود بزرگ‌تر از آن است که در ذهن بگنجد، و ذهن بر وی احاطه یابد و یا ذات مقدّسش برابر و مساوی با صورتی شود که مخلوقی از مخلوقاتش آن را در نفس خود آفریده و منقّش ساخته است؛ ﴿Ÿْ وَ لا یُحیطُونَ بِهِ عِلْما﴾ [سوره طه (۲۰) ذیل آیه ۱۱۰].»

[۲]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۴۵.

[۳]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون مسلک معرفت نفس رجوع شود به الله شناسی، ج ۱، ص ۹۱ و ۲۹۳؛ تفسیر آیۀ نور، ص ۱۹۹؛ رساله الولایه، ص ۵۹ الی ۶۳ و ۷۱ الی ۷۸؛ تفسیر المیزان، ج ۶، ص ۱۷۱.

[۴]ـ مهر تابان، ص ۸۴.

[۵]ـ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ۷۲، تعلیقه.

[۶]ـ همان مصدر، ص ۱۸۶، تعلیقه.

[۷]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مسأله رجوع شود به روح مجرّد، ص ۴۰ و ۴۸۵ و ۶۲۹؛ رساله لبّ اللباب، ص ۱۳۳؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۲۲ و ۱۲۶ و ۱۶۸ و ۱۹۶؛ آیین رستگاری، مجلس چهارم؛ اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۴۳ و ۴۵۸؛ حریم قدس، ص ۹۶؛ سرّ الفتوح، ص ۸۵.

[۸]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون مسألۀ مراقبه رجوع شود به آیین رستگاری، ص ۱۵۸.

[۹]ـ رسالۀ لبّ اللباب، ص ۱۴۹.

[۱۰]ـ سوره الأعراف (۷)‌ آیه‌ ۲۰۱.

[۱۱]ـ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ۱۷۴، تعلیقه.

[۱۲]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون نفی خواطر رجوع شود به رسالۀ لبّ اللباب، ص ۱۳۹.

[۱۳]ـ سوره البقره (۲) ذیل آیه ۱۵۵ و آیه ۱۵۶.

[۱۴]ـ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ۱۵۶، تعلیقه.

[۱۵]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به المیزان، ج ۱، ص ۳۵۸.

[۱۶]ـ سوره البقره (۲) ذیل آیه ۱۵۶.

[۱۷]ـ رسالۀ لبّ اللباب، ص ۱۲۴.

[۱۸]ـ آیین رستگاری، ص ۱۳۳.

[۱۹]ـ سوره النّحل (۱۶) ذیل آیه ۵۰؛ سوره التّحریم (۶۶) ذیل آیه ۶.

[۲۰]ـ سوره الأنبیاء (۲۱) ذیل آیه ۲۶.

[۲۱]ـ نرم افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۲۲.

[۲۲]ـ روح مجرّد، ص ۱۴۵.

[۲۳]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۶۶؛ معادشناسی، ج ۷، ص ۲۳۶، با قدری اختلاف.

[۲۴]ـ آیین رستگاری، ص ۱۶۸.

[۲۵]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۶۱.

[۲۶]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به لبّ اللباب، ص ۵۲؛ اسرارملکوت، ج ۲، ص ۴۷۶؛ حریم قدس، ص ۲۸.

[۲۷]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۵۴.

[۲۸]ـ همان مصدر، ص ۷۵.

[۲۹]ـ همان مصدر، ص ۳۳.

[۳۰]ـ آیین رستگاری، ص ۶۰.

[۳۱]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۳۳.

[۳۲]ـ نرم افزار آوای ملکوت, شرح حدیث عنوان بصری, جلسه ۵.

[۳۳]ـ عالم ربّانی و فقیه صمدانی جناب سیّد محمّد سعید حبوبی از طلایه‌داران عرفان، جهاد و اجتهاد و نیز یکی از ستارگان درخشان آسمان شعر و ادب در جهان تشیّع بود.

وی در سال ۱۲۶۶ ه‍ . ق در نجف أشرف دیده به جهان گشود. در آغاز جوانی به سبب معاشرت با اطرافیان، به کار تجارت و بازرگانی روی آورد; امّا علاقۀ وافر به کسب معارف علوم دینی او را از صف تجّار جدا کرد و در ردیف فضلای سخت کوش و با همّت حوزۀ علمیۀ نجف قرار داد. سالیانی چند در محضر فقها و اعاظم نجف، زانوی ادب زد و از خرمن علمشان بهره‌های فراوان برد.

آنگاه به مجلس تربیتی نابغۀ بزرگ اخلاق و عرفان جناب آخوند ملاّ حسینقلی همدانی راه یافت. وی مدّتی طولانی از محضر این عارف برجسته، ره‌توشه‌های سلوک اندوخته و به کمالات معنوی و درجات عالی نائل آمد. او مدّت‌ها به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت و به عنوان یکی از فقها و مجتهدین حوزۀ علمیۀ نجف مطرح گردید.

چنان که نقل شده است: «روزی مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی چندبار پشت سرهم این جمله را تکرار کرد: ”آفرین سیّد محمّد سعید!“ حاضران مجلس از شنیدن این سخن متعجّب شده، به یکدیگر نگاه کردند! این چه سخنی است که استاد بدون مقدّمه بر زبان جاری کرد! بعداً از سیّد محمّد سعید سؤال کردند که: تو در آن روز کجا بودی و چه می‌کردی؟ او پاسخ داد: ”آن ساعت من در قایق نشسته بودم و از کوفه به کربلا می‌آمدم. در کنار من مرد عربی خوابیده و سرش را بر شانۀ من گذاشته بود. او خرخر می‌کرد و آب دهانش به روی من می‌ریخت، ولی من دلم نیامد که او را بیدار کنم و آن وضعیّت دشوار را تا مقصد تحمّل کردم و آن مرد عرب را از خواب بیدار نکردم.“»

سرانجام این عالم و عارف وارسته در سوّم شعبان ۱۳۳۳ ه‍ . ق روح بلندش از قفس تن پرواز و به ملکوت أعلی پیوست، و در صحن شریف حرم مطهّر أمیرالمؤمنین به خاک سپرده شد؛ رحمه الله علیه. (محقّق)

[۳۴]ـ نرم افزار آوای ملکوت, شرح حدیث عنوان بصری, جلسه ۵.

[۳۵]ـ مهر تابان، ص ۳۰.

[۳۶]ـ نرم افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۳.

[۳۷]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون تفسیر صحیح این حدیث شریف رجوع شود به امام شناسی، ج ۵، ص ۱۳۳ الی ۱۴۲.

[۳۸]ـ بحار الأنوار، ج ۶۶، ص ۲۹۲، باقدری اختلاف.

[۳۹]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون تفسیر این حدیث شریف رجوع شود به الله شناسی، ج ۳، ص ۲۱؛ توحید علمی و عینی، ص ۲۵۲؛ تفسیر آیه نور، ص ۱۵۹.

[۴۰]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون آیتیّت تامّه و کامله بودن آن ذوات مقدّسه رجوع شود به روح مجرّد، ص ۵۷۱.

[۴۱]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به سر الفتوح، ص ۱۱۸، تعلیقه ۲.

[۴۲]ـ سرالفتوح، ص ۱۱۷.

[۴۳]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۱۹۷؛ تفسیر الصراط المستقیم، ج ۳، ص ۵۲۳؛ الفتوحات المکّیّه، ج ۱، ص ۴۲۵.

[۴۴]ـ سرالفتوح، ص ۱۳۵.

[۴۵]ـ روح مجرّد، ص ۴۸۹.

[۴۶]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون کیفیّت وصایت اولیای الَهی رجوع شود به اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۵۰۱؛ ج ۳، ص ۱۶۱ الی ۲۰۲.

[۴۷]ـ نرم‌افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۶.

[۴۸]ـ همان مصدر.

[۴۹]ـ مهر تابان، ص ۳۰.

[۵۰]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ۱۶۸، تعلیقه؛ آیین رستگاری، ص ۶۱؛ اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۲۹۷ و ۵۲۷؛ افق وحی، ص ۲۱۵ و ۲۱۷ و ۳۲۸ و ۵۶۸.

[۵۱]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۸۶.

[۵۲]ـ همان مصدر، ص ۳۳.

[۵۳]ـ همان مصدر، ص ۸۷.

[۵۴]ـ نرم‌افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۲۷.

[۵۵]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۲۵۰.

[۵۶]ـ همان مصدر، ص ۶۶.

[۵۷]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به الکافی، ج ۶، ص ۴۴۵؛ کنزالعمال، ص ۵۹۳۶ و ۵۹۴۹؛ آیین رستگاری، ص ۱۴۱.

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن