کتاب مهرتابناک ج۱: شاگردان مرحوم قاضی رضوان الله علیه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۸۵ | بازگشت به فهرست

طبقات شاگردان مرحوم قاضی

جمعی از فضلای نجف أشرف با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضی را وادار کردند که برای آنها یک جلسه اخلاقی ترتیب داده و درس اخلاق برای آنها بگوید. در آن زمان مرحوم قاضی بسیار گمنام بود، و از حالات او احَدى خبر نداشت؛[۱] و بالأخره قول داد براى آنها یک جلسه درس اخلاق معیّن کند، و جلسه ترتیب داده شد.

در ردیف‌ اوّل‌، فضلایی چون:‌ آقای‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد تقی آملی‌ و آقای‌ حاج‌ شیخ‌ علی‌محمّد بروجردی‌[۲] و آقای‌ حاج‌ سیّد علی خلخالی، به‌ اضافۀ آقای‌ حاج‌ سیّد حسن‌ مسقطی، حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد‌ و غیرهم‌ در آن‌ شرکت‌ داشتند.

و بعداً در ردیف‌ دوّم‌ در زمان‌ بعد، سری‌ دوّم: حضرت‌ علاّمه طباطبایی‌ و آقا حاج‌ سیّد احمد کشمیری‌ و آقا میرزا ابراهیم‌ سیستانی‌ و اخوی‌ علاّمه‌ آقای‌ إلهی‌ و غیرهم‌ شرکت‌ می‌کردند.

و در ردیف‌ سوّم‌ در زمان‌ بعد، سری‌ سوّم: حضرت‌ آقای‌ حاج‌ شیخ‌ عبّاس‌ قوچانی‌ و آقای‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد تقی بهجت‌ فومنی‌ رشتی‌ و غیرهم‌ از فضلای‌ نجف أشرف در آن‌ حضور و شرکت‌ داشتند.

حضرت‌ آیه الله‌ آقای‌ حاج‌ شیخ‌ عبّاس‌ قوچانی‌، وصیّ مرحوم‌ قاضی‌ در معارف‌ و اخلاق‌ هستند؛ و فعلاً در نجف أشرف مقیم‌ و از محضر ایشان‌ جماعتی‌ از طلاّب‌ و ساکنین‌ و غیرهم‌ بهره‌مند می‌گردند.[۳]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۸۶ | بازگشت به فهرست

اهمّ شاگردان مرحوم قاضی در کلام علاّمه طهرانی

از جمله‌ استاد گران‌مایۀ ما علاّمه طباطبایی‌ و برادر ارجمندشان‌ آیه‌ الحقّ مرحوم‌ حاج‌ سیّد محمّد حسن‌ إلهی‌ ـ رحمه الله علیهما ـ بودند که‌ در تمام‌ مراحل‌ و منازل‌ با هم‌ رفیق‌ و شریک‌ بوده‌ و چون‌ فرقَدان‌ پیوسته‌ با هم‌ ملازم‌، و یار و غم‌گسار یکدگر بودند.[۴]

و از جمله‌، آیات‌ دیگری‌ چون‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد تقی‌ آملی‌، و حاج‌ شیخ‌ علی‌ محمّد بروجردی‌، و حاج‌ شیخ‌ علی‌ اکبر مرندی‌، و حاج‌ سیّد حسن‌ مسقطی‌، و حاج‌ سیّد احمد کشمیری‌، و حاج‌ میرزا ابراهیم‌ سیستانی‌، و حاج‌ شیخ‌ علی‌ قسّام‌، و وصیّ محترم‌ آن‌ استاد حضرت‌ آیه ‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ عبّاس‌ هاتف‌ قوچانی‌، که‌ هر یک از آنان‌ به نوبۀ خود ستارگان‌ درخشان‌ آسمان‌ فضیلت‌ و توحید و معرفتند؛ شکّر اللهُ مَساعِیَهم‌ الجَمیله‌.[۵]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۸۸ | بازگشت به فهرست

شدّت علاقه و احترام علاّمه طباطبایی نسبت به مرحوم قاضی

باری‌، استاد ما (علاّمه طباطبایی) نسبت‌ به‌ استاد خود، مرحوم‌ قاضی، علاقه‌ و شیفتگی‌ فراوانی‌ داشت‌، و حقّاً در مقابل‌ او خود را کوچک‌ می‌دید؛ و در چهرۀ مرحوم‌ قاضی‌ یک‌ دنیا عظمت‌ و ابّهت‌ و اسرار و توحید و ملکات‌ و مقامات‌ می‌جست‌.

من‌ یک‌ روز به‌ ایشان‌ عطر تعارف‌ کردم‌، ایشان‌ عطر را به دست‌ گرفته‌، و تأمّلی‌ کردند و گفتند:

«دو سال‌ است‌ که‌ استاد ما مرحوم‌ قاضی‌ رحلت‌ کرده‌اند؛ و من‌ تا به حال‌ عطر نزده‌ام‌.»

و تا همین‌ زمان‌ اخیر نیز هر وقت‌ بنده‌ به‌ ایشان‌ عطری‌ داده‌ام‌؛ دَرِ آن را می‌بستند و در جیبشان‌ می‌گذاردند و من‌ ندیدم‌ که‌ ایشان‌ استعمال‌ عطر کنند، با اینکه‌ از زمان‌ رحلت‌ استادشان‌ سی‌ و شش‌ سال‌ است‌ که‌ می‌گذرد.[۶]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۸۸ | بازگشت به فهرست

تساوی طول عمر مرحوم علاّمه طباطبایی با مرحوم قاضی

و عجیب‌ است‌ تساوی‌ و توازن‌ مدّت‌ عمر علاّمه‌ با استادشان‌ مرحوم‌ قاضی‌؛ چون‌ مدّت‌ عمر مرحوم‌ قاضی‌ هشتاد و یک سال‌ بود، و مدّت‌ عمر علاّمه‌ نیز هشتاد و یک‌ سال‌ است‌.

ایشان (علاّمه طباطبایی)‌ در سنۀ یک هزار و سیصد و بیست‌ و یک‌ هجریّۀ قمریّه‌ متولّد شده‌اند، و در صبح‌ یکشنبه‌ هیجدهم‌ محرّم‌ الحرام‌ سنۀ یک هزار و چهارصد و دو هجریّۀ قمریّه‌ سه‌ ساعت‌ به ظهر مانده‌ رحلت‌ کرده‌اند، و بنابراین‌ مدّت‌ عمر ایشان‌ نیز هشتاد و یک‌ سال‌ است‌؛ مانند مدّت‌ عمر رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلّم‌ و وصیّشان‌ أمیرالمؤمنین‌ صلوات الله علیه‌ که‌ هر دو شصت‌ و سه‌ سال‌ می‌باشد.[۷]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۸۹ | بازگشت به فهرست

  تربیت عرفانی علاّمه طباطبایی به دست مرحوم قاضی بوده است

علاّمه‌ [طباطبایی] می‌فرمودند:

«چون‌ به‌ نجف أشرف برای‌ تحصیل‌ مشرّف‌ شدم‌، از نقطۀ نظر قَرابت‌ و خویشاوندی‌ و رَحِمیّت‌ گاه‌گاهی‌ به محضر مرحوم‌ قاضی‌ شرفیاب‌ می‌شدم‌؛ تا یک‌ روز درِ مدرسه‌ای‌ ایستاده‌ بودم‌ که‌ مرحوم‌ قاضی‌ از آنجا عبور می‌کردند، چون‌ به من‌ رسیدند دست‌ خود را روی‌ شانۀ من‌ گذاردند و گفتند: ”ای‌ فرزند! دنیا می‌خواهی‌ نماز شب‌ بخوان‌؛ و آخرت‌ می‌خواهی‌ نماز شب‌ بخوان‌!“

این‌ سخن‌ آن‌قدر در من‌ اثر کرد که‌ از آن‌ به بعد تا زمانی‌که‌ به‌ ایران‌ مراجعت‌ کردم،‌ پنج‌ سال‌ تمام‌ در محضر مرحوم‌ قاضی‌ روز و شب‌ بسر می‌بردم، و آنی‌ از ادراک‌ فیض‌ ایشان‌ دریغ‌ نمی‌کردم‌. و از آن‌ وقتی‌که‌ به وطن‌ مألوف‌ بازگشتم‌، تا وقت‌ رحلت‌ استاد پیوسته‌ روابط‌ ما برقرار بود و مرحوم‌ قاضی‌ طبق‌ روابط‌ استاد و شاگردی‌ دستوراتی‌ می‌دادند و مکاتبات‌ از طرفین‌ برقرار بود.»

ایشان‌ می‌فرمودند: «ما هرچه‌ داریم‌ از مرحوم‌ قاضی‌ داریم‌.»[۸]و[۹]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۰ | بازگشت به فهرست

احضار روح مرحوم قاضی و سخن ایشان راجع به علاّمه طباطبایی

علاّمه طباطبایی می‌فرمودند:

«آقای ادیب که از شاگردان برادر من آقا سیّد محمّد حسن بود، و چون روح مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ را حاضر کرده بود[۱۰] و از رفتار من سؤال کرده بود، فرموده بود:

”روش او بسیار پسندیده است؛ فقط عیبی که دارد آن است که پدرش از او ناراضی است و می‌گوید: در ثواب تفسیری که نوشته است مرا سهیم نکرده است.“

چون این مطلب را برادرم از تبریز به من نوشت، من با خود گفتم: من برای خودم در این تفسیر ثوابی نمی‌دیدم، تا آنکه آن را هدیه به پدرم کنم. خداوندا! اگر تو برای این تفسیر ثوابی مقدّر فرموده‌ای، همۀ آن را به والدین من عنایت کن. و ما همه را به آنها اهداء می‌کنیم!

پس از یکی دو روز کاغذ دیگری از برادرم آمد، و در آن نوشته بود که: چون روح مرحوم قاضی را احضار کرد مرحوم قاضی فرموده بودند:

”اینک پدر از سیّد محمّد حسین راضی شده، و به واسطۀ شرکت در ثواب بسیار مسرور است.“

و از این اهدای ثواب هم هیچ‌کس خبر نداشت.»[۱۱]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۱ | بازگشت به فهرست

مرحوم مسقطی از برجسته‌ترین شاگردان مرحوم قاضی

سیّد حسن اصفهانی مسقطی [رضوان الله علیه] از اعاظم تلامذۀ مرحوم قاضی بوده و با حضرت آقای حدّاد سوابق ممتد و بسیار حسنه داشته‌اند… آقای حاج سیّد هاشم حدّاد بسیار از آقای سیّد حسن مسقطی یاد می‌نمودند و می‌فرمودند:

«آتش قویی داشت، توحیدش عالی بود، و در بحث و تدریس حکمت استاد بود، و در مجادله چیره و تردست بود. کسی با او جرأت منازعه و بحث را نداشت، طرف را محکوم می‌کرد. وی در صحن مطهّر أمیرالمؤمنین علیه السّلام در نجف می‌نشست و طلاّب را درس حکمت و عرفان می‌داد، و چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاّب می‌دمید و آنان را از دنیا اعراض داده و به سوی عقبیٰ و عالم توحید حق سوق می‌داد.»[۱۲]

یکی‌ دیگر از برجستگان‌ شاگردان‌ مرحوم‌ قاضی‌ ـ رضوان‌ الله‌ علیه ـ‌ نقل‌ می‌کرد که‌:

«شبی‌ در کربلای‌ معلّی‌، بعضی‌ از شاگردان‌ مرحوم‌ قاضی‌ برای‌ زیارت‌ مخصوصه‌ آمده‌ بودند و مجتمع‌ بودند، و محفلی‌ گرم و سراسر شوق‌ و مملوّ از نور بود. در میان‌ شاگردان‌ آن‌ مرحوم‌، مرحوم‌ آقا سیّد حسن‌ مسقطی‌ بود که‌ از برجسته‌ترین‌ شاگردان‌ قاضی‌ در آن‌ سنوات‌ بود. مردی‌ ناطق‌ و فقیه‌ و مدرّس‌ وحید حکمت‌ و فلسفه‌ در نجف‌ أشرف‌، و در طیّ مدارج‌ عرفانی‌ و سلوکی‌ در نزد استاد وحید خود مرحوم‌ قاضی‌ به‌ مراتب‌ عالیه‌ و معارج‌ سامیۀ از عرفان‌ و لقاء و کشف‌ سبحات‌ حضرت‌ حقّ نائل‌ آمده‌ بود. مرحوم‌ آقا سیّد حسن‌ مسقطی‌ مردی‌ قویّ البیان‌، و حاضر جواب‌ و متکلّم‌ ذوالإقتداری‌ بود.

در آن‌ مجلس‌ یکی‌ از فضلای نجف‌ که‌ اتّفاقاً گه‌گاهی‌ هم‌ به‌ محضر مرحوم‌ قاضی‌ مشرّف‌ می‌شد، ولی‌ هنوز نتوانسته‌ بود از خویشتن‌ بگذرد و از عالم‌ پندار بیرون‌ رود، حضور داشت‌. در میان‌ مطالبی‌ را که‌ آقا سیّد حسن‌ برای‌ حضّار از عوالم‌ غیب‌ بیان‌ می‌فرمود، و کیفیّت‌ نزول‌ نور توحید را در عالم‌ امکان‌ و شبکه‌های‌ إنیّات‌ شرح‌ می‌داد، رو کرد به‌ ایشان‌ و گفت‌: من‌ می‌خواهم‌ بدانم‌: ”این‌ وحدتی‌ را که‌ شما می‌گویید، واقعاً حقیقت‌ دارد، یا امری‌ موهومی‌ و تصوّری‌ است‌؟!“

مرحوم‌ آقا سیّد حسن‌ فوراً به‌ او گفت‌:

”ای‌ وای‌ بر شما! این‌ عَذَره‌ (نجاست‌ و کثافتی‌ که‌ از انسان‌ از مخرج‌ غائط‌ خارج‌ می‌شود) را شما امری‌ حقیقی‌ و واقعی‌ می‌دانید؛ آنگاه‌ تحقّق‌ حقیقت‌ توحید حقّ و وحدت‌ او در عوالم‌ را امر موهومی‌ می‌پندارید؟“»[۱۳]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۳ | بازگشت به فهرست

تدریس حکمت و عرفان توسّط مرحوم مسقطی در حوزۀ نجف

آقا سیّد حسن‌ مسقطی‌ همانند آقا سیّد احمد کربلایی،‌ فقیه‌ و حکیم‌ و عارف‌ بود و از خصّیصین‌ تلامذۀ مرحوم‌ قاضی‌ و از اعلام‌ آنها به‌ شمار می‌رفت‌. در صحن‌ مطهّر حضرت‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه السّلام‌ می‌نشست‌ و به‌ شاگردان‌ خود درس‌ حکمت‌ می‌داد؛ و چون‌ دارای‌ بیانی‌ قوی‌ و برهانی‌ بود، و نیز فلسفه‌ و حکمت‌ را با شهود وجدانی‌ و ذوق‌ عرفانی‌ خویش‌ تازگی‌ و طراوت‌ می‌بخشید، شاگردان‌ از اطراف‌ به‌ سوی‌ وی‌ گرد آمدند‌؛ و در صحن‌ مطهّر غوغایی‌ از تدریس‌ توحید و حکمت‌ الهی‌ برپا بود، و شوری‌ و نشوری‌ در دعوت‌ طلاّب‌ حوزۀ مقدّسۀ علمیّۀ نجف أشرف برای‌ سالکین‌ و مریدین‌ راه‌ قرب‌ و لقاء حضرت‌ أحدیّت‌ برپا نموده‌؛ و علناً و بدون‌ پرده‌ از راه‌ و روش‌ مخالفین‌ تنقید می‌نمود، و آنان‌ را به‌ گرفتاری‌ به‌ اهواء و آراء و محجوب‌ بودن‌ از حقایق‌ منتسب‌ می‌ساخت‌؛ و مستدلّا‍ً آن‌ را بیان‌ می‌کرد.[۱۴]

[ایشان] چنان‌ شور و هیجانی‌ بر پا نموده‌ بود که‌ با دروس‌ متین‌ و استوار خود، روح‌ توحید و خلوص‌ و طهارت‌ را در طلاّب می‌دمید، و آنان‌ را از دنیا إعراض‌ داده‌ و به‌ سوی‌ عُقبی‌ و عالم‌ توحید حقّ سوق‌ می‌داد. اطرافیان‌ مرحوم‌ آیه الله‌ سیّد ابوالحسن‌ اصفهانی‌ (قدّه‌) به‌ ایشان‌ رساندند که‌ اگر او به‌ دروس‌ خود ادامه‌ دهد، حوزۀ علمیّه‌ را منقلب‌ به‌ حوزۀ توحیدی‌ می‌نماید، و همۀ طلاّب‌ را به‌ عالم‌ ربوبی‌ حقّ و به‌ حقّ عبودیّت‌ خود می‌رساند.

لهذا او تدریس‌ علم‌ حکمت‌ الهی‌ و عرفان‌ را در نجف‌ تحریم‌ کرد؛ و به‌ آقا سیّد حسن‌ هم‌ امر کرد تا به‌ مسقط‌ برای‌ تبلیغ‌ و ترویج‌ برود. آقا سیّد حسن‌ ابداً میل‌ نداشت‌ از نجف أشرف خارج‌ شود، و فراق‌ مرحوم‌ قاضی برای‌ وی‌ از اشکل‌ مشکلات‌ بود. بنابراین‌ به‌ خدمت‌ استاد خود آقای‌ قاضی عرض‌ کرد:

”اجازه‌ می‌فرمایید به‌ درس‌ ادامه‌ دهم‌ و اعتنایی‌ به‌ تحریم‌ سیّد ننمایم‌، و در این‌ راه‌ توحید مبارزه‌ کنم‌؟!“

مرحوم‌ آیه الله‌ قاضی به‌ او فرمودند:

”طبق‌ فرمان‌ سیّد از نجف‌ به‌ سوی‌ مَسقط‌ رهسپار شو! خداوند با توست، و تو را در هر جا که‌ باشی‌ رهبری‌ می‌کند، و به‌ مطلوب‌ غایی‌ و نهایت‌ راه‌ سلوک‌ و أعلی‌ ذِروه‌ از قلّۀ توحید و معرفت‌ می‌رساند.“

سیّد حسن‌ که‌ اصفهانیُّ الأصل‌ بوده‌ و به‌ اصفهانی‌ مشهور بود، به‌ سوی‌ مسقط‌ به‌ راه‌ افتاد؛ و لهذا وی‌ را مسقطی‌ گویند. و در راه‌ در میهمان‌خانه‌ و مسافرخانه‌ وارد نمی‌شد، در مسجد وارد می‌شد. چون‌ به‌ مسقط‌ رسید، چنان‌ ترویج‌ و تبلیغی‌ نموده‌ که‌ تمام‌ اهل‌ مسقط‌ را مؤمن‌ و موحّد ساخته‌، و به‌ راستی‌ و صداقت‌ و بی‌اعتنایی‌ به‌ زخارف‌ مادّی‌ و تعیّنات‌ صوری‌ و اعتباری‌ دعوت‌ کرد؛ و همه‌ وی‌ را به‌ مرشد کلّ و هادی‌ سبل‌ شناختند، و در برابر عظمت‌ او عالم‌ و جاهل‌، و مردم‌ عامی‌ و خواصّ، سر تسلیم‌ فرود آوردند.

او در آخر عمر، پیوسته‌ با دو لباس‌ احرام‌ زندگی‌ می‌نمود. تا وی‌ را از هند خواستند؛ او هم‌ دعوت‌ آنان را اجابت‌ نموده‌ و در راه‌ مقصود رهسپار آن‌ دیار گشت‌؛ و باز در میان‌ راه‌ها در مسافرخانه‌ها مسکن‌ نمی‌گزید، بلکه‌ در مساجد می‌رفت‌ و بیتوته‌ می‌نمود. در میان‌ راه‌ که‌ بین‌ دو شهر بود چون‌ می‌خواست‌ از این‌ شهر به‌ آن‌ شهر برود با همان‌ دو جامۀ احرام‌ در مسجدی‌ وی‌ را یافتند که‌ در حال‌ سجده‌ جان‌ داده‌ است.[۱۵]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۵ | بازگشت به فهرست

زوال علوم معقول و معارف اخلاقی و عرفانی از حوزه‌های نجف به واسطۀ تبعید مرحوم مسقطی

مگر عالم‌ فقیه‌ و عارف‌ وارف‌ و حکیم‌ مدرّس‌ أسفار و شفا را در نجف‌ أشرف‌، یعنی‌ مرحوم‌ سیّد حسن‌ اصفهانی‌ که‌ از اعلا درجۀ‌ شاگردان‌ دل‌سوخته‌ و وارسته‌ و مریدان‌ سرسخت‌ و دل‌باختۀ آیت‌ حقّ و سند عرفان‌ و ولایت‌ حقّۀ الهیّۀ مرحوم‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقای‌ قاضی‌ بوده‌ است‌، مرجع‌ تقلید مطلق‌ وقت‌ آیه الله‌ عظما‌ آقا سیّد أبوالحسن‌ اصفهانی‌ فقط‌ به‌ جرم‌ تدریس‌ معقول‌ و حوزۀ رسمی‌ اخلاق‌ و عرفان‌، از نجف‌ به‌ مسقط‌، غریباً وحیداً مُضطَهِداً بیرون‌ نکرد؟! و تا امروز که‌ امروز است‌ نجف‌ را فاقد علوم‌ معقول‌ و حوزه‌های‌ رسمی‌ معارف‌ و اخلاق‌ و حکمت‌ و فلسفه‌ ننمود؟! و آن‌ نجف‌ گرم‌ و با طراوت‌ را به‌ حالت‌ امروز که‌ مشاهده‌ می‌کنید، به‌ خشکی‌ و سردی‌ و عدم‌ رشد معقولات‌ ننشانید؟![۱۶]و[۱۷]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۵ | بازگشت به فهرست

اطّلاع مرحوم قاضی از رحلت آقا سیّد حسن مسقطی

حضرت‌ آقای‌ حاج‌ سیّد محمّد حسن‌ قاضی ـ أدامَ الله‌ ایّام‌ برکاته ـ‌ آقازادۀ مرحوم‌ قاضی ـ أعلی‌ الله درجته‌ ـ فرمودند:

«خبر رحلت‌ مرحوم‌ مسقطی‌ را به‌ آقا سیّد ابوالحسن‌ اصفهانی‌ تلگراف‌ نموده‌ بودند، و ایشان‌ هم‌ پیام‌ رحلت‌ را توسّط‌ واسطه‌ای‌ به‌ مرحوم‌ قاضی که‌ در مدرسۀ هندی‌ حجره‌ داشتند، اعلام‌ کردند. من‌ داخل‌ صحن‌ مدرسه‌ بودم‌ و علاّمه‌ آقای‌ سیّد محمّد حسین‌ طباطبایی‌ و آقا شیخ‌ محمّد تقی‌ آملی‌ و غیرهما از شاگردان‌ مرحوم‌ قاضی نیز در صحن‌ بودند. هیچ‌یک‌ از آنها جرأت‌ ننمود خبر ارتحال‌ مسقطی‌ را به‌ حجرۀ بالا به‌ مرحوم‌ قاضی ‌برساند؛ زیرا می‌دانستند این‌ خبر برای‌ مرحوم‌ قاضی با آن‌ فرط‌ علاقه‌ به‌ مسقطی،‌ غیر قابل‌ تحمّل‌ است‌. لهذا حضرت‌ آقای‌ حدّاد را اختیار نمودند که‌ وی‌ این‌ خبر را برساند. و چون‌ آقای‌ حدّاد این‌ خبر را رسانید، مرحوم‌ قاضی فرمودند: ”می‌دانم‌!“»[۱۸]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۶ | بازگشت به فهرست

تشرّف مرحوم شیخ محمّد تقی آملی به محضر حضرت صاحب الأمر عجّل الله تعالی فرجه

علاّمه طباطبایی فرمودند: «مرحوم قاضی می‌فرمود:

”بعضی از افراد زمان ما مسلّماً ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده‌اند و به خدمتش شرفیاب شده‌اند. یکی از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام حضرت صاحب الزّمان معروف است مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان می‌بیند آن حضرت را در میانۀ نوری بسیار قوی که به او نزدیک می‌شدند، و چنان ابهّت و عظمت آن نور او را می‌گیرد که نزدیک بوده است قبض روح شود و نفس‌های او قطع و به شمارش افتاده بوده؛ و تقریباً یکی دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد آن حضرت را به اسماء جلالیّه خدا قسم می‌دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را می‌یابد و به شرف ملاقات می‌رسد.“

مرحوم قاضی می‌فرمود: ”این شخص شیخ محمّد تقی آملی بوده است.“»

مرحوم آقا شیخ محمّد تقىّ آملى از علماى برجسته طهران و از طراز اوّل بودند، چه از نقطه نظر فقاهت و چه از نقطه نظر اخلاق و معارف. تدریس فقه و فلسفه مى‏نمودند، منظومه سبزوارى و أسفار را تدریس مى‏کردند؛ و صاحب حاشیه مِصباح الهدى فى شرح العروه الوثقىٰ و حاشیه و شرح منظومۀ سبزوارى هستند.

و با پدر حقیر سوابق علمى و آشنایى از زمان طلبگى داشته‏اند. حقیر محضر ایشان را مکرّراً ادراک کرده‏ام؛ بسیار خلیق و مؤدّب و سلیم النّفس و دور از هوى بود؛ و تا آخر عمر متصدّى فتوا نشد و رساله به طبع نرسانید.

آن مرحوم در ایّام جوانى و تحصیل در نجف أشرف از محضر درس استاد قاضى ـ رحمه الله علیه ـ در امور عرفانى استفاده مى‏نموده، و داراى کمالاتى بوده است.[۱۹]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۷ | بازگشت به فهرست

  آیه الله حاج شیخ عبّاس هاتف قوچانی، وصیّ مرحوم قاضی

مرحوم آیه الله و حجهُ الحقّ الشیخُ المعظّم صاحبُ الدّرجاتِ الرفیعه و المقامِ المحمود، شیخی و أُستاذی فی المعارف الإلهیّه، وصیّ المبرورِ الآیهِ العظمی الحاجّ المیرزا علیّ القاضی ـ قدّس اللهُ سرَّه ـ فی النجف الأشرف، الحاج شیخ عبّاس الهاتف القوچانی ـ أعلَی اللهُ تعالی درجتَه و ضاعَفَ أجرَه و مثوبتَه ـ در ظهر روز چهارشنبه، بیست و سوّم شعبان المعظّم یک هزار و چهارصد و ده هجریّه قمریّه، در نجف أشرف در سنّ ۷۶ و یا ۷۷ سالگی از این دار فانی به عالم باقی رحلت نمودند، و صبح پنجشنبه فردای آن روز تشییع و در … به خاک سپرده شدند.

اللَهمَّ أعلِ درجَتَه و احشُره مع نبیِّه الأطیبِ الأکرمِ و مع وصیِّه علیٍّ علیه السّلام و أعطِه ما فوق ما یتمنّاه مِن الوصول الی أعلی ذِروه الکمال و الفناءِ فی اسمِک الجمالِ و الجلالِ! اللَهمَّ اخلُفْ علی عَقِبه فی الغابرین و أیِّدهم و سدِّدهم و طَوِّل عُمرَهم و ارحمه و ایّانا برحمتک یا أرحم الرّاحمین.[۲۰]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۸ | بازگشت به فهرست

   مراودۀ علاّمه طهرانی با مرحوم قوچانی

علاّمه طهرانی هم‌چنین با مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس هاتف قوچانی ـ رحمه الله علیه ـ وصیّ ظاهری مرحوم قاضی، مراوده می‌نمود، که از ایشان به عنوان استاد اخلاق خویش در نجف أشرف یاد می‌فرمود[۲۱].[۲۲]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۸ | بازگشت به فهرست

مصون ماندن مرحوم قوچانی از رؤیت نامحرم با دستوری از مرحوم قاضی

مرحوم آیه الله‌ حاج‌ شیخ‌ عبّاس‌ قوچانی‌ از خودشان‌ نقل‌ کردند؛ البتّه‌ در یک‌ اربعین‌ یا بیشتر، مرحوم‌ قاضی‌ دستوراتی‌ برای‌ ذکر و وِرد و فکر به‌ ایشان‌ داده‌ بودند که‌ از جمله‌ آثارش‌ این‌ بود که‌: «هر وقت‌ ـ در کوچه‌ و بازار که‌ می‌رفتم‌ ـ چشمم‌ به‌ زن‌ نامحرمی‌ می‌افتاد، بدون‌ اختیار پلک‌هایم‌ به‌ روی‌ هم‌ می‌آمد؛ و این‌ مشهود بود که‌ بدون‌ اراده‌ و اختیار من‌ است‌.»[۲۳]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۹۸ | بازگشت به فهرست

آیه الله‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد تقی‌ بهجت‌ فومنی‌ رشتی‌

حضرت‌ آیه الله‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد تقی‌ بهجت‌ فومنی‌ رشتی ـ‌ دام‌ ظلّه‌ العالی ـ از شاگردان‌ عرفانی‌ و اخلاقی‌ حضرت‌ آیه‌ الحقّ و سند التحقیق‌ و عماد العرفان‌ در عصر اخیر در نجف‌ اشرف،‌ مرحوم‌ آیه‌ الله‌ حاج‌ میرزا سیّد علی‌ آقا قاضی‌ طباطبایی‌ ـ قدّس‌ الله‌ تربته‌ الزّکیّه ـ‌ بوده‌اند. و از شاگردان‌ آن‌ فقید فعلاً غیر از ایشان‌ و جناب‌ آیه‌ الله‌ حاج‌ شیخ‌ علی‌ اکبر مرندی‌ در مرند،[۲۴] و جناب‌ حجّه ‌الاسلام‌ حاج‌ شیخ‌ علاّمه انصاری‌ لاهیجی‌ مقیم‌ فعلی‌ مشهد، کسی‌ دیگر باقی‌ نمانده‌ است‌.[۲۵]

آیه الله آقای حاج شیخ محمّد تقی بهجت فومنی ـ که الآن الحمدللّه در قید حیات هستند و در قم مشرّفند ـ ایشان از شاگردان مرحوم قاضی بودند و در همان زمان جوانی و صباوت که در مدرسۀ «سیّد» حجره داشتند ـ و ظاهراً هفت سال هم در همان مدرسه بودند ـ به قدری در مراقبت و سکوت رعایت داشتند که طلبه‏ای در مدرسه‏شان ایشان را نمی‏دید!

آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ رحمه الله علیه ـ که یک سال و چند ماهی است به دار أبدی رحلت کرده‏اند، می‏فرمود که: «ما در مدرسۀ ”سیّد“ با ایشان حجره داشتیم (البتّه دو حجره)، و وقتی که آقا شیخ محمّد تقی خدمت مرحوم ‏قاضی ـ رحمه الله علیه ـ رسید و دستورات گرفت، ایشان دیگر همیشه وقتی که می‏خواست از مدرسه برود برای درس و برگردد، عبا را به سر می‏کشید که در راه کسی اصلاً با او برخورد نکند و صحبت نکند و او را به سلام و علیک مشغول نکند.»

و بعد می‏فرمودند: «به قدری ایشان در این مراقبه شدید بود که وقتی می‏خواست به مدرسه بیاید و به حجره‏اش برود، از آن دری که دالانِ پشت مدرسه به طرف اطاق بالا و فوقانی پلّه داشت، از آنجا می‏رفت نه از داخل صحن مدرسه، که به کسی برخورد نکند. و اینها هم مال یکی و دو روز نیست، مال هفت سال تمام است، ایشان این کار را می‌کرد! خُب، نتیجه‌اش را هم خودشان می‌بردند.»[۲۶]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۱۰۰ | بازگشت به فهرست

شاگردی آیه الله خویی در خدمت مرحوم قاضی

[آیه الله قوچانی] فرمودند که:

«آقای حاج سیّد ابوالقاسم خویی مدّت دو سه ماه خدمت آقای حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رحمه الله علیه ـ مشرّف شدند، و میل داشتند که در سلسلۀ معرفه النفس داخل شوند، و ایشان نیز دستوراتی دادند؛ پس از دو ماه مکاشفه‌ای هم برای ایشان دست می‌دهد، بدین طریق که مدّت جریان عمر خود را می‌بیند که رئیس شده و مردم دست ایشان را می‌بوسند تا آنکه در مأذنه صلاه کشیدند و در آن اسم ایشان را بردند!

داستان را برای حضرت آقای قاضی نقل نموده و آقای قاضی متأثّر شدند؛ زیرا که این مکاشفه دلالت داشته که ایشان از علمای ظاهر خواهند شد. اتّفاقاً در وقتی که مشغول وِردی در حرم حضرت سیّدالشّهداء بودند، خود ایشان فرمودند: ”یک مرتبه از یادم رفت و هیچ به خاطرم نیامد، هرچه فکر کردم به خاطر نیامد! از همان جا دل‌سرد شدم و با خود گفتم: اگر این مطالب صحیح است، چرا باید این وِرد را فراموش کنم؟!“ و بعداً از محضر ایشان هم منصرف شدند.»[۲۷]و[۲۸]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۱۰۱ | بازگشت به فهرست

موضع آیه الله خویی در قبال عرفان

مرحوم آیه الله خویی ـ رحمه الله علیه ـ [نسبت به مسألۀ عرفان و شهود و وصول بدان ذروۀ علیا]، نفیاً و اثباتاً، انکاری قادح و اثباتی [حاکی از تأیید مسلک عرفان و توحید] نداشتند، و از این مسائل به عدم قادحیّت عدالت تعبیر می‌آوردند؛ و اگرچه ایشان مدّتی را نزد آیت عظمای الهی، عارف بی‌بدیل، مرحوم آیه الله العظمی حاج سیّد علی قاضی طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ در مقام تتلمذ و استرشاد و استفاده گذراندند و حالاتی بر ایشان منکشف گشت؛ ولیکن مع‌الأسف، به واسطۀ جهاتی توفیق این مصاحبت و مرافقت از ایشان سلب شده و از این نعمت عظما و سعادت دارَین محروم گشتند.[۲۹] البتّه در این مسائل بین ایشان و علاّمه طهرانی مباحثاتی به وقوع پیوست و با وجود ادلّۀ متقنه و حجج بیّنه، از موضع خود تنازل ننمودند.[۳۰]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۱۰۱ | بازگشت به فهرست

بحث و گفتگوی علاّمه طهرانی با آیه الله خویی در لزوم پیمودن راه عرفان

به یاد دارم شبی به اتّفاق حضرت والد (مرحوم علاّمه طهرانی) ـ رضوان الله علیه ـ در منزل مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضی مطهّری ـ رحمه الله علیه ـ به صرف افطار مدعوّ بودیم. پس از افطار، مرحوم علاّمه فرمودند:

«من در نجف أشرف به واسطۀ کناره‌گیری از اهواء باطله و عدم اختلاط با مسائل غیر ضروری و مُتلِف عمر و وقت، و اشتغال به کار خود و درس و بحث، به تصوّف و اعتزال معروف شدم. و از یک طرف، چون شاگرد ممتاز و مشارٌ بالبنان در درس‌ها بودم، مرحوم آیه الله خویی ـ رحمه الله علیه ـ گاهی از باب دلسوزی نصایحی را به من گوشزد می‌نمودند. شبی پس از انقضاء مجلس درس، در راه مراجعت به منزل، ایشان به من فرمودند:

”آقا سیّد محمّد حسین! انسان باید اوقات خود را به درس و بحث بگذراند و وقت خود را به این امور (اشتغال به اوراد و اذکار و اربعینیّات) تلف نکند! اینها مسائلی است که خودبه‌خود برای انسان حاصل می‌شود و نیازی به جدّ و جهد و صرف عمر و اتلاف وقت نیست. البتّه ما این مسائل (عرفان و سیر و سلوک) را قادح عدالت نمی‌دانیم؛ لذا بهتر است شما هم از این مسائل دست بردارید.“ سپس آیه الله خویی گفتند: ”فلان شخص هم به این امور اشتغال داشت و با مرحوم آقا سیّد علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ رفت و آمد می‌کرد، ولی پدرش نامه‌ای به او نوشت و او را از حشر و نشر با استاد بر حذر داشت، و او هم قبول نمود و ارتباطش را با آقای قاضی قطع کرده به ایران مراجعت نمود.“»

والد فرمودند:

«من به آیه الله خویی جواب دادم:

اوّلاً: اینکه شما می‌گویید: ”طلبه باید به درس و بحثش برسد و عمر خود را در این‌گونه مسائل ضایع و باطل نگرداند“، شما خود می‌دانید که من قوی‌ترین شاگرد درسی شما هستم. کی و کجا من از درس و بحث خود کم کردم و نسبت به ادای تکلیف تحصیل کوتاهی نمودم تا مشمول این نصایح مشفقانۀ شما شوم؟!

ثانیاً: من حاضرم در هر مسألۀ فرعی بنا به میل و درخواست شما، مباحثه کنم تا روشن شود که از نقطۀ نظر احاطه بر مبانی و تضلّع در اصول و فروع، و تطبیق کُبرَیات بر صُغرَیات احکام و قدرت استنباط، کدام رجحان و برتری داریم!

ثالثاً: اینکه فرمودید: ”فلانی هم خدمت مرحوم قاضی می‌رسید، ولی پدرش او را نهی نمود و او هم ترک کرد“، این را بدانید که پدر من از دنیا رفته است و بحمد‌ الله کسی نیست که مانع و رادع طریق و مسیر منتخب و مختار من گردد، حال شما هر کاری می‌خواهید بکنید!»

آنگاه به مرحوم مطهّری ‌فرمودند:

«وای به حال حوزه‌ای که آیت عظمای الَهی و آینۀ تمام نمای رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را همچون دوغ فروشِ محل و قصّاب و بقّال، غیر فاسق بداند، و عدالتی در عِدل عدالت کسبه برای او به حساب آورد! و وای به حال جامعه‌ای که اکتساب فضایل اخلاقی و اهتمام در تأسّی به رسول خدا و ائمّۀ هدی صلوات الله علیهم أجمعین را صرفاً غیر قادح عدالت بداند!

آیا این مطالب خودبه‌خود حاصل می‌شود؟! این چه حرف سست و بی‌پایه‌ای است! هیهات هیهات! هزاران هزار، چه خون دل‌ها خوردند و چه مصیبت‌ها کشیدند و به چه بدبختی‌ها افتادند، آیا کسی را راه بدهند یا راه ندهند؟! جَلَّ جَنابُ الحقِّ عن أن یَکونَ شَریعَهً لِکُلِّ وارِدٍ[۳۱].[۳۲] آن‌وقت آقا می‌فرمایند: ”این مطالب خودبه‌خود حاصل می‌شود!“[۳۳]و[۳۴]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۱۰۳ | بازگشت به فهرست

برخی دیگر از شاگردان مرحوم قاضی

[علاّمه طهرانی]:

«[از جمله دیگر شاگردان مرحوم قاضی] حضرت‌ آیه الله‌ حاج‌ سیّد احمد فَهری‌ زنجانی‌ ـ دامت‌ برکاته‌ ـ می‌باشند، که‌ از شاگردان‌ اخیر مرحوم‌ قاضی و از ارادتمندان‌ مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد جواد انصاری‌ همدانی‌ است‌. مردی‌ است‌ فاضل‌ و عالم‌ و خوش‌ فهم‌، و در ترویج‌ دین‌ کوشا و ساعی‌. در مراجعت‌ از نجف‌ مدّتی‌ در باختران‌ در مسجد جامع‌ مشغول‌ تدریس‌ و اقامۀ جماعت‌ و تبلیغ‌ بود؛ سپس‌ در طهران‌، و پس‌ از آن‌ در زمان‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ از طرف‌ رهبر کبیر فقید به‌ شام‌ عازم‌ و در دمشق‌ مشغول‌ اقامۀ شعائر دینی‌ است‌.

حقیر با ایشان‌ سوابق‌ ارادت‌ و آشنایی‌ و دوستی‌ دارم‌، و در سفر اخیر حقیر به‌ بیت‌ الله‌ الحرام‌ در مِنی‌ شرف‌ ملاقات‌ دست‌ داد، و یک‌بار هم‌ در مشهد مقدّس‌ در حرم‌ مطهّر توفیق‌ زیارتشان‌ حاصل‌ شد؛ و در هر دو بار حقیر را به‌ ”شام‌“ دعوت‌ فرمودند و موانع‌ سفر را خود به‌ عهده‌ گرفتند. ولی‌ مع‌‌الأسف‌ تا به‌حال‌ توفیق‌ تشرّف‌ و اجابت‌ دعوت‌ معظّم‌ له‌ برای‌ بنده‌ دست‌ نداده‌ است‌.»[۳۵]

[علاّمه طهرانی]:

«مرحوم میرزا ابراهیم عرب در میان همۀ شاگردان مرحوم قاضی به ارادۀ متین و سیر و سلوک راستین مشهور بود؛ ولی چون در کاظمین سکونت داشت، حقیر را شرف ملاقاتش حاصل نشد. تا در همان سال‌هایی که برای تحصیل به نجف أشرف مشرّف بودم، در اثر حادثۀ گرفتن برق از دنیا رفت.»[۳۶]و[۳۷]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۱۰۴ | بازگشت به فهرست

قبول شهادت هر یک از شاگردان مرحوم قاضی به‌جای دو عادل

مرحوم قاضی شاگردانی که تربیت می‌کرد به اندازه‌ای مؤدّب و با وقار و صبور و شکور و عادل بودند که آقای حاج شیخ عبدالهادی شیرازی ـ رحمه الله‌ علیه ـ که از مراجع برجستۀ نجف بود و حقّاً مرد متّقی بود،[۳۸] ایشان هر شاگرد مرحوم قاضی را دو تا حساب می‌کرد؛ یعنی اگر یکی از شاگردان مرحوم قاضی در مسأله‌ای مرافعه‌ای داشته، وقتی که خدمت ایشان می‌رفت و شهادتی می‌داد، تمام بود، دو تا عادل لازم نبود.

ما کراراً شنیده‌ایم که شاگردان مرحوم قاضی را دو تا حساب می‌کردند؛ چرا؟ برای اینکه همه مواظب بودند، مراقب کار خودشان بودند، خوب درس می‌خواندند، شاگردان مرحوم قاضی همه ملاّ و درس‌خوان بودند، و همه عادل بودند و همه اهل مراقبه بودند.[۳۹]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۱۰۵ | بازگشت به فهرست

مرحوم حدّاد از برجسته‌ترین شاگردان مرحوم قاضی

یکی‌ از شاگردان‌ مکتب‌ اخلاقی‌ و عرفانیِ فرید عصر و حسنۀ دهر، عارف‌ بی‌بدیل‌ و موحّد بی‌نظیر، سیّد العلماءِ العامِلین،‌ أفضل‌ الفقهاءِ و المجتهدین، مرحوم‌ آیه الله‌ العظمی‌ حاج‌ سیّد میرزا علی‌ آقای‌ قاضی‌ ـ قدَّس‌ اللهُ تُربتَه‌ المُنیفه ـ، مرحوم‌ سیّد جلیل‌ و عارف‌ نبیل‌ اهل‌ توحید بحقّ معنی‌ الکلمه‌ حاج سیّد هاشم‌ موسویّ حَدّاد ـ أنارَ اللهُ شَآبیبَ قبرِهِ الشّریفِ مِن‌ أنوارِه‌ القاهرَهِ القُدسیَّه‌ ـ می‌باشد، که‌ از قدیمی‌ترین‌ تلامذۀ آن‌ آیت‌ الهی‌ محسوب‌، و از قدرت‌مندترین‌ شاگردان‌ وی‌ در سلوک‌ راه‌ تجرید و درنوردیدن‌ و پشت‌ سرگذاشتن‌ عالم‌ ملک‌ و ملکوت‌ و نشـآتِ تعیّن‌، و ورود در عالم‌ جبروت‌ و لاهوت‌، و اندکاک‌ محض‌ و فنای‌ صرف‌ در ذات‌ احدیّت‌ حضرت‌ حقّ جلّ و علا می‌باشد.[۴۰]

آقای‌ حاج‌ سیّد هاشم‌ می‌فرمودند:

«من‌ در کربلا به‌ دروس‌ علمی‌ و طلبگی‌ مشغول‌ شدم‌ و تا سیوطی‌ را می‌خواندم‌، که‌ چون‌ برای‌ تحصیل‌ به‌ نجف‌ مشرّف‌ شدم‌، تا هم‌ از محضر آقا (مرحوم‌ قاضی) بهره‌مند گردم‌ و هم‌ خدمت‌ مدرسه‌ را بنمایم‌ (مدرسۀ هندی‌، محلّ اقامت‌ مرحوم‌ قاضی). همین‌که‌ وارد شدم‌ دیدم‌ روبه‌رو سیّدی‌ نشسته‌ است‌؛ بدون‌ اختیار به‌ سوی‌ او کشیده‌ شدم‌. رفتم‌ و سلام‌ کردم‌ و دستش‌ را بوسیدم‌.

مرحوم‌ قاضی فرمود: ”رسیدی‌!“ در آنجا حجره‌ای‌ برای‌ خود گرفتم‌؛ و از آن‌ وقت‌ و از آنجا باب‌ مراوده‌ با آقا مفتوح‌ شد.»

حجرۀ ایشان‌ اتّفاقاً حجرۀ مرحوم‌ سیّد بحرالعلوم‌ درآمد. و مرحوم‌ قاضی بسیار به‌ حجرۀ ایشان‌ می‌آمدند و بعضی‌ اوقات‌ می‌فرمودند: «امشب‌ حجره‌ را فارغ‌ کن‌! من‌ می‌خواهم‌ تنها در اینجا بیتوته‌ کنم‌!»[۴۱]

یکی‌ از تلامذۀ مرحوم‌ قاضی به‌ نام‌ علاّمه لاهیجی‌ انصاری‌ که‌ برای‌ زیارت‌ مشرّف‌ شده‌ بود و با حضرت‌ آیه الله‌ حاج‌ شیخ‌ عبّاس‌ در وسط‌ صحن‌ [أمیرالمؤمنین] ملاقات‌ کرده‌ و دیده‌ بوسی‌ کردند ـ و من (علاّمه طهرانی) هم‌ در آن‌وقت‌ در معیّت‌ ایشان‌ بودم‌ ـ در ضمن‌ احوال‌پرسی‌ها و مکالمات‌، از حضرت‌ آقای‌ سیّد هاشم‌ نام‌ برد و احوال‌پرسی‌ نمود؛ و در میان‌ سخنان‌ خود گفت‌:

«مرحوم قاضی خیلی‌ به‌ ایشان‌ عنایت‌ داشت‌، و او را به‌ رفقای‌ سلوکی‌ معرّفی‌ نمی‌کرد، و بر حال‌ او ضَنَّت‌ داشت‌ که‌ مبادا رفقا مزاحم‌ او شوند.

او تنها شاگردی‌ است‌ که‌ در زمان‌ حیات‌ مرحوم‌ قاضی موت‌ اختیاری‌ داشته‌ است‌؛ بعضی‌ اوقات‌ ساعات‌ موت‌ او تا پنج‌ و شش‌ ساعت‌ طول‌ می‌کشید.»[۴۲]

حضرت آقای‌ حدّاد به‌ قدری‌ در فنای‌ در اسم‌ «هُوَ» قویّ بود که‌ مرحوم‌ قاضی می‌فرموده‌ است‌: «سیّد هاشم‌ مثل‌ این‌ سنّی‌های‌ متعصّب‌ است‌ که‌ ابداً از عقیدۀ توحید خود تنازل‌ نمی‌کند؛ و در ایقان‌ و اذعان‌ به‌ توحید چنان‌ تعصّب‌ دارد که‌ سر از پا نمی‌شناسد.»

یعنی‌ چنانچه‌ بعضی‌ از این‌ سنّی‌ها را پول‌ دهی‌ و مقام‌ دهی‌ و دنیا را جمع‌ کنی‌ و بخواهی‌ در عقیده‌شان‌ تزلزل‌ ایجاد کنی،‌ نخواهد شد؛ این‌ سیّد هاشم‌ در قضیّۀ توحید ذات‌ اقدس‌ این‌طور است‌.[۴۳]

حاج‌ سیّد هاشم‌ حدّاد تربیت‌ شدۀ دست‌ مبارک‌ مرحوم‌ حاج‌ سیّد میرزا علی‌ آقای‌ قاضی بود. او می‌دانست‌ دست‌ پرورده‌اش‌ چیست‌، و درجات‌ و مقاماتش‌ کدام‌ است‌، ایقان‌ و عرفان‌ او در چه‌ حَدّ اعلای‌ از ارتقاء و سُمُوّ راه‌ یافته‌ است‌.

من (علاّمه طهرانی)‌ چه‌ می‌فهمم‌؟ خبره‌ و خرّیت‌ این‌ فن آن‌ بزرگ‌ مرد الهی‌ است‌. من‌ از حدّاد فقط‌ عبادتی‌ و توجّهی و مراقبه‌ای‌ و التزامی‌ به‌ دستورات‌ شرع‌، و متانت‌ و وقار و تمکین‌ و صبر و تحمّل‌ و امثال‌ ذلک‌ را درمی‌یابم‌؛ ولی‌ از منشأ و مصدر این‌ خصائص‌ و آثار خبری‌ ندارم‌. من‌ نوری‌ را مشاهده‌ می‌کنم‌، امّا از کارخانۀ نورآفرین‌ اطّلاعی‌ ندارم‌. مرحوم‌ قاضی واسطۀ در ایصال‌ نور بوده‌ است‌، و از نصب‌ کلیدها و مخازن‌ در میان‌ راه‌ها و تبدیل‌ نور عظمت‌ شصت‌هزار ولت‌ به‌ برق‌ قابل‌ استفاده‌ در شهرها مطّلع‌ است‌.[۴۴]

حضرت‌ آقای‌ حاج‌ سیّد هاشم‌ حدّاد ـ روحی‌ فداه ـ‌ در سنّ ۸۶ سالگی‌ در ماه‌ رمضان‌ المبارک‌ سنۀ ۱۴۰۴ هجریّۀ قمریّه‌ در شهر کربلا ـ موطن‌ و مولد خود ـ از دنیا رحلت‌ نمودند، بنابراین‌ میلاد مسعودشان‌ در سنۀ ۱۳۱۸ خواهد بود.

اوّلین‌ دیدار حقیر (علاّمه طهرانی) با ایشان‌ که‌ در سنۀ ۱۳۷۶ بوده‌ است‌، چون‌ سی‌ و دو ساله‌ بوده‌ام‌ و ایشان‌ پنجاه‌ و هشت‌ ساله‌، بنابراین‌ مدّت‌ ارادت‌ و استفادۀ حقیر از محضر انورشان‌ ۲۸ سال‌ به‌ طول‌ انجامیده‌ است‌.

و چون‌ حضرت‌ آقای‌ آقا میرزا سیّد علی قاضی ـ قدَّس‌ الله‌ تربتَه‌ ـ در ۶ ربیع الأول‌ سنۀ ۱۳۶۶ رحلت‌ نموده‌اند، از اینجا به‌دست‌ می‌آید که‌ سنّ شریف‌ آقای‌ حدّاد در آن‌ موقع‌ ۴۸ سال‌ بوده‌ است‌. و اگر زمان‌ تشرّف‌ و تَتَلمُذ حضرت‌ آقای‌ حدّاد را در محضر حضرت‌ آقای‌ قاضی در بیست‌ سالگی‌ ایشان‌ بدانیم‌، ایشان‌ نیز مدّت‌ ۲۸ سال‌ از محضر مرحوم‌ قاضی بهره‌مند بوده‌اند.

و آقا حاج‌ شیخ‌ عبّاس‌ می‌فرمودند: «من‌ مجموعاً سیزده‌ سال‌ محضر آقای‌ قاضی را ادراک‌ نموده‌ام‌.»

و چون‌ مرحوم‌ سیّد حسن‌ اصفهانی‌ مسقطی‌ که‌ از اعاظم‌ تلامذۀ مرحوم‌ قاضی بوده‌ و با حضرت‌ آقای‌ حدّاد سوابق‌ ممتدّ و بسیار حسنه‌ داشته‌اند، در سنۀ ۱۳۵۰ رحلت‌ می‌کنند؛ معلوم‌ می‌شود که‌ مرحوم‌ آقا حاج‌ سیّد هاشم‌ ۱۶ سال‌ بیشتر از آن‌ مرحوم‌ از مرحوم‌ قاضی کسب‌ فیض‌ نموده‌اند. حالا چند سال‌ آقای‌ مسقطی‌ از مرحوم‌ قاضی کسب‌ فیض‌ نموده‌ است‌؟ اگر ۱۲ سال‌ باشد معلوم‌ می‌شود که‌ این‌ دو رفیق‌ طریق‌ با هم‌ در یک‌ زمان‌ خدمت‌ مرحوم‌ قاضی تشرّف‌ یافته‌اند، و اگر کمتر از ۱۲ سال‌ باشد، بهرۀ مرحوم‌ حدّاد جلوتر بوده‌ است‌.[۴۵]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۱۰۹ | بازگشت به فهرست

پیروی از دستور مرحوم قاضی سبب حصول اوّل مرتبۀ تجرّد برای سیّد هاشم حدّاد

[حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد می‌فرمودند]:

«چندین‌ بار خدمت‌ آقای قاضی عرض‌ کردم‌: اذیّت‌های‌ قولی‌ و فعلی‌ اُمّ الزّوجه‌ به‌ من‌ به‌ حدّ نهایت‌ رسیده‌ است[۴۶]‌ و من‌ حقّاً دیگر تاب‌ صبر و شکیبایی‌ آن را ندارم‌، و از شما می‌خواهم‌ که‌ به‌ من‌ اجازه‌ دهید تا زنم‌ را طلاق‌ بدهم‌.

مرحوم‌ قاضی فرمودند: ”از این‌ جریانات‌ گذشته‌، تو زنت‌ را دوست‌ داری‌؟!“

عرض‌ کردم‌: آری‌!

فرمودند: ”آیا زنت‌ هم‌ تو را دوست‌ دارد؟!“

عرض‌ کردم‌: آری‌!

فرمودند: ”ابداً راه‌ طلاق‌ نداری‌! برو صبر پیشه‌ کن‌؛ تربیت‌ تو به‌ دست‌ زنت‌ می‌باشد. و با این‌ طریق‌ که‌ می‌گویی،‌ خداوند چنین‌ مقرّر فرموده‌ است‌ که‌ ادب‌ تو به‌ دست‌ زنت‌ باشد. باید تحمّل‌ کنی‌ و بسازی‌ و شکیبایی‌ پیشه‌ گیری‌!“

من‌ هم‌ از دستورات‌ مرحوم‌ آقای‌ قاضی ابداً تخطّی‌ و تجاوز نمی‌کردم‌، و آنچه‌ این‌ مادر زن‌ بر مصائب‌ ما می‌افزود، تحمّل‌ می‌نمودم‌.

یک‌ شب‌ تابستان‌ که‌ چون‌ پاسی‌ از شب‌ گذشته‌ بود، از بیرون‌ خسته‌ و فرسوده‌ و گرسنه‌ و تشنه‌ به‌ منزل‌ آمدم‌ که‌ در اطاق‌ بروم‌، دیدم‌ مادر زنم‌ کنار حوضچۀ عربی‌ داخل‌ منزل‌ نشسته‌ و از شدّت‌ گرما پاهایش‌ را برهنه‌ نموده‌ و پیوسته‌ دارد از شیر آب‌ حیاط‌ بالای‌ حوضچه‌، آب‌ روی‌ پاهایش‌ می‌ریزد. تا فهمید من‌ از در وارد شدم‌، شروع‌ کرد به‌ بد گفتن‌ و ناسزا و فحش‌ دادن‌ و همین‌طور بدین‌ کلمات‌ مرا مخاطب‌ قراردادن‌.

من‌ هم‌ داخل‌ اطاق‌ نرفتم‌؛ یکسره‌ از پلّه‌های‌ بام‌، به‌ بام‌ رفتم‌ تا در آنجا بیفتم‌، دیدم‌ این‌ زن‌ صدای‌ خود را بلند کرد و با صدای‌ بلند به طوری که‌ نه‌ تنها من،‌ بلکه‌ همسایگان‌ می‌شنیدند، به‌ من‌ سبّ و شتم‌ و ناسزا گفت‌، گفت‌ و گفت‌ و همین‌طور می‌گفت‌ تا حوصله‌ام‌ تمام‌ شد. بدون‌ آنکه‌ به‌ او پرخاش‌ کنم‌ و یا یک‌ کلمه‌ جواب‌ دهم‌، از پلّه‌های‌ بام‌ به‌ زیر آمدم‌ و از در خانه‌ بیرون‌ رفتم‌ و سر به‌ بیابان‌ نهادم‌. بدون‌ هدفی‌ و مقصودی‌ همین‌طور دارم‌ در خیابان‌ها می‌روم‌، و هیچ‌ متوجّه‌ خودم‌ نیستم‌ که‌ به‌ کجا می‌روم‌؟ همین‌طور دارم‌ می‌روم‌.

در این‌ حال‌ ناگهان‌ دیدم:‌ من‌ دو تا شدم‌؛ یکی‌ سیّد هاشمی‌ است‌ که‌ مادر زن‌ به‌ او تعدّی‌ می‌کرده‌ و سبّ و شتم‌ می‌نموده‌ است‌، و یکی‌ من‌ هستم‌ که‌ بسیار عالی‌ و مجرّد و محیط‌ می‌باشم‌ و ابداً فحش‌های‌ او به‌ من‌ نرسیده‌ است‌، و اصولاً به‌ این‌ سیّد هاشم‌ فحش‌ نمی‌داده‌ است‌ و مرا سبّ و شتم‌ نمی‌نموده‌ است‌. آن‌ سیّد هاشم‌ سزاوار همه‌ گونه‌ فحش‌ و ناسزاست‌؛ و این‌ سیّد هاشم‌ که‌ اینک‌ خودم‌ می‌باشم‌، نه‌ تنها سزاوار فحش‌ نیست‌، بلکه‌ هرچه‌ هم‌ فحش‌ بدهد و سبّ کند و ناسزا گوید، به‌ من‌ نمی‌رسد.

در این‌ حال‌ برای‌ من‌ منکشف‌ شد که‌: این‌ حالِ بسیار خوب‌ و سرورآفرین‌ و شادی‌زا فقط‌ در اثر تحمّل‌ آن‌ ناسزاها و فحش‌هایی‌ است‌ که‌ وی‌ به‌ من‌ داده‌ است‌؛ و اطاعت‌ از فرمان‌ استاد مرحوم قاضی، برای‌ من‌ فتح‌ این‌ باب‌ را نموده‌ است‌؛ و اگر من‌ اطاعت‌ او را نمی‌کردم‌ و تحمّل‌ اذیّت‌های‌ مادر زن‌ را نمی‌نمودم‌، تا ابد همان‌ سیّد هاشم‌ محزون‌ و غمگین‌ و پریشان‌ و ضعیف‌ و محدود بودم‌.

الحمد للّه‌ که‌ من‌ الآن‌ این‌ سیّد هاشم‌ هستم‌ که‌ در مکانی‌ رفیع‌ و مقامی‌ بس‌ ارجمند و گرامی‌ می‌باشم‌، که‌ گَرد خاکِ تمام‌ غصّه‌ها و غم‌های‌ دنیا بر من‌ نمی‌نشیند و نمی‌تواند بنشیند.

فوراً از آنجا به‌ خانه‌ بازگشتم‌، و به‌ روی‌ دست‌ و پای‌ مادر زنم‌ افتادم‌ و می‌بوسیدم‌ و می‌گفتم‌: مبادا تو خیال‌ کنی‌ من‌ الآن‌ از آن‌ گفتارت‌ ناراحتم‌؛ از این‌ پس‌ هرچه‌ می‌خواهی‌ به‌ من‌ بگو که‌ آنها برای‌ من‌ فایده‌ دارد!»[۴۷]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۱۱۱ | بازگشت به فهرست

اخبار مرحوم قاضی به مرحوم حدّاد نسبت به آینده

مرحوم‌ آقا روزی‌ به‌ من‌ گفتند:

«سیّد هاشم‌! سرّ را فاش‌ مکن‌ که‌ گرفتار می‌شوی‌! روزی‌ می‌رسد که‌ از اطراف‌ و أکناف‌ بیایند و عتبۀ درت‌ را ببوسند.»[۴۸]

کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۱۱۱ | بازگشت به فهرست

فیض حضور علاّمه طهرانی به محضر حضرت حاج سیّد هاشم موسوی حدّاد، رضوان الله علیهما

سرانجام پس از هفت سال توطّن در نجف و اشتغال به تربیت و تهذیب و وصول به أعلی مدارج علمی و دروس حوزوی و اخذ اجازات از اساتید فنّ، خداوند متعال توفیق اتّصال و فیض حضور مبرّزترین شاگرد عرفانی مرحوم قاضی، عارف کامل و سالک واصل، سند العرفاء الرّبّانیّین و قدوه الأولیاء الإلَهیّین، نادرۀ عرصۀ توحید و فاتح قلل عماء و تجرید، حضرت آیه الحقّ و العرفان، حاج سیّد هاشم موسوی حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ را به ایشان (علاّمه طهرانی) عنایت فرمود.[۴۹]

این مرد، دیگر با سائر از اولیاء و مقرّبین تفاوت داشت. او دُرّ یگانه‌ای بود در کنج عزلت و انزوا، گوهر تابناکی در بوتۀ نسیان و اجمال، اکسیری که مس وجود را مبدّل به زر سرخ نموده، و ذرّۀ بی‌مقدار را به چشمۀ خورشید جهان‌تاب می‌رسانید. او چیز دیگری بود. قوی‌ترین تلمیذ سلوکی و عرفانی نادرۀ دهر، مرحوم سیّد علی قاضی؛ سالک واصلِ عارف، فانی فی الله و باقی بأمر الله، جهانی در مثال یک قالب، و دنیایی در کالبد یک تعیّن، حائز جمیع مراتب ملک و ملکوت، جامع کلّیّۀ عوالم ناسوت و جبروت و لاهوت. از اینجا دیگر سیّد محمّد حسین آن شخص سابق نیست؛ او به جهانی دیگر راه یافته و چشمانش به افق دیگری باز شده است.[۵۰]

[divider style=”dashed” top=”20″ bottom=”20″]

پاورقی:

[۱]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون نحوه آشنایی فضلای نجف با مرحوم قاضی رجوع شود به ص ۱۳۱.

[۲]ـ آیه الله شیخ علی محمّد بروجردی در سال ۱۳۱۵ ه‍ . ق در بروجرد متولّد شد. ایشان در سنّ ۱۴ سالگی برای تحصیل علوم آل محمّد علیهم السّلام عازم نجف أشرف گردید.

پس از طیّ دورۀ مقدّمات، به تحصیل دوره‌‌های عالی فقه و اصول و فلسفه پرداخت، تا اینکه از خواصّ آیات عظام: شیخ ضیاءالدّین عراقی، مرحوم نائینی و مرحوم اصفهانی (کمپانی) گردید.

ایشان پس از آشنایی با آیه الله سیّد حسن مسقطی، به راهنمایی ایشان از فیض حضور مرحوم قاضی بهره‌مند شد.                                                                                                               ^

^ علم و تقوای او سبب شد که مرحوم آیه الله العظمی سیّد محمّد حسین بروجردی از ملاقات با ایشان شگفت زده شده و او را از معتمدین خود قرار دهد.

شیخ علی محمّد بروجردی بیش از فضیلت علمی، دارای ذوق عرفانی بود. آنچنان جذبه‌های عرفانی او را دربرمی‌گرفت که اثر و علائم آن در چهره و آهنگ صدایش هویدا می‌گردید. امتناع و خودداری ایشان از قبول زعامت و مرجعیّت عامّه بعد از فوت مرحوم آیه الله بروجردی چیزی نبود جز پرتویی از همین افاضات الَهی که از اساتید عرفان خویش کسب نموده بود.

سرانجام ایشان در ۱۵ محرّم الحرام سال ۱۳۹۵ ه‍ . ق در بروجرد ندای پروردگارش را لبّیک گفت؛ رحمه الله علیه. (محقّق)

[۳]ـ برگرفته از مهر تابان، ص ۳۷۱، تعلیقه؛ روح مجرّد، ص ۱۰۱.

[۴]ـ آیه الله حاج سیّد محمّد حسن الَهی در سال ۱۳۲۵ ه‍ . ق در تبریز متولّد شد.

ایشان به همراه برادرشان (علاّمه طباطبایی) در سال ۱۳۴۴ ه‍ . ق جهت تکمیل تحصیلات علوم دینی، تبریز را به قصد عتبات عالیات ترک نمود و عازم نجف أشرف گشت. و به مدت ده سال از حوزۀ درسی عارف معروف آیه الله حاج سیّد علی قاضی طباطبایی در عرفان، و سیّد حسین بادکوبه‌ای در فلسفه و ریاضی و طبّ بهره‌مند شد. و هم‌چنین فقه و اصول را از محضر آیات عظام شیخ محمّد حسین غروی کمپانی و شیخ محمّد حسین نائینی و سیّد ابوالحسن اصفهانی فرا گرفت.

سرانجام در سال ۱۳۵۴ ه‍ . ق به همراه برادرشان علاّمه طباطبایی به موطن خویش (تبریز) بازگشت، و در حوزه تبریز به تدریس فلسفه از شفاء و أسفار و سایر کتب ملاّصدرا اشتغال ورزید، و احیاناً بعضی از عاشقان راه خدا را دستگیری می‏نمود و به سر منزل مقصود رهبری می‏کرد.

برگرفته از مهر تابان، ص ۴۰:

«ایشان راجع به تأثیر صدا و کیفیّت آهنگ و تأثیر آن در روح، و اسرار علم موسیقی و روابط معنوی روح با صداها، کتابی نوشتند که انصافاً رسالۀ نفیسی بود؛ لکن بعد از اتمام رساله، خوف آن را پیدا کرد که به دست نا‌اهل از ابناء زمان و حکام جائر بیفتد و از آن استفاده کنند؛ لذا آن را به کلّی مفقود کردند.»

ایشان نیز بسیار مردی ساده و بی‌آلایش و متواضع و خلیق و عارف به اسرار الهیّه و مطّلع از ضمائر، و مربّی پر ارزش بوده‏اند.

سرانجام در روز دوشنبه ۱۳ ربیع المولود سال ۱۳۸۸ ه‍ . ق در سنّ ۶۳ سالگی از این نشأت ناپایدار و فانی بر اثر سکتۀ قلبی رحلت نمودند؛ رضوان الله علیه. (محقّق)

[۵]ـ مهر تابان، ص ۲۸.

[۶]ـ همان مصدر، ص ۲۴.

[۷]ـ همان مصدر، ص ۲۵.

[۸]ـ همان مصدر.

[۹]ـ علاّمه آیه الله حاج سیّد محمّد حسین طباطبایی در سال ۱۳۲۱ ه‍ . ق چشم به جهان گشود.

وی یکی از مطرح‌ترین مفسّران، فیلسوفان، حکما و عرفای اسلامی در سه قرن اخیر، و بزرگ‌ترین مفسّر شیعه در دوران غیبت بوده است. اهمّیت وی به جهت احیای حکمت و فلسفه و تفسیر در حوزه‌های تشیّع بعد از دورۀ صفویه بوده است. به ویژه اینکه وی به بازگویی و شرح حکمت صدرایی اکتفا نکرده، به تأسیس معرفت‌شناسی در این مکتب می‌پردازد. هم‌چنین با انتشار کتب فراوان و تربیت شاگردان برجسته، خدمت بسزایی به مکتب تشیّع نمود. و به پیروى از رویّه امامان به حقّ، در برافراشتن لوای توحید در دل‏های شوریدگان کوشیدند، و صَلای ایمان و ایقان را به کرانه‏های دور و اعماق ژرف قلوب مهیّا و زنده رسانیدند.                                              ^

^ علاّمه قاضی مهم‌ترین استاد علاّمه و موثّرترین شخص در تربیت روحی و سیر در مراتب عرفانی علاّمه بوده‌اند. ایشان در فلسفه از سیّد حسین بادکوبی، در ریاضیات از سیّد ابوالقاسم خوانساری، در خارج فقه و اصول از آیه الله شیخ محمّد حسین اصفهانی و آیه الله نائینی، و در رجال از آیه الله حجّت کوه‌کمری بهره بردند.

از مهم‌ترین آثار ایشان می‌توان تفسیر المیزان، رسائل توحیدیّه، رسائل سبعه، رساله الولایه، اصول فلسفه و روش رئالیسم، شیعه در اسلام، حاشیه بر اسفار اربعه، حاشیه بر کفایه الاصول، و سنن النبی را نام برد.

مهم‌ترین کتاب در شرح احوال مرحوم علاّمه طباطبایی مهرتابان می‌باشد که به قلم مبرّزترین شاگرد فلسفی و عرفانی ایشان، مرحوم علاّمه طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ نگاشته شده است.

این حکیم الَهی سرانجام پس از عمری پربرکت در محرّم الحرام سال ۱۴۰۲ ه‍ . ق به سرای ابدی انتقال، و لباس کهنه تن را خَلع و به خلعت حیات جاودانی مخلّع می‏گردند؛ و در بالاسر قبر مطهّر حضرت معصومه سلام الله علیها مدفون شدند؛ رضوان الله علیه. (محقّق)

[۱۰]ـ معاد شناسی، ج ۱، ص ۱۸۸، تعلیقه ۱:

«لا یخفَى آنکه این داستان احضار ارواح را که نقل کردیم فقط به منظور استشهاد به آن براى تجرّد نفس و بقاى روح بعد از خلع مادّه و بدن عنصرى است، نه براى تأیید جواز این عمل؛ گرچه صحّت این عمل و امکان ارتباط و تکلّم با ارواح فى‌الجمله جاى تردید نیست، لیکن این معنا منافات با عدم تجویز شرعى به جهاتى که در نزد شارع مقدّس مشخّص بوده است ندارد.

مانند علم موسیقى که از شعب علوم ریاضى محسوب و در صحّت آن و آثار واقعیّۀ مترتّبه بر آن ـ مانند غمگین کردن و خوشحال نمودن و خندانیدن و به گریه درآوردن و به خفّت درآوردن یا سنگین کردن نفس و أحیاناً خلع و لبس ـ جاى شبهه و تردید نیست، ولیکن شارع به جهت مفاسدى که بر این علم صحیح مترتّب بوده است آن را تحریم نموده است؛ و نظیر علم سحر و ارتباط با جنّ و تسخیر نفوس شمس و قمر و زهره و عطارد و سایر کواکب که با وجود واقعیّت و ^ ^ حقیقتى که فى‌الجمله در آثار آن مشهود است، شارع مقدّس آن را تحریم نموده و باب بهره‌بردارى از این طریق را به جهت مفاسد متضمّنه مسدود نموده است.

علم احضار ارواح که شعبه‏اى از کهانت است، در شرع انور ممنوع بوده و حضرت استاد علاّمه طباطبائى ـ مدّ ظلّه ـ خود نیز بر همین منوال مشى مى‏نمایند.»

[۱۱]ـ نور ملکوت قرآن، ج ۲، ص ۳۸۲.

[۱۲]ـ روح مجرّد، ص ۱۰۱.

[۱۳]ـ توحید علمی و عینی، ص ۲۳۰.

[۱۴]ـ همان مصدر، ص ۲۳۱، تعلیقه.

[۱۵]ـ روح مجرّد، ص ۱۰۲.

[۱۶]ـ الله شناسی، ج ۳، ص ۲۸۵.

[۱۷]ـ جهت اطّلاع بیشتر بر علل زوال حوزه نجف رجوع شود به اسرار ملکوت، ج ۱، ص ۱۰۱.

[۱۸]ـ روح مجرّد، ص ۱۰۳، تعلیقه.

[۱۹]ـ مهر تابان، ص ۳۳۲.

[۲۰]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۱۰۳.

[۲۱]ـ جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به روح مجرّد، ص ۱۲ و ۳۷ و ۴۸۹؛ اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۴۹۵ و ۵۰۲.

[۲۲]ـ مهرفروزان، ص ۵۱.

[۲۳]ـ روح مجرّد، ص ۵۸۶.

  • [۲۴]ـ آیه الله میرزا علی اکبر مرندی در سال ۱۳۱۴ ه‍ . ق در خانواده‌ای بسیار متدیّن و متّقی، در شهرستان مرند چشم به جهان گشود.

آقا میرزا علی اکبر مرندی مقدّمات علوم الهیّه را در محضر پدرش سپری کرد. سپس برای طیّ مراحل عالیه راهی تبریز شد و از علمای برجستۀ آن خطّه حظّ وافر برد. در سنۀ ۱۳۴۴ ه‍ . ق توفیق تشرّف و اقامت در نجف أشرف را کسب نمود. و در همان روزهای بدو ورود با علاّمه طباطبایی و مرحوم الَهی طباطبایی آشنا شد.

آیه الله مرندی در استفاده از درس‌های رسمی حوزه نیز جدّیت و پشتکار وصف ناپذیری داشت. استادان خارج فقه و اصول او در حوزۀ‌ علمیۀ نجف عبارت بودند از: آیات عظام محمّد حسین نائینی، شیخ علی ایروانی، علاّمه محمّد حسین کمپانی، علاّمه بادکوبه‌ای، سیّد ابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاء الدّین عراقی.

ایشان شیفتۀ مرحوم علاّمه سیّد علی قاضی بود و حدود ۱۶ سال در محضر این استاد عرفان به سیر و سلوک پرداخت.

سرانجام پس از عمری عبودیّت و ارشاد و هدایت مردم، روح بلند آن عارف و فقیه فرهیخته در سنۀ ۱۴۱۵ ه‍ . ق از عالم ناسوت به عالم ملکوت پیوست؛ رحمه الله علیه. (محقّق)

[۲۵]ـ امام شناسی، ج ۱۴، ص ۲۸۰، تعلیقه.

[۲۶]ـ آیین رستگاری، ص ۱۶۰.

[۲۷]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۸۶.

[۲۸]ـ جهت اطّلاع رجوع شود به کتاب حاضر ص ۲۷ و ۳۰۵.

[۲۹]ـ جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به مطلع انوار، ج ۲، ص ۸۶.

[۳۰]ـ مهرفروزان، ص ۵۵.

[۳۱]ـ شرح الإشارات و التنبیهات، ج ۳، ص ۳۹۴. الله شناسی، ج ۱، ص ۱۲۴:

«بزرگ‌تر است جناب حقّ از اینکه راه و آبشخور برای هر شخص واردی قرار گیرد.»

[۳۲]ـ جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به الله شناسی، ج ۱، ص ۱۲۳؛ توحید علمی و عینی، ص ۱۵۶ و ۳۳۲؛ تفسیر آیۀ نور، ص ۱۶۵.

[۳۳]ـ اسرار ملکوت، ج ۱، ص ۹۹؛ مهر فروزان، ص ۵۶.

[۳۴]ـ جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به مطلع انوار، ج ۳، ص ۳۱۳؛ افق وحی، ص ۱۴۲؛ اسرار ملکوت، ج ۱، ص ۹۹.

[۳۵]ـ روح مجرّد، ص ۱۴۲، تعلیقه.

[۳۶]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۳۳.

[۳۷]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون احوالات ایشان رجوع شود به ص ۱۸۵.

[۳۸]ـ آیه الله العظمی حاج سیّد عبدالهادی شیرازی، فقیه با تقوا و عالم ربّانی و از مراجع تقلید شیعه، در سال ۱۳۰۵ ه‍ . ق در سامرّاء به دنیا آمد.

تحصیل در علوم دینی را در زادگاهش آغاز نمود و از درس میرزا علی آقا (فرزند میرزای شیرازی) و میرزا محمّد تقی شیرازی استفاده کرد. در سال ۱۳۲۶ ه‍ . ق به نجف رفت و از محمّد کاظم خراسانی، شیخ ‌الشّریعه اصفهانی، محمّد باقر اصطهباناتی شیرازی بهره‌مند شد. پس از ۴ سال اقامت، در سال ۱۳۳۰ ه‍ . ق از نجف به سامرّاء بازگشت، و بعد از مدّتی به کربلا رفت. وی مجدّداً در سال ۱۳۳۷ ه‍ . ق از کربلا به نجف بازگشت و تصدّی حوزۀ علمیّۀ نجف را بر عهده گرفت.

از جمله شاگردان ایشان: مرحوم علاّمه طهرانی و مرحوم آیه الله شیخ محمّد رضا مظفّر می‌باشند.

در فضیلت شأن و منزلت و موقعیّت والای این عالم ربّانی همین بس که مرحوم علاّمه طهرانی می‌فرمایند:

«پس از فوت مرحوم آقا سیّد عبدالهادی شیرازی دیگر مرجعی را برای تقلید تعیین نکردم.» (مهر فروزان، ص ۵۷)

سرانجام ایشان در عصر روز جمعه ۱۰ صفر ۱۳۸۲ ه‍ . ق در کوفه درگذشت و در مقبره میرزای بزرگ به خاک سپرده شد؛ رحمه الله علیه. (محقّق)

[۳۹]ـ آیین رستگاری، ص ۱۶۹.

[۴۰]ـ روح مجرّد، ص ۱۱؛ امام شناسی، ج ۱۴، ص ۱۲، با قدری اختلاف.

[۴۱]ـ روح مجرّد، ص ۱۰۷.

[۴۲]ـ همان مصدر، ص ۱۲.

[۴۳]ـ همان مصدر، ص ۲۰۷.

[۴۴]ـ همان مصدر، ص ۶۸۵.

[۴۵]ـ همان مصدر، ص ۱۰۱.

[۴۶]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به روح مجرّد، ص ۱۷۲.

[۴۷]ـ روح مجرّد، ص ۱۷۴.

[۴۸]ـ همان مصدر، ص ۴۶۲.

[۴۹]ـ جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به روح مجرّد، ص ۱۲.

[۵۰]ـ مهرفروزان، ص ۶۸.

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن