غزل ۹ حضرت حافظ: رونق عهد شباب است دگر بستان را

رونق عهد شباب است دگر بُستان را مى‌رسد مژده‌ى گل بلبل خوش الحان را
اى صبا گر به جوانان چمن بازرسى خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغ‌بچه‌ى باده‌فروش خاک‌روب در میخانه کنم مژگان را
اى که بر مه کشى از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دُردکشان مى‌خندند در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتىِ نوح هست خاکى که به آبى نخرد توفان را
برو از خانه‌ى گردون به در و نان مطلب کآن سیه کاسه در آخر بکُشد مهمان را
هر که را خوابگهِ آخِر روى مُشتى خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشى ایوان را
ماه کنعانى من، مَسنَد مصر آنِ تو شد وقت آن است که بدرود کنى زندان را
حافظا، مى خور و رندى کن و خوش باش، ولى دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

ترجمه ابیات:

۱- بار دیگر، فصل شکوفایى و جلوه‌گرى باغ و گلستان فرا رسیده و به بلبل خوش‌آواز مژده‌ى آمدن گل داده مى‏شود.

۲- اى باد صبا، اگر بار دیگر به گل‌ها و گیاهان تازه روییده‌ى باغ وزیدى سلام و ارادت ما را به

سرو و گل و ریحان برسان. [مقصود از جوانان چمن، به استعاره، گل‌هاى نوشکفته است.]

۳- اگر ساقى نوجوان، به همین شیوه جلوه‌گرى و دلبرى کند، من با مژگان خود، خاک در میخانه را مى‌روبم.

۴- اى محبوبى که حلقه‌ى زلف سیاهت را بر چهره‌ى زیباى چون ماهت ریخته‌اى (و آن را چون دامى بر سر راه دل آویخته‌اى) من سرگشته را پریشان و بى‌قرار مکن. [چهره‌ى محبوب را به ماه و حلقه‌ى زلف او را که بر چهره‌اش افتاده به چوگان تشبیه کرده است. در عین حال، به جاى زلف، عنبر سارا (- عنبر خالص) را به عنوان استعاره به کار برده است.]

۵- یقین دارم این مردمى که دردکشان را مسخره مى‌کنند، سرانجام ایمان خود را در راه میکده از دست خواهند داد. [دردکشان- آنان که ته مانده و دردى شراب را نیز مى‌نوشند. به کنایه یعنى عاشقان پاک باخته.]

۶- یار مردان خدا باش، زیرا که در کشتى نوح خاکى هست، که به توفان- حتى به اندازه‌ى آبى اندک- اهمیت نمى‌دهد (یعنى از توفان نمى‌ترسد). [شارحان، درباره‌ى این بیت و به ویژه خاکى که در کشتى نوح بوده، بسیار بحث کرده‌اند که در حقیقت هیچ‌کدام گره‌گشا نیست. ظاهرا تعبیر انسان‌هاى خاکى براى خاک، مناسب‌تر به نظر مى‌رسد. یعنى انسان‌هاى خاک نهاد نشسته در کشتى نوح- به پشتیبانى نوح- از توفان نمى‌ترسند!]

۷- از خانه‌ى دنیاى گردنده بیرون برو و از او چیزى مخواه. زیرا که دنیا میزبان بخیلى است که سرانجام مهمان خود را مى‌کشد. [سیه کاسه، کنایه از آدم بخیل و خسیس است.]

۸- خوابگاه نهایى هرکس مشتى خاک بیشتر نیست. در این صورت چه ضرورتى دارد که کاخ و سراى بلند و سر به آسمان کشیده بسازیم؟

۹- اى یوسف کنعانى من! تو سرانجام به مقام فرمانروایى رسیدى و اکنون هنگام آن است که از زندان خارج شوى. [ظاهرا مخاطب شاعر ممدوحى است که به مقام وزارت رسیده و از زندان آزاد شده است و شاعر او را به یوسف و رها شدن او از زندان و رسیدن به فرمانروایى مصر مانند مى‏کند.]

۱۰- اى حافظ، مى بنوش، رندى کن و خوش باش ولى مانند دیگران قرآن را وسیله‌اى براى تزویر و ریاکارى قرار مده!

گردآوری شده توسط سایت پرمطلب > شعر > غزلیات حضرت حافظ 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا