غزل ۷ حضرت حافظ: صوفی بیا که آینه صافیست جام را
صوفى بیا که آینه صافیست جام را | تا بنگرى صفاى مى لعلفام را |
راز درون پرده ز رندان مست پرس | کاین حال نیست زاهد عالىمقام را |
عنقا شکار کس نشود، دام بازچین | کآن جا، همیشه باد به دست است دام را |
در بزم دور یکدو قدح درکش و برو | یعنى طمع مدار وصال دوام را |
اى دل شباب رفت و نچیدى گلى ز عیش | پیرانهسر مکن هنرى ننگ و نام را |
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند | آدم بهشت روضهى دارالسّلام را |
ما را بر آستان تو بس حقّ خدمت است | اى خواجه بازبین به ترحّم غلام را |
حافظ مرید جام مى است، اى صبا برو | وز بنده بندگى برسان شیخ جام را |
ترجمه ابیات:
۱- اى صوفى! اکنون که شیشهى جام مى صاف است، بیا تا صافى و شفافیت شراب ناب را در آن بنگرى!
۲- راز پوشیدهى آفاق را از رندان مست بپرس؛ زیرا که حتى زاهد عالىمقام هم شایستگى دریافت راز هستى را ندارد.
۳- سیمرغ شکار کسى نمىشود و نمىتوان او را به دام انداخت. پس دام عقل را برچین، که جز باد به دست نخواهى آورد. [شارحان عموما سیمرغ را ذات حق تعالى دانستهاند. به نظر مىرسد که سیمرغ، «عشق» است که هرگز عقل نمىتواند بر آن غلبه کند. فخر الدین عراقى در غزلى زیبا این نکته را به صراحت بازگفته است: عشق، سیمرغى است کو را دام نیست/ در دو عالم زو نشان و نام نیست! حافظ مىخواهد به طعنه به صوفى یادآورى کند که تو نمىتوانى با دام عقل به شکار عشق بروى. همچنان که این موضوع را در غزلى دیگر بیان کرده است: اى که از دفتر عقل آیت عشق آموزى/ ترسم این نکته به تحقیق ندانى دانست. باد در دست داشتن، کنایه از دست خالى ماندن و به مقصد نرسیدن است.]
۴- در بزم روزگار، به نوشیدن یکى دو قدح از شراب وصل و شادمانى بسنده کن و نوبت را به دیگران واگذار و توقع برخوردارى دائم از وصل و شادمانى نداشته باش. [در کلمهى دور ایهام هست:
۱- روزگار، ۲- حلقهى نوشیدن شراب به نوبت. شاعر مىخواهد بگوید که در زندگى، هر کسى پنج روزه نوبت اوست و بهتر آن است که به این نوبت خود قانع باشد.]
۵- اى دل، جوانى رفت و از زندگى بهرهاى نگرفتى. لااقل در هنگام پیرى براى حفظ آبرو، هنرى کن و گلى از زندگى بچین!
۶- بکوش تا عیش و لذت موجود را- که روزى تو شده- دریابى؛ زیرا وقتى روزى و قسمت به پایان رسید، حتى «آدم» بهشت را ترک کرد. [به ماجراى فریب خوردن آدم و رانده شدن او از بهشت اشاره دارد و مىگوید چون آدم از عیش نقد و موجود بهشت استفاده نکرد و طمع به بیش از آن بست، روزى بهشت براى او قطع شد.]
۷- اى سرور بزرگ، ما در آستان تو حق خدمت داریم، پس از روى مهربانى، نسبت به غلام خود توجهى کن.
۸- اى باد صبا، برو و پیام ارادت مرا به پیشگاه شیخ جام برسان و بگو که حافظ مرید جام شراب است. [دربارهى شیخ جام و شخصیت تاریخى او شارحان بسیار سخن گفتهاند و عموما اتفاق نظر بر این است که مقصود از شیخ جام، شیخ احمد جام نامقى معروف به ژندهپیل است. با توجه به این که
شیخ جام در نیمهى اول قرن ششم فوت شده، این انتساب درست به نظر نمىرسد و باید این شیخ- اگر شخصیت تاریخى داشته باشد- از معاصران شاعر بوده باشد و این نکتهاى است که دکتر غنى نیز بدان اشاره کردهاند. یک برداشت دیگر (که درستتر به نظر مىرسد) این است که شیخ جام را، پیر جام، یعنى پیر فروشندهى جام مى بدانیم که همان پیر مىفروش و پیر مغان محبوب حافظ است.
(آقاى برگنیسى نیز در شرح خود به این نکته اشاره کردهاند). بر این اساس معناى بیت این است که:
اى باد صبا برو و از جانب من با پیر مىفروش تجدید ارادت کن و بگو که حافظ همچنان بر عهد و پیمان خود باقى و مرید جام مى است!]