غزل ۶ حضرت حافظ: به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
به ملازمان سلطان که رسانَد این دعا را | که به شکر پادشاهى ز نظر مران گدا را |
ز رقیب دیو سیرت به خداى خود پناهم | مگر آن شهاب ثاقب مددى دهد خدا را |
مُژهى سیاهت ار کرد به خون ما اشارت | ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا |
دل عالَمى بسوزى چو عِذار برفروزى | تو از این چه سود دارى که نمىکنى مُدارا؟ |
همهشب در این امیدم که نسیم صبحگاهى | به پیام آشنایان بنوازد آشنا را |
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودى | دل و جان فداى رویت بنما عِذار، ما را |
به خدا که جرعهاى ده تو به حافظ سَحَرخیز | که دعاى صبحگاهى اثرى کند شما را! |
ترجمه ابیات:
۱- چه کسى این درخواست و پیام مرا به همراهان سلطان مىرساند (تا آنان به سلطان یادآورى کنند) که به شکرانهى پادشاهى، بیچارگان را از نظر دور مدار؟
۲- از دست مخالفان دیو سیرت به خداى خود پناه مىبرم؛ مگر آن شعلهى فروزان به خاطر خدا یاریم کند. [شهاب ثاقب به آیات ۱۶- تا ۱۸ سورهى حجر اشاره دارد. مطابق این آیات، هنگامى که شیطانها براى شنیدن اسرار الهى به آسمان مىروند، فرشتگان با شهاب ثاقب، آنها را مىرانند.]
۳- اى محبوب، اگر مژهى سیاهت، به اشاره دستور کشتن ما را مىدهد، مبادا از او فریب بخورى و ما را بکشى که خون ریختن کار خطایى است.
۴- هنگامى که چهرهى گلگون و برافروختهى خود را آشکار مىکنى، دلها را آتش مىزنى! به راستى از سوختن عاشقان چه سودى مىبرى که با آنان مدارا و نرمى نمىکنى؟
۵- تمام شب را به این امید به سر مىبرم که نسیم صبحگاهى با پیامى که شایستهى دوستان است مرا مورد نوازش خود قرار دهد [برخى نسخهها به جاى «آشنایان»، «آشنایى» ضبط کردهاند که ترجیح دارد و معنى آن چنین است: که نسیم صبحگاهى با پیامى از جانب دوست مرا بنوازد.]
۶- اى جان من، با نشان دادن قامت خود چه قیامتى بپاکردهاى! چهرهى خود را به عاشقان بنماى تا جان و دل را فدایت کنیم. [یعنى در دل عاشقان با دیدن قامت چون سرو تو شور و غوغایى برپاشده و همه انتظار دیدن چهرهى تو را دارند. آن چنان مشتاقند که به دیدن رویت، قالب تهى مىکنند.]
۷- تو را به خدا سوگند، جرعهاى شراب به حافظ سحرخیز بده؛ زیرا که دعاى صبحگاهى ما، در حق تو اثر خواهد کرد. [و اجابت خواهد شد.]