ناراحتى علامه امینى از تضییع حق امیرالمومنین
علّامه سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى- أفاضَ اللهُ علینا من برکات تربته- نقل مىفرمودند که:
براى دیدن و عیادت از مرحوم علّامه امینى- رضوان الله علیه- به منزل ایشان در طهران رفته بودیم، در حالىکه قبل از ما یکى از آقایان معمَّمین و مشهور از سادات که منزلشان نزدیک منزل مرحوم امینى بود نیز به ملاقات ایشان رفته بود. در اثناى صحبت این فرد معمّم و سیّد رو مىکند به مرحوم امینى و مىگوید:
آقا! این على که شما اینقدر سنگ او را به سینه مىزنید مگر چه کرد در اسلام؟ غیر از اینکه فقط یک عدّهاى را کشت و تفرقه در صفوف مسلمین به وجود آورد، کار دیگرى هم کرد؟!»
(نعوذ بالله از این همه جهالت و ضلالت!)
«و شما که اینقدر به ابوبکر و عمر مىتازید، آنها چه کردند؟ جز خدمت به اسلام و مسلمین و بسط عدل و انتشار اسلام در سرزمینهاى دوردست و عمل به دموکراسى و اخذ آراء براى انتخاب حکومت و حاکم؟ و آیا به صرف یک اختلاف در سلیقه و عدم هماهنگى با على در مورد خلافت، باید آنها را منکوب و مطرود و ملعون نمود؟ و این همه آثار خیر و برکاتى که از آنها به جامعه مسلمین رسیده است را نادیده گرفت؟»
مرحوم امینى بىنهایت از این حرفها ناراحت و عصبانى مىشود ولى جوابى به او نمىدهند. آن شخص باز به صحبت خود ادامه مىدهد و مىگوید:
«آقا این محبّت و دوستى اهلبیت که شما آن را لازمه ایمان و قبولى اعمال مىدانید اصلًا چه ضرورتى دارد؟ و اگر ما مثلًا نسبت به حضرت ابىالفضل علیهالسّلام محبّت و ارادت نداشته باشیم، به کجاى دین ما آسیب مىرساند؟»
مرحوم امینى که دیگر طاقتش طاق و صبرش لبریز شده بود، با وجود کسالت شدید و عدم توانایى بر جلوس به زحمت خود را بلند مىکند و با صداى بلند در حالىکه رگهاى گردنش متورّم شده بود بر سر آن مرد داد مىزند که:
«آقا به خدا قسم اگر تو به این بند کفشها و نعلین من که نوکر أبوالفضل هستم ارادت و محبّت نورزى، با رو به آتش جهنّم مىافتى و به درک سقوط خواهى نمود!»
ملاحظه کنید که این فرد با این عقاید در میان ما به تشیّع معروف مىباشد در حالىکه حتّى بسیارى از افرادى که ما آنها را سنّى مىنامیم ابداً به خود اجازه نمىدهند به یکى از این حرفها و معتقدات تفوّه کنند، بلکه از نقطه نظر تولّى به خاندان عصمت و تبرّى از زعماى باطل و خلفاى غاصب چه عباراتى در لابلاى کلمات و کتب آنان یافت مىشود!
منبع: کتاب اسرار ملکوت ج۱ ص۱۹۳